به نام خالق زیبایی ها
یک داستان کوتاه جالب
بهش می گم : (( خفه شو ! )) . می گه : (( خودت خفه شو مرتیکه نره غول !)) . می خوابونم زیر گوشش . سرش گیج می رود و روی زمین می نشیند .وقتی بلند می شود ، می بینم که چشمهایش پر اشک شده و با یک دست جای سیلی روی صورتش را می مالد . می گویم : (( دستتو بردار ببینم ! )) دستش را که بر می دارد می بینم که جای سیلی روی صورتش قرمز شده است . سر به زیر می اندازد و چیزی نمی گوید . می گویم : (( ببینمت ! آخی ! دستم بشکنه !.اما تقصیر خودت بود ))
- آره همش تقصیر منه .همیشه و همه وقت . تو مقصر نیستی . تقصیر منه که دوستت دارم و نمیخوام ازت جدا شم . تقصیر منه که چنان بهت وابسته شدم که حتی یه نفس هم نمیتونم بدون تو زندگی کنم .))
= ببین !
- تقصیر منه اگه تموم شعرای عاشقانه رو برات از بر کردم . دستتو گرفتم و مثل یه بچه که تازه میخواد نوشتن رو یاد بگیره ، قلم دستت دادم و نوشتنو یادت دادم . تا آخرش چی بشه ؟ بری و از من بد بنویسی . هر جا که رفتم مسخره ام کنی و ...
ادامه مطلب در وبلاگ مهتاب مهربون
This is a non-political list.
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch format to Traditional
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe
.
__,_._,___
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر