ترو خدا هركس توانايي داره اگر اون دختر بچه اي كه اخر ميل عكسش هست كمك كنه واقعا جگر ادم كباب ميشه فرض كنيد دختر خودتونه ؟ اينده اون دختر چي ميشه؟ هرچند از اين دختر بچه ها زياد داريم ولي همينو كه ميشناسيد اگر توانايي داريد پيداش كنين كمكش كنيد
----- Forwarded Message ----
From: Mosleheddin Nikaeen <nikaeenms@yahoo.com>
Sent: Sat, April 9, 2011 8:57:22 AM
Subject: [farsibooks] (شبهای دردناک تهران)
سلام دوستان، سلام عزیزان، سلام هموطنان، سلام غریبه ها، سلام اونور آبیها، سلام سلام سلام
خواننده مهربان، این ایمیل را به همه دوستان و آشنایانت ایرانی ات بفرست. گنبد و گلدسته های حرم امامین جوادین (ع) در شهر کاظمین عراق روز سه شنبه ۲۳ شهریور ماه رونمایی شد.فقط 110 کیلو طلا و 14 تن مس بصورت مجانی از طرف ایران صرف این گنبد ها و گلدسته ها شده و خدا می داند چند میلیارد دیگر از جیب مردم ایران صرف این تشکیلات در عراق شده است.ما مسلمان هستيم و شيعه اما برای امامانمان مقبره طلا بسازیم و همنوعان و هموطنان و همدینان ما در فقر و بدبختی دست و پا بزنند آيا امامان ما به اين امر راضي هستند؟ خودمون خیلی درد داریم ولی وقتی داستان زنی را میشنویم که بچه اش توی بیمارستان مرده ولی پول نداره هزینه بیمارستان را بده تا جسد بچه اش را بهش بدن و شب تا صبح پشت دیوار سردخانه گریه و ناله میکنه که فقط بتونه بچه اش را دفن کنه، بدجوری دردمون میاد. یا وقتی خانم محترمی را می بینیم که توی آشغالهای میوه فروشی، دنبال کاهو و سیب زمینی و میوه می گرده، شب که میخواهیم شام بخوریم، بغض میشه یه قلوه سنگ و جلوی اشتهامون را میگیره. ایمیل هایی را که فقر و بدبختی مردم را نشون میده برای غریبه ها نمی فرستیم که آبرومون نره. آزادی خوبه. اینکه تو اجازه داشته باشی هر جوری دوست داری فکر کنی و بتونی حرف بزنی، نوشته هات را کتاب کنی. مقاله هات را توی روزنامه چاپ کنی. رنگ لباست را خودت انتخاب کنی (توی ایران بیشتر رنگها ممنوعند). و خیلی آزادی های دیگه. ولی وقتی نمی تونی از پس مخارج خونه ات بر بیای، زنت بهت نمیگه یک ماهه گوشت نداریم ولی تو از غذاهایی که میخوری خودت خوب میدونی. بچه ات میگه دوستام رفتن شهر بازی چرا ما نمی ریم و تو وعده سر خرمن میدی و توی دلت غوغا به پا میشه، و در کنار همه این دغدغه ها بهت گفتن توی محل کار تعدیل نیرو داریم چون باید افراد سپاه را استخدام کنیم، .......... دیگه یادت میره آزادی چیه. شب که سرتو میذاری روی بالش، به اون بالا نگاه میکنی شاید کمکی از غیب برسه. فقر توی ایران بیداد میکنه. یکی بدادمون برسه. دیگه بسه انقدر تاوان اشتباه پدرانمون را پس دادیم. فقط تا آنجایی که میتوانید به تمام ایرانیانی که ایمیلشان را دارید بفرستید | بیست و هفتم تیر ماه هم یکی از آن روزهای متفاوت بود. از خیابان طالقانی، تقاطع بهار رد میشدم که دیدن منظرهای برای نخستین بار، همه باورهایم را زیر سوال برد. بیشتر که دقت کردم دیدم حقیقت دارد. خانوادهای ایرانی, همجنس خودمان از همانهایی که خون ایرانی در رگ هایشان جاری است. پدر و مادر و نازنینی 9 ساله در فرورفتگی یک شرکت آرمیده بودند. با خودم فکر کردم آیا اینها خوابند یا تمام ما آدمهایی که بر روی تختهای آن چنانی با تشکهای خارجی طبی زیر هوای مطبوع کولرهای گازی مشغول استراحتیم؟ مجال رفتن نبود. قدم از قدم نمیتوانستم بردارم؛ وظیفه حرفهایم اقتضا میکرد که تلاش کنم به این خانواده نزدیک تر شوم با آنها گفت وگو کنم و از زجرهایی که از روزگار میکشند، بپرسم. از داستان آدمهای نامردی که برای تنها اندکی کرایه در محله پامنار تهران اینها را از سقفی که داشتند محروم کردهاند. برای ارگانهای حمایتی که نعرههایشان گوش فلک را کر کرده است و دم از کمک و همیاری مستضعفین میدهند. هر یک به نوعی و هر یک به شکلی! ارگانهایی که با تشکیلات عریض و طویل، امکانات فراوان و بودجههای آن چنانی و تبلیغات فراوان سعی میکنند نشان دهند که ما کاملا در خدمت محرومین و مستضعفین هستیم. با اینکه در سفرهای گوناگون به مناطق جنوبی، شرقی، غربی و شمالی کشور گوشههای فراوانی از درد و رنجی که محرومین سرزمین من میبینند، دیده بودم و علت آن را در هزاران بهانهای که مسئولین برای آن میتراشند، برای خود توجیه میکردم شاید دیدن علی و همسرش و نازنین کوچولو خط بطلانی باشد به همه شعارهایی که مسئولین و ارگانهای حمایتی در راستای حمایت از محرومین سر میدهند.
بشاگرد، نیک شهر و خیلی از مناطق محروم دور افتاده کشورم پیش کش! این اتفاق همین جا، در همین نزدیکی، در تهران بزرگ، دو سه کوچه آن طرف تر، درست بغل گوش من و شما افتاده است. آیا انسانی که در نزد قادر متعال خود به جانی میارزد، برای ما آدمهای متمدن به نانی نمیارزد؟! علی بچه آبادان است؛ جنگ را حس کرده است. مدتی همدوش رزمندگان و شهدای جنگ بوده است. به هزار دلیل که من و تو میدانیم، کوچ کرده و به تهران آمده است. کارمند قراردادی یکی از فرهنگسراهای سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران شده و حالا با چوب تعدیل، چند صباحی است که کارش را از دست داده که البته مدیریت فعلی می گوید سال 74 تعدیل شده است. اجاره خانه ندارد که بدهد. صاحب خانه محترم! با استفاده از تمام ابزارهای قانونی ـ همان ابزاری که برای دفاع از حقوق انسانها به وجود آمدهاند ـ علی، همسرش و نازنین کوچک را با تمامی اثاثیه شان از خانه بیرون کرده است. امرار معاش علی از پسماندهای فلزی زبالههایی است که شاید چند هزار تومنی را روزانه نصیبش کند تا بتواند با یک وعده غذای بسیار ساده، شکم همسر و بچه خود را سیر کند. ظاهر نازنین نشان میدهد که مدتی است روی آب را ندیده است. از علی علت را که جویا میشوم، میگوید پول ندارم. از وضعیت تحصیل نازنین میپرسم و با آهی پاسخ میدهد: نازنین مجبور است برای مدرسه به پامنار بازگردد. به مدارس نزدیک به اصطلاح همین محل سکونت که مراجعه کردهاند آنها را راندهاند تنها به علت وضع ظاهری! در حال صحبت با علی هستم که یکی از کارکنان شرکت که تو رفتگی آن، محل اسکان و زندگی علی شده، قصد خروج دارد. علی مجبور است که همسرش را از خواب بیدار کند تا راهی برای عبور فرد باز شود. از ایشان میپرسم علی چند ماه است که اینجاست؟ میگوید تقریبا هشت ـ نه ماهی است که این خانواده در این مکان زندگی میکنند. میپرسم برای رفع مشکل اینها کاری کردهاید؟ مرد در پاسخم میگوید که بله با همه جا تماس گرفتیم. با کمیته امداد، سازمان بهزیستی، شهرداری و... اما هیچ نتیجهای نگرفتیم!؟ همه این سازمانها با یدک کشیدن متولی بودن و رسیدگی در امور محرومین کارها را به همدیگر پاس میدهند. هر یک میگوید این در شرح وظایف و اختیارات ما نیست و به ارگان دیگری مربوط میشود و ارگان دیگری نیز میگوید به عهده سازمان دیگری است و این دور باطل همچنان ادامه دارد. اما آنچه واقعیت دارد نازنین کوچک است که روی یک تکه کارتن بر سنگفرش سیمانی خیابان پر ازدحام ماشینهای مدل بالا خوابیده است و امشب را نیز مانند صدها شب دیگری که گذشته به صبح خواهد رساند. قصه آنجا دردناکتر میشود که علی میگوید به دفتر رهبری نیز مراجعه کردهام و آنها نیز پولی برای تهیه سرپناهی در اختیار کمیته امداد قرار دادهاند؛ اما هنوز پس از گذشت ماهها هیچ اتفاقی نیفتاده است به عنوان یک روزنامه نگار خاضعانه از تمام آزادمردانی که میتوانند سرپناهی هر چند کوچک برای نازنین و خانوادهاش فراهم کنند، تقاضا میکنم سخاوتمندی خویش را از آنان دریغ نکنند و دستان یاری آنان را بفشارند. راههای ارتباط با این خانواده دردمند برای «تابناک» محفوظ است. لطفا برای همیاری و کمک، از طریق نظرات کاربران همین خبر یا «تماس با ما»ی سایت «تابناک» دردی از این هم نوع خود دوا کنید که خداوند خود وعده اجر عظیم را به محسنین داده است شبهای تهران را بیخیال، بچسبیم به همون شبهای بیروت! پول نفت را بدهیم تا دخترانشون را بفرستند فرنگ تا امثال ریما فقیه ملکه زیبایی آمریکا بشوند! شبهای تهران را بیخیال! بچسبیم به شبهای کاراکاس! پول نفت را بدهیم تا برادر هوگو چاوز؛ هر روز یک مدل ... و به ریش همه ما بخندد! شبهای تهران، زنجان؛ سمنان،کرج، ارومیه، تبریز، سنندج، کرمانشاه، مشهد و در کل شبهای ایران را بیخیال!!! بچسبیم به همون ساختن ضریح برای امام حسین و امام جواد و الباقی! خداوکیلی اگر امام حسین الان زنده بود، اجازه میداد با وجود چنین مسائلی، با وجود این همه فقر و بدبختی، باز هم بیش از دو هزار کیلو طلا و نقره، برای ساخت ضریح استفاده بشود؟ آیا با وجود فجایع موجود در مرکز نگهداری کودکان معلول ذهنی فرخنده؛ باز هم امام موسی کاظم؛ راضی است که دومیلیارد و هفتصد و پنجاه میلیون تومان ناقابل، صرف هزینه گنبد بارگاهشان در عراق بشود؟ پینوشت: با کلیک کردن روی هرکدام از مطالب فوق به رنگ آبی ، میتوانید اصل خبر را ببینید و به صحت و سقم اون پی ببرید
-- بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بیعرضگانِ این برهه از تاریخ ما بودهایم
| | |
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر