http://www.goftman-
نوشته شده توسط dabeer |
دوشنبه, 14 تیر 1389 10:36 |
خشیارشا و وطن پرستی افراطی شهریار سیروس
روزهایی است که نازیدن به دوران پادشاهی هخامنشی رواج پیدا کرده . یادم می آید قدیم ها، آن اوایل انقلاب در برابر اندیشه های سلطنت ستای پهلوی، انقلابیون – که به شدت شور انقلابی ذهن و جانشان را پر کرده بود – در برابر هر گونه نماد سلطنتی حتی اگر به دوهزار و پانصد سال قبل باز می گشت جبهه ای شدید داشتند و "طاغوتی" می خواندندش. انقدر این جَو بالا گرفته بود که مثلا مرحوم خلخالی بولدزر برداشت که تخت جمشید را خراب کند یا در مقیاسی کوچک تر یکی از همین امتِ مسلمانِ شهید پرور انقلابی بر روی نقاشی ناصرالدین شاه که توسط صنیع الملک ( عموی کمال الملک ) روی گچ ترسیم شده بود با ماژیک تینری "مرگ بر شاه" نوشته بود! پاک کردن این مظاهر، بُعد فکری هم داشت. تمام کتب درسی تاریخ ایران ناگهان متفاوت شد. شاهان ایران همگی بد و ظالم شدند و آنچه دوران رشد و شکوفایی توسط رژیم پهلوی معرفی می شد به قرون تاریک تبدیل شد. این بُعد به کتب درسی منحصر نمی شد. تمام دستگاه های تبلیغاتی رژیم نوپای اسلامی ضمن ترویج و تبلیغ نوعی انترناسیونالیسم اسلامی – که نتیجه ای جز دشمنی عمیق تر با کشورهای اسلامی نداشت و مثلا جنگ هشت ساله ببار آورد – هر گونه اندیشه و سنتی که ریشه ای غیر اسلامی یا بعبارت دقیق تر ایرانی داشت را نفی و طرد و تحقیر می کرد. یادم می آید در مدرسه شعار می دادیم "بیل و کلنگ و تیشه ، سه روز که عید نمیشه..." چرا که آقای رجایی تصمیم گرفته بودند که دهه فجر را با نوروز جابجا کنند. مخالفت با چهارشنبه سوری هنوز هم ادامه دارد هر چند در لباس حفظ سلامت فردی و اجتماعی جا گرفته است .تمسخر مظاهر بی آزاری چون هفت سین هم با طرح سین هایی چون سوسک و سیخ و ... در تلویزیون نوعی شوخی مفرح و گسترده محسوب می شد. جالب این جاست که نه تنها در طی سی سال تبلیغات و آموزش، ایدئولوژی مذکور در جامعه نهادینه نشد بلکه برعکس، بسیاری از مردم، هویت و افتخارات خود را در گذشته ای با شکوه و اتفاقا سلطنتی جستجو می کنند و کجا بهتر از دوران هخامنشی؟ و چه کسانی بهتر از کورش و داریوش؟ این که چه شد که کار به این جا رسید در حیطه و حوصله مقاله ما نیست ولی جالب است که حتی رئیس جمهوری مکتبی و پیرو خط امام به نام احمدی نژاد هم برای حفظ محبوبیتش – شاید او هم جو گیر شده – در نطق هایش به سر کورش ( آزادی بخش یهودیان ) قسم می خورد! مقایسه کنید با مراسم تحلیف محمد علی رجایی که قسم خورد که به اسلام و "جمهوری اسلامی" – بدون ذکری از ایران – خدمت کند. آن همه افراط سرانجامی به اینهمه تفریط دارد. بسیاری از مردم ایران امروز، عاشق دوران هخامنشی هستند. برای ایشان این دوران مظهر همه خوبی ها، از منظر قرن بیست و یکمی است. اما از ماهیت "دوران هخامنشی" عمیقا بی اطلاعند. تازه در منظر عموم، دوران هخامنشی خلاصه می شود در دو نفر: کورش و داریوش. اما در میانه دوران هخامنشی با پادشاهی مواجه می شویم به نام خشیارشا. شاید درست تر باشد ادعا کنیم که خشیارشا مظهر سلطنت هخامنشی است، نه کورش و داریوش. دوران او دوران تثبیت و سازندگی است. دوران کورش و داریوش دوران بنیان گذاری و گسترش است. لذا آنچه ما به عنوان فرهنگ و تمدن هخامنشی می شناسیم، هرچند ریشه در عملکرد های کورش داریوش و تا حدودی کمبوجیه دارد اما نمود و ثمردهی اش به خشیارشا باز می گردد و بعد از خشیارشا و پسرش اردشیر اول، آهسته در مسیر افول می افتد.تا سر انجام در دوران داریوش سوم به دست مقدونیان ساقط می شود و به تاریخ می پیوندد. خشیارشا کیست؟ ما حتی اسم او را هم درست نمی گوییم. سازمان ثبت احوال ایران اجازه نمی دهد کسی اسم فرزندش را خشایارشا بگذارد چرا که طبق همان مطالب فوق الذکر تصور عمومی این است که "شا" در آخر اسم، مخفف "شاه" است و اسم این پادشاه "خشایار- شاه" بوده (مثل ناصرالدین شاه و ...) بنا بر این شما فقط اسم خشایار را می توانید استفاده کنید. جالب این است که ماجرا وارونه است. در زبان پارسی باستان "خشیَ" به معنای شاه است و "ارشه" به معنای خوبی و عدالت و زیبایی. به این ترتیب "خشیَ ارشه" درست است. غیر از اسم خشیارشا اشتباهات فراوان دیگری هم درباره او صورت می گیرد که در نتیجهء فقر منابع موثق است. درباره کورش از زبان خودش چیز زیادی نداریم. اما منابع یونانی ( اهم آنها هرودوت و گزنفون) در مدح کورش زیاد نوشته اند و به حدی در این راه پیش رفته اند که من فارسی ایرانی آریایی هم گاهی به صحت این مطالب شک می کنم. البته منبع دوم یعنی تورات هم برخی از این مدایح را تائید می کند. هرچه باشد کورش فرمان آزادی یهودیانی که در بابل به بردگی زندگی می کردند را صادر می کند و دستور بازسازی معبد اورشلیم را می دهد. درباره داریوش هم غیر از هرودوت، بسیاری دیگر از مورخان یونانی چون دیودوروس و و کتسیاس و پلوتارک و غیره هم نوشته اند. سوای این مورخان که نوعاً دشمن محسوب می شوند خوشبختانه از زمان داریوش سنگ نبشه ها و گل نبشته های فراوانی به جا مانده. این اسناد بعلاوهء اسناد آرامی دره نیل و اسناد کاتبان بابلی، تصویر روشن تری از این دو شخصیت به ما می دهند. اما اسناد داخلی و بیطرف درباره خشیارشا صفر است. ما تقریبا هرچه می دانیم – به عنوان تاریخ – از تواریخ یونانی است. و باید یادمان باشد بزرگترین دشمن تمدن یونانی که لطمه های شدیدی به آنها وارد می کند خشیارشا است. اوست که در پی به تخت نشستن اش با طغیان مهاجرنشین های یونانی مواجه می شود و طبق قوانین آن زمان برای تادیب آشوب گران و البته محرکان آشوب، با لشکری گران به یونان می رود و حتی آتن را به آتش می کشد و معبد آتنا را با خاک یکسان می کند. تاریخ نویسان یونانی دو نکته را در مطالب خود راجع به این لشکر کشی مرتبا ذکر کرده اند. یکی این که لشکر پارس بی نهایت بزرگ بوده است. هرودوت ازیک میلیون نفرسپاهی نام می برد که با توجه به اوضاع زمانه و امکانات موجود به لطیفه یا قصه کودکان شباهت دارد که با کمال تاسف توسط برخی بزرگترین مورخین غربی پذیرفته و تکرار می شود. دیگر خشونت و حماقت خشایارشا ست که مدام تاکید می شود. هردو این موکدات به این جهت است که پایداری آتنیان و پیروزیشان در نبرد دریایی سالامیس و جنگ زمینی پلاته و موکاله را درخشان تر بنمایند.(گوشه هایی از این تصورات معیوب و مخیلات موهوم که پذیرفته و باور شده اند را در فیلم مزخرف سیصد می بینیم ) در واقع حمله خشیارشا به یونان در پی طغیان ایالت های نیمه یونانی غرب امپراتوری انجام می شود. این ایالات خود به تحریک دولت شهر های یونانی ( اهم آنها آتن ) طغیان می کنند. طبیعی است که خشیارشا تصمیم می گیرد کار را از ریشه حل کند و رمقی برای یونانیان باقی نگذارد و چنین می شود که به تعبیر هردوت "شاه بزرگ" به یونان لشکر می کشد. در راه دو عامل مانع حرکت او می شوند. اول طوفان دریایی است، در آبراهه هلسپونت. هرودوت می گوید که بعد از سه روز طوفان خشیارشا خشمگین شد و دستور داد دریا را شلاق بزنند. و دریا آرام شد! البته هرودوت بعدا نتیجه می گیرد که این اقدام خشیارشا باعث خشم خدای دریا(پوسایدون) می شود و در نتیجه خشیارشا در نبرد دریایی سالامیس شکست می خورد. نقطه توقف دوم خشیارشا ترموپیل است. گذرگاهی باریک که فقط سه ردیف سرباز می توانستند از آن بگذرند. برای این که ماجرای ترموپیل را بفهمیم باید بدانیم که در آن زمان یونانیان دو دسته شده بودند گروهی معتقد به مصالحه با پارسیان بودند و گروهی معتقد به جنگ. معنقدان به مصالحه رسم پارسیان را می دانستند که در صورت مصالحه نه تنها در امان خواهند ماند بلکه حتی حکومت خود و خدایانشان محفوظ می ماند ولی در صورت مقاومت یا شورش ( به تعبیر پارسی دروگه ) مجازات بسیار سختی در انتظارشان خواهد بود. اما مخالفان مصالحه تصمیم می گیرند قوای خود را جمع کنند و در تنگه ترموپیل به دفاع پردازند. از برخی دولت شهر های موافق جنگ سربازانی اعزام می شوند که مجموعا تعدادشان به سه هزار نفر می رسد (سیصد نفرشان اسپارتی بوده اند). آنها هم بعد از چند روز مقاومت شکست می خورند (تنها سیصد اسپارتی هستند که تا پای جان می ایستند و بقیه فرار می کنند) و به این ترتیب خشیارشا وارد یونان می شود. خشایارشا در یونان به شورشیان رحم نمی کند و آتن را هم تسخیر می کند و طبق قانون پارسی با آتش زدن معبد آتنا شورشیان را تنبیه می کند. این کاری غیر عادی نبوده هرچند مورخان یونانی این کار را در تضاد با عملکرد کورش و داریوش می دانند اما شواهدی وجود دارد که کورش( در ماورای سیحون) و داریوش هم چنین مجازات هایی را حق شورشیان روا داشته اند. اما یونانیان نبرد را به دریا، یعنی جایی که در آن مهارت زیادی دارند می کشند و در سالامیس ناوگان ایران را شکست می دهند. هرودوت می گوید بعد از این شکست خشیارشا با ترس و عجله به ساردیس فرار می کند. حال آنکه اسناد مکشوفه آرامی و ایلامی ثابت می کند که به علت وقوع شورشی جدید در منطقه بابل خشیارشا برای مدیریت به بین النهرین بر می گردد و سردارانی – با عرضه یا بی عرضه – در یونان باقی می گذارد. و چون این سرداران در دو نبرد پلاته و موکاله شکست می خورند و کشته می شوند اثبات با عرضگیشان خیلی سخت می شود. مورخان یونانی می گویند خشیارشا به ایران فرار کرد و به زندگی الوده به عیش و عشرت پرداخت و دیگر به یونان بازنگشت. اما سوالی که پیش می اید این است که آیا واقعا خشایارشا شکست خورد؟ آیا واقعا بعد از بازگشت به زندگی کثیف و آلوده ای ادامه داد؟ در مورد سوال اول اظهار پیروزی سخت است اما واقعیت دارد. خشیارشا به همه خواسته هایش برای جنگ با یونانیان رسید، حکومت خود را بر همه ایالت های غربی تثبیت کرد و نا سالها یونانیان – بالاخص آتنیان – یارای اعاده قدرت نظامی نداشتند. در عین حال خشیارشا با استفاده از رقابت بین دولت شهر های یونانی به سیاست تفرقه انداز و حکومت کن دست می زند که تقریبا دو قرن ادامه می یابد و تا زمان غلبه مقدونیان بر یونان ادامه پیدا می کند. اما درباره زندگی خشیارشا بعد از جنگ با یونان کم می دانیم. این معلوم است که بعد از این جنگ دیگر در تاریخ سیاسی هخامنشایان – تا زمان حمله اسکندر – دیگر نبرد بزرگی با یونانیان در نمی گیرد ولی خشیارشا به چه کاری مشغول بوده؟ مطمئنا مهمترین اقدام او ساخت و ساز بوده که عالی ترین تجلی آن را هم در تخت جمشید یا پارسه می بینیم. خشیارشا بنا به اظهار خودش اقدام به تداوم و تکمیل ساخت و ساز های پدرش می کند و وفادارانه الگوی داریوش را در ساخت و ساز ادامه می دهد. ولی با قاطعیت می توان گفت که تخت جمشید به همت خشیارشا چنین شد. حتی مهم ترین تالار تخت جمشید که جزو اولین سازه های نیز می باشد، یعنی آپادانا، که توسط داریوش تاسیس شد و به اسم داریوش معروف است توسط خشیارشا تکمیل و نزیین شده. کاخ های مهم هدیش و تچر و سه دروازه و خزانه و حرم سرا هم توسط خشیارشا ساخته شدند. تنها کاخ مهم صد ستون است که بعدا توسط اردشیر ساخته می شود. مدیریت خشیارشا بر نظام پادشاهی هخامنشی از همان الگو های داریوش تبعیت می کند ولی یک نکته بسیار مبهم در پادشاهی او وجود دارد که هنوز روایت درستی از آن ندیده ام و آن مرگ خشیارشا است. مورخان یونانی جملگی تاکید می کنند که خشیارشا به قتل رسیده. اما شرح ماوقع به حدی تکراری و فانتزی است که به شدت جای تردید دارد. نکاتی چون قتل در رختخواب، مساعدت خواجه ای به قاتلان، قتل به انگیزه انتقام و ترس و خیلی موارد دیگر که حتی مشابه دقیق آن را در اساطیر یونان می توانیم بیابیم، به داستان های شاه پریانی می ماند. گویی که مورخان یونانی آن زمان مثل گویندگان اخبار این زمان یک خبر را با تخیلات و شنیده های مربوط و نا مربوط شاخ و برگ می دهند و تبدیل به یک روایت مهیج و مستند می نمایند. این موارد هرچند که قابل استناد نیستند ولی صرف این حقیقت که خشیارشا، شاه بزرگ، به قتل رسیده است نشانه ء نوعی چالش و فساد در دربار شاهنشاهی است که نه در اسناد پارسی نشانه ای از آن دیده می شود و نه می توان به روایات یونانی استناد و اتکاء کرد. جریان دیگری که مشکلات موجود در شاهنشاهی را تائید و تاکید می کند درگیری های جانشینی است. خشایارشا خود با این که فرزند ارشد داریوش نبود و صرفا به این جهت که داریوش – که خود از نسل شاهی نبود و با ازدواج با آتسا دختر کورش می خواست این مشروعیت را به خاندان خود بازگرداند – فرزند سومش را که نوه کوروش بزرگ می شد به ولیعهدی انتخاب کرد، نه تنها در تاریخ هیچ چالشی بر شاهی خشیارشا ذکر نشده بلکه براداران بزرگ او که بر طبق عرف، بر سلطنت محق بوده اند نیز دربرابر خشیارشا خضوع و تمکین می کنند. اما بعد از مرگ خشیارشا فرزند کشی راه می افتد و بین سه فرزند او درگیری رخ می دهد که سرانجام کوچکترین پسر او با جنگ و قتل برادران بر تخت می نشیند. فی الواقع دورانی که برای ما ایرانیان تحقیر شدهء قرن بیست و یکم مظهر غرور ملی محسوب می شود انقدر ها هم بی نقص نیست و نمی تواند باشد. این تصور عوامانهء مطلق اندیش است که این "دوران" را می پرستد. یادمان باشد که افراط ما را به تفریط می کشاند و بالاعکس. هر گاه در وصف خودمان یا دیگری غلو کنیم باید زود منتظر ساختار شکنی و بی حرمتی باشیم. افراط در ملیت پرستی زود می تواند به یک ایدئولوژی فاسد بیانجامد که با سایر ایدئولوژی های استبدادی و فاسد تمایزی ندارد. مگر هیتلر و موسولینی که بودند؟ فساد در اندیشه، شاخ و دم ندارد و وقتی روشن اندیشان جامعه به افراط ها – به هر دلیلی – با اغماض نگاه می کنند باید منتظر تفریطی حاد تر و مخرب تر باشیم. شاهان هخامنشی و دوران پادهیشان هر چند همراه با درخشش ها، قدرت ها و سازندگی هاست ولی دشواری ها ، شکست ها و کاستی هایی هم دارد. هر وقت آموختیم که خود را – چه در تاریخ و چه در زمان – به درستی بشناسیم ، نقاط قوت خود را تثبیت کنیم و نه با غرور و نه با سرافکندگی به نقاط ضعف خود اشراف پیدا کنیم، آن وقت است که در مسیر اصلاح افتاده ایم. دنیای امروز سالهاست که از مرزهای وطن پرستی افراطی گذشته و بوی تعفن ستایندگانش عالم را خفه کرده و اعمال این قبیل افراد اسباب هزاران مشکل را برای مردم عالم ایجاد کرده. حواسمان باشد ما نیز، که برای ترقی و پیشرفت ایران به دنبال آرمانی متعالی می گردیم ،از چاه به چاهی دیگر نیفتیم. این افراد و دوران ها نیستند که برای ما آرمان و ایده آل می سازند. ما انسان های روشن اندیش و فهیم قرن بیست و یکم دیگر می دانیم که هر انسانی خوب و بدی دارد و نهایتا باید در دوران تاریخی خود ارزیابی شود و خط او و رفتار او و عملکردش معیار ما نیست. معیار ما امروز صرفا ایده آل هایی مبتنی بر خوبی و حقیقت می باشند. شاید جلوه هایی از آن را در شاهان هخامنشی بیابیم و جلوه هایی دیگر را در زندگی گاندی. اما نه گاندی برای ما "مرجع مطلق" است و نه خشیارشا. |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر