--
با سلام
شاید خیلی از شما ها این حکایت را شنیده باشید
چون با وضع کنونی ایران شبیه است پس یک بار دیگر هم انرا بخوانید وبرای دوستان خود بفرستید
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروعبه گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خریدولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند… به همین خاطر مرد اینبار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستاییها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودیباز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزیسراغ کشتزارهایشان رفتند. این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شدکه به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 100 دلار خواهد دادولی چون برای کاری باید به شهر میرفت کارها را به شاگردش محول کرد تا ازطرف او میمونها را بخرد. در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت: «این همه میمون در قفس راببینید! من آنها را هر یک 80 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس ازبازگشت مرد آنها را به 100 دلار به او بفروشید.» روستاییها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند پولهایشان را رویهم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنهاروستاییها ماندند و یک دنیا میمون...!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر