کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

[farsibooks] دلال بی آبرو

 

این که بر آن شدم تا بنویسم هرزگی بود که با تمام وجود دیدمش، همین دیروز آخوندکی را دیدم که تازه عمامه بر سر گذاشته بود و تا همین چندی پیش طلبه بود، از دیرتر ها می گویم تا شرح کلی گفته باشم. من این آخوندک را از زمانی شناختم که تازه طلبه شده بود و راه قم را برای خودش میسر کرده بود، همان روز که با لباس طلبگی، کارگری می کرد، درست وسط تابستان، بهتره بگم همین روزها، عرق از سر و رویش می بارید، لباسش مچاله و بر تن نحیفش چسبیده بود. آن روز دلیل کارش را پرسیدم و گفت شرط کامیابی در ریاضت است، آن طور که می گفت، استادش راه زاهدان را به او نشان داده بود تا شاید زاهد شود. دیگر از آن روزها ندیدمش تا همین دیروز، درست دهنه بازار، از یک مغازه پارچه فروشی بیرون می آمد. مرا دید و شناخت، ابتدا او سلام کرد و جواب از من، دیدم عمامه بر سر گذاشته، فهمیدم آخوند شده و به قول خودش روحانی و ما هنوز جسمانی. تپل شده بود، صورتش گل انداخته بود، از آن ریاضت ها خبری نبود انگار. از احوالم پرسید و خیلی زود رفت سراغ وضعیت تاهلم و گفتم هنوز مجردم. از مجرد بودنم در این سن و سال اظهار تاسف کرد و از در موعظه در آمد، گفت خدای ناکرده در این وضعیت گرفتار گناه می شوی، ایمانت کامل نمی شود. مبادا به گناه بیافتی، بعد از کمی روایت احادیث و تواریخ، پیشنهاد صیغه کردن یک زن 45 ساله را به من داد،در ضمیر خودش داشت به من لطف بزرگی می کرد. من به شوخی گرفتم و در جوابش گفتم، حیف نیست یک جوان ترگل ورگل با یک زن 45 ساله، شروع کرد دوباره از ثواب این کار گفتن و وقتی بعد از کلی وراجی در من اثری ندید باز از زیبایی زن گفت و باز من به شوخی گرفتمش،از آن زن منصرف شد، برایم از دختری 21 ساله گفت که تنها 4 ماه شوهر داری کرده است. با جدیت تمام داشت دلالی می کرد تا بتواند برای من صیغه موقتی فراهم کند تا خدا و پیغمبر را به قول خودش شاد سازد، از این شادی متنفرم. کمرم لرزید از این همه وقاحت، از نوبری اش می گفت، از هیکل متناسبش. حالم داشت ازش به هم می خورد و او همچنان ادامه می داد، باور کنید در همان دوران طلبگی و کارگری، سر سفره صبحانه خجالت می کشید بگوید یه چایی دیگه لطفن، تعفن همین طور از دهانش بیرون می ریخت، بوی گندیده مغزش حالم را به هم ریخته بود، از عصبانیت ترش کردم و او همچنان ادامه می داد، از صحبتش با پدر دخترنگون بخت می گفت که به او گفته است مگذار دخترت به گناه آلوده شود، زمینه سازی می کرده تا پدر دختر به صیغه راضی شود. مات و مبهوت از این همه وقاحت مانده بودم، انگار تمام لجن های مغزش را با ترشحات معده اش از دهانش خارج می کرد. یک لحظه به خود آمدم که یکی از فحش های عامیانه را با صدای بلند، نثارش کرده بودم، خشکش زد، یک لحظه مردم و کسبه همه خیره شدند و من فقط سرم را برگرداندم و رفتم. مدام با خودم لغ لغه می کنم که مگر می شود این همه وقاحت آن هم برای یک نفر، سوال ها یکی پس از دیگر مثل هر فتوای دجال بر سرم آوار می شد، چگونه یک نفر می تواند چنین دلالی باشد، دلال روابط جنسی و فروختن یک دختر به چه قیمت؟ یک پدر چگونه می تواند هیچ نگوید و این هرزگی آخوندک را تحمل کند؟ چگونه یک پدر به راه هرزگی این آخوندک می تواند رستگار شود؟ جوابش را تنها در دو چیز یافتم، فقر و دهشتناک تر از آن، جهالت عقیدتی که بر پایه ایمان استوار باشد. - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - - فحش من همان بود که معنای امروزی آن می شود، دلال روابط نامشروع
فربد

__._,_.___
Recent Activity:
This is a non-political list.
MARKETPLACE

Hobbies & Activities Zone: Find others who share your passions! Explore new interests.


Stay on top of your group activity without leaving the page you're on - Get the Yahoo! Toolbar now.


Get great advice about dogs and cats. Visit the Dog & Cat Answers Center.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ