چه گوارا در این سخنرانی، چه گوارا به عنوان یک پزشک انقلابی، هومانیسم سیاسی خویش را بیان می کند: پزشک کارگر، نمونه و سر مشقی است برای ادغام روحیه ی گرایش فردپرستی در جامعه. انسان خصوصی برای درمان زخم خود باید انسان اجتماعی شود. ۱۹ اوت ۱۹۶۰ هاوانا این مجلس جشن، که یکی از صدها جلسات سخنرانی عمومی است و در آن خلق کوبا همه روزه آزادی خود را، پیشرفت اصول انقلابی و پیروزی خود را در راهء استقلال کامل جشن می گیرد برای من اهمیت ویژه ای دارد. همانطور که همه می دانید، من سال ها قبل به عنوان پزشک شروع به کار کردم. امّا در آن هنگام یعنی هنگامی که پزشکیِ ِتحصیل می کردم نظریات بسیاری که (اینک) به عنوان یک فرد انقلابی دارم هنوز نداشتم و جزء ایدآل هایم محسوب نمی شدند. من، در آن موقع می خواستم پیشرفت و ترقی کنم و پیروز شوم. این خیال را در سر داشتم که یک فرد پژوهنده و محقق مشهور علم پزشکی شوم. این رویاء را در سر داشتم که بطور خستگی ناپذیر کار کنم تا چیزی کشف کنم که سرانجام بتواند به عالم انسانیت بهره ای برساند و با وجود این به موفقیت فردی و شخصی خودم می بایست کمک کند. آری، من نیز مانند همه، کودکِ محیط خود بودم. پس از پایان دانشگاه، بنا به موقعیت ویژه - و شاید در سایه ی استعدادی که داشتم – به مسافرات در سراسر قاره ی امریکاو آشنا شدن عمیق با این قاره پرداختم. باستثناء «هائی تی» و «سانتا دومینیک» کم و بیش در تمام کشورهای امریکای لاتین بطور عمیق و جدی مسافرت کردم. در شرایطی که من می بایست در تحت آن شرايط مسافرت کنم، یعنی ابتدا بصورت دانشجوی پزشکی و سپس به عنوان پزشک با فقر و نکبت. با گرسنگی و بیماری به شکل مستقیم آشنا شدم. من به چشم خویش مشاهده کردم که کودک نمی توانست درمان شود، زیرا پول نداشت، من دریافتم که چگونه در اثر گرسنگی ممتد و مزمن و محرومیت های طویل المدت، خرفتی تا بدان جا رشد یافته بود که پدر تلف شدن فرزندش را بصورت یک تصادف بی اهمیت تلقی می کند. امری که در میان طبقات سرکوب شونده ی میهن ما پیوسته مشاهده می شود. در آن موقع داشتم درک می کردم، چیزی وجود دارد که تقریباً مانند دانشمند مشهور و معروف شدن برایم با اهمیت است: من می خواستم به این انسان ها کمک کنم. در این حالت نیز – درست مانند همه – محصول جامعه ی خویش بودم. من می خواستم که با کوشش های فردی خودم به این انسان ها کمک کنم. از اینرو مسافرتی بسیار طولانی در پیش گرفتم و به گواتمالا، گواتمالائی که در آن موقع تحت رهبری آربنس (*) قرار داشت رفتم. در این کشور داشتم اصول و مقرراتی برای یک فرد پزشک انقلابی یادداشت و تنظیم می کردم. داشتم بررسی می کردم که چه چیز لازم است تا بتوان یک پزشک انقلابی شد. ولی در گواتمالا، یورش و تهاجم تجاوزکارانه پیروز شد. یورش و تهاجم تجاوزکارانه ای که بوسیله ی کمپانی "یونیتد فرویت" و وزارت امور خارجه، جان فوستر دالس و عامل سرسپرده شان کاستیلو - آرماس – که در واقع همه شان یک قدرت بودند توطئه چینی شده بود و اجراء گردید. این یورش موفقیت بدست آورد زیرا خلق گواتمالا به درجه ی رشد و رسیدگی سیاسی ای که اینک خلق کوبا دارد نرسیده بود. پس از کودتا، در یکی از روزهای قشنگ و زیبا، روزی که همانند روزهای دیگر از گواتمالا به تبعیدگاه رفتم. بهتر است که گفته شود: از گواتمالائی که دیگر موطن من نبود فرار کردم. در این موقع تازه به یک امر اساسی پی بردم. برای آنکه انسان بتواند یک پزشک انقلابی و بطور کلی یک فرد انقلابی شود ابتدا باید انقلابی ِ بوقوع بپیوندد. هنگامی که انسان در خارج – در فلان گوشه ی قاره ی امریکا – دست به فعالیت برای مبارزه علیهء شرایط اجتماعی که مانع هر گونه پیشرفت و ترقی است می زند و بطور منفرد کار و فعالیت می کنند ولی بوسیله ی حکومت های متخاصم دست اش بسته است. شور انقلابی با همه ی آیدالیسم آن بی معنی و بیهوده است و آرزوی اینکه سراسر زندگانی خویش را فدای آیدال های انقلابی خود کنند بی حاصل خواهد بود. هنگامی می توان انقلاب کرد که آنچه در کوبا بوقوع پیوسته به جریان افتد: یعنی، بسیج تمام خلق که ارزش اجتماعی قهر و همبستگی آکتیو را روی پوست خود حس کرده است. بدین ترتیب خود را - درون مشکلاتی می یابیم که در حال حاضر در برابر آنها قرار گرفته ایم. چون، انسان بالاخره امروز حق و حتی وظیفه دارد یک پزشک انقلابی شود. یعنی مردی که با دانش خویش، با دانش حرفه ای و فنی خویش – به حال انقلاب و خلق مفید واقع شود. بنابراین، مسائل گذشته اکنون مطرح می شوند: چگونه می توان واقعاً برای مرافبت و کمک های اجتماعی مشغول به کار شد؟ چگونه انسان بايد کوشش های فردی را با وظایف اجتماعی در هم آمیزد؟ در این مورد، هر یک از ما باید زندگانی خویش را مورد بررسی قرار دهیم. به عنوان پزشک و به عنوان مسئول امور بهداشت عمومی، قبل از انقلاب چه افکاری داشتیم و چه می کردیم. ما باید این امر را واقعاً با شور و اشتیاق انتقادی بررسی کنیم. هر گاه چنین کنیم، سرانجام به این نظر می رسیم که تقریباً تمام آنچه که سابقاً فکر و حس می کردیم اینک در واقع به بایگانی تعلق گیرد و اکنون باید انسان تیپ نوینی شکل و تجلی یابد. اگر هر یک از ما خود را واقعاً وقف این کار کند که انسان تیپ نوین تکامل یابد برای خلق آسان تر خواهد شد، چنین انسانی را بوجود آورد و آنرا سرمشق کوبای نوین قرار دهد. بسیار مهم است که برای من شما ساکنین هاوانا این نظر را روشن و آشکار سازم: در کوبا، تیپ نوین انسانی بوجود می آید که شاید ما هنوز در هاوانا نتوانیم بطور کامل به ارزش آن پی ببریم ولی در سراسر روستا انسان بدان برخورد می کند. از شما، آنهائی که در بیست و ششم ژوئیه به کوه های "سیرا ماسترا" روانه می شوند باید امر دیگری که کاملاً توانست درک کرده باشند: ارتشی با بیل و کلنگ، ارتشی که غرور و عظمت اش این است که در جشن های ملی و میهن دوستانهء استان "اوریبته" با بیل و کلنگ های برافراشته رژه می روند در حالی که رفقای نظامی آنان با تفنگ رژه می روند. همچنین شما باید کودکانی را نیز در آنجا دیده باشید که با همان جسمانی هشت – نه ساله دارند ولی تقریباً همه ى آنها سیزده – چهارده ساله بنظر می رسند. این ها هستند کودکان اصلی کوه های "سیرا ماسترا". اینها هستند محصولات گرسنگی و فقر و نکبت. اینها هستند قربانیان کم غذائی. در کوبا حقیر و کوچک، علیرغم چهار و پنج فرستنده ی تلویزیونی و صدها ایستگاهء فرستنده یِ رادیوئی، علیرغم همه یِ ترقیات و پیشرفت های دانش نوین، همان کودکان هنگامی که اولین بار شبانه به مدرسه آمدند و لامپ های الکترونیک را مشاهده کردند تصور می کردند که ستارگان آسمان هستند. ولی این کودکان، کودکانی که شما حتماً چند نفرشان را دیده ايد اکنون در کلیه ی دبستان ها و آموزشگاه های سراسر کشور استاد می شوند. از خواندن و نوشتن تا فرا گرفتن جرقه های دستی. آری، آنها حتی هنر بسیار مشکل شدن را فرا می گیرند و می آموزند. آنها مناسب و جوابگوی انسان نوینی خواهند بود که در کوبا بوجود می آید. آنها در مناطق دور افتاده و دور دستی پا به عرصه ی وجود می گذراند: در بخش های مختلف استان "سیرا ماسترا"، در مزارع اشتراکی و در مراکز کارگری. همه ی این سخنان با موضوع امروزی که از آن سخن می گوئیم بسیار رابطه دارد: یعنی ادغام پزشک یا فلان کارگر دیگر، پزشکی در درون جنبش انقلابی، وظیفه ی پرورش جوانان و تغذیهء آنان، وظیفه ی پرورش جوانان ارتش خلق، وظیفه ی تقسیم زمین مالکین بزرگ سابق بین همه ی آنهائی که بر روی این زمین ها همه روزه جان می کنند، بی آنکه چیزی نصیب شان شود. اینهاست وظایف یک درمان اجتماعی که اینک در کوبا بدان تحقق می بخشیم. اصلی که مطابق با آن باید مبارزه علیهء بیماری ها انجام گیرد و چنین است: بدنی مقاوم بوجود آورد؛ امّا نه با هنرنمائی های یک نفر پزشک در ارگانیسمی نحیف و ضعیف بلکه به مراتب برتر: ساختمان و تشکل بدنی مقاوم به عنوان وظایف عمومی و سرتاسری جامعه ی اشتراکی. از اینرو، روزی فرا می رسد که پزشکی به علمی مبدل خواهد شد که به کار پیشگیری بیماری ها آید و مراکز عمومی و اجتماعی را وادار خواهد کرد که وظایف پزشکی خود را به منصه ی ظهور رسانند. پزشکی درمانی باید فقط در موارد فوق العاده ضرور دست بکار شود: مانند اعمال جراحی و عمل هائی که خارج از توانائی انسان های جامعه ی نوینی که ما بوجود می آوریم باشد. وظیفه ای که امروز بر عهده ی وزارت بهداری و سازمان های مشابه ی آن واگذار شده، این است که باید حتی الامکان افراد بیشتری را با امور بهداشت عمومی مراقبت کند. باید برنامه ای برای اقدامات پزشکی پیشگیری طراحی و تنظیم کند. باید خلق را با اقدامات و امور بهداشتی آشنا سازد و آنها را به چنین اقدامات و امور بر انگیزد. امّا بطور اساسی، این وظایف سازمانی نیز مانند کلیه ی فعالیت های انقلابی بر عهده ی افراد باقی می ماند. آنطور که برخی ادعا می کنند، انقلاب اراده ی عموم و تصمیمات و خط مشی ها و ابتکارات جامعه را یکنواخت و همگون نمی کند. بر عکس، انقلاب استعدادهای فردی انسان ها را آزاد می کند. انقلاب فقط جهت وسعت شکوفائی استعدادها را نشان می دهد. با این مفهوم، اکنون وظیفه ی ماست که با استعدادهای خلاق کلیه ی پزشکان حرفه ای، وظایف امور پزشکی اجتماعی را قابل استفاده سازیم. ما نه تنها در کوبا، بلکه در همه جا در پایان عصر گذرائی بسر می بریم. هر چقدر هم مخالفین ما امیدوار باشند و هر اندازه بگویند باز هم شکل سرمایه داری که ما آنرا شناخته ایم و در آن رشد یافته ایم و زیر آن رنج برده ایم در سراسر جهان کاملاً منکوب خواهد شد. انحصارات سرمایه داری ساقط خواهد شد. علم و دانش دسته جمعی و اشتراکی (کولکتیو) روز به روز موفقیت های نوین و شگرفی به منصه ی ظهور می رساند. در عرصه ی قاره ی امریکا، ما وظیفه ی پر افتخاری بر عهده گرفته ایم و آن وظیفه ی پر افتخار این است که پیشاهنگان جنبش رهائی بخش باشیم. جنبش رهائی بخشی که مدت کوتاهی پیش از این در قاره های زیر سلطه ی امپریالیسم یعنی آسیا و افریقا آغاز شده است. این دگرگونی جامعه و کامل اجتماعی دگرگونی عمیق شیوه ی تفکر انسانی را نیز طلب می کند. گرایش فردپرستی بصورت یک عملکرد ذهنی از محیط اجتماعی ما طرد شده و باید در کوبا ریشه کن شود. در آینده باید به جای این شیوه ی تفکر شرکت موثر سراسر وجود انسان به خاطر بهزیستی جمع به کار افتد. ولی شنیدن چنین تعریفی که من می گویم و شما همه درک می کنید و آماده اید یک کمی درباره ی امروز و دیروز فکر کنید کافی نیست. فکر اینکه آینده چگونه باید باشد نیز کافی نیست. برای اینکه اصول و ساختمان و شیوه ی تفکر اصلاح شود لازم است که انسان در وجود خود رفرم و دگرگونی های مشخصی را عمیقاً شروع کند. انسان باید دگرگونی های اساسی برونی را هضم کند. از آن ِ خویش سازد تا بتواند در اجرای وظایف خویش در برابر جامعه توفیق یابد. در کوبا همه روزه دگرگونی های برونی انسان می تواند به انقلاب پی ببرد و آنرا بشناسد تا از این طریق نیروهای بالقوه ی خود را که مدتی است نهان مانده باز شناسد. باید در درون کوبا به مسافرت رفت و مزارع و موسسات اشتراکی و مراکز کارگری را جستجو کرد، موسسات و مراکزی که اکنون در حال تأسیس هستند. هنگامی راه یابی به سوی مسائل مرکزی پزشکی امکان دارد که انسان مردم سازننده ی این موسسات اشتراکی و مراکز کارگری را ملاقات کند و با آنان – بطور سطحی هم که شده – آشنا شود. بیش از این همه، سخن بر سر آن است که انسان دریابد كه آنها چه دردهائی دارند، چه شکایاتی دارند و فقر و نکبت مزمن آنان سالیان درازی است روی هم تلنبار شده است چگونه بنظر می رسد. روسوبات و موارث قرن ها سرکوبی و دست بستگی و تسلیم کامل آنان چه تأثیراتی بر انسان می گذارد. در این میان پزشک – یعنی کارگر پزشکی – باید اصولی ترین وظایف خود را درک کند: تماس با انسان ها در درون توده های خلق، تماس با انسان ها در درون مراکز کارگری دسته جمعی و اشتراکی. پزشک به بیمارش نزدیک و محرم راز اوست. پزشک، می تواند به عمق روانش نفوذ کند و آنرا بشناسد. چون پزشک کسی است که با درد مبارزه می کند و آنرا تسکین می دهد کارش پر ارزش و بسیار پر مسئولیت است. کارش اجتماعی است. چندی قبل در هاوانا یک گروه تازه فارغ التحصیل پزشک - قبل از اینکه پاداشی دریافت کنند از رفتن به مناطق روستائی سرباز زدند. از نقطه نظر سنتی رفتار آنان منطقی بود – دست کم در نظر من چنین به نظر می رسید. زیرا یرای من قابل فهم بود. این رفتار آنها مرا به یاد آنچه که سابقاً بودم می اندازد که چند سال قبل چگونه فکر می کردم. موضع و رفتار من در آن موقع فقط می توانست تکرار سرگذشت و تاریخ گلادیاتورهای یاغی باشد. مبارزه ای بود تک و تنها. مبارزی که می خواهد تک و تنها آینده ی بهتری و شرایط زندگی بهتری برای خود تأمین کند. مبارزی که می خواهد خود را به تنهائی در خدمت انسان ها قرار دهد. ولی اگر به جای این جوانان فارغ التحصیل پزشک که خانواده شان بطور عموم می توانستند مخارج تحصیل آنانرا تأمین کنند – دانشجویان دیگری وجود می داشت که با وسایل بسیار ناچیزی تحصیل شان را تازه به پایان رسانده بودند و به شغل خود می پرداختند امر دیگری بوقوع می پیوست. اگر دویست سیصد دهقان در دانشگاه – فرض کنیم بطور معجزه آسا – تحصیل می کردند و فارغ التحصیل می شدند چه امری بوقوع می پیوست؟ کاملاً ساده، دهقانان فوراً با اشتباق تمام به سوی برادران خویش می شتافتند تا به آنها کمک کنند. آنها سخت ترین، دشوارترین و پر مسئولیت ترین وظایف را طلب می کردند تا به سادگی ثابت کنند که شش – هفت سال تحصیل شان را بیهوده تلف نکرده اند. این همان امری است که شش – هفت سال دیگر در کوبا عادی خواهد شد. یعنی هنگامی که دانشجویان نوین ما – فرزندان کارگران و دهقانان – حرفه ها و شغل های متعددی آموخته و قرار گرفته اند. با وجود این، نباید به آینده با نظر قضا و قدر بنگریم و اینک همین انسان ها را به "فرزندان کارگران و دهقانان" و "ضد انقلابیون" تقسیم کنیم. این امر ساده کردن موضوع خواهد بود و بیش از همهء مطابق با واقع نیست. هیچ چیز آسان تر و ساده تر از زندگی در یک جامعه ی انقلابی انسان شرافتمند را نمی تواند بهتر تربیت کند. هیچ یک از ما، هیچ یک از گروهء اولیه ای که با کشتی "گرانا" آمدند و در کوه های "سیرا ماسترا" موضع گرفتند و در آنجا احترام گذاشتن به کارگران و دهقانان را در جریان زندگی روزانه با آنان آموختند اصولاً از طبقه ی دهقانان و کارگران، منشاء نگرفته بودند. البته برخی می بایست کار کنند و با نیازمندی های زندگی در دوران کودکی خویش آشنا شده بودند. امّا گرسنگی، گرسنگی واقعی را هیچ کدام از ما ندیده بوديم. با وجود این، در جریان دو سال مبارزه در کوه های "سیرا ماستر" با گرسنگی آشنا شدیم و برای ما مسائل گوناگونی آشکار روشن شد. ما که در ابتدا هر فردی که به مال و املاک دیگری – حتی مال و املاک دهقانان ثروتمند و زمینداران بزرگ – دست درازی می کرد شدیداً تنبیه می کردیم – یک روز ده هزار رأس گوسفند به "سیرا ماستر" آوردیم و کاملاً ساده به دهقانان گفتیم: "بخورید"! و دهقانان، پس از سال ها، برای اولین بار گوشت خوردند و برخی از دهقانان برای اولین بار در زندگی شان خوردند. احترامی که ما قبلاً برای تقدس حق مالکیت بر 10 هزار رأس گوسفند داشتیم در جریان جنگ از میان رفت و سرانجام درک کردیم که زندگی یک موجود انسانی به تنهائی، میلیون ها بار بیش از تحول ثروتمندترین مردان جهان ارزش دارد. ما، ما که نه از طبقه ی کارگر و نه از طبقه ی دهقانان منشاء گرفته بودیم، سرانجام این امر را درک کردیم. آیا نمی بایست ما که جزء مردم صاحب امتیاز نیز بودیم آنچه را اعلام کنیم که بقیه ی مردم کوبا نمی توانستند آنرا بی آموزند و درک کنند. آنها امکان نداشتند که چنین درسی را بی آموزند. ولی امروز انقلاب می خواهد که آنها چنین درسی را بی آموزند. انقلاب می خواهد که آنها این درس را بی آموزند و درک کنند که افتخار کمک به همسایه بمراتب مهم تر از طلاست. این را باید همه درک کنند. باید درک کنند که تشکر و سپاس گذاری یک خلق بافرجام تر و پردوام تر از تمام طلاهائی است که شخص می تواند روی هم تلنبار کند. و هر پزشکی در عرصه ی کار و فعالیت خویش می تواند و باید این گنج پر بها – یعنی تشکر و سپاس گذاری انسان ها – را جمع آوری کند. از اینرو، ما باید از نظریات کهنه و فرسوده ی خود صرف نظر کنیم. ما باید هر چه بیشتر به خلق نزدیک شویم و بیش از پیش هشیارتر شویم. ما نباید مانند گذشته با خلق روبرو شویم. البته همه ی شما خواهید گفت: "چطور، من که خلق را دوست دارم، من با علاقه ی تمام با کارگران و دهقانان صحبت می کنم و روزهای آخر هفته، اینجا و آنجا می روم تا فلان و بهمان را مشاهده کنم". البته، هر کسی این کار را انجام داده است. ولی تا کنون فقط در اثر انگیزه ی احساسات رقت قلب و خیرخواهی بوده است. ولی آنچه که ما باید امروز انجام دهیم تمرین کردن همبستگی است. از اینرو نباید به میان مردم برویم و بگوئیم: آری، آمدیم، ما اینجا هستیم، ما آماده و حاضریم تا با حضور خود در اینجا امر خیری انجام دهیم. معلومات خود را به شما بی آموزیم. اشتباهات شما را، کمبودهای شما را نقائص و کمبودهای فرهنگی شما را، نادانی و ابتدائی بودن شما را به رُختان بکشیم". نه: به جای اینها، باید روشن تر و افتاده تر با خلق روبرو شویم تا از منبع عظیم و بیکران دانائی، یعنی خلق، بی آموزیم. سپس در اینجا است که اغلب متوجه خواهیم شد تا چه اندازه نظریات ما ناحق و غیر عادلانه بوده است. آنگاه متوجه خواهیم شد تا چه اندازه این نظریات نادرست ما بخشی از وجود ما و بطور اتوماتیک، تعیین کننده ی افکار ما بوده اند. متوجه خواهیم شد که باید نظریات خود را تغییر دهیم. خواهیم دید که نه تنها باید نظریات قطعی و فلسفی خود را، بلکه گاهی نظریات پزشکی خود را نیز تغییر دهیم. خواهیم دید که پزشک باید کشاورز نیز باشد تا مواد غذائی نوینی بوجود آورد و با سر مشق نمونه وار خویش تمایلاتی را باید بر انگیزد تا این مواد غذائی نوین به مصرف رسد و در سازمان و ساختمان امور تغذیه ی کوبا که بالقوه ثروتمندترین کشورهای جهان است. ولی تغذیه ی مردم آن تا این اندازه فقیر و معدودست – تنوع و دگرگونی غذائی رخ دهد -. سپس در خواهیم یافت که چگونه و تحت چه شرایطی باید نمونه وار و آگاهی آموزگارانه و آموزنده رفتار کنیم. همچنین ضرور خواهد بود به صورت یک فرد سیاسی در امور شرکت کنیم زیرا آنچه که باید قبل از هر چیز و بیش از همه چیز کنار گذاریم این است که به سوی خلق نشتابیم تا خردمندی خودمان را به رخ آنان بکشانیم. باید قدم فراتر نهاد: باید به میان خلق رویم و نشان دهیم که ما از خلق می آموزیم. باید برویم و نشان دهیم که با خلق دست به آزمایش عظیمی می زنیم: تأسیس و ساختمان کوبای نوین. بدین منظور قدم های زیادی تا کنون برداشته شده است. در فاصله ی اول ژانویه تا امروز راه پیموده شده ای قرار دارد که آنرا نمی توان با مفاهیم پیش پا افتاده درک کرد. مدتهاست که اکثریت مردم کوبا دریافته اند نه یک دیکتاتور بلکه یک سیستم سقوط کرده است و این حقیقتی است که خلق ما باید بی آموزدو یعنی باید بر روی ویرانه های یک سیستم ساقط شده، سیستم نوینی بر پا کنیم. بخاطر دارم که در اوایل سال گذشته رفیق ما – نیکولاس گیلن – از آرژانتین به کوبا آمده بود. او مثل امروز شاعر و نویسنده ی بزرگی بود، با اینکه امروز آثارش به یک یا دو زبان دیگر نیز ترجمه می شوند. زیرا هر روز بر خوانندگان آثارش به زبان های مختلف افزوده می شود. در آن موقع بر او سخت و ناگوار آمد، اشعارش را که عامیانه بودند – یعنی شعر برای خلق بود – در کوبا بخواند. زیرا قرائت او در وحله ی اول – یعنی در مرحله ی پیشداوری انجام می گرفت. هیچکس تصورش را نمی کرد که او استعداد خارق العاده ی شاعریش را مالیاتی چند با فداکاری و بدون پاداش فقط در خدمت خلق قرار دهد: یعنی در خدمت آنچه که به آن اعتقاد داشت. مردم او را به عنوان افتخار کوبا نمی دیدند بلکه او را نماینده ی یک حزب سیاسی تلقی می کردند که البته امری بود واهی و پوچ. اکنون همه چیز سپری شده است. اکنون می دانیم که نباید بخاطر عقاید گوناگون دربارهء چگونگی ساختمان درونی ویژه ی کشور ما – مادام که دشمن مشترک و هدف مشترکی داریم – در بین ما انشعاب بوجود آید. آنچه كه برای ما باید روشن و آشکار مى باشد این است که بدانیم آیا دشمن مشترکی داریم یا نه. آیا ما واقعاً کوشش می کنیم به هدف مشترک مان نائل شویم یا نه؟ تا حدودی اعتقاد پیدا کرده ایم که دشمن مشترکی داریم. دیگر کسی نیست که قبل از ابراز عقیده علیهء شرکت های انحصاری بخواهد اطمینان حاصل کند که آیا فرد جاسوسی، حرف های او را گوش می دهد یا نه. شاید این فرد جاسوس و خبرچین ماموری باشد از سفارتخانه ها که خبرچینی کند و اطلاعات را به مافوقش گزارش دهد و گر نه کسی پیدا نمی شود که آشکار نگوید: "دشمن ما و دشمن سراسر قاره ی امریکا حکومت سرمایه داری واشینگتن است". خوب. اگر اینک همه می دانند که دشمن این است و روشن شود که هر کس علیهء این دشمن مبارزه کند در امری با ما اشتراک دارد. به قسمت دوم مطلب می رسیم. در حال حاضر هدف های ما در کوبا چیست؟ و اصولاً ما چه می خواهیم؟ آیا خوشبختی خلق را مى خواهيم و يا نه؟ آيا براى استقلال و آزادى كامل اقتصاد كوبا مبارزه مى كنيم و يا نه؟ آيا ما دست اندركار اين امر هستيم كه ملتى آزاد در ميان ملل آزاد جهان باشيم، بى آنكه به يكى از بلوك هاى نظامى تعلق و وابستگى داشته باشيم و بى آنكه درباره ى يك اقدام لازم داخلى يا خارجى با سفارتخانه ى فلان كشور بزرگ جهان قبلاً مشورت كنيم؟ اگر ما طرح ريزى مى كنيم، ثروت آنهائى كه بيش از اندازه دارند تقسيم شود تا آنرا به كسانى دهيم كه هيچ ندارند، اگر در پيش داريم كه كار خلاق را سرچشمه و منبع پرتوان رضايت خاطر روزانه ى خويش قرار دهيم، در اين صورت هدف هائى داريم كه بايد براى نائل شدن به آن و تحقق بخشيدن آنها كار كنيم و هر كس كه چنين هدف هائى دارد دوست ماست. امّا اگر در كنار اين هدف ها، منظورهاى ديگرى نيز است و به اين يا ان سازمان وابستگى دارد، در اين صورت اينها فرعيات محسوب مى شوند. در لحظات مخاطرات عظيم، در بحران هاى سخت و بهنگام فعاليت و تلاش هاى جدى فقط دشمنان بزرگ و هدف هاى بزرگ به حساب مى آيند و اگر ما متحد باشيم، اگر ما هم اينك بدانيم كه كجا مى رويم كسى بايد ماتم گيرد كه خود سبب ماتم شده است. چون سرانجام بايد دست به كار شويم. قبلاً بيان شد. براى اينكه انسان انقلابى شود بايد ابتداء انقلابى بوقوع پيوندد. اين امر را ديگر انجام داده ايم. سپس بايد با مردمى آشنا شويم كه با آنها كار و همكارى مى كنيم. حس مى كنم كه ما يگديگر را هنوز درست به اندازه ى كافى نمى شناسيم و بايد چندى در اين مورد كار كنيم. از من مى پرسيد به چه روشى مى توان با خلق آشنا شد. جز اينكه به درون كشور رهسپار شد و مزارع و موسسات اشتراكى را يافت و در آنها زندگى و كار كرد؟ آيا راه ديگر و روش ديگرى وجود دارد؟ هر كسى توانائى انجام چنين كارى را ندارد و مناطق بسيارى وجود دارد كه حضور يك كارگر پزشك اهميت دارد. بنظرم چريكهاى مسلح انقلابى عظيم ترين تظاهرات اَمرِ همبستگى را تشكيل مى دهند. چريكهاى مسلح، امروز وظايف نوينى در برابر پزشك قرار مى دهند و پزشك را براى انجام امرى آماده مى كند كه تا مدت كوتاهى قبل، واقعيت تأثر انگيز و پر از موانع و دشوارى ها محسوب مى شد. همچنين چريكهاى مسلح انقلابى، ما را براى امر ديگرى نيز آماده مى كنند و اين امر اين است كه ممكن است مورد حمله ى غول آساى دشمن قرار گيريم. من به شما هشيار باش مى دهم كه پزشك بمثابه ى سرباز و بمثابه ى يك فرد انقلابى بايد در وحله ى اول پزشك باقى بماند. نبايد خطائى را مرتكب شويد كه ما در كوههاي "سيرا ماستر" مرتكب شديم. شايد در آن هنگام خطا نبود ولى همه ى همرزمان پزشك ما در آن دوران از آن اطلاع دارند. در نظر ما ننگ آور بود كه در كنار يك نفر زخمى يا بيمار باقى بمانيم و راهى جستجو مى كرديم تا تنفنگى بدست آوريم و در جبهه ى جنگ نشان دهيم چه كارهائى از عهده ى ما ساخته است. اكنون شرايط و موقعيت طور ديگرى است و ارتش هاى نوين ما كه تشكيل مى يابند تا از كشور دفاع كنند، بايد تاكتيك ديگرى در پيش گيرند. پزشك در ارتش هاى نوين نقش عظيمى برعهده دارد. او بايد اكنون پزشك باقى بماند. زيباترين و در جنگ مهمترين وظايف - نه تنها براى پزشك بلكه براى پرستاران و آسيستان هاى فنى پزشكى و همهء آنهائيكه خود را وقف – اين حرفه ى بسيار انسانى مى كنند. اين امر براى ما در حال حاضر اهميت زيادى دارد. گرچه ما يك خطر نهائى را حس مى كنيم و خود را براى مقابله با خطرى كه بويش به مشام مى رسد آماده مى كنيم، تا اين خطر حمله ى تهاجمى را به عقب نشينى وادار كنيم. ولى با وجود اين بايد فكر كردن فقط در مورد جنگ را از سر بدر كنيم. اگر ما تدارك و آمادگى براى جنگ را مركز ثقل فعاليت هاى خود قرار دهيم به زحمت موفق خواهيم شد خود را وقف توليدى كنيم. سراسر كار و مجموعه ى سرمايه اى كه براى تدارك و آمادگى جنگ و بطور كلى براى امور نظامى صرف مى شود – فى نفسه – كار بيهوده و پول هدر رفته اى است. ولى متاسفانه ديگران خود را مسلح مى كنند و ما نيز چاره اى نداريم كه خود را مجهز سازيم. من بعنوان يك سرباز قول شرف مى دهم كه مخارج بانك ملى براى تهيه ى اسلحه و مهمات مرا سخت متاثر و اندوهناك مى كند. علاوه بر اين چريكهاى مسلح در دوران صلح وظيفه ى اجتماعى مهمى برعهده دارند. آنها بايد در مراكز پر جمعيت بصورت وسيله ى ادغام فرد در جامعه خدمت كنند. اين امر كه فوق العاده ترين ابراز همبستگى است بايد در اين دوران به عمل آيد و بطورى كه شنيده ام در ميان چريكهاى مسلح، پزشك وجود دارد. در موارد خطر، چريكهاى مسلح بايد دست به كار شوند تا مسائل و مشكلات ارتش كوبا را حل كنند. امّا چريكهاى مسلح موقعيتى را نيز بوجود مى آورند كه كاملاً نو است. آنها دست در دست و شانه به شانه ى يكديگر با لباس هاى يكنواخت و مشابه، با انسان هاى طبقات اجتماعى گوناگون زندگى مى كنند. اگر ما كارگران پزشك و اجازه دهيد اين عنوان را كه خودم مدتى است از ياد برده ام بكار برم ،اگر ما كارگران پزشك مى خواهيم سلاح نوين ابراز همبستگى را بكار بريم، اگر ما هدف ها و دشمن و جهتى را كه بايد بدان سو روان شويم مى شناسيم، بنابراين چيزى كه باقى مى ماند آن است كه بخشى از راهى را جستجو كنيم كه همه روزه بايد آنرا پشت سر بگذاريم. ولى اين بخش از راه را هيچكس نمى تواند به ما نشان دهد. اين بخش از راه همان وظايف و تكاليف روزانهء فرد فرد ما خواهد بود. اين بخش از راه همان است كه هر روز بايد آنها را انجام دهيم. حاصل تجريبات فرد است. امرى است كه با اشتغال به حرفه و شغل به منصه ى ظهور مى رسد. حرفه اى كه در خدمت تأمين بهزيستى و خوشبختى خلق است. چون اينك كليه ى عوامل راهپيمائى خويش را در آينده مشاهده مى كنيم. مايلم يكى از توصيه هاى "حوزه مارتى" را در مدنظر آورم كه گر چه من در اين لحظه ازآن پيروى نمى كنم، ولى بايد آنرا پيوسته به كار برد: بهترين گفتار عمل است. پس با چنين مفهومى در آينده ى كوبا قدم گذاريم. پايان (*)آربنس رئیس جمهوری انتخابی و قانونی گواتمالا که مترقی و ضد امپریالیست بود زمینه را برای رهائی کشورش از زیر سلطه ی امپریالیست های یانکی فراهم می ساخت ولی بوسیله ی کودتای نظامی و حمله ی مستقیم نیروی دریائی امریکا و مزدورانش ساقط شد. تجاوز و کودتای نظامی بوسیله ی سازمان جاسوسی امریکا (سی ای ا) به خرج کمپانی "یونیتد فرویت" که دالس نیز بزرگترین سهامدار و وکیل مدافع این شرکت و وزیر امور خارجه ی امریکا بود، تدارک یافته بود. این شرکت انحصاری، ملک منحصر به فرد تقریباً تمام باغ های موز در گواتما و نیز مالک بسیاری از مزارع و موسسات در این کشور بود. از مجموعه آثار شماره (۲) «چه گوارا» تايپ و تكثير اينترنتى از وبلاگ تريبون شما http://www.triboonshoma.blogfa.com |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر