شهامت دنباله روی از علی (ع) شهامت دنباله روی از علی (ع) فاطمه کشاورز کیست که شهامت دنباله روی از علی (ع) را داشته باشد؟ از خبر گزاری کیهان نورد کیهان – که وقایع نامرئی را میبیند و از درون آدمهاهم بهتر از خودشان خبر دارد - خبر رسیده که روحانی برجسته، محقق، و دگر اندیش جهانی دکترمحسن کدیورکه هفده سال عمر خود را درحوزه به غور درگنجینۀ تشیع بسر آورده، و باقی را به تدریس و نوشتن درین باره سپری کرده ناگهان بی آنکه خود اطلاع داشته باشد برخی از بستگانش از دین اسلام برگشته ، بسمت بهائیت گرویده اند و وی با فریب استاد خود آیت الله منتظری او را به صدور فتوی در دفاع ازحقوق ایشان واداشته است. گویا همین مسئله در بارۀ خانم شیرین عبادی حقوق دان، نویسنده، فعال حقوق بشر و برندۀ جایزۀ نوبل هم صدق میکند. با آنکه این شخص درتمام تریبونهای بزرگ جهانی که در اختیاردارد به گفته های پیامبر اکرم استناد میجوید و به مسلمانی خود افتخار میکند (تا جائی که برخی ازعزیزان بیرون مرز به دندان قروچه میافتند) حادثه ای مشابه – بشهادت روزنامه کیهان – برای او هم اتفاق افتاد. خانم عبادی، یک روز صبح از خواب برخاست و بی آنکه خود بداند بهائی شده بود. عجبا که به نظرمیرسد این تحول ناخود آگاه برای کسانی اتفاق میافتد که آزادی اندیشه را برای رشد انسانها حیاتی میدانند، مدافع حقوق شهروندی ایرانیانند، و سرکوب هموطنان خودرا برنمیتابند. من نیز چون درین سطور قصد اشاره به حقوق شهروندی ایرانیان ، ازجمله هموطنان بهائی ، را دارم ، در ابتدا فرصت را غنیمت شمرده مراتب پایبندی خود را به دین مبین اسلام و مذهب عدل محور تشیع ابراز داشته و هر نوع تمایل درونی ناخواسته بسمت دین دیگری را درباب خود بشکل قاطع و رسمی رد میکنم. اما بعد، میخواهم با اشاره به خاطرات خوش روزهای انقلاب آغاز کنم ، آنگاه مسئله ای را که هنوز برای من معمائی است – و با حق حیات همۀ انسان ها رابطۀ مستقیم دارد - با شما درمیان بگذارم. خاطرات روزهای انقلاب برای همه امان خاطراتی ماندنیست: راهپیمائیها ، بحث ها ، خبر ها، و امیدها برای جامعه ای که درآن شهروندان قانونگرا بجرم اعتقادات دینی، طبقه و یا جنسیت متفاوت به حاشیه رانده نشوند. من آن روزها یک دانشجوی سادۀ دانشگاه شیراز بودم. وقتی گرد هم جمع میشدیم همه ماجرائی برای گفتن داشتیم، فرار از گاز اشک آورسربازان شاه، یک شعار جدید ، خبر یک درگیری تازه در نقطه ای از مملکت. حتی لطیفه ها هم رنگ و بوی انقلاب داشتند. از همه مهمتر جدل های داغ اما دوستانه امان بودند که خود زائیدۀ امید مان به آینده و به ساختن جامعه ای بهتر بود. ناگهان دریافته بودیم که حرف و گفت و دغدغه امان دیگر بی اثر و بی معنا نیست. خاطرم نیست دقیقا چه ماهی بود که خبری ازیک حملۀ ناشناخته به محله ای که درآن عمدتاّ بهائیان شهرساکن بودند رسید. خبر در روزنامه و در رادیو محلی خیلی خلاصه و بی تفسیر بود. آنچه دهان به دهان میگشت حکایت از آن داشت که یکشب از طرف افرادی ناشناس خانه هائی در قریۀ کوچک سعدیه شیراز – آنجا که اندرز گوی بزرگ ، و شاعر عدل و اخلاق، سعدی مدفون است – و گویا ساکنانش عمدتا بهائی بودنداعلامت گذاری شده بودند. فردای آن شب، آن خانه ها مورد هجوم افرادی مسلح واقع شده و جمع زیادی (که بر اساس خبر عددشان در مجموع هفده یا هیجده نفر بود) کشته شده بودند. چه کسی پشت این کشتار بود نمیدانستیم. آیا دولت شاه میخواست با این حمله انقلابیون مسلمان را بد نام کند؟ ظن بیشتر مردم برین بود. اما آنچه به خاطر دارم – و اکنون قلبم را به درد میآورد – اینست که در جمع ما دانشجویان خواهان انقلاب و آزادی بحث داغی برسر این کشتار درنگرفت. دوستی با دوستی درگیر نشد که عمق این فاجعه را بکاود و بفهمد این مردم که بودند و چه کسانی آنان را کشتند. آنچه همه ناگفته از آن مطمئن بودند این بود که تمام سیاستمداران قدرتمند وقت و عمال شاه بهائیند و خود به دست خود این سرنوشت تلخ را بجان خریده اند. حتی اگر این شایعات درست بود، گناه آن چند خانوادۀ قریۀ سعدیه که شاید اندکی (وشاید هم نه چندان) بالای خطرفقرمیزیستند چه بود؟ مردمی که در خانه هائی زندگی میکردند که به احتمال بسیار قوی حتی تلفن نداشت چگونه میتوانستند همدستان شاه – یا طوطئه گران جهانی – باشند؟ آن را هم کسی نپرسید. خبر به همان سادگی که رسیده بود، فراموش شد. اکنون به دلیل ظلمی که به تمامی هموطنانمان میرود زمان پرسیدن سئوالهای تلخی ازین دست دوباره فرا رسیده است. میخواهم اول یادی از علی (ع) بکنم که این روزها درکمان ازپای فشاریش برعدل و داد صد چندان شده است (و از زبان مولانا بگویم "ای علی مرتضی بر من بتاب!" که شاید کلامم روشنتر به گوشها برسد). شماری از ما دانشگاهیان و به اصطلاح روشنفکران که خود را به دنباله روی ازعلی (ع) سربلند میدانیم، دائم بیاد میآوریم که تشیع ما تشیع اوست که ضارب خود را گرسنه نمیخواسته و کندن خلخالی از پای یک دختر یهودی را حادثه ای عظیم و دفاع از او را مسئولیتی سترگ برای حکومت خود میشمرده است. هزار و چهارصد سال پیش – قبل از آنکه حقوق شهروندی به شکل امروزش در مغرب زمین تعریف شده باش– او امنیت را حق همۀ شهروندان از جمله آن دختر یهودی میشمرده و همه را علی رغم اعتقاد دینیشان در زیر چتر حکومت خویش در امن و امان میخواسته است. اما امروز سئوال بزرگی که درپیش روست این است. اکنون که علی (ع)، درمیان ما حضور جسمانی ندارد، کیست که شهامت دنباله روی از او را داشته باشد و سخنش در باب خلخال پای دختر یهودی را به دختر بهائی بیگناهی که خانواده اش به دلیل دینشان در مظان اتهام کمرشکن جاسوسی قرار دارند تعمیم دهد؟ درمیان روشنفکران، آزاد اندیشان خدا جو، شجاع و صلح طلب ما کیست که از تهمت ها و تهدیدهای جمهوری اسلامی نهراسد، از موضع عادلانۀ آیت الله منتظری دفاع کند، وبه صدای بلند بگوید: "من مسلمانم، اما وقتی حق شهروندی هموطنان بهائیم لگدمال میشود، ساکت نخواهم ماند؟" این خواسته مستلزم پذیرش هیچ دین خاصی از جمله بهائیت نیست. به معنای محاکمه نکردن کسانی که در باب جاسوسیشان سند و دلیل وجود دارد هم نیست . این تنها به آن معناست که کسانی که خود را معتقد به دین و راه علی (ع) میدانند در مقابل امثال طباطبائی نژاد ، امام جمعۀ اصفهان که معترضان عاشورا را "غدۀ فاسدی"میداند سکوت نکنند. آنکه این سکوت سهمگین را بشکند، باید از آقای طباطبائی نژاد بپرسد که این چگونه عدل و دادی است که در آن قوم و گروهی بطور دسته جمعی و بدون محاکمه به شدیدترین اتهام ها محکوم میشوند؟ منظور ایشان که تریبونی به وسعت یک شهر- بلکه یک کشور - دراختیار دارند (در خطبۀ روز جمعه هیجدهم دیماه) ازاینکه " حتي بهايي ها هم که هميشه کارشان جاسوسي بود اين بار علني آمده بودند" دقیقا چیست؟ آیا بما میگویند که تمامی شهروندان بهائی ایرانی بدلیل دینشان یکپارچه جاسوس و خائنند؟ پاسخ آن دختر بهائی را که اکنون پدر و مادرش بجرم اعتقاد دینی و به جرم عضویت درجامعۀ بهائی در مظان شدید ترین اتهامات (یعنی جاسوسی) قرار دارند چه کسی خواهد داد؟ آیا بزرگانی چون علی (ع) با حیات و رفتارو گفتار خود قصد نمونه آفریدن و درس دادن نداشتند؟ آیا مقصود از آن خلخالی که امیرالمومنین نگاهداری از آن را درپای دختری یهودی مذهب از وظایف سترگ حاکمیت خود میدانست، نه فقط امنیت آن دخترکه امنیت تمامی مردمی که در حاشیۀ جامعه زندگی میکنند نبود؟ شماری از ما که در مغرب زمین ساکنیم گاها از اینکه رسانه های غربی روی دستگیری ایرانیان بهائی بیش از ایرانیان مسلمان تأکید میکنند بیصبرو حوصله میشویم. همه میدانیم که علی رغم ادعای بیطرفی کامل و آزادی بیان، رسانه ها ی غربی نیز مشکلات خودشان را دارند. اما مسئله اینکه رسانه های غربی چه میگویند و یا برای جهانیان درین باره چه پاسخی داریم نیست. مسئله، مسئلۀ حرمت انسانیت، واز آن مهمتر، حرمت به خودمان است. مسئله خودداری از زیستن در سرزمینی است که در آن "مزد گورکن" از آزادی و جان و مال آدمی "افزونتر" باشد. چگونه میتوان در قرن بیست و یکم، و در مملکتی که خود را دنباله رو علی میداند، شاهد بود که هرگاه بحرانی وطن را فرا میگیرد، بهای آن را آنان که در حاشیه زندگی میکنند ازجمله هموطنان بهائیمان، با جان و مال و نامشان بپردازند. آیا وقت آن نرسیده که بصدای بلند بگوئیم که هیچ گروه و دسته ای را نمیشود بشکل جمعی و فله ای محاکمه کرد و تمامی شان را مردود و خائن و خطرناک شناخت؟ آقای طباطبائی نژاد، آن غدۀ فاسدی که"اگر دیر از بدن جدا شود تمام آن را فاسد میکند" این بی عدالتی سهمگین و سکوت در برابر آنست. *استاد دانشگاه میسوری. امریکا |
__._,_.___
This is a non-political list.
MARKETPLACE
.
__,_._,___
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر