نیم نگاهی به برابری جنسیتی در ایران :
گفتاری آغازین دربارۀ هویت انسانی و پیش زمینۀ بحث برابری زن و مرد
کاویان صادق زاده میلانی
نساء و رجال کلّ در حقوق مساوی، به هیچ وجه امتیازی در میان نیست زیرا جمیع انسانند...(عبدالبهاء، پیام ملکوت 232)
این گفتار به بررسی آغازین تقسیم بندی کاذب جامعه با خط جنسیتی می پردازد. خطوط ساختگی و مصنوعی هویت نوع انسان را با پدیده های سطحی، هر چند اصیل، مانند جنسیت، ملیت و قومیت تقسیم می کند. در این مورد با نظر هابرماس موافقم که در بحث هویت "اروپایی" نوشت که بسیاری از هویتهای ارائه و مطرح شده در گفتمانهای زمانه ساختگی و مصنوعی هستند. هابرماس می نویسد که:
«ما اکنون می دانیم که بسیاری از اندیشه های سیاسی که کوشیده اند تا قدرت خود را ریشه دار در "طبیعی بودن" خود ارائه کنند در اصل "اختراع شده" هستند.»(فوریه 15، یا: اروپاییان را چه متحد می کند ص. 46-47).
او به این حقیقت مهم ناظر است که واقعیات اجتماعی متشتت این عصر ساختارها و تعاریفی لاغر از هویت است. دین بهائی این حقیقت را ارائه می کند که نوع انسان یکی است و هویت انسانی در روح انسانی ریشه دارد و در آن جنسیت، نژاد، ملیت، یا دیگر تمایزات و تشخصات جسمانی، اجتماعی و طبقاتی جای ندارد. در این مورد بیانی از بهاءالله پیامبر ایرانی داریم که به مضمون فارسی چنین می آورد: آیا نمی دانید چرا همۀ شما را از خاک آفریدیم؟ تا کسی خود را برتر بر دیگری نداند. در هر لحظه متذکر شوید که چگونه خلق شده اید. از آنجاییکه همه شما از یک خاک خلق شده اید، باید مانند یک نفس باشید.
در مسالۀ برابری زن و مرد با دو پدیده یا دو بُعد متفاوت روبرو هستیم. یکی بحث زیربنایی و فلسفی هویت زن و مرد، یعنی همان هویت انسان که هدف اصلی این گفتار است. بُعد دیگر مسالۀ تساوی حقوق زن و مرد در برابر قانون و در حوزۀ خانواده و جامعه است که بحثی نزدیک ولی خود مسالۀ دیگری است. این پر واضح است که مسالۀ حقوق اجتماعی و مدنی زن و تساوی حقیقی بین زن و مرد قابل حل نیست مگر پس از تغییر ساختاری نگرش جامعۀ بشری به مسالۀ هویت انسانی وجاافتادن و فراگیر شدن طرح تازه ای از این مفهوم. باید قالبها و چارچوبهای پیشین که عموماً در راستای تبعیض جنسیتی علیه زن و توجیه آن ارائه شده است مورد بازنگری و نقد قرار گیرد و مفاهیم حاکم از قدرت که افکار تازه را محاط کرده است به زیر سوال برود. ارائۀ طرحی نو از هویت انسان و جایگاه زن نیازمند تعاریفی تازه و بنیادی هستند و تعاریف پیشین دیگر جوابگوی معضلات امروز بشر نیستند و باید به نحوی بنیادین و اساسی از نو تعریف شوند. باید در نظر داشت که تعاریف پیشین در چارچوبها و قالبهای سنتی ارائه شده اند و نظریات برتر دربارۀ قدرت همیشه سعی برآن داشته اند تا تعاریفی استیلایی عرضه کنند تا سلطۀ یک قشر یا لایۀ قدرت بر زیردست ادامه یابد. بنابراین تعاریف سلف خود مانعی برای برقراری عدالت و برابری جنسیتی است.
این دو بیان زیر اول مساوات و برابری زن ومرد را در چارچوب هویت به عنوان یک اصل ارائه می کند. سپس عبدالبهاء زنان را در این چارچوب وساختار تازه به کوشش دعوت می کند تا به همان امکانات و ترقیات که در دسترس مردان است برسند.
«...و عدل نیز چنین اقتضاء می کند که زنان و مردان مساوی باشند...در نزد خدا زنی و مردی نیست» (عبدالبهاء، خطابات 170)
«پس شما باید شب و روز بکوشید، کسب کمال کنید تا در فضائل عالم انسانی مساوی با مردان باشید. تا در جمیع شئون عالم انسانی چنان ترقی کنید که مردان شهادت دهند که شما با آنها مساوی هستید. زنها در اروپا خیلی ترقی کرده اند. اما هنوز بدرجۀ رجال نرسیده اند. امید من چنانستکه بدرجۀ رجال برسند. آنوقت عالم انسانی کامل می شود.» (عبدالبهاء، خطابات 171)
بدون ارائه چارچوب تازه ای از هویت انسان و ریشه دار کردن این هویت اصیل انسانی در ساختاری تازه، پیشرفت زن و برقراری برابری بین زن و مرد و حرکت در راستای عدالت اجتماعی دشوار است.
البته نقد فمینیزم و نقد اندیشۀ پسامدرن و نقد بر مبنای نسبی گرایی اخلاقی را به عنوان گفتمانهایی ضداستیلایی باید پذیرفت و ارج نهاد. سوالی که مطرح می شود این است که آیا این حرکتها و اندیشه های برآمده از مدرنیسم در ساختارشکنی مدرنیسم ابزاری توانا هستند؟ آیا فمینیزم یا اندیشه پسامدرن پتانسیل و توانایی ارائه ساختاری مثبت و اصیل و تعریفی تازه از هویت انسان را نیز دارند یا توانایی آنها بیشتر در ساختار شکنی و کاربرد آنها به عنوان ابزار تحلیل است؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر