کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

[farsibooks] مرکز اسناد انقلاب اسلامی و پیدایش دین بهائی

 


 
 


 
نوشته شده توسط Vafa
۲۹ بهمن ۱۳۸۸

مرکز اسناد انقلاب اسلامی و پیدایش دین بهائی

نگارش: آنتـــی وار

Antiwar.a@gmail.com این آدرس ایمیل در مقابل هرزنامه ها محافظت می شود. برای مشاهده آن ابتدا باید جاوا اسکریپت را فعال کنید.

اجلاس دوره‌ای شورای حقوق بشر سازمان ملل روز دوشنبه، ۲۶ بهمن ماه، در ژنو سوئیس و با حضور محمدجواد لاریجانی، رئیس هیات ایرانی شرکت‌کننده در این اجلاس برگزار شد. در این اجلاس نماینده ایران، پیش چشم نمایندگان تمام کشورهای دنیا و صدها خبرنگار با اطمینان به نفس کامل اعلام کردند که «هیچ فرد بهایی در ایران به صرف بهایی بودن محاکمه نشده است.»

البته مدارک بسیاری مبنی بر نقض آشکار حقوق بشر و حقوق اقلیت ها در ایران وجود دارد، که آقای لاریجانی نمی تواند آنها را نادیده بگیرد. اما غرض از نگارش این مقدمه و اشاره به سخنان غیر مستند و غیر واقعی نماینده ایران، نقد سخنان ایشان نیست. نکته ی مهم این است: در کشوری که یک مقام حکومتی در یک اجلاس بین المللی و پیش چشمان صدها خبرنگار و هزاران بیننده تلویزیونی و خوانندگان سایتها و جرائد، به راحتی دروغ می گوید و واقعیات را تحریف می کند، چه انتظاری از مورخین حکومتی و متعصب می توان داشت که تاریخ ۲٠٠ سال گذشته را تحریف نکنند؟ در واقع دولتی که واقعیات زنده ی امروز که فیلم های آن در حجم وسیع موجود است را انکار می کند، البته قابل پیش بینی است که تاریخ گذشته را نیز منکر شود.

 

به تازگی مقاله ای تحت عنوان «مـروری بر پیدایش فـرقه بهـاییت» نوشته خانم ثریا شهسواری در پایگاه اینترنتی مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار گرفته است، که سراسر دروغ وتهمت است. هرشخص عاقل و بالغی که اندک سوادی نیز برای خواندن و نوشتن داشته باشد، می تواند بفهمد که اشتباهات تاریخی و علمی بسیاری در این مقاله موجود است که بعضاً بجای آنکه به زعم نویسنده، بخواهد دست فرقه بهائیت را رو کند، بی سوادی و نا آگاهی نویسنده را نسبت به تاریخ کشورش نمایان می سازد.

باید به آقای لاریجانی و دیگران تبریک بگوییم، که توانسته اند در این سی و یک سال، شاگردانی مطیع و قابل اعتماد پرورش دهند. شاگردانی که در عرصه های تاریخی، هنری و دانشگاهی مدام یا در حال جعل واقعیات هستند یا به تحریف تاریخ مشغولند. در نگاه اول به مقاله ذکر شده، منابع آن جلب نظر می کند. تقریباً تمامی منابع از کتب ضدبهائی چاپ جمهوری اسلامی است و صد البته که نویسندگان آن کتب نیز خود با دید منفی نسبت به آئین بهائی دست به چنین تالیفی زده اند. خانم شهسواری در مقام کسی که می خواهد یک مقاله تاریخی بنویسد حتی به خودشان زحمت این را هم نداده اند که سیری در کتب تاریخی بابیان و بهائیان کرده و اندکی اطلاعات نیز از آن منابع دست و پا کنند.

حق هم دارند، هنگامی که آزادی بیان وجود نداشته باشد و ایشان بتوانند هرچه که دوست دارند بگویند و بنویسند، اما بهائیان نتوانند پاسخ بدهند و پاسخ هایشان را در همان سایت یا روزنامه بر طبق قانون چاپ کنند و سایتهایشان هم مدام فیلتر شود، دیگر چه نیازی به تحقیق است؟

در ادامه سعی خواهم کرد ضمن بررسی نکات مهم مقاله ایشان، تحریفات آکشار ایشان را برای شما خواننده ی گرامی بازگو کنم. امیدوارم خانم شهسواری و دیگرانی که می خواهند مطلبی درباره ی دیانت بهائی یا مرام و مسلک های دیگری که احتمالاً با آنها آشنایی ندارند بنویسند، سعی کنند از منابع دست اول که شامل منابع تاریخی همان عقیده است استفاده کرده و اوهام و خیالات خود را بجای تاریخ منتشر ننمایند.

در بخش اول مقاله، چنین آمده است: «...در چنین فضایی بود كه علی محمد شیرازی ـ شاگرد سید كاظم رشتی ـ...» حضرت باب مدتی در حلقه ی درس سیدکاظم حاضر بودند اما این بدان معنا نیست که شاگرد ایشان بوده اند و این موضوع را نیز در آثارشان ذکر کرده اند. برای اطلاع شما خواننده ی گرامی قسمتی از سخنان سیدکاظم رشتی را در وصف موعود در اینجا نقل می کنم:

«... پیوسته بشاگردان خود می گفت موعودِ منتَظَر از جابلقا و جابلصا نخواهد آمد بلکه آن بزرگوار الآن در میان شما است با چشم خود او را می‌بینید ولی او را نمی‌‌شناسید از اولاد رسول و از بنی هاشم است جوانست دارای علم لدنّی است دانش او از تعالیم شیخ احمد نیست بلکه دارای علم الهی است علم من نسبت باو مانند قطره نسبت بدریاست من مانند ذرّه خاکم و او خداوند پاک. قامت حضرتش متوسّط است از استعمال دخان بر کنار است. بعضی از شاگردان خیال می کردند که موعودْ خودِ سید کاظم است و علامات را یک یک با او منطبق می ساختند یکی از شاگردان سید این مطلب را اظهار کرد سید کاظم بحدّی خشمناک گشت که نزدیک بود او را از جرگه شاگردان خویش بیرون کند این شاگرد که نامش ملّا مهدی خوئی بود از سید رجا کرد که او را عفو فرماید و از گناه خویش استغفار کرد...»

همچنین ورود سیدعلی محمد باب به حلقه درس سیدکاظم نیز شنیدنی است:

«...جوان وارد محضر سید شد و نزدیکِ دَر جلوس نمود با نهایت ادب و وقار درس سید را گوش می داد بمحض اینکه چشم سید کاظم بر آن جوان افتاد سکوت اختیار کرد یکی از شاگردان خواهش نمود که بیان خود را ادامه دهد سید باو فرمود چه بگویم. سپس بطرف آن جوان متوجّه شده و گفت حقّ از آن نور آفتابیکه بر آن دامن افتاده است آشکارتر است من چون نظر کردم دیدم نور آفتاب بر دامن آن جوان بزرگوار افتاده...»

با توجه به نکات گفته شده در بالا و احترام خاص سیدکاظم نسبت به سید علی محمد باب بسیار بعید است که سیدعلی محمد باب شاگرد ایشان بوده باشند. باتوجه به تحریف رابطه ی سید کاظم و سید باب در این مقاله باید در صحت و سقم دیگر مدعیات نویسنده نیز شک کرد.

نویسنده در ادامه واقعه ی تبعید بابیان از ایران را اینگونه شرح می دهند: «...به دنبال این اقدام كلیه بابیان به همراه رهبرانشان از ایران اخراج شدند و به بغداد گریختند...» و از بابیان با نام «جنبش‌ بابیه» و از بهائیان بنام «فرقه بهائیه» نام می برند.

توضیح مختصر آنکه، بابیان از ایران تبعید (اخراج) شدند حال منظور نویسنده از "گریختند" چیست؟ اگر بحث فرار مطرح باشد، معمولاً یک فراری به جائی می گریزد که در امنیت و آسایش باشد. با این حساب فرار به عراق مسلمان، چندان فایده ای نمی توانسته داشته باشد. در واقع به همین دلیل حکومت بابیان را به عراق تبعید کرد تا در آنجا به سبب فشارهای زیاد و وجود حلقه های درس فقهی اسلامی و وجود فقهای مطرح، بتواند بابیان را نابود کند. همچنین دلیل استفاده نویسنده از کلمه ی "جنبش" برای بابیان و "فرقه" برای بهائیان معلوم نیست. آیا ایشان بابیان را بعنوان یک جنبش رفرمیستی اسلامی قبول دارند؟ اگر دارند که متعاقب آن باید بهائیان راهم قبول داشته باشند. اگر ندارند برچه مبنائی و معیاری بابیان را جنبش و بهائیان را فرقه می خوانند؟ قابل توجه آنکه دیانت بهائی، دین است و فرقه نیست.

ایشان همچنین از پیدایش «...دین جدیدی به نام «بیان»...» پرده بر می دارند. این دین جدید که تنها در مقاله خانم شهسواری ظهور کرده البته جای تحقیق بسیار دارد، اما جهت اطلاع ایشان باید عرض کنم که دین حضرت باب بعلت شهرت ایشان به "باب" به دین بابی معروف شد و پیروانش را نیز بابی می خوانند. اما بیان چیست؟ بیان کتاب مقدس بابیان است. البته در برخی متون تاریخی پیروان باب را "بیانی" نیز نامیده اند، اما مذهب بیان چیز جدیدی است.

در قسمت دوم مقاله چنین آمده است:

«...لیكن زورگویی برادر كوچكترش میرزا حسینعلی نوری كه به مدت چهار ماه به دلیل اتهام به دست داشتن در حادثه سوء قصد به شاه در زندان به سر می‌برد و سپس به مساعدت‌های بی‌دریغ سفیر روس آزاد شده و به بغداد گریخت ، امكان جانشینی علی‌محمد باب را از میرزا یحیی صبح ازل گرفت.»

از مهم ترین و ناشیانه ترین اشتباهات مقاله بظاهر تاریخی-تحقیقی خانم شهسواری همین قسمت است که عمق کم سوادی و ناآگاهی نویسنده را مشخص می کند. میلاد حضرت بهاءالله، شارع دین بهائی، در تاریخ دوم محرم سال 1233 هـ.ق می باشد. حال آنکه تولد یحیی ازل، در 1247 هـ.ق است. با یک حساب ساده متوجه می شویم که حضرت بهاءالله 14 سال از برادر خود، یحیی، بزرگتر بوده.

بی توجهی نویسنده به منابع تاریخی باعث شده است که بدیهی ترین نکات تاریخی نزد ایشان تحریف شوند. خانم نویسنده با چنین اشتباهاتی، مدعی است که: «...به تصریح اكثر مورخان بابی، میرزا یحیی نوری از طرف علی محمد باب به «وصایت» مأمور و منصوب شده بود و عموم بابیه او را بدین سمت شناختند و او را واجب الطاعه و اوامر او را مفروض الامتثال دانستند.» اما حتی برای نمونه یک نفر از این مورخان بابی را نام نبرده اند. احتمالاً ایشان گمان کرده اند، که دیگران نیز علاقه ای به خواندن تاریخ ندارند. البته همت ایشان در تالیف این مقاله قابل ستایش است، اما حیف که ایشان سوراخ دعا را گم کرده اند. ای کاش بجای کپی برداری از ردیه های دسته چندمی که در اینترنت نیز به وفور موجود است، خودشان دست به تحقیق و پژوهش می زدند.

فکر می کنم تا همین حد برای اثبات نا آگاهی نویسنده از متون تاریخی و کم ارزشی مقاله ایشان کافی باشد. اما ذکر چند نکته را در پایان لازم می دانم. بر خلاف آنچه در مقاله می خوانیم که «...غالب بهایی‌های ایران یهودیان و زرتشتیان هستند و مسلمانانی كه به این فرقه گرویده‌اند در اقلیت می‌باشند...» اکثریت بهائیان از مسلمانان شیعه مذهبی بودند که توانستند تابش خورشید حقیقت را در آسمان تیره و تار جهالت و نادانی ببینند و جرات این را داشتند که در زیر نور آن آفتاب عالم تاب ندای حق را لبیک بگویند و چون خفاشان ترسو و فراری از نور، درون غارهای تنگ و تاریک جهالت، تعصب و دنیاپرستی مخفی نشدند.

البته از زرتشتیان، مسیحیان و کلیمیان هم هستند کسانی که دعوت حق را لبیک گفته اند. مگر در زمان حضرت محمد، ایشان سعی فراوان در تبلیغ مسیحیان و یهودیان مکه و مدینه به دین اسلام نکردند؟ آیا از ایشان هم باید خرده گرفت؟ این در حالی است که اسلام آنان را نجس می داند، اما دین بهائی هیچ مخلوقی را نجس نمی داند، چرا که نجاست در ذات باری تعالی راه ندارد. از این رو بود که مردان باخدائی از تمام ادیان که در انتظار ظهور جدید بودند به دین بهائی مشرف شدند، که در صدر آنان مسلمان شیعه مذهب ایران قرار دارند.

ایشان بیانی را از حضرت عبدالبهاء در مدح و ستایش ارباب جمشید، از ثروتمندان مقتدر زرتشتی، نقل کرده اند. بسیار جالب است که منبع ایشان نوشته های میرزا حسن نیكو است نه آثار و نوشته های خود آن حضرت. باید از ایشان پرسید که با چه معیار عقلی و منطقی این سخن را از حضرت عبدالبهاء نقل کرده اند و حتی برای یافتن نمونه این بیان چند جلد از آثار ایشان را مورد تدقیق قرار نداده اند؟

در ادامه مغلطه های نویسنده خواندن دلایل اقتدار بهائیان در دولت پهلوی در نوع خود جالب توجه است:

«...بهایی‌ها به طرز عجیبی در دستگاه دولتی و دربار قدرت یافتند. این امر نیز به چند دلیل بود:

1-نظر مساعد شاه درباره آنان

2-وجود چهره‌های باسواد تحصیل‌ كرده غربی در میان بهاییان

3-وجود افكار و عقاید تجدد خواهانه و دنیاگرایانه در میان آنان

4-تعلق خاطر به ایران و وطن

5-و از همه مهم‌تر ارتباط قوی و پیچیده بهایی‌ها با دول استعماری و صهیونیسم»

به مورد چهارم و پنجم دقت کنید. از طرفی ایشان اذعان دارند که بهائیان تعلق خاطر به ایران و وطن دارند، که این مورد تنها نکته ی مفید و صادقانه ای است که ایشان در کل مقاله به آن اشاره کرده اند. اما در مورد بعد از ارتباط قوی و پیچیده بهائیان با دول استعماری صحبت می کنند! چطور می شود کسانی که کشورشان را دوست دارند، با دول استعماری همکاری کنند و راضی باشند که کشورشان بعنوان مستعمره کشورهای دیگر مورد استفاده قرار بگیرد؟ در واقع مورد چهارم خود نافی مورد آخر است.

در این مقاله آنچنان از نفوذ بهائیان صحبت شده که گویی تمام درباریان بهایی بوده اند والبته احتمالا در سالهای آینده مدارکی ارائه خواهند داد مبنی بر اینکه شاه نیز در خفا به دیانت بهائی مشرف شده است. حکایت هویدا را باید نخ نماترین اتهام بهائی ستیزان به بهائیان دانست، که بارها وبارها جواب داده شده اما گویا "نرود میخ آهنی در سنگ".

در هر جای دنیا اگر تاجری مانند حبیب ثابت وجود داشت حتما از وی تقدیر می شد، اما در ایران انگ جاسوسی پاداش آن همه خدمت است. ایشان چنان از حبیت ثابت بدگوئی می کنند که گوئی در ایران آن زمان تاجر دیگری نبوده و یا اصولا تجار مسلمان همگی پاک و مبرا از هر فسادی هستند. در دهه فجری که گذشت از سیمای جمهوری اسلامی مبلغ بدهی های نجومی چند تاجر و ثروتمند ایرانی به بانک های داخلی اعلام شد.

این بدهی ها تا به آن حد است که بانک های ایرانی را به مرز ورشکستگی کشانده، اما کسی آنان را متهم نمی کند که شما با این کار قصد ضربه به ایران را داشته اید. تاسف بار تر آنکه حتی دستگیر هم نمی شوند، شرم آور اینکه نامشان هم همواره محفوظ است و آبرویشان همیشه حفظ می شود و جالب توجه اینکه همگی شیعه دوازده امامی هستند. اما بهائیان که خدمات بسیاری به میهن کرده اند همیشه مورد بی مهری واقع شده اند:

«... از بنیادگذاران اولین مدرسه های این کشور بودیم. صندلی های ارج رو که در عزا و عروسی و جشن های نیمه شعبان توی کلاس های درس و توی ادارات روش می نشینید رو ما ساخته ایم. بزرگترین کشت و صنعت کشور رو هژبر یزدانی بهایی ساخت که همه ی ما، بهائی و مسلمان و غیرمسلمان با قند و شکرش دهانمان رو شیرین می کردیم و بزرگترین شرکت تولید و پخش دارو را ما مدیریت کردیم که با صابون های جانسون جانسون آن تن بچه های تازه متولد شده مان را می شستیم و داروهایش در تمام داروخانه های ایران مریض های ما را در سراسر کشور شفا می داد. وسط تابستان داغ هم که تشنه تان می شد، یا بغل ساندویچ تان هوس نوشابه می کردید، پپسی می خوردید... کشت و صنعت رو کی آورد توی ایران، مدرسه های دخترانه مملکت ما رو کی بنیادش رو گذاشت. تلویزیون آرتی آی و بلموند رو کی برای اولین بار توی خونه ها آورد.

کی دارو و وسائل بهداشتی رو در سراسر ایران پخش می کرد. کدوم اقلیتی رو سراغ دارید که این همه به این مملکت خدمت کرده باشند، و باز هم متهم باشند به جاسوسی و بیگانه پرستی. انصاف هم خوب چیزیست. پیش از انقلاب مملکت ما کمی بیشتر از 30 میلیون نفر جمعیت داشت، بهائی ها فقط نیم میلیون نفر بودند، و این همه مایه گذاشتند. کاش نصف جمعیت ایران مثل اینها "جاسوس" بود، کارخانه می ساخت، مدرسه بنا می کرد، دارو پخش می کرد، کار و کالا تولید می کرد.... راستی کدام اقلیت در جامعه ی ایران سراغ دارید که این همه به وطنش خدمت کرده باشد؟.»

واقعاً انصاف هم خوب چیزی است.



همان

ایام تسعه-ص34

ایام تسعه-ص36

همان

همان

شخصی به وقت استنجا می‌گفت اللهم ارحنی رائحة الجنه به جای آنکه اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من المتطهرین که ورد استنجاست و ورد استنجا را به وقت استنشاق می‌گفت عزیزی بشنید و این را طاقت نداشت. مولانا جلال الدین محمد رومی- دفتر چهارم از مثنوی معنوی http://rira.ir/rira/php/?page=view&mod=classicpoems&obj=poem&id=11650&q=%D8%B3%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%AE+%D8%AF%D8%B9%D8%A7

همان

__._,_.___
This is a non-political list.
.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ