کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۷ فروردین ۱۹, دوشنبه

[farsibooks] ketabe khaterate "Ali Daei"

محمود به مارادونا می رود
سید ابراهیم نبوی
 
و بالاخره میان لباس های کردی و لری و ترکمنی و عربی و بلوچی و لباس تیم ملی فوتبال که ‏اکثرا اندازه ایکس لارج داشت و برای موجودات ایکس لارج تولید شده بود و چون رئیس ‏جمهور ما « اسمال» می باشد، یک لباس که هم قدش مناسب باشد و هم مثل کت و شلوار و ‏کفش بنددار باعث آزار احمدی نژاد نباشد، پیدا شد. هفته قبل احمدی نژاد لباس مارادونا را که ‏برای جلب توجه به او اهدا شده بود، پوشید. در همین راستا، آگاهان برخی از شباهت ها میان ‏رئیس جمهور عزیز و مارادونا را اعلام کردند.‏
اول: مارادونا با استفاده از تقلب بزرگترین پیروزی زندگی اش را به دست آورد، احمدی نژاد ‏هم همین کار را کرد. هر دوتاشان از « دست خدا» برای پیروز شدن استفاده کردند.‏
دوم: هر دو نفر عاشق دوربین هستند و حتما باید دیده شوند.‏
سوم: هر دو نفرشان از سمت راست آمدند و به سمت چپ رسیدند.‏
چهارم: هر دو نفرشان به هم علاقه دارند، ولی حاضر نمی شوند یک روز را با هم بگذرانند.‏
پنجم: هر دو نفرشان شهرت جهانی دارند، اما فقط به کوبا و ونزوئلا می روند. ‏
 
کتاب خاطلات علی دائی‏

پیروزی پشت پیروزی، خاطره پشت خاطره، تاریخ ایران ثبت خواهد شد و ما برگ های ‏زرین آن را خواهیم خواند. چه باشکوه است حضوری چنان در تاریخی چنین. بله! علی دائی ‏اعلام کرد که بزودی کتاب خاطراتش را منتشر خواهد کرد. علی دائی که به دلیل پافشاری بی ‏دلیل در جایی که آدم نباید پایش را فشار می داد، از یک قهرمان بزرگ تبدیل به یک سوژه ‏ملی شده است، مشغول نوشتن کتاب خاطراتش است. بخشی از کتاب خاطرات علی دائی که ‏دست ما رسیده است، منتشر می شود:‏

شنبه چهارم دوازده سال قبل: صبح بازی داشتیم، دو بال مجبول شدم بلگلدم توی زمین ‏خودمون، خیلی خسته شدم. ‏
دو شنبه، هشتم بهمن یازده سال قبل: با علاق مسابقه داشتیم، اومدم بلگلدون بزنم، توپ لفت یه ‏جای دیگه گل خولدیم، خیلی عصبانی شدم، به دول بین نگاه کلدم.‏

جمعه، دوم اردیبهشت هشت سال قبل: پنج ماهه اومدم آلمان، نیمکت های اینجا خیلی خوبه، ‏اگه نود دقیقه هم لوش بشینی خسته نمی شی. خیلی ملت آلمان آدمهای باحالی هستن، پر بنز و ‏ب ام و هست.‏
یک شنبه سوم مارس هفت سال قبل: املوز توی مونیخ بازی داشتیم، یه توپ محکم اومد خولد ‏به سرم، هر کالی کلدم سلم لو بکشم کنال فایده نداشت، گل شد، دویدم طلف نیمکت تماشاچی ‏ها.‏
جمعه، چهارم تابستان پنج سال قبل: بلگشتم ایلان، لفتیم الدبیل، مملکت یه چیز دیگه است، ‏مقدالی سلمایه گذالی کلدم.‏

دو شنبه چند سال قبل: ازدواج کلدم، با یه خانوم. عکس های خانومم لو تو اینتلنت دیدم.‏
جمعه سه سال قبل: با کلاوات لفتم جایزه بهترین گلزن تالیخ فوتبال لو گلفتم.‏

سه شنبه، دو ماه قبل: این کلمنته اومد و لفت. به من گفتن بشو سل ملبی تیم ملی، می خواستم با ‏خدا لابی کنم، وقت نداشت، جواب مثبت دادم، بعدش خدا با من لابی کلد واسه یه زلزله توی ‏اندونزی بهش جواب ندادم.‏
‏.... متن کامل خاطرات بعدا منتشل می شود. ‏
 
این هم بخونین، خیلی جالبه مخصوصا نتیجه گیری Ú©Ù‡ آخرش کرده . زده به سیم آخر! یا شاید رگ ترکیش زده بالا! :)


You rock. That's why Blockbuster's offering you one month of Blockbuster Total Access, No Cost.

__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Y! Messenger

Instant hello

Chat in real-time

with your friends.

Best of Y! Groups

Check out the best

of what Yahoo!

Groups has to offer.

Dog Groups

on Yahoo! Groups

Share pictures &

stories about dogs.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ