با دورود/ مقاله زیر از نظر من خواندنی و علمی ست ، ارسال آن به معنای تایید خط سیاسی حزب توفان نیست/ با احترام ------ *"آزاديهای بی قيد و شرط" يک فريب بورژوائی / توفان "آزاديهای بی قيد و شرط" يک فريب بورژوائی "رهنمائی کی توانی ای که ره را خود ندانی" يکی از شعارهای کمونيستهای سابق و توبه کار که مد روز است شعار معروف "آزاديهای بی قيد و شرط" سياسی است. اين توبه کاران آزاديهای بی قيد و شرط سياسی را از طبقه حاکمه برای زحمتکشان نمی طلبند، بلکه از کمونيستها می خواهند که آزاديهای بی قيد و شرط را برای بورژواها به رسميت بشناسند و برای تاثير نظريات سوسيال دموکراتيک اصلاح طلبانه خويش به ابزار تهمت، ارعاب توسل جسته و کمونيستهای انقلابی را که برای انقلاب اجتماعی و نه اصلاحات پيش پا افتاده مبارزه می کنند به ديکتاتوري، ضد دموکرات، سنتي، عقب مانده و... منتسب می نمايند. آنها به اين هم قناعت نمی کنند و تلاش دارند در درون سازمانها و احزاب کمونيستی اصول من در آوردی بنام اصل "آزادی افکار" و "تبليغ نظريات مخالف"، "برسميت شناختن حقوق اقليت" را تبليغ کنند، آنها خود را "نوين" و ديگران را "کهنه پرست و دگماتيک" جلوه می دهند و از الفاظ دهان پر کن و بی محتوی که مورد پسند بورژوازی است استفاده می کنند تو گوئی احزاب کمونيستی برای آن بوجود می آيند که بجای تبليغ نظريات کمونيستی حامی و مبلغ نظريات ضد کمونيستی باشند. البته اين نظريات به ظاهر "نوين" جديد نيست. اين بحث حداقل از زمان برنشتين در جنبش کمونيستی و در زمان خود در جنبش سوسيال دموکراسی وجود داشته و هر بار به علت شرايط مادی و طبقاتی جامعه سربلند می کند. لنين بارها اين نظريات ضد کمونيستی و ضد دموکراتيک را افشاء کرد ولی بورژوازی روی ضعف حافظه تاريخی کارگران حساب می کند. اين عده مبارزه درون و بيرون حزبي، عرصه های گوناگون مبارزه را تحت تاثير افکار بورژوائی مخلوط می کنند. از سينه سپر کرده آنها که خود را "نوين"، "دموکرات" و "آزاديخواه" جلوه می دهند نبايد ترسيد. پهلوان پنبه هايی بيش نيستند که تصميم به عقب نشينی "آبرومندانه" برای سرنگون شدن به منجلاب ليبراليسم را گرفته اند. يک عقب نشينی غير صميمانه با انتساب اتهام به ديگران. درخواست "آزاديهای بی قيد و شرط" سياسی از بورژوازی که دردوران امپرياليسم حتی به آرمانهای نخستين ليبرالی خويش خيانت کرده و پرچم دفاع از دموکراسی و آزادی را بدور افکنده است برای ايجاد فضای سياسی مناسب و مطلوب در دوران سلطه بورژوازی امپرياليستی در جامعه و وادار کردن حاکمان به عقب نشينی و افشاء آنها با اين تاکتيک و کشاندن آنها به انزوای سياسي، روش مناسبی است. ولی ايجاد توهم در اين مورد که در مبارزه اجتماعی بورژوازی به اين خواست زحمتکشان تن در می دهد يک خرافه بورژوائی است. نفهميدن مضمون مبارزه طبقاتی است. نشناختن دشمن طبقاتی است. بارها بورژوازی باين اصل خيانت کرده و با دروغ و دغل و فريبکاری و جعل و سانسور و تحميق افکار عمومی کار خويش را از پيش برده است. تجاوز به عراق و اختراع اسناد ساختگی و يا تجاوز به افغانستان و فلسطين تنها پاره ای از نمونه های امروزی آن هستند. بورژوازی هم اکنون نيز اخبار مربوط به افغانستان، عراق، لبنان و ممالک آمريکای جنوبی را سانسور می کند و دروغ و جعليات در مورد آنها به عنوان "آزادی" بيان منتشر می کند. آنها هر وقت از ايران خواهان گرفتن امتيازات هستند در ايران انبارهای مخفی بمبهای اتمی پيدا می کنند و هر وقت امتيازات را بدست آورند از پخش اخبار افشاء گرانه در مورد ايران، از رسانه های گروهی خويش خود داری می کنند و يا در ساعتی به پخش آن از نظر تشريفاتی می پردازند که اکثريت قريب به اتفاق مردم بويژه کارگران و زحمتکشان در خواب نازند. آنها خبرگزاريها و سامان اطلاعاتی را کنترل می کند. در دوران امپرياليسم اطلاعات نيز انحصاری می شود. آنها ساخت افکار عمومی را با نظارت عميق بر رسانه های گروهی در دست می گيرند. اين طبقات حاکمه هستند که با ساز و کاری که بوجود آورده اند تصميم می گيرند کدام اطلاعات را در چه زمان و در کجا منتشر کنند و... اين چگونه دفاع از آزاديهای بی قيد و شرط است که حق حيات ملت فلسطين را برسميت نمی شناسد و آنها را قتل عام می کند. در مورد فلسطين که حتی حق آزادی انديشه و نه آزادی بيان را که دو مقوله کاملا گوناگون هستند از آنها سلب کرده اند. البته "آزادی انديشه" به شرطی که بيان نشود در تمام ديکتاتورى ها برسميت شناخته می شود و حتی به آن احترام می گذارند. انديشه ايکه تنها برای پشت ميز کار باشد و بدرد فعاليت اجتماعی نخورد يعنی انديشه ايکه در جامعه ارکان مناسبات استثماری را برهم نزند از نظر بورژوازی انديشه "خطرناک" نيست. اين انديشمندان می توانند در اطاق کار خويش ميليونها صفحه کاغذ سياه کنند که برای پختن نان در تنور خوب است و گزندی به سلطه طبقات حاکمه نمی زند. کمونيستی که اين امر را نفهمد هميشه آلت دست بورژوازی حاکم است. مضحک کمونيستهای مد روزی هستند که از احزاب و يا سازمانهای کمونيستی که بر اساس داوطلبانه پديد آمده اند و روابط شان رفيقانه و بر اساس اعتماد متقابل استوار شده، در روابط درونی حزبی می خواهند که اين اصل را در درون خود اجراء کنند. سيل اتهامات ناروائی نيست که بی حزبها و دشمنان طبقه کارگر از اين طريق نصيب کمونيستها نمی کنند. بايد به اين پرسش نخست پاسخ داد که کمونيستها به چه منظور و هدفی در پی تشکيل حزب طبقه کارگر هستند. به چه منظور کمونيستها می خواهند يک سازمان مستقل کارگری بوجود آورند که داری خط مشی مستقل خويش باشد. به چه منظور کمونيستها در تلاش اند تا طبقه کارگر در مبارزه اجتماعي، سياهی لشگر طبقه بورژوازی نباشد. روشن است باين منظور که کمونيستها می خواهند قدرت سياسی را کسب کنند، قدرت سياسی را حفظ کنند و از اين ابزار سياسی برای تغييرات بنيادی اجتماعی که حذف مالکيت خصوصی بر وسايل توليد است استفاده کنند و اقتصاد جامعه را به اتکای قدرت سياسی در قالب دولت ديکتاتوری پرولتاريا به نفع استثمار شدگان سازمان دهند. برای اين کار کمونيستها به مفهوم اخص به وسيله ای بنام حزب طبقه کارگر که در برگيرنده کارگران کمونيست و پيشروست نياز دارند تا طبقه کارگر را در مجموع بدور آرمانهای مارکسيستی لنينيستی بسيج کرده و آنها را برای کسب قدرت سياسی رهبری کنند. اين حزب بايد از هر نظر مستقل عمل کند. چه از نظر سياسي، فرهنگي، ايدئولوژيک، تبليغاتي، عملياتي، سازماني، نظامی و يا هر اقدام راهبردی و تاکتيکی ديگری. حزب طبقه کارگر برای اين بوجود نمی آيد که مبلغ نظريات بورژوازی در درون و بيرون خود باشد. دقيقا لزوم حزب طبقه کارگر از آنجا ناشی می شود که تا قبل از سوسياليسم علمی اين طبقه بحكم اجبار، هميشه مبلغ نظريات بورژوازی بود و خودش مستقيما و مستقل عمل نمی کرد. حزب طبقه کارگر محصول سالها مبارزه و تجربه تعميم يافته ی کمبود رهبری مبارزه طبقه کارگر بوده است. حال عده ای پيدا شده اند که پيشنهاد می کنند ماهيت حزب طبقه کارگر را عوض کنيم. آنها ديگر واقعيت وجود حزب طبقه کارگر را نمی توانند نفی کنند، ديگر نمی توانند بگويند طبقه کارگر نيازی به حزب ندارد و می تواند در ساير احزاب بورژوازی حل شود. بر اين تبليغات تجربه زنده زندگی خط بطلان کشيده است پس به زعم آنها بايد ماهيت حزب موجود را آنچنان عوض کرد تا برای طبقه بورژوازی بی خطر شود و دورنمای کسب قدرت سياسی و ديکتاتوری پرولتاريا را از خاطر بزدايد. برای اينکار بايد مانع شد که طبقه کارگر مستقل عمل کند، بايد ديوارهای خارجی حزب را نگاه داشت ولی آن را از درون چنان پوساند که از آن چيزی بجز لاشه يعنی بيش از سوسيال دموکراسی اصلاح طلب يعنی بيش از حزب اصلاحات بورژوازی که در رقابت با ساير احزاب بورژوازی است، باقی نماند. اين امر به طرق گوناگون صورت می گيرد و بيان يک مبارزه ريشه ای ايدئولوژيک است. حزب طبقه کارگر مظهر وحدت انديشه و عمل طبقه کارگر است. يعنی حزب در عرصه سياسی و ايدئولوژيک وحدت نظر داشته و اين وحدت نظر را که از درون بافت سازمانی مرکزيت دموکراتيک شکل می گيرد به وسيله ی مبارزه موثر خويش بدل می کند. اين بدان معناست که حزب بيان وحدت نظر، بيان وحدت عمل، بيان تبليغات واحد و بيان شعارهای واحد و مبارزه با آشفته فکری و پراکندگی است. حزب است که بايد خط مشی درست را در ميان کوهی از فريبکاريها، دروغها، عوامفريبيهای بورژوازی به ميان طبقه کارگر و ساير زحمتکشان برده آنها را وحدت داده و نيرويشان را در جهت کسب قدرت سياسی بسيج کند. حزبی که سمبل ترويج پراکندگی و آشفته فکری باشد، حزبی که خودش در درون وحدت نظر ندارد، حزبی که هنوز خودش نمی داند چه می خواهد و هم شخصيتهای رهبری اش به منش فردی و "استقلال فکری" فردگرايانه خويش بيشتر اهميت می دهند تا منافع جمعي، حزبی که گرفتار "آزاديهای بی قيد و شرط" در درون شده و اراده اتخاذ تصميم يگانه سياسی را از خود سلب کرده است و در انتظار جلب نظرِ دل ِ آخرين و عقب مانده ترين عنصر حزبی انتظار می کشد و بی اراده در گرو تصميم آخرين نفر با احترام به اصل "آزاديهای بی قيد و شرط" سياسی خبردار ايستاده است، نمی تواند مظهر اراده واحد طبقه کارگر باشد، از اراده آهنين برخودار باشد و نمی تواند اصل سازمانی مرکزيت دموکراتيک را برسميت بشناسد، نمی تواند نماينده حزب پيشروان باشد. اين حزب طبيعتا نمی تواند انديشه واحدی را به ميان طبقه کارگر ببرد. اين حزب و يا سازمان، نمونه منفی و مظهر خرابکاری در جنبش کارگری است. حزبی که دچار سرگيجه است نمی تواند موجب وحدت طبقه کارگر باشد و به پراکندگی خاتمه دهد. اين حزب و يا تشکل در درجه نخست بايد هويت خويش را روشن کند و لزوم موجوديت خويش را به اثبات برساند. کار اين حزب به مصداق شعر زير است: رهنمائی کی توانی ای که ره را خود ندانی. بر همين اساس است که اکنون سخنانی نظير "آزادی بيان" در درون حزب، "ستون آزاد" در درون مطبوعات علنی حزبی زير لوای مسخره حق اقليت، آنهم اقليت آستين سرخود و گردنکش و مستبدی که حق اکثريت را برسميت نمی شناسد ورد زبانها شده است و بسياری از تشکلهائی را که پی اين عوامفريبی بورژوازی رفته اند فلج کرده و به انشعاب کشانده و يا می کشانند. طبيعی است که هر تصميم حزبی بايد بر اساس موازين سازمانی لنينی با احترام به حق اکثريت اتخاذ شود. حق اقليت که معلوم نيست هميشه اقليت ثابتی باشد که در آن صورت در واقع فراکسيون ضد حزبی است، حق بحث و بيان نظريات در دوران مجاز بحث و تبادل نظر برای اتخاذ تصميم، در درون حزب است. پس از اتخاذ تصميم ديگر هيچ اقليتی نمی تواند به حقی واهی و دروغين که در هيچ کجای دنيا وجود ندارد استناد کند و باز حرف خودش را بزند. آنوقت چه نيازی به اتخاذ تصميم و بحث و تبادل برای رسيدن به تصميم مشترک است. اين اقليت ناقض تصميمات حزبي، مستبدی بی نظير است که فقط استقرار نظريات خويش را به عنوان حق دموکراتيک برسميت شناخته و برای ساير نظريات بويژه نظر اکثريت اساسا ارزشی قايل نيست و آنها را برسميت نمی شناسد. کار به مصداق اين است که مال من مال خودم و مال تو هم مال من است. اين درک دموکراتيک نيست ارتجاعي، عقب مانده و بيمارگونه است. حتی در تصميمات احزاب بورژوازی نيز وضع طوری است که آنها در بيرون به زبان واحد سخن می گويند. ناراضيها را در انتخابات بعدی در فهرست اسامی نامزدها قرار نمی دهند. معلوم نيست اين عده اين تئوريهای من در آوردی را از دکان کدام بقالی خريده اند. البته وحدت نظر و اراده واحد در درون هر تشکل دموکراتيک سياسی بر اساس بحث و تبادل نظر و احترام متقابل رفيقانه بوجود می آيد. ولی اين روند تصميم گيری بی انتها نيست. مقرراتی دارد، دوَران زمانی دارد و سرانجام با اتخاذ تصميم پس از بحثهای کافی با رای اکثريت، توجه کنيد با رای اکثريت و نه رای اقليت تامين می شود. اقليت اگر دموکرات است و مستبد نيست بايد حق رای اکثريت را تا موقعيکه بر اساس پذيرش اصول مارکسيستی لنينيستی است برسميت بشناسد و تابع تصميم حزبی باشد. اقليتی که همه تصميمات حزب را منوط به تامين نظرات خودش نمايد ضد دموکرات، مستبد، مخالف اصول سازمانی مرکزيت دموکراتيک و ضد حزبی و ليبرال است. تصميمات حزبی چون در مراجع دموکراتيک حزبی و از طريق بحث و تبادل نظر رفيقانه از جانب گروهی رفقای داوطلب فداکار و از خودگذشته پديد می آيد ماهيتا با همه تصميمات بورژواها متفاوت است. بورژواها در مبارزات ايدئولوژيک خويش با کمونيستها آنها را به "کمونيستهای خوب" و "کمونيستهای بد" تقسيم می کنند و زير بال "کمونيستهای خوب" را می گيرند. "کمونيستهای خوب" کمونيستهايی هستند که "استقلال فکری" دارند و زير بار تصميمات حزبی به بهانه احترام به نظر اقليت نمی روند. اين بيماری گريبان پاره ای از کمونيستهائی را که زير بنای فکری محکمی ندارند و از ارعاب بورژوازی وحشت می کنند گرفته است. متاسفانه شما بر سر هر گذری که می رويد گوشتان از اين سخنان بی محتوی و دروغين درد می گيرد و اينطور بنظر اين افراد رسيده است که مطالب نادرست در اثر کثرت استعمال به صورت اسم عام در آمده و برسميت شناخته شده است. ديگر نيازی به استدلال و ريشه يابی نيست. اين در حقيقت از وجود دو جريان فکری در جنبش کمونيستی جهانی و از جمله ايران حکايت می کند. اين دو جريان همان مبارزه ميان ليبراليسم و سوسياليسم است. اين مبارزه مبارزه جديدی نيست از بدو پيدايش مارکسيسم، ما با اين دو تفکر روبرو بوده ايم. احزاب اصلاحات اجتماعی چيزی بنام "هدف غائی"، ديکتاتوری پرولتاريا، تئوری مبارزه طبقاتی را که گويا با يک جامعه دموکراتيکی که بر طبق اراده اکثريت اداره می شود تباين دارد، نمی پذيرند. خواست آنها در طی مبارزه طبقاتی همواره اين بوده است که به عقب برگرديم از کسب قدرت سياسی انصراف بجوئيم، کمونيستها و حزب نبايد در کار طبقه دخالت کند، طبقه کارگر بايد خودش بطور خودبخودی رهبران انديشمند خويش را بيابد و... آنها با دروغگوئی مفهوم ديکتاتوری پرولتاريا را که يک مفهوم علمی طبقاتی و قطب متضاد ديکتاتوری بورژوازی است با استبداد فردي، و قلدر منشی و... قياس می کنند و تمام قوت استدلال آنها نه در تئوری بلکه در استفاده از عبارت "ديکتاتوری" است. آنها سعی می کنند نسل جوان را با اين ايده پرورش دهند که "تو بايد مستقل" فکر کنی و "برای نظر ديگران احترام قايل شوی" و... و منظورشان از اين تبليغات تنها مخالفت با نظريات مارکسيستی لنينيستی است که از خارج بدورن جنبش نفوذ می کند. آن "استقلال فکری" که از آن سخن می رود حرف پوچ و ضد علمی ای بيش نيست چون انسانها در جوامع پيش يافته بدنيا آمده و افکارشان اکتسابی است. آنها اين افکار را بطور مستقل به عنوان آيه های آسمانی پيدا نکرده اند و در دنيا نيز بيش از 6 ميليارد طرز فکر گوناگون وجود نداشته، ندارد و نخواهد داشت. اين "افکار مستقل" اکتسابی است و از محيط مادی پيش يافته کسب شده است. ولی اين محيط مادی پيش يافته محيط کمونيستی نيست، محيط تنقيد از کمونيسم و دشمنی با آن است، محيط عادی جلوه دادن بهره کشی انسان از انسان است، محيط بورژوائی با تمام طرز تفکر بورژوائی که متکی بر تقدس مالکيت خصوصی بر وسايل توليد است پديد آمده است. تعريف از قوه قضائيه، قوانين، فلسفه، دروس اجتماعی در مدارس، در تعريف دولت و مجلس و حق رای و... "افکار مستقلی" است که در مغز جوانان فرو کرده اند که آنرا بديهي، طبيعی و عام جلوه می دهند تو گوئی اين افکار مادر زادی است، مقدس است و بايد بطور طبيعی همينگونه باشد. نسل جوان مرتبا با اين تنقيد پرورش يافته است. در اثر کثرت تبليغات چنين برسميت شناخته شده که گويا اين تعاريف جنبه عام داشته و هر چه با آن در مغايرت باشد و بخواهد آنرا جايگزين کند هدفش نقض "افکار مستقل"، "بی احترامی به نظر ديگران" است. دارندگان اين نظر در تحليلهای خويش ازمقدمات نادرست حرکت می کنند. مغزهای آنها قبلا از همان بدو تولد مانند آينه ای انديشه های محيط را در خود بازتاب داده است. يک اصل ماترياليسم ديالکتيک به ما می آموزد که "انسانها پرورده محيط مادی خويشند". "افکار مستقل" وجود نداشته و نخواهد داشت. افکار طبقاتی است. وقتی عده ای پرچم "افکار مستقل" و يا "استقلال فکری" را بلند می کنند و قصد دارند در دل طرف مقابل رعب و احترام مصنوعی ايجاد کرده فريب تبليغات بورژوائی را خورده اند که انديشه های خويش را نظريات عام جا می زند که هنجار اجتماعی است و نبايد از آن تخطی شود. از نظر بورژوازی آنچه کمونيستها می گويند برای شستشوی مغزی است و نبايد آنرا برسميت شناخت. البته آنها از يک نظر حق دارند. آنها مخالف آن اند که کمونيستها در مغز انسانهائی که شستشوی مغزی در خانواده، دوران آموزش و اجتماع دريافت کرده اند با افکار نوين و انسانی نفوذ کنند و چشمان آنها را بگشايند. شما هر وقت با چنين انسانهای "مستقلی" روبرومی شويد فورا احساس می کنيد که منظور آنها طرد افکار کمونيستی است. افکار کمونيستی بزعم آنها در اثر قرنها تبليغات طبقات حاکمه يک ايده "نفوذی و تحميلی" و مغاير با "استقلال فکری" است. در حقيقت ما در اينجا نيز با اساس مبارزه ليبراليسم بر ضد سوسياليسم روبرو می شويم. وظيفه کمونيستها مبارزه با اين ايدئولوژی و شنا کردن برخلاف مسير آب است و نه اينکه مانند ماهی مرده دروغهای بورژوازی را تبليغ کنند و تسليم آن شوند. شما به ارگانهای سياسی پاره ای تشکلهای مدعی کمونيسم نگاه کنيد. برای بستن دهان خوانندگان، برای اينکه متهم به "ديکتاتوری" نشوند، برای "ارضاء خرده بورژواهای" داخل حزب و بدست آوردن دل آنها که دهانشان را ببندند تا وحدت موهومی شان را حفظ کنند، ستونهای "آزاد" اظهار نظر ترتيب داده اند. آزاد از چه چيز؟ از مارکسيسم لنينيسم؟ و برای محکم کاری نوشته اند که مسئوليت حرفهای اين نگارندگان را نيز بعهده نمی گيرند چون نظريات شخصی آنهاست، ولی مسئوليت اعمال خوانندگان که تحت تاثير اين يا آن مقاله قرار می گيرند بعهده کيست؟ آيا آنجا هم می شود از زير بار مسئوليت شانه خالی کرد؟. وقتی کسی جزوه های احمد زاده و يا امير پرويز پويان را پخش می کند تنها نمی تواند به اصل موهومی "استقلال فکری" و يا "آزادی انديشه" توسل جويد و از خود سلب مسئوليت کند. وی مسئول همه کارهای درست و نادرست چريکها نيز می شود و اين در مورد همه نظريات صادق است چه در مورد رويزيونيستهای توده ای چه در مورد کمونيستهای توفانی. اين تشکلها تنها به "نظرات شخصی" احترام نمی گذارند و گويا برای اين بوجود آمده اند که نظريات شخصی ديگران را تبليغ کنند و در توجيه اين روش نادرست خود افزوده اند تنها آن نظرياتی نظر تشکل آنهاست که فاقد امضاء باشند. مقالات امضاء شده با مسئوليت خود امضاء کننده نوشته شده است. حقيقتا اين افراد پراکنده که هيچگونه انضباطی را نمی پذيرند و در زير بار سنگين "منيّت" خويش خورد شده اند چه شخصيتهای "بزرگی" هستند که تشکلها بايد از آنها حساب ببرند. از اين روش ليبراليستی مهملتر چيزی وجود ندارد. کمونيستها در تبليغات خود نظريات کمونيستها، تحليلهای آنها را منتقل می کنند، زيرا می خواهند استقلال فکری طبقه کارگر را که تا کنون توسط تبليغات بورژوازی و دروغهای آنها از بين رفته است را ايجاد کنند و آنها را بدور ايده های کمونيستي، سياستهای مارکسيستی لنينيستی متشکل نمايند. کمونيستها مخالف شستشوی مغزی عام توسط بورژوازی هستند و می خواهند مردم با ديد علمی واقعيتهای جهانی را ببينند. کمونيستها نمی توانند مبلغ نظرياتی باشند که کمونيستی نيست و يا در عمل ايجاد پراکندگی فکري، آشفته فکری می کند. ارگان سياسی يک سازمان نقش وحدت دهنده، نقش سازمان دهنده دارد. وقتی کسی در ايران آنرا دريافت می کند بايد همانگونه فکر و تبليغ و تحليل کند که کسی آنرا در کانادا، اروپا و يا استراليا انجام می دهد. شما در هر جای دنيا که باشيد بدون اينکه نام فرد خاصی را بدانيد از نوع تحليل وی می دانيد تحت تاثير کدام نظريات است. اين آن نقشی است که يک ارگان کمونيستی بايد ايفاء کند. ارگان نماينده تفکر فرد نيست نماينده تفکر جمعی است و بايد موجب وحدت انديشه و نه تفرقه انديشه شود. وقتی خواننده ای ارگانی را در دست می گيرد بايد بفهمد که سرانجام کدام نظريه را بپذيرد. اگر مقالات درج شده مغايرتی با خط مشی تشکل و حزب مفروض ندارد بايد بنام حزب چاپ شود و مسئوليتش را نيز حزب بعهده بگيرد. حزبی که حاضر نيست مسئوليت آنچه را که تبليغ می کند بعهده گيرد حزب نيست، جدی نيست، محفل گپ زنی روشنفکرانه و جمع مستان بی مسئوليت است. اين شکل کار اپورتونيسم محض است. يک خواننده از همه جا بی خبر که به دوز و کلک حقوقی و پشتکُ وارو زدنهای سياسی وارد نيست از کجا بايد به کنه مسايل و درستی يک تحليل پی ببرد. کار به آنجا می رسد که بتدريج امضاء کنندگان مقالات خط مشی يک ارگان سياسی را تعيين می کنند. کار به آنجا می رسد که آنها تنها زمانی کمک مالی به صندوق حزبی می کنند که مقالاتشان چاپ شود، کار به آنجا می رسد که اين افراد برای رفع خستگی به مرخصی می روند و کار ارگان را می خوابانند، کار به آنجا می رسد که اين "شخصيتها"ئی که در پی "آزادی بی قيد و شرط" در درون احزاب کمونيستی لم داده اند حقوق ويژه پيدا می کنند، تابع هيچ تصميم حزبی که آزار دهنده است و "شخصيت" آنها را جريحه دار می کند نيستند ولی می خواهند در همه تصميمات بدون قيد وشرط شريک باشند و اجرای آن تصميمات نيز مشروط به موافقت آنها است. کار به آنجا می رسد که حزب تحت فشار بيگانگان است و هميشه در حالت دفاعی به سر می برد، و اين کار مغاير وظيفه حزب است که از سردرگمی خواننده جلوگيری کند. حزب محل تائيد خودنمائی خرده بورژوازی و تقويتِ منشِ فردی افراد نيست که با امضاهای خويش کمبود شخصيت خويش را جبران کنند. کمونيستها به "گمنامی" اهميت می دهند و نه به "نام آوری". اگر مقاله و نظری مغاير نظر حزب است دليلی ندارد که بنام حزب منتشر شود. مگر قرار بر اين بوده کمونيستها تجمع کنند، ارگانی را در شرايط سخت جانی و مالی منتشر نمايند و تازه نظريات مخالف خويش را تبليغ نمايند؟ اين چگونه درکی از دموکراسی است؟ اين ديوانگی بيمارگونه و بزدلی سياسی از ترس "حرف مردم" و آن "افکار عموميبورژوائی" است که پايانی بر آن متصور نيست. اين سپر انداختن در مقابل تبليغات رياکارانه بورژوازی است که حق آزادی بيان کمونيستها را هرگز برسميت نشناخته است. مگر مطبوعات بورژوازی در اين زمينه کمبود دارند که کمونيستها بايد سر برسند و آنرا جبران کنند؟ مگر تعداد آنها کم است که ما هم به خيل آنها بپيونديم؟ اين واعظان غير متعذ کدام نشريه بورژوازی "دموکرات" را می شناسند که حاضر شود در ستون "آزادش" با تيراژ بالايش نظريات کمونيستها را تبليغ کند؟ چنين نشريه "نيست در جهان" وجود خارجی ندارد. کمونيستها تنها مسئول تبليغ نظريات خويش هستند و نه تبليغ نظريات ديگران. تبليغ نظريات ديگران که امری تحميلی و ناشی از شستشوی مغزی است عين استبداد و درک معيوب از دموکراسی طبقاتی است. اپورتونيستها در جنبش کارگری هميشه مفاهيم اجتماعی را از مضمون طبقاتی آنها جدا می کنند، آنها با نفی مبارزه طبقاتی با نفی اين واقعيت که فرجام مبارزه طبقاتی بايد به کسب قدرت سياسی از طرف پرولتاريا منجر شده که جامعه جهانی کمونيستی را مستقر سازد مفاهيم اجتماعی را از متن مبارزه طبقاتی جدا کرده به مفاهيمی "ناب" و از "آسمان نازل شده" و تهی از مضمون اجتماعی و علمی بدل می کنند. عوامفريبان در اين عرصه به علت احترام عميقی که در روان انسانها نسبت به واژه آزادی وجود دارد با عبارات "آزادی"، "دموکراسی" شعبده بازی می کنند. آنها از "آزاديهای بی قيد و شرط" سخن می رانند بدون آنکه آنرا در شرايط سلطه طبقات استثمارگر برای زحمتکشان تقاضا کنند. آنها اين "آزادی" را برای همه البته فقط در حرف می خواهند. آنها نمی بينند و نمی خواهند ببينند که آزادی زحمتکشان هميشه با قيد وشرط ابزارهای سرکوب طبقات حاکمه بوده است. آنها از اين واژه ها عبارات "ناب" می سازند که وجود خارجی ندارند. آزادی و دموکراسی هميشه طبقاتی بوده و از منظر مبارزه طبقاتی به آنها نگاه می شود. همين نظريه پردازان در عمل ولی آن کار ديگر می کنند. تمام نقطه نظريات حزب ما را که مخالف نظر آنهاست و آنها را افشاء می کنند در صفحات اينترنتی خويش منتشر نمی کنند، از آزادی صحبت می کنند ولی در عمل سانسور می نمايند و جلوی ترويج نظريات ما را می گيرند. اين واقعيت مجددا اثبات می کند که انسانها را نبايد بر اساس لباس مجلل آنها بلکه بر مبنای اعمال آنها مورد داوری قرار داد. اين عمل گواه آن است که بانيان اين نظريات، اين انحرافات نظری را برای ديگران توصيه می کنند و خودشان ذره ای به آن اعتقاد ندارند و اين دقيقا آن چيزی است که ما در تئوری با آن روبرو بوده و افشاء نموده و معتقديم ليبراليسم فريبکارانه بورژوازی است. لنين می گفت: "آزادی کلمه بزرگيست، ولی در سايه پرچم آزادی صنايع، يغماگرانه ترين جنگها بر پا شده است و در سايه پرچم آزادی کار، زحمتکشان را چپاول نموده اند. استعمال امروزی کلمه "آزادی انتقاد" نيز همينگونه تقلب باطنی را در خود نهفته دارد. اشخاصيکه حقيقتا معتقدند علم را به جلو سوق داده اند، نبايد خواستار آزادی نظريات نوين در کنار نظريات کهن باشند بلکه بايد اولی را جايگزين دومی سازند و اما فريادهای "زنده باد آزادی انتقاد!" که امروز کشيده می شود خيلی قصه طبل تو خالی را بياد می آورد. ما بشکل گروه فشرده کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست يکديگر را محکم گرفته و به پيش می رويم و دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقريبا هميشه بايد از زير آتش آنها بگذريم. اتحاد ما بنا بر تصميم آزادانه ما است. تصميمی که همانا برای آن گرفته ايم که با دشمنان پيکار کنيم و در منجلاب مجاورمان در نغلطيم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت اينکه به صورت دسته خاصی مجزا شده نه طريق مصالحه بل طريق مبارزه را برگزيده ايم سرزنش نموده اند. و حالاازميان ما بعضی ها فرياد می کشند، باين منجلاب برويم! وقتی هم که آنها را سرزنش می کنند بحالت اعتراض می گويند: شما عجب مردمان عقب مانده ای هستيد! خجالت نمی کشيد که آزادی ما را برای دعوت شما براه بهتری نفی می کنيد! آري، آقايان شما آزاديد نه تنها دعوت کنيد بلکه هر کجا دلتان می خواهد برويد ولو آنکه منجلاب باشد، ما معتقديم که جای حقيقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضريم در حدود توانائی خود کمک نمائيم. ولی در اين صورت اقلا دست از ما برداريد و به ما نچسبيد و کلمه بزرگ آزادی را ملوث نکنيد، زيرا که آخر ما هم "آزاديم" هر کجا می خواهيم برويم و آزاديم نه فقط عليه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند مبارزه نمائيم." ***** نقل ازتوفان شماره 122 ارديبهشت 1389 ارگان مرکزی حزب کارايران www.toufan.org toufan@toufan.org
28 اردیبهشت 1389 02:22 نظر شما
نام:
| ای-میل: | 03:39 29 اردیبهشت 1389
| آزادی بورژوایی یعنی آزادی لگدمال کردن ضعیفان. | نام: roohe azad
| ای-میل: | 03:36 29 اردیبهشت 1389
| pas sahih va na sahih ra faghat shoma dicktatorhaye estalinist ba haman lafazihaye hamishegi taeen mikonin? pas mardom roshanfekran va ahzab kojayand? nakanad dar fardaye khoonbare piroozi dar yakhchaha jan mikanand ta be ghole khomeyni adam shavand? inra bedanid ke dar miane mardome iran va jahan koochektarin payegahi nadarid. | نام:
| ای-میل: | 10:09 28 اردیبهشت 1389
| این یک ترفند کلاسیک بورژوائی است که توجه افراد را به مسایل شخصی محدود کنند. از راه اشتهار در موارد غیر اجتماعی و حتی ضد اجتماعی. مخدوش نمودن مرزهای اخلاقی صحیح با رفتارهای اگوئیستی زیر پوشش آزادی فردی (که مسلماً نوع درست آن محترم است) بی قید بخصوص بعد از جنگ دوم کار اصلی بورژوائی بوده. طبقه زحمت کش بیش از همه از وجود اخلاق صحیح اجتماعی و فردی سود می برد. | |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر