کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

[farsibooks] اخلاق و سياست در بازخواني ماکياولي

 

اخلاق و سياست در بازخواني ماکياولي

 

در آغاز بايد يادآوري کنم که آنچه مي خوانيد، بازنويسي يادداشت هايي است که در تابستان 84 طي گفت وگو با يک دوست ايتاليايي جمع آوري کرده بودم و در پروراندن ايده اين نوشتار، مرهون راهنمايي هاي فکري او هستم. makiyaveli1.jpg

براي بسياري از ما، داوري درباره «اخلاق ماکياولي»، کاري به غايت سهل و مختصر مي نمايد. اين انديشمند فلورانسي، عموماً به عنوان اصلي ترين مبين رويکرد غيراخلاقي به سياست شناخته مي شود که به «خشونت» و «فريب» مشروعيت مي بخشد. او را آفريدگار اين جمله بدنام مي شناسيم که «هدف، وسيله را توجيه مي کند» و نيز کساني را که از اين مشرب مي نوشند، ملقب به «ماکياوليست» مي کنيم. اما در واقع، چيزي بيش از برداشت عرفي و تعبير عاميانه از خلق و خو و شخصيت او وجود دارد. از همان هنگام که «شهريار» را مي نويسد، آماج حمله هاي گسترده سياسي و فلسفي مي شود که همگي با بدگماني، انديشه هايش را درباره هنجارهاي اخلاقي به چالش مي کشند. 

آنچه جالب و تا حدي متناقض مي نمايد، اين است که ماکياولي را به سختي مي توان خارج از حوزه فرهنگ کاتوليک قرار داد. او هرگز تئوري هاي بدعت آميز را در زمينه دين صورت بندي نکرده است. با اين همه کليسا و انديشمندان کاتوليک هستند که با ژان بïدîن آغاز شده و زهرآلود ترين اتهامات را در باب غيراخلاقي بودن احکام او صادر مي کنند. البته در اين باره بايد گفت دليل چنين واکنش هايي به يقين، سياسي بود و به جمهوري گرايي ماکياولي باز مي گشت؛ زيرا وي نقش کليسا را در اعمال حجت غاتوريتهف در امور گوناگون و ايجاد دکترين اجتماعي کليسا، نقد مي کرد و نمي پذيرفت.

به هر رو فارغ از بحث ايدئولوژيک، ماکياولي را نمي توان از قلمرو اخلاق نفي بلد کرد و از همين رو مي توان گفت وگو در باب «ماکياولي و اخلاق» را امکان پذير دانست.آيزايا برلين در مقاله «اصالت ماکياولي» به نحوي بسيار متقاعدکننده، توضيح مي دهد برخلاف کاريکاتور عوامانه «ماکياولي بي اخلاق»، تمام انديشه هاي سياسي وي مبتني بر يک گزينش قدرتمند اخلاقي است که به تشکيل، امنيت و منافع جمهوري اولويت اخلاقي مي دهد.

البته ماکياولي قطعاً در گذاشتن منافع جمهوري به مثابه بنياد انديشه اخلاقي اش خلاصه نمي شود. در سال هاي آغازين سده 21، ما با تحمل فشار و کشمکش هاي بسيار و تناقضات فراوان، همچنان در همان پارادايم غسرمشقف زندگي مي کنيم؛ پارادايم واقع گرايي ملي.
 
چه چيزي به اصطلاح ماکياوليستي تر از اين که بگوييم «فقط کشور من؛ چه درست، چه غلط»؟ تفکري که به نظر مي رسد به طور گسترده در ميان فرهنگ ها- حتي آنها که خود را متاثر از منش ملي کاملاً اخلاق گرايانه مي دانند- نفوذ کرده و تقسيم شده است. چگونه مي توانيم ماکياولي را متهم به بي اخلاقي کنيم، اما تفکر واقع گرايانه را در روابط بين الملل بپذيريم؟ کيست که بتواند درک ماکياولي از نقش خشونت در پيگيري اهداف سياسي و دفاع از مشروعيت اخلاقي جنگ را تقبيح يا متهم کند؟

به نظر مي رسد مساله، تنها مساله قلمروهاي شناسايي تکاليف و الزامات اخلاقي در ميان ديگر افراد انساني و اجتماعات است. مساله، دامنه اين حوزه هاي شناخت اخلاقي است که با تغيير واقعيات تاريخي و فرهنگي دگرگون مي شود، نه ذات و ماهيت آنها. در اينجا به نظر مي رسد نيازمند تامل و نقد جدي در نگاه ذات باور به اخلاق باشيم. ما (ما = متمدن ها)، خوشبينانه گمان مي کنيم به سطوح اخلاقي بس فراتر از اخلاقيات قرن شانزدهم نايل شده ايم که مفاهيم آن به طور شفاف توسط ماکياولي هجي شده است. ما قرن بيست ويکمي ها اکنون شاهد مصاديق بارز پسرفت اخلاقي هستيم؛ رويارويي با دشمناني که مدعي مشروعيت تروريسم هستند. عده يي بحث هاي کاملاً جدي له و عليه «شکنجه» يا «جنگ پيشگيرانه» مي کنند و گروهي ديگر کنوانسيون هاي ژنو را که مبتني بر رعايت اصول اخلاقي قوي در قايل شدن تمايز ميان نظاميان و غيرنظاميان است، «منسوخ» و «مهجور» مي نامند. اين وضعيت، چيزي نيست جز پسرفت حقوقي، سياسي و البته پسرفت اخلاقي.

آيا ما بدل به ماکياوليست هاي جديد مي شويم؟ اگر هم بخواهيم درگير اين بيان کليشه يي نشويم که «ماکياولي خود ماکياوليست نبود»، پرسش اين است که آيا ما نهايتاً از سفسطه هاي لفظي و فريب ايده آليسم و صلح طلبي رياکارانه دست مي کشيم تا رودرروي واقعيت درآييم، مگر بتوانيم به نحوي مسوولانه و جوانمردانه حريفش شويم؟

بايد هشيار و محتاط باشيم و بدانيم کساني که مي خواهند از بقاي قدرت شان اطمينان حاصل کنند، مايلند محدوديت هاي قواعد حقوقي و اخلاقي را درهم شکسته و دور بيندازند و نيز گرايش شگفتي به دراماتيزه کردن تهديدها و قدرت اهريمني دشمن نشان مي دهند. مهم تر از آن ما بايد به اين واقعيت آگاه باشيم که ممکن است نظرپردازان «اخلاق اضطرار» برنامه پنهاني داشته باشند مبني بر يک فرض تئوريک ديگرسان؛ از آن گونه که «دولت استثنا»ي کارل اشميت دارد. راهي مستقيم که ماکياولي را به اشميت وصل کند، وجود ندارد. اين فلورانسي شريف هرگز نه به نفع ميليتاريسم و نظامي گري و نه در مدح استبداد و حکومت مطلقه، سخني نرانده است. شايد بتوان نهيب زد که هيچ کس نبايد «شهريار» را صرف نظر از «گفتارها» بخواند.يک تئوري ضد دموکراتيک ذاتاً جابرانه که به دلخواه از استثنا، قاعده مي سازد و با نظامي گري تمام سياست را به دوگانگي ابدي دوست/ دشمن

فرو مي کاهد، در حقيقت سياست را تبديل به استمرار جنگ در معنايي ديگر مي کند؛ نظريه يي که منتهي به تفسير دلخواه از فيزيولوژي اجتماعي و آسيب شناسي مقابله و خشونت مي شود.اما بازخواني اخلاق ماکياولي از چه نظر مي تواند در آغاز قرن بيست و يکم هم درست و هم معني دار باشد؟ فکر مي کنم بايد به طور مشخص بر خصلت جمهوريخواه ماکياولي و باور عميق او به امکان خلق اجتماع انساني مبتني بر شهروند تمرکز کنيم. در واقع به نظر مي رسد پروژه او يک برنامه پيشرو و مترقيانه بود نه يک جريان يوتوپيايي ارتجاعي.

شهامت ماکياولي (در اينکه نيکنامي را فداي بيان واقعيت کرد)، آگاهي او از واقعيت بي غش، صداقت، يکرنگي و بي ريايي اش و نيز تعهد جمهوريخواهانه اش، همه مي تواند ما را کمک کند، به شرطي که قادر باشيم جوهره سياست و اخلاق او را فراچنگ آوريم؛ به ويژه در اين برهه درهم تنيده و مساله دار غپروبلماتيکف توسعه و تکوين بشر.نگاه ساده به آراي ماکياولي، تنها برداشتي که در پي دارد، مواجه شدن با مشاوري است که تنها در انديشه حفظ مقام يک حکمران ظالم است. اما انديشه دموکراتيک توانايي اين را دارد هم از منظر سياست و هم از نگر اخلاق، به تميز امر پايدار از امر احتمالي در انديشه ماکياولي برسد. آنچه در زمان ما، پايا، هميشگي و البته روا و معتبر است، ايده آل جمهوري است و آنچه احتمالي و تاريخي است، نقش يک فرد حکمران است. آنتونيو گرامشي اين مساله را با منتهاي وضوح مي بيند و بر «کارکرد» متمرکز مي شود نه بر فرديت «شهريار». پيشنهاد گرامشي، جايگزين سازي «شهريار» با يک «موجوديت جمعي» است.
 
در مقام يک کمونيست، او تجسم «شهريار» را در «حزب» مي بيند، اما نظريه دموکراتيک امروز مي تواند مفهوم «شهريار جمعي» را با ترجمه به نقش يک «شهروندي سازمان يافته و پلوراليستي» حفظ کرده و توسعه بخشد.ماکياولي را نمي توان پندگوي فرمانروايان ظالم دانست. خواندن سرفصل مطالب «گفتارها» کافي است تا او را از اين شائبه مبرا کنيم. در اين صورت، نخواهيم توانست با ريمون آرون هم آواز شويم که معتقد است مشاوره هايي که «شهريار» و «گفتارها» مي دهد، منتهي به تئوري خودکامه و مرثيه آزادي شده و بسياري از مشکلات را ناگشوده باقي مي گذارد.به نظر مي آيد ماکياولي مي تواند انديشمندي براي تمام زمان ها باشد و در عين حال در زمينه تاريخي اش مطالعه شود. خوانش «شهريار» ما را با يک سناريوي مشخص سياسي روبه رو مي کند که مشاوره هايي گاه خبيثانه به حکمران مي دهد، اما در پشت اين چهره، يک جمهوريخواه وطن دوست است که زندگي مي کند، مي انديشد و مي نويسد.

درک ماکياولي از شرايط ملال انگيز قرن شانزدهم ايتاليا را با پارادايمي که مايکل والزر آن را «اخلاق اضطرار» مي نامد مقايسه کنيم. به عقيده والزر در مواقع «اضطرار بزرگ» سرپيچي از اصول اخلاقي انکارناپذير تلقي شده و توجيه مي شود؛ آن هم نه با رجوع به اصول محکم تر و والاتر اخلاقي، بلکه با به ميان کشيدن امور محتمل الوقوع و نمايشي. باري، هويدا است چنين نگاهي از کجا نشات مي گيرد و به کجا مي انجامد. چنين مي شود که والزر پس از فصل «اخلاق اضطرار»، فصل سپسين را با اين عنوان شروع مي کند؛ «تروريسم؛ نقد عذرها». او در اين فصل به تبيين اين نظريه مي پردازد که در «مواقعي» ترور بهانه يي نمي خواهد و مي بينيم امروز چه کنش هايي در راستاي مبارزه عليه تروريسم با ظاهري حق به جانب صورت مي گيرد. دقيقاً به همان اندازه که والزر در کتاب «جنگ هاي عادلانه و ناعادلانه»، بمباران غيرنظاميان طي جنگ دوم جهاني را «تروريستي» مي نامد، در تازه ترين کتاب خود آن را بر مبناي «اخلاق اضطرار» توجيه مي کند. البته در مقياس هاي کوچک تر نيز شنيدن اينکه برنده صلح نوبل در جايي نظر به «ضرورت» اعدام يک فرد مي دهد، به همان اندازه وحشتناک و مهيب است.

در پايان بد نيست اشاره يي کنم به آنتونيو نگري فيلسوف هموطن ماکياولي که اخيراً به ايران نيز آمده بود. او معتقد است ماکياولي نظريه پرداز دولت مدرن نيست، ولي در عوض، نظريه پرداز فقدان بسياري از شرايط و وضعيت ها براي يک دموکراسي است. 



منبع روزنامه اعتماد - اردي بهشت


__._,_.___
Recent Activity:
This is a non-political list.
.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ