نمیدانم که هستی و با چه تفکراتی دوران خود میگذرانی متن تورا خاندم و سئوالی داشتم پدری ثروتمند و مادری مهر بان دارای چند فرزند که از بچگی انها را با ناز و نعمت بزرگ کرده اند و بچه ها با هیچ چیز زندگی اشنا نمیشوند و فقط لذت از روزگار میبرند متاسفانه این خانواده پدر و مادر را از دست میدهد و اهریمنان از هر سوی به قصد غارت هجوم میاورند یکی بهترین راههای سرمایه گذاری را پیشنهاد میکند که امروز یک میلیارد بده دوماهه دوبرابرش میکنم یکی از خرید های پرسود و دیگری از یافتن گنج صحبت میکنندو..... غیره و بچه های ان ثروتمندان هم گول هرکدامشان را میخورند و میبازند و رفته رفته فقیرتر میشوند و بازهم دزدان باطرح های جدید میایند و الی اخر تا جایی که بچه ها برای سیر کردن شکمشان محتاج کار میشوند و کارگری بازهم نمیتوانند چرا که کارکردن باید از کودکی به وی اموخته میشد مثال بارز این مرد شاهزادگان عثمانی هستند که با فقر و فاقه بازماندگانشان به طور ناشناس در اروپا دست فروشی هم میکنند حالا بنظر شما مقصر بدبختی این کودکان و بچه ها چه کسانی هستند مسلما پدر و مادرشان چرایش را....... خودت میدانی ایران هم اینسان بود ایا دراین ملک زمان مشروطیت مردم چه میخاستند و چه کسی قوانین مشروطه را زیر پا گذاشت بهرام مشیری هم میگوید افتادن مردم در این دام تقصیر کسانی هست که قبلن حکمشان جاری بود و اجازه نمیدادند مردم اشنابه امور شوند و هرکسی هر مزخرفی را مینوشت با توقیف نوشته اش مردم را به ان حریص تر میکردند اگر محمد رضا شاه فقط پادشاهی میکرد و امورات جاری را به نخست وزیر میسپرد نهاد پادشاهی الان هم برقرار بود و
--- On Sun, 4/25/10, tire akhar <t_akhar@yahoo.com> wrote:
From: tire akhar <t_akhar@yahoo.com> Subject: [farsibooks] آرزوی کهن To: Date: Sunday, April 25, 2010, 10:02 PM
روزگار آريامهر و آن آرزوی کهن
آقای بهرام مشيری شوربختانه همچنان همان هستند که بودند گر چه نوروز گذشته است و من هم متن نوروزی خود را بپايان برده ام، ليکن از آنجا که پاره ای ادعا می کنند که نوروز و آيين های آن در سالهای پايانی نظام شاهنشاهی در ايران بسيار کم رنگ و بی رمق شده بوده که اين سخن البته در ظاهر تا اندازه ای هم درست است، بيجا نمی بينم که کمی هم در باره «چرايی» اين کمرنگ به چشم آمدن نوروز ها در آن روزگار بنويسم
بويژه که کسی برايم نوشته بود که گويا جناب مهندس بهرام مشيری باز هم بسان هميشه که از هر موضوع بی ربطی هم زبانمايه ای برای ناسزا گفتن به پادشاه فقيد می سازند، در رد نوشته ی من، ادعا کرده اند که گويا در روزگار پهلوی دوم نه تنها ديگر نوروزی در کار نبوده و مردم از اين فرصت فقط برای سفر سود می بردند، بلکه به فرمايش ايشان، پادشاه فقيد هم اصولآ ميانه خوشی با نوروز و ديگر آيين های ملی ما نداشته اند و مغالطاتی از اين دست. مانند هميشه هم البته کلی تهمت های ناروا به پادشاه در غربت مدفون بسته و بد و بيراه نثار وی کرده اند
آنچه که به کيستی و جايگاه فرهنگی آقای مهندس بهرام مشيری مربوط می شود، بی اينکه مراد کوچکترين توهينی داشته باشم، همين را می آورم که از ديد من بيشترين سخنان ايشان اصلآ ارزش فرهنگی ندارد که آدمی زمان هم برای نقد آن بسوزاند. زيرا آن جناب سوای اينکه حاکم شرع بودن و حکم صادر کردن را با کار پژوهش اشتباه گرفته اند، اصولآ يک «کتاب از بَرکن» هستند نه فرهنگور يا آنگونه که در نزد ما گفته می شود، يک روشنفکر. بسان آقايان اکبر گنجی، عطاالله مهاجرانی، آخوند کديور و از پيشينيان هم رضا براهنی و سيد جوادی و داريوش آشوری و بسياری ديگر از کتاب ازبَر کن های ديگر که شوربختانه مردم ما به اشتباه آنان را فرهنگور و يا روشنفکر می پندارند
البته شرط دادگری اين است که بنويسم آقای مشيری براستی حافظه ای بسيار قوی دارند. به همين خاطر هم هست که ايشان کتاب ها را از ديگر «کتاب ازبَرکنان» ما بهتر و دقيق تر ازبَر می کنند. همچنان که نامبرده يک «منبری» بسيار خوبی هستند. از آنجايی هم که اکثر مردم ما بشکل تاريخی، به «وعظ» و «خطابه» و «روضه» خوی گرفته و با مطالعه و پژوهش و بررسی و تطبيق که کاری سخت و زمانبر است، چندان الفتی ندارند، طبيعی است که اين منبر های گرم آقای مشيری هم بر دل اين گروه خوش نشيند
همچنان که خود ايشان جزو همين دسته بوده و هيچ الفتی با نگارش ندارند. چرا که نوشتن يک متن دو صفحه ای، کاری است که دستکم پنجاه برابر روخوانی آن زمان می برد. برای همين هم وی هيچ ميراث فرهنگی ماندگاری نداشته و نخواهند هم داشت. چون اصولآ خط و ربط درست و حسابی هم ندارند. تا آنجا که حتا دريغ از يک مقاله علمی، تاريخی يا ادبی باارزش و ماندنی
پس، تنها همان دويژه گی که اشاره کردم مايه رونق بازار ايشان است، يعنی حافظه ای که قادر است هر مطلبی را با يک بار روخوانی يا شنيدن، کاملآ در خود نگهدارد و هر زمان که لازم شد آنرا تکرار کند، و منبر هايی بسيار گرم و شيرين بسان منبر های رسانه ای آقای دکتر علی رضا نوری زاده. پس از ديد من نامبرده نه تنها فردی فرهنگور و يا بقول معروف، روشنفکر نيستند، بلکه انسانی بسيار بی فرهنگ، سطحی و امل و کهنه انديش هم بشمار می آيند که تمامی رفتار و گفتار و کردارشان نشاندهنده ی اين ادعا است
زيرا جدای از اينکه «شيوه ی زندگی»، بويژه «اخلاق» و «فرهنگ رفتاری» يک فرهنگور، خود بزرگترين «درس » و «ميراث فرهنگی» اوست، چرا که وی «باورهايش را زندگی می کند» نه ادعا، روشنفکر و فرهنگور راستين کسی است که «آفريننده ی انديشه های بکر و نو» است، نه چون آقای مشيری بازگوکننده و مفسر کتاب هايی که خوانده و نقل حکايات که کار «نقال های قهوه خانه ای» و «واعظان» بر سر منبر ها است
در مورد شيوه ی زندگی و عادات آقای مشيری هم چيزی نمی نويسم که بسياری خود از آن آگاهند. گر چه اگر هم کسی از آن آگاه هم نمی بود، باز هم چيزی نمی نوشتم که اين پلشتی ها از من دور باد. آنچه اما به اخلاق و سطح فرهنگ ايشان مربوط می شود، روشن می نويسم که بدبختانه آنهمه کتابی که جناب مشيری خوانده اند، حتا کوچکترين دگرگونی راستينی هم در خود ايشان بوجود نياورده و آن جناب، در زمينه شخصيتی، همچنان همانی هستند که در کودکی در روستای خود بوده اند، يعنی يک «چهارپادار» که خود بار ها آنرا گفته اند. مرادم از بکارگيری اين واژه هم نه توهين، که چهارپاداری کاری است بسيار هم شرافتمندانه، بلکه برای بيان سطح منش جناب مشيری از ديد خودم بود که با منش يک فرهنگور فرسنگ ها فرسنگ فاصله دارد
ما نزديک «هر روزتان نوروز باد» بوديم برويم بر سر موضوع اصلی که چرا در واپسين سالهای نظام پادشاهی در ايران، نوروز ها و آيين های مربوط بدان کم فروغ تر از اين روزگار سياه بچشم می آمد که نخستين دليل آنهم «مقاومت» است. يعنی «انگيزه» ای که در آن روزگار وجود نداشت و امروز به شکل بسيار بسيار نيرومندی وجود دارد. سبب آنهم، ايرانی و ملی بودن آن نظام بود و ضد ملی بودن رژيم روضه خوان ها است
چرا که آن نظام نه تنها هيچ مخالفتی با برگزاری آيين های ملی ما نداشت، بلکه خود اصلآ پرچمدار زنده کردن آيين های نياکانی ما و پيش آهنگ بزرگداشت سنن ملی ايرانيان بود. در حاليکه اصلی ترين هدف اين رژيم، از ميان بردن هويت ملی ما است که مبارزه ی با سنت های اجدادی هم اصلی ترين بخش آن ويرانگری است، و همين عامل هم هست که تمامی آيين های ملی ما را سياسی کرده و از آنها هم سلاح های بی اندازه نيرومند و برايی برای ايستادگی در برابر اين رژيم انيرانی ساخته است
گذشته از اين عامل اصلی اما دلايل چندی هم وجود داشت که در آن روزگار، سبب کم جلوه نمودن نوروز های ما بود. دلايل فرهنگی ـ اجتماعی ـ اقتصادی که اتفاقآ خدا کند باز هم سبب آن گردند که دوباره نوروز های ما کمرنگ تر و کمرنگ تر به چشم آيند. تا بدانجا که ديگر اصلآ نوروز در زندگی اجتماعی ما گم شود و آن جمله ی مشهور به تحقق بپيوندد که بسياری از ايرانيان بدون توجه به مفهوم نهفته در آن، شايد قرن ها است که آنرا از روی عادت بکار می برند، يعنی همان جمله ی «هر روزتان نوروز باد» که غالبآ هم از پی «نوروزتان پيروز باد» می آيد
و چنين شده بود تا اندازه زيادی زندگی ما در سالهای واپسين حکومت پهلوی، يعنی هر روزمان شبيه به نوروز که پاره ای با نگاهی بسيار سطحی يا از سر غرض ورزی آنرا به "کمرنگ شدن نوروز" تفسير می کنند. بگونه ای که ديگر سال به سال خريد نوروزی، بويژه لباس نو اهميّت خود را بيشتر از دست می داد، بويژه برای بزرگسالان
پاره ای که در آن زمان از سر تعارف اين جمله معروف را بر زبان می آوردند که: "ای بابا، عيد مال بچه ها است"، کاملآ حق داشتند. زيرا کسانی که هر هفته يا ماه، چند دامن و پيراهن و تی شرت و کراوات و کت و شلوار و پاپوش نو خريداری می کردند، آن اندازه در کمد و جامه دان ـ چمدان ـ خود لباسهای نو و نيمه نو شيک و خوش مدل داشتند که ديگر اصلآ نيازی به خريد لباس باسمه ای اما گران از "بازار شب عيد" را نداشتند. اين نشانگر آن بود که روز بروز وضعيّت اقتصاديمان رو به رشد رفته، هر ساله بر شمار طبقه متوسط ايرانی افزوده گشته و هر چه جلوتر می رفتيم شهريگری هم بيشتر در جامعه ی ما رشد پيدا می کرد
کارمندانی که به سبب کار در وزارتخانه و يا شرکتهای بزرگ خصوصی می بايد لباس مرتب پوشيده و آقايان حتا بايد کراوت می زدند، ديگر لباس شيک و نو پوشيدن برايشان چندان اهميتی نداشت. چنين اجباری بويژه برای خانمها و آقايانی وجود داشت که با نوباوگان و جوانان ايران در ارتباط بودند. مانند آموزگاران و دبيران و اساتيد مراکز عالی علمی ـ آموزشی. آن سياست هم در راستای آموزش پاکيزگی و خوش پوشی و نظم و ترتيب به آينده سازان ايران از همان سنين خُردی بود و يک سياست بسيار خردمندانه و مسئولانه و از روی مردم دوستی
در واپسين سالهای پيش از فتنه، اجبار به شيک بودن در محل کار باعث شده بود که اصولآ خيلی از خانمها و آقايان ديگر به نوعی از لباس مرتب و رسمی پوشيدن دلزده شوند. بگونه ای که بسياری از مردم غروب هنگام به محض اتمام کار خود، حتی به خانه نرسيده در همان اتومبيل شخصی خويش لباسهای شيک و رسمی را از تن بدر کرده، پوشاک سبک و راحتی را که در اتومبيل داشتند بر تن می کردند
چون اوضاع آنچنان شده بود که ديگر بسياری از خانم ها و آقايان حتا داشبورد و صندوق عقب اتومبيل خود را هم به کمد رخت های خود بدل ساخته بودند. يعنی آنها هميشه هم چند عدد کراوات و تی شرت در داشبورد اتومبيل خود داشتند و هم شماری کت و دامن و شلوار تيره و رسمی در پشت آن. همچنين کفش و لباس اسپورت و راحتی که بسته به نياز از آنها استفاده می کردند
به همين خاطر هم در حاليکه آقايان اين گروه که می بايد در محل کار خود کراوات زده و بسيار شيک باشند، هم صبح ها از خانه بدون کراوات و اکثرآ با تی شرت و کفش راحتی خارج می گشتند و هم عصر ها با همان رخت و ريخت از محل کار خود به خانه باز می گشتند! خانم هايی هم که می بايد در محل کار خود کت و دامن تيره و شيک بر تن می داشتند، بيشترشان با صندل و تی شرت های رنگی به محل کار خود رفته و با همان رخت ها هم باز می گشتند
خوب بيانديشيد که اين همان مرد ايرانی بود که تا دوران کودکی ما گفته می شد "اگر شلوارش دو تا شود، زير سرش بلند خواهد شد" و لابدی هم به هوس ازدواج دوم خواهد افتاد. حال بگذريم از آن دگرگونی ژرف در حيات اجتماعی زنان ايران که تا پيش از برآمدن رضا شاه بزرگ، اکثر ايشان نه تنها حق از خانه خارج گشتن که حتا حق بلند سخن گفتن در خانه ی خود را هم نداشتند که مبادا نامحرم صدای شان را بشنود! 1
شايد پاره ای خيال کنند اين فاکت ها که من می آورم، بسيار ساده و پيش پاافتاده بوده و فاقد ارزش پژوهشی و داوری باشند. ليکن ابدآ اينگونه نيست. زيرا که حقيقت هر جامعه در همان فرهنگ فولکلور و چگونه زندگی کردن مردم آن جامعه متجلی گشته و نمود پيدا می کند. اين در جوامع پسمانده است که به هر مقوله ساده ای هم خيلی پيچيده نگريسته شده و به تبع آنهم، گنده گويی نشان آگاهی می شود. بسان جامعه ی ما که در آن، حقيقت جامعه را نه بر روی زمين و در نزد مردم، بلکه در ذهن و عالم پندار می جويند. يعنی يا در ديوان شعرای خيال پرداز و يا در کتابهای نويسندگانی با انديشه هايی عليل و رويا هايی ماليخوليايی
در جامعه شناسی مدرن، اصلآ سخن بر سر فرم ادبی بيان کيفيّت و خوب و بد پديده ها نيست، در اين شيوه ی پژوهش که رسيدن به «حقيقت کيفيّت زندگی مردم» هدف آن است، بايد به کوچه و بازار و به ميان مردم عادی رفت. چرا که سيمای راستين و بی نقاب جامعه را در همان کوی و برزن و در رفتار و باور ها و چگونگی زندگی مردمان می توان ديد. همچنان که حقايق را هم بايد به روشن ترين شيوه و با استفاده از ساده ترين واژگان بيان کرد. چه که پژوهشگر مدرن ديگر نقش اديب و استاد ادبيات را هم بازی نمی کند
پس اين پسماندگی و بی فرهنگی و ناداری و درمانده گی و نکبت و توهين و ستم به زنان ايران بود که هر چه جلو تر می رفتيم در جامعه ما بی رنگ تر و کم فروغ تر می شد، نه نوروزان جمشيدی. در زمينه اقتصادی هم که ديگر خريد رخت نو، شرينی و آجيل و حتا اسباب نو برای خانه در حال مبدل شدن به امری روزمره و بسيار بی اهميت می گشت
من اينجا به جرأت می نويسم که در روزگار پهلوی دوم اتفاقآ نوروز از اکنون هم برای ما گرامی تر بود، ليکن نه در شکل همان پنجاه ـ شصت سال پيش که خريد لباس و پسته و تخمه برايمان مهم باشد. در آن زمان قدرت خريد و توقع ما بدانسان بالا رفته بود که ديگر در پی تفريحات و خريد هايی بس گران تر از رفتن به سينما و خريد يک کيلو آجيل مشکل گشای بوديم. مانند خريد مبل گرانبها، قالی نفيس، لوستر های کريستال کار چکسلواکی و آلمان شرقی، خريد اتومبيل نو، پارکت کردن خانه، تغيير موکت و کاغذ ديواری ... و پاره ای هم که کاری کمتر از مسافرت به شمال و حتی اروپا و آمريکا را اصلآ تفريح نوروزی به حساب نمی آوردند
از اينروی هم خانواده های زيادی از طبقه متوسط خريد نوروزی را با تفريح در هم آميخته از همان شروع اسفند ماه به اروپا و آمريکا سفر کرده و در حين خوشگذرانی، پوشاک و بسياری از وسايل لوکس خانه خود را هم از ديار فرنگ خريده و می آوردند. شخصآ به نيکی بياد دارم که از آغازين روز های اسفند هر سال، بيشترين فروشگاههای اروپايی در جلوی در ورودی خود پرچم شير و خورشيد نشان ما را برافراشته و بر روی شيشه ويترين های خود هم شادباش نوروزی می نوشتند، حتی با خط فارسی، در پاريس، فرانکفورت، برلين، بروکسل و به ويژه در لندن در آکسفورد استريت، اِجور رواد، پيکادلی، شپرزبوش و کنزينگتون... 1
در شانزه ليزه پاريس هم البته کمتر فروشگاهی يافت می شد که پرچم ايران را بر سر در خود آويخته نباشد. در همه ی آن فروشگاهها هم با ريال می شد خريد کرد. افرادی هم که در نوروز های آن روزگار در نيويورک بوده اند، حتمآ ديده اند که در بيشترين فروشگاههای فيفت آوينيون، از خيابان چهل دو تا مديسن اسکوير هم، همه جا پرچم ايران و هپی نوروز به چشم می خورد
اگر پاره ای بگويند که اينها مشتی از ما بهتران بودند که می گويند، آنگاه بايد گفت که اگر در کشوری سی ميليونی آن اندازه از ما بهتران وجود داشته باشند که پرواز های چهل ـ پنجاه شرکت هوايی بزرگ جهان از سه ـ چهار ماه به نوروز مانده همگی رزرو شده باشند، خوشا به حال حتی فقرای آن کشور که اينهمه هم ميهن ثروتمند دارند و در ميان اينهمه از ما بهتران می زيند! اين نکته را هم ياد آور می شوم که جمع ايرانيان مقيم خارج از کشور در آن زمان فقط سی و پنج هزار دانشجو و تاجر و ديپلمات بود، نه شش ميليون گريخته و پناهند که امروز نود و پنج در صد مسافران داخلی و خارجی ايران هفتاد و اندی ميليونی اسلام زده و آخوند گزيده را تشکيل می دهند
اين در حالی بود که در زمان کودکی ما حتا در پايتخت ايران هم هفتاد ـ هشتاد در صد از خانواده ها در سال توان بيش از چند بار پلو خوردن را نداشتند. از اينروی هم چون نوروز نزديک می شد، مشام کودکان نادار ايرانی هم بی صبرانه در انتظار استشمام بوی خوش برنج و ماهی و سرخ کردن سبزی بود. همان دوران که هنوز هم اکثر مردم ما در همان تهران هم چکمه لاستيکی و گيوه و چارق بر پای داشتند و چون نوروز نزديک می شد، بسياری از رويای خوش خريد کفش دست دوز از سرچشمه و خيابان سيروس تا صبح خوابشان نمی برد
همان روزگاری که مردم آن اندازه فقير بودند که حتی يک کيلو برنج خود را هم در شب عيد با رشته خود بريده و پخته مخلوط می کردند که بچه ها از آن «رشته پلو» سير شوند. عهدی که نه از بوتيک خبری بود نه از ساختمان پلاسکو و نه بازار صفويه. زمانی که نه از پيراهن يقه کراواتی دوازده تومانی نشانی بود نه از کت و شلوار های هشتاد و پنج تومانی خيابان باب همايون و ناصر خسرو که ديگر برابر يک روز حقوق هر عمله شده بود، نه از صد ها فروشگاه کفش و کيف ايتاليايی و نه هر شبه از فيلمها و سريالهای رنگی جديد هاليودی در راديو تلويزيون ملی
اصولآ در آن روزگار تهيه کفش و لباس نو در نوروز برای مردم ما از آن جهت از اهميت فوق العاده ای برخوردار بود که به جز معدودی ثروتمند اصلآ کسی توان مالی برای بيش از يک بار خريد لباس در سال را نداشت که البته همان يک بار خريد هم خود کار بسيار بسيار سختی بود. چرا که اوضاع بسان سالهای واپسين پيش از فتنه نبود که بشود در يک بعد از ظهر اتومبيل خود را برداشته و با سر زدن به چند فروشگاه پر از مدلها و رنگهای مختلف کفش و کيف و لباس روز و شب، به آسانی پوشاک دلخواه خود را در مدل و رنگ ايده آل خود خريد
در آن سالها، تهران بود و چند فروشگاه پوشاک در خيابان های لاله زار و استانبول که البته آن چند مغازه هم فقط لباسهای دوخته شده مردانه می فروختند (طفلک مادران و مادر بزرگان ما!). چند تايی خياطخانه مردانه هم در همان اطراف وجود داشت که آنها هم مشتريان ويژه خود را داشتند
تا آنجا هم که بياد دارم، مشهور ترين مغازه های لباس آنزمان (مغازه ايده آل) بود و (مغازه هما) و (فروشگاه کنت) که اولی در لاله زار پايين واقع شده بود و آن دوتای دگر در لاله زار بالا. اين مغازه ها هم مشتريان ويژه ای داشتند که بيشتر آنها يا خارجی های مقيم تهران بودند و يا انگشت شمار ثروتمندان ايران آن زمان. در آن زمان حتی در رويای مردم عادی ما هم نمی گنجيد که بتوانند روزی از چنين فروشگاههايی خريد کنند
پس از انقلاب سپيد بود که با دگرگون گشتن شگفت انگيز اوضاع فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی ايران و آمدن فاستونی های ارزان قيمت مارک مقدم به بازار بر شمار خياطخانه ها اضافه گرديد و خريد پارچه کت و شلواری و سقارش دوخت آن به خياط رواج پيدا کرد و به يکباره هم تهران پر از فروشگاههای شيک و مدرن شد و زمين و زمان هم انباشته از لباس های ارزان و شيک . کفش ملی و بلا ... هم که ايران را با انواع و اقسام کفش های ارزان قيمت و محکم، براستی "کفش باران" کردند
پس برای خانواده هايی که در روزگار آريامهر تقريبآ هميشه بر روی ميز اطاق های پذيرای ايشان پسته خندان و تخمه ژاپونی فرد اعلا برای تنقل با آبجو شمس دوازده ريالی قرار داشت و چند نوع ميوه و شيرينی و کمد هاشان هم انباشته از پوشاک، خريد آجيل و شيرينی و ميوه و پيراهن و کفش ديگر خريد فوق العاده ای بشمار نمی رفت. از اينروی بود که بسياری از تعطيلات نوروزی و برای لذت از آن به مسافرت می رفتند که مغرضان و نادانان آنرا به "فرار از دوست نوروز" تفسير می کنند
اين نيز نبايد فراموش کرد که اين همان خانواده هايی بودند که پنجاه سال پيش در زمان کودکی ما در بسيار از آنها لباس زنان و پيراهن کودکان که سهل است، حتی سالی يک پيراهن آقايان هم به دست خانم خياط های محله دوخته می شد. يعنی دو ـ سه ماهی به نوروز مانده ابتدا پارچه ای از چيت و ارمک و کودری ... از بازار خريداری می شد و به خانم خياط محله داده می شد تا برای اهل منزل پيراهن يا لباس عيد بدوزد
خانواده های بسياری هم بودند که اصلآ پول خياط نداشتند و طفلک خانم خانه خود بايد پيراهن خويش و همسر و کودکانشان را بدوزد. آنهم با نخ و سوزن و با دستان خود. زيرا کسی که پول دوخت لباس خود را نداشته باشد طبيعی است که نمی تواند پول خريد چرخ خياطی داشته باشد. اصولآ داشتن چرخ خياطی در خانه در زمان کودکی ما، جزو آن آرزو های دست نايافتنی برای خانم های ايرانی بشمار می رفت
همين خانواده ها هم بودند که وقتی در تابستان و موسم خزان هندوانه و خربزه می خوردند، تخم های آنرا جمع کرده و بر بالای بام خشک می کردند که آنرا آجيل نوروزی خود سازند که نمک سود کردن و بودادن اين تخمه ها در شب عيد هم البته بخشی از وظايف نوروزی طفلک خانم های نادار بشمار می رفت
و فرجام سخن اينکه چنانچه ما يک بار در باره ی مفهوم آن جمله ی زيبای نوروزی ژرف بيانديشيم، همان جمله ی (هر روزتان نوروز باد!) که خود ما شايد صد ها بار آنرا برای يکديگر نوشته و برزبان آورده و بر پشت کارتهای شادباش نوروزی ديده باشيم، و آنگاه نگاهی هم از روی شرافت و دادگری به روزگار پهلوی دوم بياندازيم، آنگاه خواهيم ديد که ما در واپسين سالهای پادشاهی آريامهر بزرگ، براستی به تحقق آن آرزوی کهن ايرانی خيلی نزديک شده بوديم، خيلی، اما افسوس که ... امير سپهر بيست و پنجم فروردين ماه سال هشتاد و نه خورشيدی، برابر با چهاردهم آوريل دوهزار و ده ميلادی
www.zadgah.com |
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر