آقاي فريد شوليزاده در «تارنگار خبري زرتشتيان ايران» نوشتهاند:
«از دوازدهم بهمنماه امسال، همزمان با آغاز دهه فجر، شبكه سوم سيما هرشب در ساعت 20:45 اقدام به پخش سريالي پانزده قسمتي با نام "سالهاي مشروطه" ميكند... اين سريال كوشش دارد تا بيننده خويش را از دريچه نگاه كارگردان با رويدادهاي دوره ناصرالدينشاه، اميركبير و انقلاب مشروطه آشنا سازد. اما متأسفانه در برخي موارد نويسنده و كارگردان سريال دچار لغزش ميشوند و به جاي بيان حقايق تاريخي به تحريف تاريخ معاصر ميپردازند. يكي از اين موارد، كوشش در تخريب چهره تاريخي بزرگمرد هازمان [جامعه] زرتشتي مانكجي ليمجي هاتريا است. گويا اين سريال نيز به مانند دو كار پيشين آقاي محمدرضا ورزي ["پدرخوانده" و "عمارت فرنگي"]، با الهام از نوشتهها، كتابها و ديدگاههاي آقاي عبدالله شهبازي ساخته شده است. در اين مجموعه شخص مانكجي بهعنوان يكي از سركردگان فرقه فراماسونري در ايران، و فردي دستنشانده که جاسوس سرويسهاي اطلاعاتي دولت انگليس در ايران است، معرفي ميشود. در تمام سكانسهاي سريال که با مانکجي در پيوند است، كوشش ميشود تا اينگونه القا شود كه مانكجي هدفي جز ترويج بهائيت و نيز تبديل ايران به مستعمره انگلستان نداشته است... اما آيا به راستي شخصيت تاريخي «مانكجي هاتريا» بههمان گونهاي است كه عبدالله شهبازي در كتابهايي چون "زرسالاران يهودي و پارسي، استعمار بريتانيا و ايران" و "ظهور و سقوط سلطنت پهلوي" توصيف ميكند و البته در سريال "سالهاي مشروطه" به تصوير كشيده ميشود؟» [1]
آقاي شوليزاده سپس شرحي مختصر درباره جايگاه تاريخي مانکجي بهعنوان «نجات بخش زرتشتيان ايران» ارائه ميدهند.
من دو دهه است براي شناخت و ايضاح نقش کانونهاي استعماري در تحولات تاريخ معاصر ايران ميکوشم و آثاري در اين زمينه منتشر کردهام. در کوران اين پژوهش با مانکجي ليمجي هاتريا آشنا شدم، پيوند او با کانونهاي استعماري و نقش بزرگ او را در تحولات ايران عصر ناصري شناختم.
پيش از مانکجي، ابتدا سِر شاپور ريپورتر [2] و از اين طريق پدر شاپور، سِر اردشير ريپورتر، [3] را شناختم و آنگاه به پژوهش درباره کانوني پرداختم که آن را «اليگارشي پارسي هند» يا «زرسالاران پارسي» خواندهام. پژوهش من درباره پارسيان هند و تأثير آنان بر ايران سدههاي هيجدهم و نوزدهم ميلادي تاکنون بهطور کامل منتشر نشده. در زندگينامه جديدي که اخيراً از سِر اردشير ريپورتر منتشر کردم، به دليل برخي پيامدهاي منفي ناشي از خلاء پژوهش در اين زمينه، فصلي را به «پارسيان هند» اختصاص دادم. [4]
آنچه تاکنون، جسته و گريخته، درباره مانکجي منتشر کردهام به شرح زير است:
برخلاف نوشته آقاي شوليزاده، در جلد دوّم "ظهور و سقوط سلطنت پهلوي"، که با عنوان "جستارهايي از تاريخ معاصر ايران" در سال 1369 (731 صفحه، قطع وزيري) منتشر شد، درباره اردشيرجي و پسرش شاپورجي براي نخستين بار و بهطور مشروح سخن گفتم ولي از مانکجي نام نبردم.
نخستين اشاره من به مانکجي در "نظريه توطئه، صعود سلطنت پهلوي و تاريخنگاري جديد در ايران" است. [5] اين کتاب مجموعه چند مقاله است که در نيمه دوّم سال 1375 نگاشتم و ميخواستم در نخستين شمارههاي فصلنامه «تاريخ معاصر ايران» منتشر کنم ولي به دليل استعفا از کليه مسئوليتهايم در مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران با تأخيري طولاني در سال 1377 انتشار يافت.
در کتاب "نظريه توطئه" درباره پارسيان هند و انديشمندان برجسته و قابل ستايش پارسي، چون گشتاسب شاه نريمان، و روابط صميمانه و پيوند فکري نريمان و اقبال لاهوري، مباحثي را مطرح کردم [6] و نيز درباره «اليگارشي پارسي» و پيوند آن با بابيگري و بهاييگري مطالبي را عنوان نمودم. درباره مانکجي نوشتم:
«متأسفانه، در زمينه تاريخ فراماسونري در ايران و ارتباط آن با کانونهاي استعماري غرب تاکنون پژوهش جدّي صورت نگرفته و همين امر به آشفته گويي در اين حوزه دامن زده است. در تاريخنگاري معاصر ايران پيشينه فعاليت فراماسونري به ميرزا ملکم خان محدود ميشود و وي به عنوان بنيانگذار و رهبر نخستين سازمان ماسوني ايران مطرح ميگردد. اين مسئله و بسياري از مسائل بغرنج ديگر عصر سپهسالار هنوز در هالهاي از ناشناختگي قرار دارد. از جمله، نقش مانکجي ليمجي هاتريا (1813-1890)، مأمور رزيدانت (مقيم) حکومت هند بريتانيا در ايران، و رابطه نزديک او با شاهزاده جلالالدين ميرزا (پسر پنجاه و هشتم فتحعلي شاه و نويسنده "نامه خسروان" و استاد اعظم فراموشخانه)، ميرزا يعقوب ارمني (پدر ميرزا ملکم خان) و برخي نخبگان دربار قجر و نقش فراماسونري هند در پيدايش فراماسونري در ايران هنوز مورد توجه محققان ايراني قرار نگرفته است. همچنانکه در زمينه نقش آقا محمد مهدي ارباب اصفهاني (نياي خاندان فروغي) و حاج محمد معينالتجار بوشهري (نياي خاندان بوشهري) در پيدايش و گسترش کشت و تجارت ترياک در ايران و پيوند نزديک آنان با امپراتوري مالي ساسون، که يکي از مهمترين کانونهاي توطئهگر سياسي و مالي شرق در نيمه دوم سده نوزدهم و دهههاي نخستين سده بيستم به شمار مي رود، [7] و فعلوانفعالات بسيار بغرنج و پنهان مالي و سياسي اين عصر هنوز پژوهش جدي صورت نگرفته است.» (عبدالله شهبازي، نظريه توطئه، صعود سلطنت پهلوي و تاريخنگاري جديد در ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1377، صص 28-29)
و در همان کتاب نوشتم:
«رشيد شهمردان، مورخ زرتشتي که ارادتي خاص به مانکجي هاتريا و اردشير ريپورتر و اليگارشي پارسي امپراتوري بريتانيا دارد، مخالفت رهبران ديني جامعه زرتشتي ايران با اقدامات اردشير ريپورتر و دوستان او را به "سخنچيني و غمازي" و "خوي زشت اهريمني" منتسب ميکند.» (همان مأخذ، ص 84)
رشيد شهمردان، که آقاي شوليزاده ستايشگر اوست و وي را «دانشمندي با گرايشهاي ژرف اشراقي و پيرو مکتب خُشنوم= دانش اسرار» ميداند، (فريد شوليزاده، وبگاه امرداد، «عاشقي که خود حديث عشق شد: به مناسبت سالروز درگذشت استاد رشيد شهمردان»، 21 آذر 1388) [8] همان «ملا شاهمردان»، کارگزار اردشير ريپورتر و حامل نامه او براي کيومرس وفادار و اردشير خرمشاهي، است در کوران تلاشهاي اردشير براي ترويج بهائيگري در ميان زرتشتيان که ستيز خونين موبدان زرتشتي ايران را عليه او برانگيخت. [9]
دومين اشاره من به مانکجي هاتريا در مقدمه جلد اوّل "زرسالاران" است که در اواخر سال 1377 انتشار يافت. نوشتم:
«با تهاجم پرتغالي ها به شرق، از اوايل سده شانزدهم ميلادي ميان سران اين طايفه و کارگزاران دربار پرتغال و کانون هاي يهودي- مارانوي ذينفع در تکاپوي فوق پيوندي استوار پديد شد. اروپائيان به واسطه هاي بومي نياز داشتند و به دلايلي که توضيح خواهم داد در غرب هند پارسيان را مناسب ترين دلالان و کارگزاران بومي براي پيشبرد کار خود يافتند. در اين فرايند در ميان پارسيان گروهي از واسطه هاي بومي (کمپرادورها) شکل گرفت که طي سده هاي پسين با هلندي ها و انگليسيها و ساير کانون هاي استعماري غرب پيوندي روزافزون و استوار يافت. اين فرايندي است که در سده نوزدهم، در دوران اقتدار امپراتوري مستعمراتي بريتانيا، به اوج خود رسيد و منجر به پيدايش يک گروه منسجم، بسيار ثروتمند و مقتدر پارسي در هند و منطقه شد. منظور از "اليگارشي پارسي" اين پديده است. رابطه اين اليگارشي با اعضاي جامعه پارسي مشابه رابطه اليگارشي يهودي با ساير يهوديان است.
اين کانون، چنانکه خواهيم ديد، از اواخر صفويه در تحولات ايران مؤثر بود و به ويژه از دوران تکاپوي مانکجي ليمجي هاتريا در ايران (1854-1890م.)، که مصادف با بخش مهمي از دوران ناصري است، جايگاهي بسيار مؤثر در فرايندهاي سياسي و فرهنگي و اقتصادي جامعه ايراني يافت. سِر اردشير ايدلجي ريپورتر و پسر او، سِر شاپور ريپورتر، اين تکاپو را در دوران متأخر قاجار و دوران پهلوي تداوم بخشيدند. اين نقش، به رغم اهميت بنيادين آن در تبيين تحولات تاريخ معاصر ايران، تاکنون ناشناخته مانده و اين نخستين پژوهشي است که درباره آن عرضه مي شود.» (شهبازي، زرسالاران، ج 1، ص 18)
و در بحث اورنگزيب و پديده «جزيه» افزودم:
«و بالاخره، مهمترين و رايجترين اتهام عليه اورنگ زيب وضع مجدد جزيه در هند است. در اين باره در آينده، در بررسي دوران تکاپوي مانکجي هاترياي پارسي در ايرانِ عهد ناصري، توضيح کافي خواهيم داد و پديده جزيه را در ايران و هند بررسي خواهيم کرد.» (همان مأخذ، ص 115)
اشاره بعدي من به مانکجي در گفتگويي است در پيرامون مکتب آرياييگرايي در ايرانشناسي که در فروردين 1379 در روزنامه انتخاب منتشر شد. [10] گفتم:
«به اين ترتيب، کارکردهاي مکتب آرياييگرايي و باستانگرايي هندو و ايراني بهعنوان يک ايدئولوژي استعماري خيلي واضح روشن ميشود. توجه کنيد در پنج تمدني که خانم بزانت نام ميبرد هيچ اشارهاي به تمدن اسلامي و تمدن چين وجود ندارد. اين موج طبعاً در ايران هم تأثير عميق گذاشت و اين تأثير، همانطور که عرض کردم، از دهه 1870 و دوران حکومت ميرزا حسين خان سپهسالار شروع شد و پس از مشروطه اوج گرفت و سرانجام حکومت پهلوي را ايجاد کرد. در ميان بخشي از تجددگرايان دوران مشروطه و بعد از آن، که بهطور عمده در پيرامون سازمان ماسوني "لژ بيداري ايران" مجتمع بودند، تأثيرات عميق نظريات خانم بزانت و انجمن تئوسوفي چشمگير است که متأسفانه تاکنون مورد مطالعه پژوهشي قرار نگرفته است. اين را اضافه کنم که بسياري از اين افراد با سازمان تئوسوفيستي بمبئي رابطه مستقيم يا غيرمستقيم داشتند و اردشير ريپورتر در اشاعه اين موج در ميان آنها بسيار مؤثر بود. همانطور که مانکجي هاتريا، که قبل از اردشير مأمور مقيم حکومت هند بريتانيا در ايران بود، در دوران سپهسالار در اشاعه اين مطالب نقش اساسي و بسيار مهمي داشت.»
و افزودم:
«مطالعات تطبيقي زبانهاي فوق بهطور جدّي از سال 1786 با سِر ويليام جونز شروع ميشود و اوست که مسئله خويشاوندي زبانهاي سانسکريت و يوناني و لاتين و سلتي و غيره را مطرح ميکند. البته توجه کنيد که همين آقاي جونز کتابي چون "دساتير" را، با آن زبان و با آن مضمون سبک که جعلي بودن آن بسيار آشکار است و واژهها و جملات مضحک آن معروف است مثل "هامستني رامستني شامستني زامستني، شالشتني شالشتني شالشتني شالشتني، مزدستني سزدستني وزدستني"، معتبر ميداند. حتي اشپيگل هم، که مقام علمي او در ايرانشناسي بالاتر از جونز است، "دساتير" را معتبر ميداند. کتاب "دساتير" تنها نبود. در اين دوره جعليات فراواني انجام گرفت و همه به فرهنگ باستاني ايران نسبت داده شد و مروج اصلي اين کتب در ايران حکومت هند بريتانيا و شخص مانکجي هاتريا و اطرافيان وي بودند...»
چنانکه ميبينيم، تا اين زمان درباره مانکجي به اشاراتي کوتاه اکتفا کردهام. اوّلين گزارش مفصل از تحقيقم درباره مانکجي متعلق به سال 1381 است در مصاحبه با «پژوهه صهيونيت». [11] در آنجا گفتم:
«اين موج تهاجم عليه فرهنگ ايراني و اسلامي از دهه 1850 ميلادي در ايران اوج گرفت و اين زماني است که در کوران جنگ کريمه يک مأمور اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا بهنام مانکجي ليمجي هاتريا در ايران مستقر شد. مانکجي از پارسيان هند بود و بهعنوان رئيس شبکه اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران کار ميکرد و روابط نزديکي با ديپلمات هاي سرشناس دولت انگليس در ايران، يعني سِر رونالد تامسون و ادوارد ايستويک و سِر هنري راولينسون، داشت. اين سرآغاز يک دوران نفوذ بسيار جدّي استعمار انگليس در ايران است و در پيامد فعاليتهاي مانکجي و شبکه او بود که سرانجام ميرزا حسين خان مشيرالدوله (سپهسالار) بهعنوان صدراعظم ايران منصوب شد. دوران صدارت سپهسالار اوج فعاليتهاي فرهنگي و سياسي اين کانون در ايران است.
فعاليت فرهنگي مانکجي در چهار شاخه صورت گرفت: اوّل، حمايت و تقويت بابيگري و کمک به گسترش آن؛ دوّم تأسيس و گسترش فراماسونري در ايران؛ سوم، اشاعه باستانگرائي در فرهنگ ايراني؛ چهارم، تقويت برخي از فرقه هاي اهل تصوف در ايران.
حدود سه سال قبل از استقرار مانکجي در ايران عليمحمد باب اعدام شده بود. حرکت باب از همين کانون استعماري سرچشمه ميگرفت. بهنظر من، ادعاي محققيني که بابيگري را بهعنوان يک جنبش ديني خودانگيخته و طبيعي و يک شورش مردمي مطرح ميکنند و سرآغاز پيوند اين جنبش با استعمار انگليس را از زمان تبديل آن به دو فرقه ازلي و بهائي ميدانند صحت ندارد. دلايل متعددي در دست است که بابيگري را از آغاز بهعنوان يک حرکت مشکوک و مرتبط با کانونهاي استعماري جلوه ميدهد. در اين باره در جلد هفتم کتاب "زرسالاران" بهطور مفصل بحث کرده و مستندات و دلايل خود را عرضه خواهم کرد. در اينجا فقط اشاره ميکنم به اهميت دوره اقامت عليمحمد شيرازي (باب) در بندر بوشهر. باب از 18 تا 21 سالگي در بوشهر به تجارت مشغول بود و سپس به کربلا رفت و شاگرد سيد کاظم رشتي، از سران شيخيه، شد و بعد از مرگ سيد کاظم رشتي ادعاهاي خود را شروع کرد. در سالهاي اقامت باب در بوشهر، اين بندر مرکز مهم فعاليت کمپانيهاي انگليسي و اروپايي و يهودي و پارسي بود. در آن زمان، مهمترين کمپاني مستقر در اين بندر به خانواده يهودي ساسون تعلق داشت که رهبر يهوديان بغدادي بودند. بعدها، نقش يهوديان را در گسترش بابيگري و بهائيگري بسيار مهم مييابيم تا حدي که ميتوانيم ادعا کنيم گسترش بابيگري و بهائيگري تنها با حمايت يک شبکه فعال يهودي وابسته به خانواده ساسون امکانپذير بود. بابيگري و بهائيگري به بسياري از نقاط ايران بهوسيله يهوديان و جديدالاسلامان يهودي وارد شد و رشد کرد. شهر همدان، بهعنوان يک کانون مهم يهودي نشين، نمونه گويايي است. عجيب است که محققين نسبت به دوره اقامت باب در بوشهر کاملاً بياعتنا بودهاند. مثلاً، ادوارد براون توجه فراواني نسبت به دورانهاي مختلف زندگي باب ميکند ولي درباره دوران اقامت او در بوشهر ساکت ميماند. درحاليکه قاعدتاً براون بايد به اين دوره بيشتر توجه ميکرد زيرا بندر بوشهر بهعنوان محل تلاقي تجار اروپايي و ايراني مي بايست بهعنوان مهمترين کانون آشنايي باب با غرب شناخته شود. ولي چون براون و ديگران قصد نداشتند بابيگري را متأثر از غرب جديد بدانند و تمايل داشتند سرچشمه هاي بومي و اسلامي آن را برجسته کنند، تأثير اين کانون را کاملاً مسکوت گذاشتند.
به هر حال، مانکجي پس از استقرار در ايران نقش مهمي در تقويت بقاياي بابي ها و گسترش بابيگري ايفا کرد و در دبيرخانه مفصل و فعال او کتب اعتقادي متعددي در ترويج بابيگري تأليف شد. فهرست "گنجينه مانکجي" در کتابخانه موسسه کاما (بمبئي) نشان ميدهد که مانکجي در اين زمينه تا چه اندازه فعال بوده است. در دوران فعاليت مانکجي ميان او و فعالين يهودي و بابي ارتباطات گسترده برقرار بود و اينان با بمبئي، که مرکز نشر آثارشان محسوب ميشد، روابط منظم داشتند. ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، يکي از سران بابيگري و بهائيگري، در آن زمان منشي مانکجي بود. آقا عزيزالله، از يهوديان بهائيشده مشهد، با مانکجي و گلپايگاني ارتباط داشت. آقا عزيزالله همان کسي است که بعدها ادوارد براون را با گلپايگاني آشنا کرد. پيوند مانکجي با بابي ها و بهائي ها در حدي است که منابع بهائي از مانکجي بهعنوان بهائي ياد ميکنند و مينويسند که وي بعد از ملاقات با ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) در بغداد به اين مذهب گرويده بود. بهاء هم در الواح خود به اين ملاقات با مانکجي اشاراتي دارد. اسنادي وجود دارد که نشان ميدهد دستگاه اطلاعاتي ناصري از روابط پنهان مانکجي با بابي ها تا حدودي مطلع بوده و در مقاطعي، مانند توطئه ترور ناصرالدينشاه در سال 1300 ق./ 1882 م.، نسبت به آن حساس بوده است.
بخش مهمي از کارنامه مانکجي در ايران به تأسيس فراماسونري اختصاص دارد. نقش مانکجي در اين ماجرا تاکنون مورد غفلت کامل بوده است و تمامي محققين اولين نهاد فراماسونري ايران را، که به "فراموشخانه" معروف است، با نام ميرزا ملکم خان ميشناسند. نقش ملکم در فعاليت فراموشخانه مورد ترديد نيست ولي مسئله پيچيده تر است. طبق تحقيق اينجانب، در واقع، مانکجي نقش اصلي را در تأسيس فراموشخانه داشت و ملکم دستيار او بود. بهعبارت ديگر، همانطور که در زمان انقلاب مشروطه سازمان فراماسونري بيداري ايران در پيرامون اردشير ريپورتر شکل گرفت، فراموشخانه هم در پيرامون مانکجي تکوين يافت. در اين باره در جلد هفتم کتاب زرسالاران بهطور مفصل بحث خواهم کرد. توجه کنيم که بهطور رسمي رئيس فراموشخانه، يا استاد اعظم، يکي از پسران فتحعليشاه بهنام جلالالدين ميرزا بود. ملکم در کنار برخي از رجال عصر ناصري در اين انجمن مخفي عضويت داشت. ميرزا محمد تقي سپهر کاشي (لسانالملک) و رضاقلي خان هدايت هم عضو اين نهاد بودند.
محفل يا شبکه مانکجي اولين کانون جدّي و متشکلي محسوب ميشود که ترويج باستانگرائي را در ايران آغاز کرد. يکي از اقدامات مانکجي تجديد چاپ و پخش کتاب "دساتير" در ايران در يکهزار نسخه بود. تا اين زمان "دساتير" در ايران چندان شناختهشده نبود و در واقع تأثير جدّي آن از زمان مانکجي آغاز شد. جلالالدين ميرزا، استاد اعظم فراموشخانه، هم بهعنوان يک شاهزاده فرنگي مآب شناخته ميشد و هم مروج سره نويسي و ناسيوناليسم ضدعربي بود. او کتابي نوشت بهنام "نامه خسروان" که شامل يک دوره تاريخ ايران باستان است. البته اين کتاب بهنام او منتشر و معروف شد ولي نويسنده واقعي آن فردي است بهنام شيخ علي يزدي که در سفارت انگليس سمت منشيگري داشت و در دستگاه انگليسيها در ايران فرد متنفذي بود. رضاقلي خان هدايت، نياي خاندان هدايت و عضو ديگر فراموشخانه، هم تأليفات متعددي با روح باستانگرائي منتشر کرد. از مهمترين آثار او "فرهنگ انجمن آراي ناصري" است. هدايت اين کتاب را به سفارش مانکجي نوشت و نام آن "فرهنگ انجمن آراي هوشنگ" بود. هوشنگ نامي است که مانکجي بر خود نهاده و خويشتن را در ايران با اسامي چون "هوشنگ هاترياي کياني" و "درويش فاني" معرفي ميکرد. ولي بعداً ترجيح دادند که اين فرهنگ را به ناصرالدينشاه منتسب کنند و لذا آن را "فرهنگ انجمن آراي ناصري" ناميدند. اين فرهنگ در سال 1288 ق./ 1871 م. يعني در اوّلين سال صدارت ميرزا حسين خان سپهسالار و اندکي بعد از فوت رضاقلي خان هدايت با پول مانکجي چاپ شد. خود مانکجي نيز مقدمه اي بر اين کتاب نوشته است. اين فرهنگ سرشار از جعليات دساتيري است و در کنار فرهنگهاي دستکاريشده اي مانند "برهان قاطع" سهم بزرگي در اشاعه باستانگرائي در ايران داشت. مثلاً، با اقتباس از "دساتير"، فهرست مفصلي از پيامبران عجم ارائه کرده است. اين کتاب سرشار است از ارجاع به پارسيان و زرتشتيان و "دساتير" و "دبستانالمذاهب" و غيره و در مقابل در آن مدخل هايي چون "اسلام" و "قرآن" وجود ندارد و آيات و شواهد قرآني و احاديث بهندرت ديده ميشود. روح اين فرهنگ کاملاً غيراسلامي است بهنحوي که آن را در کنار "نامه خسروان" بايد مهمترين تلاش مانکجي براي ترويج باستانگرائي در ايران دانست. براي مثال، خانه کعبه را مقر يک پيامبر باستاني ايراني بهنام مهآباد معرفي ميکند. نام آدم ابوالبشر را فارسي ميداند و مدعي است که گويا در زمان حمله اعراب به ايران بهدستور عمر بن خطاب، خليفه مسلمانان، تمامي کتابهاي باستاني ايران سوزانيده شدند.
منشيان و کارگزاران مانکجي نيز در زمينه اشاعه باستانگرائي بسيار فعال بودند. ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، منشي مانکجي و از سران فرقه بهائي، از مروجين سره نويسي و باستانگرائي بود و براي مثال در رسالهاي تبار ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) را به يزدگرد ساساني رسانيده است. ميرزا محمدحسين خان ثريا و حاجي ميرزا حسن خوشنويس اصفهاني و ميرزا لطفعلي دانش و محمد اسماعيل خان زند هم در پيرامون اين محفل به سره نويسي اشتغال داشتند. محمد اسماعيل خان زند نويسنده کتابي است با همين مضمون بهنام "فرازستان". گلپايگاني مينويسد که او نام خود را به هرمزديار تغيير داد و نژاد خويش را به «خسروان کيان رساند و در زنده کردن آئين آباديان و تازه نمودن روش نياکان کوشش بياندازه دارد.» البته بايد اين را هم عرض کنم که بعدها گلپايگاني از مخالفان مانکجي شد و در نامههاي خود مطالبي عليه او و باستانگرايان و سره نويسان بيان کرد.
محفل فرهنگي مانکجي با ميرزا فتحعلي آخوندزاده در تفليس نيز رابطه نزديک داشت در حدي که آخوندزاده در مکاتباتش از رضاقلي خان هدايت با عناويني چون «پدر بزرگوار» و «پدر مغفور» ياد ميکند. در اين زمان آخوندزاده سرهنگ ارتش روسيه و کارمند عاليرتبه دفتر نايبالسلطنه تزار روسيه در قفقاز بود و بهنظر من همان جايگاه مانکجي در حکومت هند بريتانيا را در دستگاه اطلاعاتي نايبالسلطنه قفقاز داشت يعني مسئول امور ايران بود.
چنانکه مي دانيم، آخوندزاده از مروجين باستانگرائي، اسلام ستيزي و عرب ستيزي و تئوري استبداد شرقي در تاريخنگاري ايران بود و در اين زمينه تأثير بزرگي بر جاي نهاد. مثلاً در نامهاي به جلالالدين ميرزا مينويسد: «به اصطلاح اهل يوروپا اسم حقيقي پادشاه به کسي اطلاق ميشود که تابع قانون بوده، در فکر آبادي و آسايش وطن و در فکر تربيت و ترقي ملت باشد. در مملکت ايران، بعد از غلبه تازيان و زوال دولت پارسيان و فاني شدن پيمان فرهنگ و قوانين مهباديان سلطنت حقيقي نبوده است. در مدت تاريخ هجري فرمانروايان اين مملکت کلاً ديسپوت و شبيه حراميباشيان بودهاند.»
آخوندزاده بنيانگذار جرياني است که تغيير الفبا را بهعنوان راه توسعه و پيشرفت ممالک اسلامي معرفي ميکرد. او اين نظر را در عثماني از طريق منيف پاشا و در ايران از طريق محفل مانکجي پيش ميبرد. منيف پاشا در زمان حکومت سپهسالار به مدت چهار سال سفير عثماني در ايران بود و در دوره مظفرالدينشاه نيز دو سال در اين سمت بود. او با مانکجي و آخوندزاده و ميرزا يوسف خان مستشارالدوله و ميرزا ملکم خان رابطه نزديک داشت.
چهارمين شاخه فعاليت مانکجي در ايران به اهل تصوف معطوف بود و لذا اعضاي محفل يا شبکه مانکجي با بعضي از سران اهل تصوف رابطه نزديک داشتند. مانکجي خود را درويش معرفي ميکرد، "درويش فاني" لقب داشت و با سران برخي از طريقت هاي اهل تصوف از جمله رحمت عليشاه (حاج ميرزا کوچک شيرازي) معاشرت داشت. رضاقلي خان هدايت عضو طريقت نعمتاللهي بود و جالب است بدانيم که وي در "فرهنگ انجمن آراي ناصري" نام "داريوش" را به معني "درويش" دانسته است... بعدها، وصال شيرازي و وقار شيرازي (پسر وصال) رابطه نزديکي با محفل مانکجي و خاندان نواب هندي داشتند.» (پژوهه صهيونيت، کتاب دوّم، تهران: مرکز مطالعات فلسطين، 1381، صص 492-496)
اندکي بعد، در رساله «جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران» (نشر اينترنتي، تير 1382)، به مانکجي هاتريا و بابيگري اوّليه و نيز پيوند کميته مجازات با کانون فوق اشاراتي کردم. نوشتم:
«ارائه تمامي مستندات خود را درباره پيوند بابيگري اوّليه با کانون فوق به فرصتي ديگر موکول ميکنم و در اينجا تنها دو نکته را مورد تأکيد قرار ميدهم:
اول، حضور پنج ساله عليمحمد باب در تجارتخانه دايياش در بوشهر و ارتباط او با کمپانيهاي يهودي و انگليسي مستقر در اين بندر و کارگزاران ايشان. اندکي پس از اين اقامت پنج ساله بود که باب در سال 1260 ق./ 1844م. دعوي خود را اعلام کرد و با حمايت کانونهاي متنفذ و مرموزي بهسرعت شهرت يافت. دوران اقامت باب در بوشهر مقارن است با سالهاي اوليه فعاليت کمپاني ساسون (متعلق به سران يهوديان بغداد) در بوشهر و بمبئي. ساسونها در دهههاي بعد به "امپراتوران تجاري شرق" بدل شدند و در زمره دوستان خاندان سلطنتي بريتانيا جاي گرفتند. خاندان ساسون بنيانگذاران تجارت ترياک ايران بودند و با تأسيس بانک شاهي انگليس و ايران نقش بسيار مهمي در تحولات تاريخ معاصر ايران ايفا نمودند.
دوم، ارتباط نزديک مانکجي هاتريا، رئيس شبکه اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران در سالهاي 1854-1890، با سران بابي و از جمله با شخص ميرزا حسينعلي نوري (بهاء).» [12]
و افزودم:
«درباره مانکجي هاتريا و پيوندهاي او با بابيگري و بهائيگري اوّليه در فرصتي ديگر سخن خواهم گفت.»
در همانجا در بررسي «کميته مجازات» نوشتم:
«در زمان دستگيري اعضاي کميته مجازات فرقه بهائي در دستگاه نظميه از چنان نفوذي برخوردار بود که بتواند پرونده را به شيوه دلخواه خود فيصله دهد. نفوذ بهائيان در نظيمه از زمان رياست کنت دو مونت فورت بر نظميه تهران آغاز شد. عبدالرحيم ضرابي (بهائي کاشاني) معاون او و کلانتر تهران بود و به اين دليل به عبدالرحيم خان کلانتر شهرت داشت. عبدالرحيم ضرابي با مانکجي هاتريا، رئيس شبکه اطلاعاتي بريتانيا در ايران، مرتبط بود و کتاب تاريخ کاشان را به سفارش مانکجي نوشت. از اين کتاب سه نسخه خطي وجود داشت که در اختيار مانکجي، هنري ليونل چرچيل (کارمند سفارت بريتانيا) و جلالالدوله (پسر ظلالسلطان و حاکم کاشان) بود. عبدالرحيم خان ضرابي از اعضاي خاندان سپهر و از خويشان مورخالدوله سپهر است و پدر عليقلي خان نبيلالدوله بهائي معروف كه از دوستان عباس افندي بود و سالها شارژدافر ايران در ايالات متحده آمريكا. عليقلي خان ضرابي (نبيلالدوله) نيز در جواني در سفارت انگليس در تهران كار ميكرد. وي در آمريكا به يكي از ماسونهاي بلندپايه بدل شد و در طريقت اسكاتي كهن به درجه سي و سوم (عاليترين درجه ماسوني) رسيد.
برخي مورخين کوشيدهاند تا گردانندگان و دستاندرکاران کميته مجازات را انقلابيوني صادق و خشمگين جلوه دهند که از نابساماني پس از انقلاب مشروطه و عدم تحقق آرمانهايشان سرخورده و به تروريسم روي آوردند. اين تحليل، که در سريال تلويزيوني پربيننده «هزار دستان» (ساخته علي حاتمي) انعکاس يافته، بهکلي نادرست است. بررسي دقيق زندگينامه گردانندگان کميته مجازات چهرهاي بهکلي ناسالم و وابسته به کانونهاي استعماري از ايشان به دست ميدهد و کارگزاران ايشان نيز گروهي اوباش و آدمکش حرفهاي، چون کريم دواتگر، بودند. برخي نويسندگان عمليات کميته مجازات را اعتراض انقلابي عليه قرارداد 1919 و دولت وثوقالدوله خواندهاند. اين ادعا نيز بهکلي بيپايه است. کميته مجازات در زمان اولين دولت وثوقالدوله در سال 1295ش./ 1916م. تشکيل شد و تنها پنج ماه (تا پائيز 1296/ 1917) فعاليت کرد. بنابراين، عملکرد آن ربطي به قرارداد 1919 نداشت.» [13]
در جلد پنجم "زرسالاران"، که در سال 1383 منتشر شد، در مقدمه مبحث جنگ کريمه، اشارهاي گذرا به مانکجي کردم:
«دکتر ديويد تامسون جنگ کريمه (1853-1856) را «نقطهعطف مهمي در توسعه اروپاي جديد» ميداند. شکل گيري جغرافياي سياسي نوين اروپا، تفوق قطعي بريتانيا، و به تعبير وسيع تر امپرياليسم انگلوساکسون، به عنوان قدرت برتر دنياي جديد و تضعيف روسيه، که در آستانه جنگ کريمه قدرت نظامي درجه اوّل اروپا بهشمار ميرفت، از پيامدهاي مستقيم جنگ کريمه بود. اين حادثه، که همزمان است با دوره تنظيمات در عثماني، مبدايي شد براي سيطره بلامنازع ديوانسالاران غربگرا بر اين کشور و سرنوشتي را براي عثماني رقم زد که در جنگ اوّل جهاني به فروپاشي کامل آن انجاميد. جنگ کريمه و پيامدهاي آن تأثيرات عظيم در سرنوشت ايران نيز بر جاي نهاد. پيامد مستقيم جنگ کريمه براي ايران، استقرار مانکجي هاتريا، مأمور بلندپايه اطلاعاتي بريتانيا، در تهران و آغاز فعاليت شبکه گسترده او، پيدايش اوّلين سازمان فراماسونري در ايران بهوسيله همين کانون و تهاجم استعمار بريتانيا به سرزمينهاي شرقي و جنوبي ايران و تجزيه هرات بود.» (زرسالاران، ج 5، ص 321)
نتيجه ميگيرم:
پژوهش من بهطور کامل و مستند، يعني با ارائه مدارک و منابع، درباره نقش کانونهاي استعماري و بهويژه «يهوديان بغدادي» در پيدايش و گسترش بابيگري اوّليه [14] هنوز منتشر نشده. بنابراين، کساني که ديدگاه مرا در اين زمينه «غيرمستند» ميدانند و، به تأسي از مورخيني چون سيد احمد کسروي و احسان طبري و فريدون آدميت و ميخائيل ايوانف و محمدرضا فشاهي، بابيگري اوّليه را «جنبش اجتماعي» يا «فکري»، نه فرقه سازماندهي شده، ميشمرند، بايد حوصله کنند تا اين پژوهش منتشر شود و آنگاه به سنجش و داوري درباره آن بپردازند.
اثبات نقش کانونهاي استعماري، بهويژه «يهوديان بغدادي»، [15] در پيدايش و گسترش سازمانيافته بابيگري با تبيين بنيانهاي معرفتي اين فرقه، به عنوان يکي از شاخههاي برآمده از بستر شيخيگري و يکي از نحلههاي هزارهگرايانه (Millenarianist) ، در تعارض نيست. دعاوي مسيحايي- مهديگرايانه، که به پيدايش امواج فکري و سياسي متنفذ انجاميده، گاه آميزهاي از سازمان يافتگي بر بستر بنيانهاي فکري و اجتماعي بوده است. از نيمه دوّم سده هيجدهم ميلادي، طريقت خاخام شلوم شرابي در بيتالمقدس، از طريق نفوذ يهوديان در فرقههاي اهل تصوف، منبع الهام انواع مدعيان مهدويت در جهان اسلام بهشمار ميرفت.
حضور گسترده يهوديان مخفي در پيدايش و توسعه بابيگري [16] و نقش تعيينکننده خانواده مادري باب، نياکان خاندانهاي افنان و خليلي و غيره، در پرورش و برکشيدن عليمحمد باب، و بهويژه سه دايي او، حاج ميرزا سيد محمد تاجر شيرازي (خال اکبر) و حاج ميرزا سيد علي تاجر شيرازي (خال اعظم) و حاج ميرزا سيد حسنعلي شيرازي (خال اصغر)، به عنوان کارگزاران کمپاني ساسون در شيراز و بوشهر، [17] جايگاه پيروان باورمند به دعاوي باب را نفي نميکند. من منکر وجود گروه قابلاعتنايي از بابيان اوّليه نيستم که از سر صدق دعاوي باب را باور داشتند. در صفوف بابيان اوّليه چهرههاي سرشناسي چون سيد يحيي دارابي و زرين تاج قزويني ميشناسيم. سيد يحيي، که شورش نيريز فارس را رهبري کرد، پسر آقا سيد جعفر کشفي، مجتهد سرشناس دوران فتحعلي شاه و محمد شاه قاجار، بود و برادر سيد ريحانالله که بعدها مجتهد نامدار تهران شد. سيد ريحانالله، کوچکترين پسر مجتهد کشفي، به شدت «ضد يهودي» بود. [18] و زرين تاج، معروف به «طاهره» و «قرةالعين»، هر چند پدرش، ملا صالح قزويني (نياي خاندان صالحي)، مدتي به شيخيگري گرايش داشت ولي خود عروس عمويش حاج ملا محمدتقي برغاني (شهيد ثالث) بود که رئيس علماي قزوين بهشمار ميرفت.
درباره مانکجي، و نقش مانکجي در گسترش بابيگري و بهائيگري، به جز اشارات پراکنده و گزارشي از تحقيقم که در «پژوهه صهيونيت» منتشر شد، و نقل کردم، هنوز تکنگاري مستقلي منتشر نکرده و مستندات خود را عرضه ننمودهام. اخيراً، درباره نقش اردشير ريپورتر در توسعه و تقويت بهائيگري گزارشي مستند منتشر کردهام. [19] اين ادامه کار مانکجي است.
طبق طرح من، جلد ششم "زرسالاران" به ارائه تحقيقاتم در زمينه پارسيان هند و تکوين و تأثير اليگارشي پارسي اختصاص دارد و در فصولي از جلد هفتم تکاپوهاي مانکجي در ايران عصر ناصري بيان خواهد شد.
من اوّلين مورخي نيستم که به نقش مرموز مانکجي هاتريا در ايران عصر ناصري، و پيوند او با دستگاه استعماري بريتانيا، توجه کردهام. پيش از من، محمدرضا فشاهي نيز مانکجي را شناخته بود ولي به اشارهاي مختصر اکتفا نمود. فشاهي در بررسي تحولات فکري دوران ناصري نوشت:
«در اين مبارزه، ملتگرايي و بازگشت به افتخارات گذشته و ترويج و تقويت آن در اذهان توده مردم، بهترين سلاح سوداگري ايراني بهشمار ميآمد. اين ملتگرايي که توسط برخي از روشنفکران و متفکران ايراني نظير جلالالدين ميرزا و ميرزا فتحعلي آخوندزاده و ميرزا آقاخان کرماني، که در واقع سخنگويان نظام جديد سوداگري بودند، ترويج و تقويت ميشد، در ابتدا حالتي انفعالي و منفي داشت. بدين معني که جنبه ضدعربي و ضداسلامي آن بر جنبه ضداروپايي آن چربش داشت و اين بهدليل نفوذ افکار مانکجي رهبر زرتشتيان هندوستان (که دست پنهان دولت انگليس از او حمايت ميکرد) در افکار جلالالدين ميرزا و آخوندزاده بود...» (محمدرضا فشاهي، واپسين جنبش قرون وسطايي در دوران فئودال، تهران: جاويدان، 1356، 157-158)
تعبير نادقيق فشاهي از مانکجي به عنوان «رهبر زرتشتيان هند»، در حالي که مانکجي نماينده پارسي پانچايت (انجمن اکابر پارسيان هند) و اوّلين سرپرست زرتشتيان ايران منصوب از سوي پارسي پانچايت بود، نشان ميدهد که وي بيش از اين درباره مانکجي کاوش نکرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر