کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

[farsibooks] Fw: پرچم‌تان عوضی است!» گفت: «چطور مگه؟» گفتم: «یک شیر و خورشید کم دارد!



 
 
 

Date: Monday, October 13, 2008, 3:06 AM

یک شیر و خورشید در خانه

الاهه بقراط

هنرپیشه‌ فیلم آلمانی «بادر ماینهوف» در گفتگویی تأکید می‌کند فیلم قصد دارد به این نکته بپردازد که چرا جوانانی که برای جهانی بهتر مبارزه می‌کردند، نهایتا به «قاتل» تبدیل شدند. این صراحت لهجه و استفاده از کلمه «قاتل» برای کسانی که نهایتا کاری جز «قتل» نکرده‌اند، برای وارثان «جنبش چریکی» ایران حتی فراتر از یک تابو است. برخی از آنها هنوز تأسیس خود را که در خون چند پاسبان و روستایی و انسان عادی نطفه بسته است، جشن می‌گیرند و پایکوبی می‌کنند زیرا بر خلاف آنچه در فیلم گفته می‌شود نه «اسطوره» بلکه «اعتقاد» است که انگیزه آنها را دیروز برای آن عملیات و امروز برای بزرگداشت آن تشکیل می‌دهد. اگر آنها این بخت و فرصت را نیافتند تا مانند رفقایشان در چین یا در کوبا به قدرت برسند، نوع دیگری از آنها اما، با اسطوره‌های دیگر ولی با همان اعتقاد مشترک و بر زمینه همان عملکرد تروریستی در ایران به قدرت رسید و بی جهت نبود که مورد پشتیبانی همه اینان، در داخل و خارج، قرار گرفت.

*****

یک شیر و خورشید در خانه

روز بیستم آوریل 1998 یک اطلاعیه هشت صفحه‌ای به دفتر خبرگزاری رویتر در شهر کلن آلمان رسید که طی آن «فراکسیون ارتش سرخ» معروف به «اِر آ اِف» انحلال خود را اعلام می‌نمود. در این اطلاعیه از جمله چنین آمده بود: «بیست و هشت سال پیش، در روز چهاردهم ماه مه 1970 فراکسیون ارتش سرخ با یک عملیات آزادیبخش به وجود آمد. امروز ما به این پروژه پایان می‌دهیم. نبرد چریکی شهری در شکل فراکسیون ارتش سرخ اکنون به تاریخ پیوسته است».

سه تن از بنیانگذاران اصلی‌ این گروه، آندریاس بادر، گودرون انسلین و اولریکه ماینهوف، پس از آدم‌ربایی‌ها و ترورهای خونینی که بی‌خبر از آنها توسط هوادارانی که راه آنها را در پیش گرفته بودند، انجام می‌شد، پس از تحمل پنج سال زندان در سال 1977 دست به خودکشی زدند و یکی دیگر، هورست مالر، که اتفاقا وکالت‌اش را صدراعظم پیشین آلمان، گرهارد شرودر از حزب سوسیال دمکرات، بر عهده داشت، پس از گذراندن بخشی از دوران محکومیت خود در دهه هشتاد از زندان آزاد شد و به نئونازی‌ها پیوست! هورست مالر 72 ساله که برای اینکه نتواند در سال 2006 در کنفرانس انکار هولوکاست در جمهوری اسلامی شرکت کند، گذرنامه‌اش ضبط شد، چهار ماه پیش در ژوییه 2008 به یازده ماه دیگر زندان محکوم شد زیرا هنگامی که در نوامبر 2007 برای گذراندن یک دوران محکومیت به دلیل دفاع از نازیسم وارد زندان می‌شد، با سلام هیتلری فریاد «هایل هیتلر!» سر داد.

به چپ چپ!

فیلم «بادرماینهوف» (آلمان 2008) با سفر شاه و ملکه ایران در ژوئن 1967 آغاز می‌شود. غروب روز دوم ژوئن آنها قصد تماشای اپرای «نی سحرآمیز» اثر موتزارت در اپرای آلمان واقع در برلین را داشتند که کنفدراسیونی‌ها و ایرانیان مخالف رژیم همراه با دانشجویان آلمانی به تظاهرات علیه شاه و ملکه می‌پردازند. نه تنها پلیس بلکه افرادی که از سوی سفارت ایران به چماق مجهز شده بودند، به جمعیت تظاهرکننده حمله برده و در این میان دانشجویی به نام «بنو اونه زورگ» بر اثر شلیک گلوله پلیس کشته می‌شود.

اولریکه ماینهوف، ژورنالیست جوانی که برای مجله چپ‌گرای «کنکرت» می‌نویسد، با همسر و دختران دوقلویش تعطیلات خود را در «سیلت» یکی از جزایر زیبا و ثروتمندنشین آلمان می‌گذراند که از این سفر با خبر می‌شود. او در ستون خود، نامه‌ای سرگشاده به «فرح دیبا» می‌نویسد و در آن وضعیت «زنان» و «زحمتکشان» ایران را به وی یادآور می‌گردد. نامه ماینهوف و اساسا مقالات او مورد توجه دانشجویانی قرار می‌گیرد که علیه «امپریالیسم آمریکا» و «اسراییل اشغالگر» مبارزه می‌کنند و از همین رو هنگامی که گروه «بادر- ماینهوف» شکل می‌گیرد، اعضای آن مانند همه گروه‌های چریکی و تروریستی مورد حمایت «رفقا» و «برادران» عرب و خاورمیانه‌ای خود قرار می‌گیرند و حتی برخی عملیات را با همکاری آنها سازماندهی می‌کنند.

روندی که در چین (1949) و سپس ده سال بعد در کوبا کمونیست‌ها را به قدرت رساند (جنگ چریکی روستایی) بر زمینه تقسیم منابع سیاسی و اقتصادی جهان پس از جنگ جهانی دوم که توسط دو ابرقدرت آمریکا و روسیه از جمله به شکل جنگ‌های خونین در آسیا و آمریکای لاتین بازتاب می‌یافت، بسیاری از جوانان و روشنفکران را به سربازان عاصی و از جان گذشته خویش تبدیل ساخت. جوانانی که در یک جهان دو قطبی، با تکیه بر قطب «سوسیالیسم» و «کمونیسم» که مدافع «زحمتکشان» و «پرولتاریا» می‌پنداشتند، در برابر قطب «امپریالیسم» و «کاپیتالیسم» که پشتیبان «سرمایه‌داران» و «بورژوازی» می‌انگاشتند، زیر پرچم «خلق‌های ستمدیده» و «مبارزه با امپریالیسم» از هیچ جنایتی پروا نداشتند.

اما در کشورهای صنعتی از جمله آلمان و ایتالیا و هم‌چنین ژاپن تئوری «جنگ چریکی روستایی» هیچ کاربردی نداشت. راهپیمایی طولانی چین و نبرد کوهستانی کوبا در کشورهای مدرن غربی قابل تقلید و پیاده شدن نبود. تئوری «جنگ چریکی شهری» که نطفه‌اش در برخی گروه‌های چریکی کشورهای آمریکای لاتین بسته شده بود، در اروپا به شکل آدم‌ربایی، هواپیمادزدی، بمب‌گذاری و ترورهای خیابانی به نقطه اوج خود رسید. «فراکسیون ارتش سرخ» در آلمان یکی از معروف‌ترین گروه‌های تروریستی دهه شصت و هفتاد در جهان است که به نوبه خود به رشد ابتکارات پلیسی و کنترل امنیتی در آلمان چنان یاری رساند که پس از قلع و قمع آنها، تا به امروز این کشور، البته در شبکه همکاری‌های اروپایی و بین‌المللی، توانسته است هرگونه عملیات تروریستی توسط اسلامیست‌ها را پیشاپیش خنثی و عاملان آنها را دستگیر نماید.

آن زمان جنگ ویتنام، دخالت‌های آشکار آمریکا در حفظ و حمایت دیکتاتوری‌های جهان به ویژه در آمریکای لاتین، پایمال کردن حقوق فلسطینی‌ها و نپذیرفتن یک کشور مستقل فلسطینی و مهم‌تر از همه شکاف اقتصادی که بین دو بلوک شرق و غرب وجود داشت، سبب می‌شد تا گروه‌های تروریستی زیر عنوان نبردهای «رهایی‌بخش» خواست‌های سیاسی معینی را مطرح کنند. جذابیت سوسیالیسم و عمدتا بی‌خبری از آنچه پشت پرده آهنین می‌گذشت همراه با آرمان‌خواهی عدالت‌جویانه و نفرت از «امپریالیسم» به مثابه مسبب همه رنج‌های بشری، نمی‌گذاشت تا چپ‌های آن زمان، چه آنها که با عضویت در احزاب برادر بر «جوانان ماجراجو» خُرده می‌گرفتند و چه چریک‌های مسلح که اعضا و هواداران احزاب برادر را سازشکار می‌خواندند، دریابند که اگر مسئله بر سر «آزادی» و «عدالت» است، نه تنها در آن زمان بین دو بلوک تفاوتی وجود نداشت، چه بسا آن آزادی و عدالت در جوامع باز سرمایه‌داری بیشتر دسترسی‌پذیر می‌بود تا آنچه آنها با «رهایی» خود می‌خواستند به آن بپیوندند، بدون آنکه بدانند آن امپراتوری عظیم «کارگران و زحمتکشان» اتفاقا به دلیل ظرفیت‌های سرمایه‌داری از درون فرو خواهد پاشید و تازه پای به دورانی از سرمایه‌داری خواهد گذاشت که در آن اگرچه گردش تولید و مصرف بر اساس موازین جوامع پیشرفته سرمایه‌داری صورت می‌گیرد، لیکن از نظر تأمین وتضمین حقوق صنفی، سیاسی و رفاهی کارگران و زحمتکشان‌اش به دلیل نبودن دمکراسی، در بدوی‌ترین مراحل سرمایه‌داری در جا می‌زند. گروه بادر- ماینهوف بسی با تأخیر، انحلال خود را اعلام کرد بدون آنکه همتایان خاورمیانه‌ای‌شان چیزی از آنها آموخته باشند.

به راست راست!

آنچه ایران در همان دوران زیر عنوان «جنبش چریکی» و تفاوت آن با جنبش چپی که عمدتا توسط حزب توده ایران نمایندگی می‌گشت، با آن روبرو شد، در واقع تَرکِش واکنش‌هایی بود که در کشورهای دیگر نسبت به مسائل جهان دو قطبی بروز می‌کرد و عمدتا توسط دانشجویان و کنفدراسیونی‌ها به ایران منتقل می‌شد. درعین حال شکل‌گیری گروه‌های تروریستی یا چریکی در کشورهای اروپایی از جمله آلمان، یکی از مهمترین دلایل شکل‌گیری آنها را مبنی بر وجود دیکتاتوری از جمله در کشورهایی مانند ایران به شدت مورد تردید و تناقض قرار می‌داد. گروه مارکسیست بادر- ماینهوف که تاریخچه‌اش مملو از ترور و آدم‌ربایی است و حتی اطلاعیه انحلال خود را در سال 98 با سخنی از روزا لوکزِمبورگ به پایان رساند (انقلاب می‌گوید: من بودم/ هستم/ خواهم بود) نه تنها در دیکتاتوری شکل نگرفت، بلکه در دمکراسی اروپایی و در دوران حکومت دولت‌های سوسیال دمکرات و سیاستمداران برجسته‌ای چون ویلی برانت و هلموت اشمیت تشکیل شد که صدارت آلمان غربی را بر عهده داشتند.

«موریس بلایب تروی» هنرپیشه‌ آلمانی در نقش «آندریاس بادر» این انقلابی عاصی و عصبی، در گفتگویی تأکید می‌کند که فیلم قصد دارد به این نکته بپردازد که چرا جوانانی که برای جهانی بهتر مبارزه می‌کردند، نهایتا به «قاتل» تبدیل شدند. گذشته از اینکه آیا فیلم در این مورد موفق بوده است یا نه، این صراحت لهجه و استفاده از کلمه «قاتل» برای کسانی که نهایتا کاری جز «قتل» نکرده‌اند، برای وارثان «جنبش چریکی» ایران حتی فراتر از یک تابو است. برخی از آنها هنوز تأسیس خود را که در خون چند پاسبان و روستایی و انسان عادی نطفه بسته است، جشن می‌گیرند و پایکوبی می‌کنند زیرا بر خلاف آنچه در فیلم گفته می‌شود نه «اسطوره» بلکه «اعتقاد» است که انگیزه آنها را دیروز برای آن عملیات و امروز برای بزرگداشت آن تشکیل می‌دهد. مجاهدین و فداییان و گروه‌های چریکی (تروریستی) کشورهای دیگر با اسطوره‌های متفاوت اعم از مذهبی و کمونیستی دست به اسلحه می‌بردند، لیکن همگی در اعتقاد بود که اشتراک داشتند. اگر آنها این بخت و فرصت را نیافتند تا مانند رفقایشان در چین (1949) یا در کوبا (1959) به قدرت برسند، نوع دیگری از آنها اما، با اسطوره‌های دیگر ولی با همان اعتقاد مشترک و بر زمینه همان عملکرد تروریستی در ایران (1979) به قدرت رسید و بی جهت نبود که مورد پشتیبانی همه اینان، در داخل و خارج، قرار گرفت.

در تروریسمی که امروز گریبان جهان را گرفته است، تفاوت بنیادین با پیشینیان آنها، نه در اعتقادی که انگیزه آن را تشکیل می‌دهد و نه در ابزاری که به کار می‌گیرد، وجود ندارد. اگر می‌توانستند، آنها نیز هواپیمایی ربوده و به برج‌های دوقلوی نیویورک می‌کوبیدند. تفاوت در هدف آنهاست: اگر تروریسم چپگرا در سالهای شصت و هفتاد، به دنبال اهداف سیاسی معینی بود و بطور تئوریک، راه مذاکره را برای رسیدن به توافق باز می‌گذاشت، تروریسم اسلامی اما هیچ خواست سیاسی معینی را مطرح نمی‌کند که بتوان بر سر آن به مذاکره نشست و به توافق رسید چرا که با ایمان به درستی و پیروزی راه خود، خواستار نابودی آن مجموعه‌ای است که علیه آن دست به اسلحه برده است. با این تروریسم نمی‌توان آنگونه مبارزه کرد که آلمانی‌ها با گروه بادر- ماینهوف کردند.

فیلم «بادر- ماینهوف» که برای نامزدی جایزه اسکار نیز معرفی شده است، تصویری سطحی از آنچه به دست می‌دهد که زمانی جوانان سراسر جهان را شیفته خود ساخته، و نفس را در سینه دولت‌های اروپایی حبس کرده بود. فیلم از صحنه‌های بامزه نیز غافل نیست به ویژه آنجا که «چریکه»‌های آلمانی در برابر چشم رفقا و برادران عرب در یک اردوگاه آموزش تروریستی در اردن، برهنه حمام آفتاب می‌گیرند و آندریاس بادر تلاش می‌کند به همرزمان عرب خود بفهماند «عشق و اسلحه یکی هستند». آنها به عنوان وارثان هیپی‌ها و شعار «جنگ نکن، عشق بورز!» ظاهرا ترجیح داده بودند هم بجنگند و هم عشق بورزند. درست برخلاف رفقای ایرانی که به استناد خاطراتشان، عشق را با قتل پاسخ می‌دادند.

به عنوان ایرانی اما فیلم «بادرماینهوف» تأثیر دیگری بر تماشاچی می‌نهد. هنگامی که تابستان سال گذشته تصادفا از خیابانی که آن را برای فیلم‌برداری قرق کرده بودند، می‌گذشتم، شعار آشنای «جاوید شاه» و «مرگ بر شاه» به گوشم رسید. فریاد ایرانیان سیاهی لشکر فیلم بود که قرار بود بعدا با معجزه تدوین و موسیقی، خشونت پلیس آلمان غربی و ساواکی‌ها را در سفر شاه و ملکه ایران به نمایش بگذارند. چشمم به پرچم دو کشور افتاد که به رسم معمول در کنار هم همراه با پرچم شهر برلین در باد به اهتزاز در آمده بودند. پرچم ایران درست مانند پرچم ایتالیا (و پرچم برخی چپ‌ها و جمهوری‌خواهان ایرانی!) هیچ علامتی در میان نداشت! به یکی از افراد درون محوطه‌ای که برای فیلمبردای بسته شده بود، گفتم: «به کارگردانتان بگویید پرچم‌تان عوضی است!» گفت: «چطور مگه؟» گفتم: «یک شیر و خورشید کم دارد!» و در حالی که دور می‌شدم، ادامه دادم: «من یک شیر و خورشید در خانه دارم، اگر می‌خواهید برایتان بیاورم!»

امروز، پس از چهل سال، مجله «کنکرت» که اولریکه ماینهوف در آن می‌نوشت و مدتی نیز سردبیر آن بود، هنوز منتشر می‌شود. «نی سحرآمیز» تقریبا هر سال در اپرای آلمان به روی صحنه می‌رود. کنفدراسیونی‌هایی که روشنفکران و دانشجویان آلمانی را علیه رژیم شاه بسیج کرده بودند، با پشت سر نهادن سنین شصت و هفتاد چه بسا به جای «نی سحرآمیز» موتزارت به این دل خوش کرده‌اند که رهبر جمهوری‌شان زمانی «تنبک» می‌زد. کسی اعضای بادر- ماینهوف را «قهرمان» نمی‌شناسد و جوانان و دانشجویان آلمانی هم به جای آنکه وقت خود را صرف «زنان» و «زحمتکشان» و سنگسار و اعدام‌ کودکان و جوانان در ایران کنند و نامه سرگشاده به سران کشوری بنویسند که رژیم‌اش تنها در همین کشور چندین مخالف خود را به قتل رسانده است، بیش از هر چیز به فکر میزان حقوق بازنشستگی‌شان هستند. پرچم ایران هم که تنها در دقایق نخستین فیلم برای لحظه‌ای دیده می‌شود، همچنان بدون هویت، شیر و خورشید ندارد.

 
توجه: استفاده از مطالب ایران ب ب ب فقط با ذکر ماخذ آزاد می باشد.


Ask a question on any topic and get answers from real people. Go to Yahoo! Answers.

__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Y! Messenger

Want a quick chat?

Chat over IM with

group members.

Discover Tips

on healthy living

and healthy eating

on Yahoo! Groups.

Special K Group

on Yahoo! Groups

Learn how others

are losing pounds.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ