چند ماهی جامعهی ایران شاهد اعتراضات مردمی در ابعادی وسیع بود؛ اعتراضاتی که بالطبع میتوان از میان آن درسهای فراوانی را به بیرون کشید و به عنوان متد و سر فصلهای نظری - آموزشی خود قرار داد. میتوان یکبار دیگر نگاهی هم به چند ایدهی اساسی طرح شده در درون اپوزیسیون مدافعی سرمایه و همچنین نیروهای موجود در خارج از کشور انداخت و به این جمعبند دست یافت که جدا از بیدخالتگریهای عملی، از زاویهی سیاسی – نظری تا چه اندازه این ایدهها منطبق بر واقعیات بوده است و کدامینیک، در خلاف منفعت تودهها و در بی وظیفهگی سیاسی و یا اینکه کدامینیک نمایانگر ذوقزدگی و تحریف حقایق اعتراضات اخیر مردمی بوده است. در حقیقت از میان نظرات متفاوت ارائه داده شده میتوان چهار نظر را بعنوان رکن اساسی ایدههای طرح شده مورد بازنگری و بررسی قرار داد و به درستی و یا بنادرستی آنها پی بُرد؛ نظرات و ایدههایی که بی شک دارند از منفعت سیاسی – طبقاتیای پیروی مینمایند و مبلغ سیاستهای معیناند. ۱. تفکریست که همواره دارد چراغ راهنمای خود را همزمان با اپوزیسیون دولتی نظام جمهوری اسلامی از جمله خاتمی، موسوی، کروبی و امثالهم خاموش و روشن مینماید و تا به حال و در عمل هم نشان دادهاند که سیاستها، سازماندهی و شعارهایشان در خدمت و تقویت بخشهایی از جناحهای حکومتی و سرمایه است. ۲. نظری بر آن استکه اعتراضات اخیر مردمی منحیثالمجموع، به دلیل اینکه پرچم "سبز" را در دست گرفته است، "ارتجاعی"ست و شرکت در آنرا دارد، آب به آسیاب ریختن سرمایه و در خلاف منفعت کارگران و زحمتکشان توضیح میدهد. ۳. عدهای دیگر بر این عقیدهاند، که تحرکات اخیر ماحصل فعالیتهای سازمانی – حزبی, سازمان و جریان متبوعشان بوده است و همچنین دارند سخن از "انقلابی" دیگر میگویند و یا اینکه بر این باوراند اعتراضات مردمی کاملاً "سبز" را دور زده است و عناصر و وفاداران به نظام جمهوری اسلامی هیچ جایگاهی در میان مردم نداشته و ندارند. ۴. نظر دیگری بر این اعتقاد استکه اعتراضات مردمی بدلیل تنوع طبقاتی در درون جامعهی ایران، از لایههای متفاوتی تشکیل گردیده که طبعاً هر یک از اقشار و طبقات شرکت کننده در آن در تقابل با منفعت سران حکومت جمهوری اسلامی ذینفعاند و بههمین دلیل وظیفهی کمونیستها و نیروهای انقلابی میداند تا به هر طریق ممکنه، بر رادیکالیزم مبارزات مردمی بیافزایند. بی تردید در میان نظرات فوق، حکایت و وضعیت دستهی اوّل کاملاً روشن است و اینان کاری به منفعت کارگران و زحمتکشان ندارند و در حقیقت حسابشان با حساب انقلاب و مدافعین منافعی تودههای محروم مشخص و معین میباشد. اینان – از جمله سازگارا، گنجی و نیروهائی همچون اکثریت (اگر چه میبایست تفاوتهایی از زوایای متفاوت فیمابین آنان قائل شد) – به اثبات رساندهاند که کار و بارشان با انقلاب نیست و هیچگونه تعلقی به این صف و انقلاب و مردم ندارند؛ به اثبات رساندهاند که سیاستشان، سیاست چانهزنی با بالاهائیست و دائماً دارند نقش سوپاپ اطمینان سرمایه در درون جامعه را ایفاء مینمایند؛ نشان دادهاند که وظیفهای به غیر از به انحراف کشاندن اعتراضات بحق تودههای محروم ندارند و هر زمان که جنبشهای اعتراضی به سمت ارگانهای سرکوبگر نظام نشانه گرفته است، با شتابی دو چندان به میدان آمدهاند و در وصف عدم بکارگیری خشونت و بر نتایج "مخرب" آن سخن راندند و به تبلیغ و ترویج مبارزهی بی سرانجام و "مسالمت آمیز" پرداختهاند. واضح استکه جایگاه این نظر و علیرغم بسیج و گردآوری نیروی وسیع بیمایه است و منفعتشان با حفظ و پایداری مناسبات ظالمانانهی سرمایهداری گره خورده است. متأسفانه باید اذعان نمود که این تفکر بر خلافِ دیگر نظرات و بنابه دهها دلیل دیگر دست بالا را دارد و به همین اعتبار هم توانسته است، منحیثالمجموع اعتراضات مردمی را بر اساس شعارها و منفعت درازمدت خود سازمان دهد. در حقیقت کارکرد این جناح از سرمایه و مدافعیناش را میتوان در چند دههی اخیر و در دوران حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی بخوبی نشان داد و به اثبات رساند که این عناصر و جریاناتی همچون اکثریت وظیفه و مسئولیتشان چیزی جز به انحراف کشاندن مبارزات تودهای نیست. بدون کمترین شک و شبههای تکلیف انقلاب با این دسته از عناصر و جریانات روشن میباشد و اینان را باید و میبایست بعنوان سموم جنبشهای اعتراضی به حساب آورد. به بیانی حقیقی باید گفت که این پایداران به نظام سرمایهداری روزی در هیبت "اصلاح طلبی" به میدان میآیند و روزی دیگر دارند افکار و تن خود را با رنگ "سبز" و آنهم به بهانههای واهیای همچون "جنبش رنگین کمان" آغشته مینمایند. طرد و افشای بیرحمانهی این عناصر و جریانات از میان خودیها، از ملزومات اولیهی فعالیتهای انسانیست. باید آگاه بود که خم شدن در زیر چنین پرچمهایی در خدمت به رشد افکار عمومی و در خدمت به شکوفائی مبارزات تودهای نیست و ریشهی جنبشهای اعتراضی را از درون میخشکاندد. بنابر این وظیفهی هر عنصر مدافعی منافعی مردمیست تا ضمن خط کشی آشکار با مدافعین سختکوش سرمایه هر چه بیشتر ماهیت کثیف آنانرا در اذهان عمومی بر سازند. در تقابل با اپوزیسیون ضد انقلاب و همچنین در خلاف نظر فوق، ما شاهد ایدههای بناصحیح عناصر و احزابی همچون "حکمتیست"ها در درون هستیم که دارند کلیت اعتراضات مردمی را یکجا به حساب "سبز" واریز مینمایند و بدنبال جنبشهای اعتراضی "پاک" و "منزه"اند. باید گفت که حاملین نظر فوق از همان آغاز, دور اخیر اعتراضات مردمی تکلیف خود را با آن روشن نمودهاند و کاری به آن ندارند که هر جا مردم علیهی حاکمان زورگو بپاخاستهاند، کمونیستها هم میبایست حضور یابند و به توضیح سیاستها و عملکردهای ناصحیح آنها بپردازند؛ کاری به آن ندارند که مردم خواستهها مملوسی دارند که بر گرفته شده از عینیت مبارزهی سخت و طاقتفرسای طبقاتیست؛ مهمتر از همهی اینها کاری به این ندارند که کمونیستها صرفاً و صرفاً، بدنبال جنبش "خالص" و "بی ایراد" نیستند و تنشهی بروز چنین وضعیت و رخدادها و اعتراضات مردمیاند. روشن استکه کمونیستها با چنین اهداف و چشماندازهای روشنی به میدان میآیند و بر این باوراند که بدون ارتباط و نفوذ در درون جنبشهای اعتراضی، سخن گفتن از پیشرفت و بالندگی مبارزات مردمی بی معناست. به بیانی روشن آرمان کمونیستی آرمان دخالتگریست؛ آرمانیست که "حکمتیست"ها، بنابه خصوصیات و افکارشان از آن فاصله گرفتهاند و به هیچ صراطی هم مستقیم نیستند و نمیخواهند به این جمعبند دست یابند که جنبش همگانی مردمی، جنبش حامل تضادها و جنبش طبقاتیست. نمیخواهند افکار خود را با منطق و وظایف کمونیستی منطبق نمایند و نمیخواهند بخود بقبولانند که کمونیست، جریان و یا احزاب کمونیستیای که دارند به خصوصیات متضاد مردم، خیابان و نقش عنصر روشنفکر، از خود بی توجهای کامل نشان میدهند قادر به روشنگری و بارآوری اعتراضات مردمی نیستند؛ به عبارتی حقیقی باید گفت که اینان اساساْ با خیابانها مشکل دارند و بنابه دهها دلیل هم نمیخواهند درک نمایند که خیابان، مردم و اقشار متفاوت را در خود جای داده و مبین منافعی متفاوت طبقاتیست. این خاصیت گردهمائیهای خیابانیست. به این دلیل که خیابانها محل تقاطع خواستههای متفاوت درونی و بیرونی و حامل تضاد منافعی طبقات حاکم با طبقات انقلابی از یکسو و تضاد درون اقشار و طبقات انقلابی از سوی دیگر است. براستی که فارغ از همهی اینها در کدام متون مارکسیست – لنینیستی آمده استکه مردم بخودی خود و بدون دخالتگریهای کمونیستها قادراند قدراهبندان را از سر راه خود بر دارند و همچنین قادراند مبارزهی جهتدار و هدفمندی را سازمان دهند؟ مگر به غیر از این استکه اینها از زمره وظایفِ پیشاهنگان و نمایندگان سیاسی آنان در قبال حاکمان میباشد و مگر به غیر از این استکه بدون نقشآفرینی مدافعین تودههای محروم کار انقلاب با دستاندازهای بیشماری مواجه خواهد گردید؟ در هر صورت ایدهی فوق و برخورد "حکمتیست"ها نسبت به اعتراضات مردمی را اصلاً و ابداً نباید به حساب وظایف کمونیستی گذاشت. چرا که کمونیستِ مدافعی محرومان و استثمارشوندگان، بیزار از اعتراضات مردمی نیست؛ چرا که بر این باور است ظلم و ستم در ایران دامان تمامی اقشار و طبقات انقلابی را در بر گرفته است و رژیم جمهوری اسلامی هم سی سالیست که دارد به یُمن زور و سلاح، اعتراضات بحق آنانرا به عقب میراند. سرکوب کارگران، دستاندازی به جان و مال زحمتکشان، تعرض به میادین آموزشی و دخالت در تعیین دروس دانشجویان، جداسازی دختران و زنان با پسران و مردان، تحمیل فرهنگ و نوع, زندگی دلبخواهی خود به میلیونها انسان محروم و غیره بنوبهی خود نمایانگر بی افقی زندگی آنانیست که روزانه دارند مورد تعرض وحشیانهی حاکمان زورگو قرار میگیرند. سی سالیست که چنین وضعیتی دارد بر شانههای کارگران و زحمتکشان و فرزندانشان سنگینی میکند و بموازات آنها سی سالیست که مخالفین و معترضین به چنین سیستم و مناسباتی، با ظالمان در گیراند و در میادین متفاوت و در خیابانها دارند سران حکومت را به چالش میکشند. این سیمای جامعهی ایران و اوضاع معیشتی - سیاسی میلیونها انسان زحمتکش است. واضح استکه جنبش مردمی، با تنوع طبقاتی معنا مییابد و مهمتر از همهی آن باید عمیقاً بر این باور بود که جنبش مردمی، جنبش یکدست و جنبش طبقهی خاص و معینی نیست بلکه متشکل از همهی طبقات و اقشار ستمدیده است. در بستر چنین حقایق و اوضاعی وظیفهی کمونیست مدافعی منافعی تودههای ستمدیده، دخالتگری فعال و به تبع از آنها افشای ماهیت لمیدگان درون انقلاب است. بنابر این ضروریست تا به درون جنبشهای اعتراضی نفوذ نماید و شعارها و سیاستهای انحرافی آنانرا به سمت شعارها و سیاستهای صحیح و اصولی سمتوسو دهد؛ به دلیل اینکه دشمنان مردم، همهی تلاششان بر آن است تا هدایت مبارزات اعتراضی را در دستان خود قبضه نمایند و مانعی رادیکالیره شدن هر چه بیشتر آنان گردند. این کار معین و دیکته شدهی دشمنان کارگران و زحمتکشان است و در مقابل وظیفهی روتین و اولیهی هر کمونیستیست تا دشمنان مردم را در حوزههای متفاوت خلع سلاح نماید. با این اوصاف میبایست مختصات خیابانها و نیروهای درگیر در آنرا بدرستی شناخت و گرههای کور و نا سر انجام آنرا با شکیبائی کمونیستی باز نمود. شکی در آن نیست که انجام اینکار صرفاً و صرفاً بر عهدهی کمونیستهای جدی و متعهد به آرمانهای کارگران و زحمتکشان است. به دلیل اینکه خودِ توده از درک واقعی و عمیق تضادها و همچنین از درک و شناخت ماهیت عناصر وابسته به سرمایه ناآشنا و ناتوان است. به دلیل اینکه شناختاش همواره نسبت به محیط و عناصر خزنده، احساسی و ناپخته است. اگر بر این باور باشیم که توده بخودی خود قادر به درک عمیق پدیدهها و راه و رسوم صحیح و بی ایراد مبارزاتیست، آن وقت چه نیازی به کمونیستهاست؟ مگر خاصیت کمونیستها در چنین برهههایی از زمان معنا نمییابد و مگر در چنین دورانی نیست که میبایست با تمام وجود پای به میدان بگذارند و به روشنگری و هدایت مبارزات مردمی بپردازند و دشمنان مردم را از صفوفشان طرد نمایند؟ به غیر از آن استکه کمونیستِ مدافعی جنبشهای اعتراضی بدنبال جنبش, بدون ایراد و بدنبال جنبش حالص نیست و همواره در پی آن است تا با اتخاذ سیاستهای صحیح، طبقات متفاوت ستمدیده را حول شعارها و منافعی مشترک علیهی سرمایه و ظالمان سازمان دهد؟ اینها از جمله وظایف پیش پا افتاده و روشنیست که بعضاً کمونیستها و بویژه "حکمتیست"ها دارند از انجام آن سر باز میزنند. اگر چه باید اذعان نمود که از یکطرف "حکمتیست"ها کلیت مردم و اعتراضات براه افتاده را با الفاظی همچون "جنبش ارتجاعی" استقبال نمودهاند و دارند آنرا بدرقه مینمایند و از طرف دیگر همزمان و عملاً با براهاندازی کمپینهای متفاوت در اینور و آنور به حمایت از همان اعتراضات "ارتجاعی" برخاستهاند. البته تناقضی که حاملین این افکار از ابتدا با آن رو در رو بودهاند که بی تردید پاسخ و توضیح دلائل آن، به عهدهی خود آنان است. خلاصه اینکه اگر ایدهی فوق، کلیت اعتراضات مردمی را به "ارتجاع" منتسب نموده است، بودهاند عناصر، سازمانها و احزابی همچون "حزب کمونیست کارگری ایران"، که منکر سیطرهی رنگ "سبز" و رهبری موسوی و کروبی بر اعتراضات مردمی بوده و میباشند. اینان با ذوقزدگی تمام دارند از "انقلابی" دیگر سخن میگویند و تاکیدشان بر آن بوده و است که مدافعین سرمایه هیچ جایگاهی در میان مردم نداشته و ندارند!! به دنبال آن عدهای ساده اندیش هم با "تحقیقات" خود پی بُردهاند که این جنبش از همان نیمه شب ۲۲ خرداد موسوی و امثالهم را دور زده است و با واژههای غیر واقعیای همچون "اعتلا"ی جنبش، مردم "آگاه" و "انقلابی"، آگاهانه به تحریف حقایق پرداختهاند!!! اگر مدافعین ایدهی "جنبش ارتجاعی" بر وظایف روشنگری خود خط بطلان کشیدهاند، ایدهی فوق یعنی مدافعین "انقلاب" براه افتاده و دور زدگان پرچم "سبز" را باید و میبایست به حساب ذوقزدگان سیاسی و "قلم"زنان تحریف حقایق نوشت. "قلم"زنانی که یکجانبه و بر اساس تمایلات درونی خود به شرح رویدادها نشستهاند. براستی که آیا چنین موضعگیریهایی میتوانست منطبق بر واقعیات و عینیت جامعهیمان باشد و یا اینکه در خدمت به تحریف حقایق بوده و است؟ آیا علیرغم میل باطنیمان، رنگ "سبز" – بنابه هر دلیلی - بر اعتراضات مردمی سیطره نیانداخته بود و موسوی و امثالهم فاقد پایگاهِ مردمی و تودهای بودهاند؟ آیا همهی رأی دهندگان به موسوی و کروبی از همان روزهای آغازین، پی به ماهیت و ریاکاریهای رهبران "سبز" بُرده بودهاند و آنانرا از صفوف خود طرد نمودهاند؟ آیا لازم و ضروری نیست تا بعد از بازگشت "آرامش" نسبی و به عبارتی دقیقتر آرامش دلبخواه و موقت حاکمان و همهی مدافعین بی چون و چرای سرمایه، یکبار دیگر حاملین نظرات فوق و بعد از مشاهدات عینی از رنگ و پرچم "سبز" در میان انبوهی از جوانان داخل و خارج بخود آیند و جمعبند کوتاهی از آنچه را که بر جنبشهای اعتراضاتی رفته است و آنچه را که بر زبان راندهاند، ارائه دهند، تا هم بهتر بتوان آموخت و هم در آینده، کمتر دچار خطاهای سیاسی شد؟ براستی که چگونه میتوانند بعنوان مدعیان کمونیست و مدافعین منافعی مردمی خود را متقاعد سازند که چه بر سر آن "جنبش" کنار نهاد شدهی "سبز" و آن جنبش "رادیکال" و آن جنبش رو به "اعتلاء"، "آگاهانه" و امثالهم آمده است و با کدامین سیاستها مسیر سکوت نسبی را انتخاب نموده است؟ این مدعیان تودههای ستمدیده چگونه میتوانند ایدهی سراسر عقبمانده، تحریف شده و ذوقزدهی خود را جمع و جور نمایند؟ چگونه میتوانند اوضاع فعلی را در افکار مغشوش و غیر کمونیستی و منفعت طلبانهی خود راست و ریز نمایند؟ به هر حال لازم است تا یکبار دیگر و جدا از آنچه را که تاکنون گفته شده است، تاکید نمودد که زنگ آغاز اعتراضات اخیر مردمی با تقلب و با "سرقت" آرای مردم و جوانان از جانب بخشی از حاکمیت و بویژه سپاه پاسداران بعنوان بازوی نظامی – اقتصادی نظام جمهوری اسلامی زده شده است. مردم نه فقط در همان شب اولیهی انتخابات بلکه روزها بدنبال آرای پایمال شدهی خود بودند. گام به گام و در اثر برخورد خشونت آمیز "برندگان" انتخابات ریاست جمهوری و به تبع از آنها موضعگیریهای ریاکارانهی موسوی، کروبی، رفسنجانی و غیره، بر تنش سیاسی و اعتراضات مردمی افزوده گردیده تا جائیکه شعار "مرگ بر دیکتاتور" بجای "رأی مرا پس بده" نشست. در چنین شرایطی جنگ طبقاتی لفظی درون هئیت حاکمه و بیرون به خیابانها کشیده شد و بار دیگر سلاح و سرکوب جایگاه واقعی خود را در انظار عمومی و جهانیان بنمایش گذاشت و خشونت عریان ذاتی و بی پروای حکومتمداران هم، انزجار و تنفر مردم را نسبت به سران حکومت دو چندان نمود. در چنین وضعیتی چشم و نگاه مردم بدلیل فقدان اپوزیسیون سالم و انقلابی به جناحهای رقیب دولتی – که طبعاً ریشهی چندین دهه دارد -، دوخته شده است و اینبار رنگ "سبز" و موسوی نه تنها به عنوان نماد منافع و "رهبر" مردم تعیین گردیدهاند بل به کعبه و آمال آرزوهای دیرینهی بعضاً "کمونیستها" و "روشنفکران" خارج از کشور هم مبدل گشتهاند. موسوی جنایتکار توجهی نیروی عظیمی از جامعه و جهانیان را به خود جلب نمود و اینبار بعنوان "ناجی" و در هیبت "سبز" و حامی "دموکراسی" و "آزادیخواهی"به میدان آمد. تداوم اعتراضات مردمی که بی ربط با "پایداری" و "ایستادگی" منافعی این جناح از رقیبان حکومتی نبود، رو بجلو بود تا جائیکه در روز تاسوعا و عاشورا ابعاد اعتراضات رادیکال بُعد وسیعتری بخود میگیرد و شُک تازهای بر بدنهای نحیف مدافعین سرمایه وارد میسازد. در چنین مقطعی نقاب "دمکراسی خواهی" رهبران "سبز محمدی" بر زمین میافتد و اینان در جهت حفظ و پایداری کلیت نظام، رایزنیهایی را بمنظور عقبنشینی و خاموشی اعتراضات مردمی آغاز مینمایند که ماحصل آن دعوت مردم به تظاهرات دولتی در روز بیست و دو بهمن بود. خلاصه اینکه مردم و جوانان بر خلاف ارزیابیها و موضعگیریهای کمونیستها در ابعاد بی سابقهای به پای صندوقهای رأی رفتند تا اینکه رأیشان به حساب نیآمد. به خیابانها سرازیر شدند، سرکوب شدند و مقاومت نمودند تا اینکه به مرور زمان، شعارهای بعضاً مردم رنگ و بوی دیگری بخود میگیرد. اینها شرح حقیقی واقعهای بوده است که مدتی بر فضای جامعهیمان حاکم گردید. البته که دلیل این امر – یعنی به انحراف کشانده شدن و تسلط یافتهگی مدافعین سرمایه بر اعتراضات مردمی – را در یک کلام میتوان در فقدان چپ واقعی و عملگرا در میدان اصلی، در بی وظیفهگی و در عدم فعالیت سازمانیافتهی کمونیستها در درون توضیح داد. در بستر چنین حقیقت تأسفبار و شکاف دیرینهایست که اپوزیسیون دولتی دارد به یگانه اپوزیسیون مردمی تبدیل میگردد؛ اپوزیسیونی که وظیفهاش کنار زدن جناح رقیب از یکسو و حفظ و پایداری نظام سرمایهداری از سوی دیگر است. اینها آن واقعیاتیست که مدافعین تحریف حقایق، آگاهانه دارند آنرا از قلم میاندازند تا به تمایلات درونی خود پاسخ دهند. به بیانی دیگر "سبز" همهجا را گرفته است، بر دست و پا و گردن و بر تن هر جوان و زن و مردی نفوذ کرده بود و دامنهی آن گریبان بعضاً "چپ"های خارج از کشور را هم گرفته است، امّا اینان منکر چنین جایگاه و حقایق تلخی بوده و میباشند؛ براستی آیا با چنین نگاه و موضعای میتوان راهگشایی نمود؟ آیا اصل هر کار و فعالیت سالمی در شرح حقایق مربوط نمیباشد و مگر پایهی هرگونه تحلیل سیاسی صحیحای در شرح واقعیات و در برسمیت شناختن و در دخالتگریهای عملی نیروهای متفاوت در آن نهفته نمیباشد؟ متأسفانه یکی اصرارش در آن بوده و میباشد که در این جنبش هیچ "صندلی" برای "سبز"ها باقی نمانده است و دیگری بر این نظر بوده و است که مردم از "سبز" کاملاً "عبور" نمودهاند!!! یکی رنگ "سبز" را "قرمز" میدید و دیگری دارد این رنگ را صرفاً و صرفاً، "بهانه"ی طرح مطالبات پایمال شدهی چندین دههی مردم توضیح میدهد!!! در هر صورت کار و وضعیت حاملین ایدهی فوق وخیمتر از آن است که بتوان توضیحاش را داد. وقت آن است تا اینان بمنظور تصحیح افکار بی در و پیکر و منفعتجویانهی خود و بدور از التهاب سیاسی گذشته، به نادرستی نظرات گذشتهی خود نیم نگاهی بیاندازند و نشان دهند که تا چه اندازه ایدههایشان سوار و یا در خلاف واقعیات اعتراضات مردمی بوده است. واضح استکه بدون ارائهی جمعبندی و ارزیابی صحیحای نمیتوان بیش از این، سخن از فعالیت کمونیستی نظری در خارج از کشور به میان آورد؛ واضح استکه جنبش ایران در شرایطی میتواند مسیر صحیح خود را باز یابد که در درجهی نخست، سازمان و حزب مدافعی وی در درون حضور یابد و در ثانی به نقد ایدههای ناصحیح خود به نشیند؛ واضح استکه از سر فقدان حضور نمیتوان زیر علم هرگونه رنگی سینه زد. این روزها مردم نیاز به سینه زنان زیر علم ندارند بلکه نیاز به هدایت و راهنمائی روشنفکران و کمونیستها و مدافعین واقعی خود و آنهم در گرهگاههای تاریخی دارند. این تفاوتها را باید و میبایست در هر شرایط و موقعیتی شناخت و بیگدار به آب نزد. در پایان و در خلاف تمامی ایدههای طرح شده باید گفت نظری بر این اعتقاد بود که منحیثالمجموع رنگ و افکار "سبز" بر اعتراضات مردمی سوار شدهاند و مردم بدلیل فقدان آلترناتیو انقلابی در درون و از میان "بد" و "بدتر"، بر شانههای "بد" آویزان شدهاند. تجمع در صندوقهای رأیگیری در روز انتخابات نمایانگر چنین حقایق و ارزیابیهای روشنیست. بدون کمترین شک و شبههای بکارگیری چنین سیاست و تجربهای را نمیتوان به حساب تازهگی سیاست مردمی گذاشت. مضافاً اینکه شکی در آن نیست که بعضاً مردم و جوانان در برخورد با دشمن سنگ تمام گذشتهاند، امّا باید دانست تا زمانیکه شور اعتراضی با شعور انقلابی و با آگاهی طبقاتی توأم نگردد جنبشهای مردمی از ثمربخشی خود باز خواهند ماند. بی تردید وصل و اتصال چنین حلقههایی بر عهدهی نیروهای کمونیستی و پیشروان انقلاب است؛ پیشروانی که آگاه از تغییر و تحولات درون حاکمیت و آگاه از تضاد منافعی جناحهای رقیب حکومتی و همچنین آگاه از تضاد طبقاتی درون جامعهاند. بدون انجام چنین وظایفی اعتراضات مردمی قادر به احقاق حقوق اولیهی خویش نیست. همچنین تجربهی تاکنونی نشان داده است هر زمان که تضاد درون حاکمیت ابعاد گسترده و علنیای بخود گرفته است، فرصتهای اعتراضات علنی و وسیع، آمادهتر گردیده و مردم، جوانان، دانشجویان و زنان به خیابانها سرازیر شدهاند. اعتراضات چند ماههی اخیر هم بنوبهی خود از یکسو گواهی این مدعاست و از سوی دیگر و بار دیگر به اثبات رسیده استکه با وجود و هدایت اپوزیسیون جناحهای رقیب دولتی، جنبشهای اعتراضی ره بجائی نخواهند بُرد و در دوران حساس و سرنوشتساز توسط همین جانیان به بیراهه کشانده خواهند شد. متأسفانه دهههاست که مردم دارند آهنگ سازمانیافتهی اپوزیسیون جناحهای رقیب دولتی – حکومتی را در گوشهای خود میشنواند که با آهنگ دلبخواهیشان هیچگونه همخوانیای ندارد. تاز زمانیکه نوازندگان سازهای رهائیبخش بنیاناً و عملاً در ذهن و در دل مردم جای باز نکنند، چرخهی زمانه به مسیر تاکنونی خود ادامه خواهد داد. به واقع که مردم مستحق چنین زندگی فلاکتباری نیستند و مهمتر از همهی اینها بخودی خود هم قادر به تغییر وضع موجود نیستند. نیاز به مدافعین آگاه و هدایتگر و عنصر جدی کمونیست دارند. تنها در بستر چنین تغییر و تحولات و نقش آفرینیهاییست که اپوزیسیون وابسته به سرمایه از دل مردم بالکل کنده خواهند شد و نمایندگان واقعی جایگزین آنان خواهند گردید. شکی در آن نیست که این شکاف عظیم چندین دهه، فقط و فقط با مرگ بی عملی و با حضور کمونیستهای تحولگرا در میادین طبقاتی پُِر خواهد گردید. |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر