این دیار و من و تو
---------------
کوچه های سرد و خالی
خونه ها خالی زشادی
پرهراس از وحشت وغم
لمس زندگی خیالی
جادهای بی سرانجام
ره رٌوانِ گیج و بدنام
سایه ها پُر رفت و آمد
شب بلند و روزها کم
رنگ تیره جای روشن
بوف ها خوشخوان زآهنگ
کوی و برزن را گرفته
پیری و افلاس و ماتم
بخت ها برگشته دلها
پر زخون از حق و ناحق
هر چه گردی یک نیابی
بر رخش سرخی زلبخند
گربدوزی هر دو چشمت
سالها بر آسمانش
یک چکاوک هم نبینی
رد شود از آسمانش
زین بعکس هر لحظه هر دم
بنگری هر گوشه اش را
فاش می بینی که رقصان
می خزند، چلپاسه هایش
با خودت گوئی که آیا
این همان شهر ودیار است ؟
یا که در خوابم
در این خواب
بختکی ایست بر روح وجانم ؟
زیر لب با آه و افغان
با خودت گوئی که بیدارم
ولی ای کاش بودم تا ابد در خواب
و آن بختک مرا معشوق
تا رها می کرد روحم
جسم رنجور و فسردم را
من به جان این روح را
هرگز نمی خواهم
من نمی خواهم دو چشمم
بیش از این بیند
خرابی و تباهی را
من نمی خواهم دو گوشم
بشنود فریاد و زاری را
من نمی خواهم که باشد
این دو دست
گر نتاند بفشٌرد یازیده دستی
از محبت را
من نمی خواهم که باشد
هر دو پا
گر زپایم برنیاید گام دادن
در ره عشق و محبت را
پس که باید شست و بازش کرد
چشمان را
و فرمان داد بر هر گام و بر دستان
که باید بشنوید از دل
و دل با هر تپش فریادزنان گوید
من و تو ما شویم یارم
اگر عشقی به دل، خونی به تن داریم
من و تو ما شویم یارم
اگر صلح و عدالت را طلب داریم
من و تو ما شویم یارم
اگر خواری دشمن را هدف داریم
من و تو ما شویم یارم
اگر نفرت ازین دیو و دََََََََدان داریم
من و تو ما شویم یارم
اگر این سرزمین را مام می نامیم
من و تو ما شویم یارم
اگر گوئیم که ایران را به تن داریم
من و تو ما شویم یارم
اگر گوئیم که ایران را به تن داریم
من و تو ما شویم یارم
من و تو ما شویم یارم
علی سرمدی
------------
کوچه های سرد و خالی
خونه ها خالی زشادی
پرهراس از وحشت وغم
لمس زندگی خیالی
جادهای بی سرانجام
ره رٌوانِ گیج و بدنام
سایه ها پُر رفت و آمد
شب بلند و روزها کم
رنگ تیره جای روشن
بوف ها خوشخوان زآهنگ
کوی و برزن را گرفته
پیری و افلاس و ماتم
بخت ها برگشته دلها
پر زخون از حق و ناحق
هر چه گردی یک نیابی
بر رخش سرخی زلبخند
گربدوزی هر دو چشمت
سالها بر آسمانش
یک چکاوک هم نبینی
رد شود از آسمانش
زین بعکس هر لحظه هر دم
بنگری هر گوشه اش را
فاش می بینی که رقصان
می خزند، چلپاسه هایش
با خودت گوئی که آیا
این همان شهر ودیار است ؟
یا که در خوابم
در این خواب
بختکی ایست بر روح وجانم ؟
زیر لب با آه و افغان
با خودت گوئی که بیدارم
ولی ای کاش بودم تا ابد در خواب
و آن بختک مرا معشوق
تا رها می کرد روحم
جسم رنجور و فسردم را
من به جان این روح را
هرگز نمی خواهم
من نمی خواهم دو چشمم
بیش از این بیند
خرابی و تباهی را
من نمی خواهم دو گوشم
بشنود فریاد و زاری را
من نمی خواهم که باشد
این دو دست
گر نتاند بفشٌرد یازیده دستی
از محبت را
من نمی خواهم که باشد
هر دو پا
گر زپایم برنیاید گام دادن
در ره عشق و محبت را
پس که باید شست و بازش کرد
چشمان را
و فرمان داد بر هر گام و بر دستان
که باید بشنوید از دل
و دل با هر تپش فریادزنان گوید
من و تو ما شویم یارم
اگر عشقی به دل، خونی به تن داریم
من و تو ما شویم یارم
اگر صلح و عدالت را طلب داریم
من و تو ما شویم یارم
اگر خواری دشمن را هدف داریم
من و تو ما شویم یارم
اگر نفرت ازین دیو و دََََََََدان داریم
من و تو ما شویم یارم
اگر این سرزمین را مام می نامیم
من و تو ما شویم یارم
اگر گوئیم که ایران را به تن داریم
من و تو ما شویم یارم
اگر گوئیم که ایران را به تن داریم
من و تو ما شویم یارم
من و تو ما شویم یارم
علی سرمدی
This is a non-political list.
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch format to Traditional
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe
.
__,_._,___
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر