کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

[farsibooks] newnegah.org / فارنهایت 451: بیدادگاه و وحشتش ازقلم و سخن بهائی


Message:
http://www.goftman-iran.info/content/view/1188/10/

فارنهایت 451: بیدادگاه و وحشتش ازقلم و سخن بهائی

دکتر نادر سعیدی

سی سال است که دولت اسلامی با بیرحمی و شقاوت به آزار منظم و سازمان یافته بهائیان
مشغول است. اما در این اواخر این سادیسم مذهبی ابعاد بسیار شدیدی یافته است. جمهوری
اسلامی در دبستانها آموزگاران را وا می دارد که با خشونت و بی ادبی به کودکان بهائی
توهین کنند و به آیین انها تعرض و شماتت نمایند. این یکی از شگرفترین مظاهر "عدل
اسلامی" است که کمتر می توان در نظامهای نژاد پرستانه تاریخ معاصر مشابهش را تا بدین
درجه از ناجوانمردی و وقاحت پیدانمود. مرتجعان ایران با رهبری انجمن حجتیه، که در
این "جهاد" علیه کودکان بهائی سردمدار هستند، برگ تازه ای به منشور شجاعت و انسانیت
افزوده اند. این رزمندگان شجاع در مبارزه خود به آزار و شماتت کودکان اکتفا نمی کنند
بلکه بخصوص به قبرستانهای بهائی حمله می کنند و به صف منظم مردگان، با بسالت و
دلاوری خاص خود می تازند و آنان را شکست داده، از قبر بیرون کشیده و پس از پیروزی در
این جهاد آنان را به اتش می کشند. از این مجاهدان و مبارزان غیور و فرهنگ کتابسوزشان
یعنی فرهنگ فارنهایت 451 جز این هم انتظاری نمی توان داشت.

در تاریخ صد و پنجاه سال گذشته وطن عزیزمان ایران، حمله بر بابیان و بهائیان وسیله
موثری در جهت افزایش قدرت مرتجعان بوده است. تعصبات مردم ناآگاه و اعتماد ایشان به
روسای مذهبی به سادگی باعث می شد که بهائی ستیزی مرتجعان به بسیج مردم نادان
بیانجامد و قدرت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی اصحاب ارتجاع مستحکمتر شود. نظریات
دورکهایم و فروید بخوبی مکانیزم این ترفند را اشکار می سازد. زمانیکه وفاق گروهی بر
راسیزم و نفرت علیه دگر اندیشی و دگر بودی بنا شده باشد تجاوز به حقوق اقلیت مظلوم
به بسیج وفاق گروهی در میان اوباش راسیست می انجامد و سرکوب اقلیت وسیله ای برای
اتحاد اکثریت در مقابل دشمنی خیالی می گردد. این امر در ایران فعلی کاربرد خاصی دارد
زیرا که در تمام سی سال گذشته تنها مکانیزم سیاسی هویت سازی توسط حاکمیت تاکید برترس
و نفرت همه جانبه و همه فراگیر از همه کس و همه چیز است. هویتی است که اساسش ماتم
گیری و نفرت و تجلیل مرگ و کشتاراست، هویتی که در گذشته زندگی می کند و با خشونت و
وسواس بر هر انچه که رنگ زندگی و نواوری و ترقی و تنوع و دوستی دارد وحشیانه می
تازد. چنین هویتی است که دشمن اصلی خود را اندیشیدن و دوست داشتن و ترویج اصل
برادری و برابری و حقوق بشر می داند. دراین اواخر نیز که ندای آزادی و برابری و
دادخواهی از سرتاسر ایران بلند شده است و دورویی و سادیزم و نادانی فرهنگ ارتجاع بر
اکثریت مردم ایران اشکار شده است و اندیشه ایرانی دیگر به تقلید کورکورانه و امتناع
از اندیشیدن دل نمی بندد سران فرهنگ ارتجاع بویژه سران حجتیه بر این باورند که یکبار
دیگر می توانند با سیاست بابی گیری و بهائی کشی مردم ایران را از واقعیتهای دردناک
اجتماعی غافل نمایند و با افروختن اتش کینه و نفرت مذهبی نسبت به اقلیت بهائی از
حمایت مردم و روشنفکران برخوردار گردند و به قدرتی که صرفا بر سرکوب و قهر مبتنی است
چند صباحی مشروعیت بخشند. این درست همان سیاستی است که همه نژادپرستان در هر جامعه
ای برای کسب قدرت به کار برده اند تا با برافروختن احساسات نژادپرستانه و تعصبات
قومی، گروهی از مردم را علیه گروهی دیگر از هموطنانشان برانگیزند و آنان را به کشتار
و آزار دسته جمعی وادار نمایند. همواره مبنای قدرت و مشروعیت استبدادگران راسیست
همین بوده است که مرتب مردم را از "دشمن" داخلی بترسانند و هویت جمعی را بر اساس این
ترس و نفرت مشترک از یک اقلیت مذهبی یا نژادی تعریف نمایند. برای این کار لازم است
که منظما آن اقلیت را از جنبه انسانی خارج کنند و آنان را چون حیوان و ویروس و طاعون
جلوه دهند. این است که آزار و ستم به ان اقلیت را مشروع و آسان می نمایند زیراکه
دیگر سخن از رابطه انسان با انسان نیست بلکه سخن از رابطه انسان با ویروس و سگ و
طاعون وغده سرطانی است. اینجاست که کشتار یک ملیون توتسی توسط برادران افریقایی خویش
و یا مسلمانان بوزنیه توسط هموطنان صربشان و یا فرستادن یهودیان به کشتارگاههای نازی
توسط برادران آلمانیشان نه تنها عملی ضد انسانی تلقی نمی شود بلکه فضیلت و افتخار هم
می گردد.

بررسی جامعه شناسان و مورخانی نظیر فرگسون نشان داده است که کشتارهای دسته جمعی توسط
نظامهای نفرت-محورمعمولا با چهار عامل همراه بوده است: اول اغتشاش سیاسی و نظامی و
کاهش ردع و منع توسط ابر قدرتها، بصورتیکه نظام استبداد تصور نماید که دیگر نیروهای
مقتدر نظامی نسبت به سیاستهای ضد انسانی ان واکنشی نشان نخواهند داد (یا بخاطر ضعف و
یا بخاطر منافعشان). دوم تحقق ارتباط و آمیزش بیشتر میان اقلیت و اکثریت و افزایش
هراس راسیستها از "آلودگی" نژاد یا دین برتر. سوم نابسامانی و فشار اقتصادی. و
چهارم که از همه مهمتر است تبلیغات منظم سوداگران نفرت و تبعیض علیه اقلیت در زمانی
که این سوداگران کنترل انحصاری رسانه های عمومی را در اختیار داشته باشند. در همه
این موارد و تا قبل از این کشتارها روابط میان دو گروه در حال بهبود بوده است اما با
قدرت یافتن نظریه پردازان و سوداگران مرگ و نفرت و تبلیغات منظمشان، جنبه حیوانی و
شیطانی گروه چیره را تشویق نموده و از ایشان یک مشت ددمنش می ساختند که در قساوت و
شقاوت از یکدیگر سبقت گیرند و البته تاریخ خود را با این توحش برای ابد ننگین سازتد.

مرتجعان ایران هم بر همین باورند که در این بحبوحه نابسامانی اقتصادی، افزایش تفاهم
مذهبی میان مردم ایران و بحران مشروعیت سیاسی یکبار دیگر شعله تعصبات مذهبی مردم را
علیه بهائیان برافروزند تا بدین وسیله وفاقی تازه علیه این دشمن خیالی در فرهنگ
ایران بوجود اورند و جامعه را پشت سر خویش متحد کنند. غافل از انکه مانند دیگر
اندیشه های ارتجاعیشان این ترفند هم به گذشته تعلق دارد و راه انداختن بهائی کشی در
بلند مدت نتیجه ای جززوال هر نوع فرهنگ شکنجه و دروغ نخواهد داشت. علت این مطلب هم
این است که مردم ایران دیگر یک مشت کودک سفیه و نادانی که چشم بسته، متاع این تاجران
نفرت وخشونت و درندگی را بخرند و در بی خبری به مصرفش پردازند نیستند. ایشان خواستار
آزادی خود و همه دیگر ایرانیان می باشند وحاضر نیستند که با تفرقه میان ایرانیان به
نام مذهب و قومیت به تغذیه استبداد و ارتجاع پردازند. نتیجه سی سال بهائی ستیزی
مرتجعان این است که هم اکنون در سرتاسر جهان روشنفکران دلاور غیر بهائی ایرانی به
دفاع از حقوق برادران و خواهران هموطنشان قیام کرده اند، با اینکه چنین قیامی نه
برایشان پست و ریاست می اورد و نه امنیت و مال و منال. به این قهرمانان و شجاعت و
انسانیتشان درود میفرستم.

همزمان با یورش به خانه های بهائی و دستگیری بسیاری از بهائیان در شهرهای گوناگون
مملکتمان دولت ایران اعلان نموده است که بزودی هفت تن از سران بهائی را که در نه ماه
گذشته در زندان بسر برده اند به اتهام تبانی علیه ایران و توهین به مقدسات به دادگاه
می کشاند. این هم از عجایب قرن بیست و یکم است که گروهی که با شعار "عدل اسلامی" به
روی کار امده اند دادگاه را به بیدادگاه تبدیل نموده اند، با اینکه اعتقاد به عدل
ظاهرا از اصول دین ایشان نیز می باشد. اما همانند بسیاری از دیگر جلوه های ظلم علیه
گروههای گوناگون ایرانی، هر انچه که در ارتباط با بهائیان در ایران می گذرد، از جمله
این دادگاه، سرتاسر اثبات ظالمانه بودن همه این رفتارهاست. عدل در رتبه اول نیازمند
ان است که قانون جامعه عادلانه باشد. این به این معناست که قانون خودش توجیه ظلم و
تبعیض و تبهکاری نباشد. ارتداد و سانسورمذهبی قانونی است که در بطن خود نفی هرگونه
مفهوم عدالت و انسانیت است. قانونی است که اندیشیدن را جرم و جنایت معرفی می کند و
با توسل به زور ان را منع می کند. حال اگر همین قانون را در یک جامعه دیگرکه اکثریت
مردمش نه مسلمان بلکه مسیحی یا بودایی باشند بکار ببریم نتیجه آن است که باید به
قانون "عدل" همه مسلمانان را در آن جوامع مورد تبعیض وکشتار قرار داد. البته در
اندیشه ارتجاعی این بررسی قابل قبول نیست زیرا این تنها عقیده اوست که درست است و
درنتیجه عدالت نمی تواند به گونه ای کلی و عمومی مورد داوری قرار گیرد. پس معنای عدل
اسلامی در اندیشه این مرتجعان این است که غیر مسلمانان حق ندارند به اسلام توهین
کنند و لی مسلمان وظیفه دارد که به دیگران توهین کند. در این اندیشه اینکه مسلمانان
در کشورهای غیر مسلمان مورد تبعیض قرار گیرند ظالمانه است ولی اگر در کشور اسلامی در
مورد غیر مسلمان تبعیض شود این تبعیض عصاره عدل و انسانیت است. به عبارت دیگر
مرتجعان هنوز از محدویت اندیشه خصوصی گرا یعنی منطق کودکانه و حیوانی خارج نشده اند
و توانایی ان را ندارند که از خود شیفتگی خویش و خود پرستی خشن خود گامی فرا نهند و
تقدس حقوق برابر همگان را در یابند (بعنوان مثال نگاه گنید به نظریه تکامل فکری در
پیاژه که رسیدن به مرحله ای که در آن توانایی اندیشه صوری و عمومی حضور می یابد
نشانه گذشت از کودکی و نیل به بلوغ است و یا نظریه اخلاقی کانت که ظهور خرد را با
کاربرد ملاکهای کلی و صوری در داوری خوب و بد تعریف می نماید و یا نظریه کلبرگ که
قضاوت و احساس بر مبنای اصل کلیت را نشانه تعقل و تکامل اخلاقی می گیرد. در واقع این
همان اصلی است که همه ادیان هم برآن تاکید کردند یعنی آنکه آنچه را بر خود نمی پسندی
بر دیگری مپسند). توهین به مقدسات بهائی نه تنها توسط افراد نادان بلکه توسط دولت و
قوه قضائیه هم منظما انجام می شود و آن وقت همان دولت و قوه قضائیه که شب و روز
مشغول توهین به بهائیان و دیگر گروههای مذهبی است، بهائیان را باتهام "توهین به
اسلام" به بیدادگاه می کشد! اصولا قانون بر این اساس بنا شده است که یک عقیده مذهبی
خاص مورد حمایت و امتیاز قرار گیرد و ادیان و عقاید دیگر مورد تبعیض و ظلم. چنین
ساختاری ازبیخ و بن ظالمانه است چه رسد به مراحل و جوانب دیگر نظام قضائی. مورد
مشابهش ان است که در افریقای جنوبی تا چند سال قبل برتری سفیدان بر سیاهان قانون
مملکت بود و اعتراض بر آپارتهاید بعنوان جرم و جنایت تلقی می گشت و اگر سیاهی به خود
اجازه می داد که با تماس و مکالمه با سفیدان آنان را "نجس و الوده" سازد یا از اصل
برابری حقوق همگان سخن گوید او را به اتهام قیام علیه امنیت ملی و توهین به مقدسات
فرهنگی یا در خفا می کشتند و یا به محکمه "عدالت" می کشاندند. چنین دادگاهی خود
بزرگترین دلیل ورشکستگی نظامهای کینه و نفرت بوده و می باشد.

اصولا خصوصیت نظام ارتجاع در همین است که نمی تواند از بند نفس خارج شود. آنچنان
اسیر تنگنای تارو پود عنکبوتی خویش است که می خواهد همه چیز را که غیر خودش باشد
نابود کند. نشان و هدف این فرهنگ این است که تنوع و تکثر را قلع و قمع نماید و دیگر
موجودات و دیگر انسانها را بعنوان برده خویش مقهور سازد و آنها را از هر حقی محروم
کند. در قاموس این مرتجعان "دیگری" صرفا طاعون و دشمن است و باید نابود گردد. باید
وحدت باشد ولی وحدت به معنای سرکوب هرنوع دگر اندیشی و دگربودگی است. در مقابل این
آرمان مرگ و کشتار و نابردباری، آیین ایرانی بهائی اعلان داشت که همه هستی نشان از
خدا دارد و در نتیجه همه موجودات و همه انسانها مقدسند و زیبا. در این آرمان مانند
هر آرمان انسانی دیگر حیات در رابطه متقابل با دیگری امکان پذیر می گردد و در تتیجه
حیات راستین هر گروهی در تنوع و تکثر و حقوق مساوی همگان است. درخت و باد و اتش و
خاک هم مقدسند و انها هم "حق" خود را دارند. وظیفه انسان نه تخریب و کشتار دیگر
انسانها و انهدام محیط زیست بلکه عشق به همه موجودات و اتحاد با تمامیت هستی و
شناسایی زیبایی و جذابیت تنوع فرهنگی و نیایش خدا از طریق احترام به همه مخلوقات
خداست. علت دشمنی مرتجعان با فرهنگ بهائی در همین تفاوت بنیادی است. این است که آیین
بهائی را غده سرطانی می شمارند زیرا که نفس وجوداین اندیشه کاخ خرافات و نفرت قرون
وسطایی را در هم می شکند و ندای اشتی و دمکراسی و صلح و اتحاد را بلند می سازد. باز
به همین جهت است که با توسل به هزاران افترا، بهائیان را عاملی بیگانه معرفی می
نمایند زیرا که این آرمان قرون وسطایی و نابردبار مرتجعان است که با فرهنگ راستین
ایرانی که دراصل انقلابی آزادی مذهب کورش کبیر متجلی گشت در تضاد و بیگانگی است.
هراس مرتجعان از فرهنگ بهائی در همین است که ایشان بخوبی می دانند که منطق بهائی
ادامه همان منطق اصیل ایرانی است یعنی منطق هستی و زندگی و ارج نهادن به همه زندگان
و مظاهر خلاق و پویای حیات.

اما اشکال ارتجاع قرون وسطایی صرفا در این نیست که قانونش اندیشیدن و آزادی وجدان را
بعنوان جرم و جنایت تعریف می کند. ارتجاع و استبداد نمی تواند در تثبیت قدرت
انحصارگرایانه خویش به خصلت تبعیض امیز قانون بسنده کند. علتش این است که هر مجموعه
قانونی هر قدر هم که راسیستی و ضد انسانی باشد باز دارای فقراتی است که تظاهر به
آزادی و حکومت قانون در جامعه را میسر می سازد. قوانین ایران هم دارای اصولی است که
با ماهیت تبعیض امیز خودش در تضاد است. از یک طرف قانونی است که ارتداد را تاکید می
نماید و ترویج یک دین بخصوص یعنی نوع خاصی از شیعه اسلام را وظیفه دولت و رسانه های
عمومی و آموزش و پرورش معرفی می نماید در عین حال که حتی زمزمه ترویج دیگر آیینها از
جمله آیین مسیحیت و یهود و زرتشت را جرم و جنایت معرفی می کند. اما از طرف دیگر همان
قانون ناجوانمردانه خصوصی-محور، در فقره ای دیگر، از آزادی دین در ایران سخن می گوید
و از برابری حقوق شهروندان در مقابل قانون دم می زند. بدیهی است که رعایت قانون
علیرغم همه تبعیضاتش دست استبداد را در ارعاب و کشتار قدری کوتاه می کند و مانعی بر
سر راه تشفی عطش سیراب ناشدنی دیو نفرت و توحش می گردد. پس در همه این نظامها باید
حتی قانون پرداخته استبدادگرایان را هم همواره پایمال کرد. این امر نیازمند آن است
که اولا دولت تمامی نیروی مالی و قهرامیز خود را بکار اندازد تا به آزار و اذیت
اقلیت مظلوم بپردازد و شرط دسترسی به حقوق و مزایا و استخدام و ثروت را اتخاذ
سیاستهای تبعیض آمیز و ظالمانه در ارتباط با همه دگر اندیشان و فعالان حقوق بشرو
اقلیتها بخصوص اقلیتی که بعنوان "دیگر فرهنگی" تعریف می شود معین کند. دوم آنکه
آزادی سخن و مطبوعات و رسانه های گروهی را با وسواسی بی نظیر در هم شکند زیرا که
هویت نفرت-محور تنها در تاریکخانه نادانی و نا آگاهی امکان بقا دارد و با ظهور خرد و
بحث آزاد و آشنایی و ارتباط و انس از میان می رود. پس باید ارباب قلم را بطور زنجیره
ای به قتل رساند و با شکنجه از آنان اعتراف به بیگانه پرستی و جاسوسی گرفت و با
ارعاب و تهدید قلم ایشان را شکست و زبانشان را برید. سوم انکه نظام قضائی باید از
هرگونه استقلال نهادی و آرمانی عاری باشد تا انکه دولتمردان مرتجع بتوانند هر انچه
که می خواهند، حتی اگر با قانون تبعیض امیز خود شان هم در تعارض باشد، خود سرانه
انجام دهند بی آنکه باکی از دادگاه و قوه قضائیه داشته باشند چرا که قوه قضائیه نه
پاسدار بیطرف عدالت و قانون، بلکه ابزاری یکجانبه در دست حاکمان است که در بسیاری
موارد کارش بی اعتنایی به تجاوز از قانون توسط زورمندان و یا صحه گذاشتن و توجیه
قانون شکنی توسط همان اصحاب زور و زر است. در این جاست که دادگاههای این قوه قضائیه
گاهی شکنجه مظلومان را تشویق می کند در عین حال که وجود شکنجه در زندانهایش را منکر
می گردد. باز به همین خاطر است که همان دادگاه هر چه می تواند می کند تا وکلای متعهد
به قانون و حقوق بشر و انسانیت و راستی را مورد ارعاب قرار دهد وبا هزار تهدید و
تطمیع آنان را از پیگیری حقیقت و دفاع راستین از مظلوم بهراساند. انچه که ارگانهای
دولت برای ترسانیدن بانوی قهرمانی که برنده نشان نوبل صلح شده است و کمر بر دفاع
بیطرفانه از هفت بهائی بیگناه نموده است کرده و می کنند مایه شرمساری و خجلت هر
ایرانی است. صحنه این بیدادگاهها هم علاوه بر زورگویی و خشونت نسبت به مظلومان و
مدافعشان جز ارعاب و تحقیر آنان و ممنوعیت آنان از بحث و دفاع بیش نیست. این
بیدادگاه نمایشی است ازآدمخواری و معبدی است برای قربانی آزادی، انسانیت، حقیقت و
قانون. واژگونی زبان، تحریف حقیقت، حذف منظم هر واقعیت و بحثی که بی پایه بودن
اتهامات ساختگی را مدلل می سازد و توهین و تعرض به افراد بر اساس آرمان عقیدتیشان از
جمله قواعد دستوری این محاکم استبداد و اختناق است.

حال باید پرسید که علت این همه یورش بر بهائیان چیست. پاسخ راستین این واقعیت جانکاه
در کشوری که مهد تمدن و حقوق بشر بوده است آسان است: مرتجعان از ورشکستگی آرمان
نفرت-محور خویش بخوبی باخبرند و از تعارض خرد و زندگی و اخلاق و انسانیت و حقیقت با
آرمانشان اگاهند و به همین دلیل است که بصورتی سراسیمه از آیین بهائی هراس دارند.
این ترس وسواسی از آرمان بهائی است که این همه احساس ناایمنی وحرکتهای خشن و ددمنش
را در میان مرتجعان تبیین می کند. چگونه می شود که مرتجعانی که سی سال است هر نوع
قدرتی را منحصرا در جامعه ایران بدست گرفته اند، مرتجعانی که سی سال است همه بهائیان
را از دسترسی به اموزش و پرورش دانشگاهی ممنوع ساخته اند، مرتجعانی که سی سال است در
همه رسانه های جمعی و در همه مدارس و دانشگاهها به شستشوی مغزی مردم در جهت بهائی
ستیزی اقدام کرده اند، و بالاخره مرتجعانی که مرتب هزاران دروغ و افترا علیه بهائیان
گفته و می گویند و به بهائیان کوچکترین حق پاسخ به ان حملات را نمی دهند با وجود همه
این همه سانسور و اختناق باز از اینکه یک بهائی بطور "خصوصی" و در خانه خودش در پاسخ
به سوالات دوستش در باره آیین بهائی سخن بگوید آنقدر وحشت دارند و برای جلوگیری از
آن به این همه قتل و غارت و یورش و شکنجه و دادگاه مسخره دست می زنند؟ تنها علت این
مطلب این است که این مرتجعان با همه حرفها و کارهای خودشان دارند شهادت می دهند که
از آرمان بهائی و اندیشه بهائی هراس دارند و از تعارض آرمان قرون وسطایی خویش با
هرنوع خرد و انسانیتی اگاهند و به همین جهت است که اندیشه بهائی را ویران کننده
ساختار ارتجاع می دانند. اینکه مکررا نویسندگان ارتجاع اندیشه بهائی را با غده
سرطانی یکی می گیرند و از ان نفی حقوق بشر و آزادی و عدالت در باره بهائیان را نتیجه
می گیرند هم بازگوی همین ترس از آرمان مترقی منطبق با زمان بهائی و نیزاحساس ناایمنی
از آرمان قرون وسطایی و عقب افتاده خودشان است. والا در زمینه فرهنگ و آزادی راه
مبارزه با اندیشه نادرست، تحقق آزادی سخن و عقیده است تا با بحث آزاد و تصادم افکار
آنچه که مقتضای خرد و راستی است بر آرمان افترا و دروغ چیره شود. اشکال کار این است
که مرتجعان خود می دانند که این اندیشه خودشان است که سرتاپا دروغ و افتراست و در
نتیجه جز از طریق سانسور و شکنجه و ارعاب و نفی همه نوع آزادی قابل دوام و دفاع
نیست. اما این ترس از آرمان بهائی هم اکنون چندین برابر شده است چرا که رستاخیزی در
میان روشنفکران ایرانی بوقوع پیوسته است که در نتیجه روشنفکر ایرانی دیگر نه تنها
بهائی کشی را تجلیل نمی کند بلکه تعرض به حقوق بهائی را نشان بارزی از تعرض به حقوق
همه مردم ایران و پایمال ساختن حقوق همه دیگر مظلومان می بیند. این است که هراس
مرتجعان از حضور آیین بهائی دو چندان شده است و بهائی ستیزی به شکل برنامه ای منظم
در جهت سرکوب همه مدافعان انسانیت و حقوق بشر در امده است.

اعجاب آورترین جنبه اتهام علیه این هفت نفر بهائی و علیه همه بهائیان این است که
مرتجعان ایشان را به دشمنی و ستیز با اسلام متهم می نمایند. یاید دید که دشمن اسلام
در ایران سی سال گذشته کیست؟ چگونه است که در ایرانی که سی سال پیش مردم مسلمانش با
عشق به اسلام و در کمال افتخار خواهان حکومت اسلامی شدند اکنون شمار عظیمی از
ایرانیان یا بخاطر بی اعتقادی به اسلام اصلا از دین بیزار شده اند و یا انکه در خفا
به آیینهای دیگر از جمله زرتشتی ومسیحی و بودایی می گروند؟ در تاریخ خاور میانه چنین
برگشت دسته جمعی از اسلام در شمار بیشماری از مردم انهم در مدتی به این کوتاهی سابقه
نداشته است. علت این واقعیت را همه می دانند. سیاستهای سانسور و کشتار و تبعیض و ظلم
همین مرتجعان بود که به نام اسلام بر پیکر آیین قران تیشه انداخت. در این میان شاید
بتوان گفت که بهائیان که به اسلام ایمان دارند از معدود دوستان راستین اسلام بوده
اند چرا که با تعبیری مترقی از اسلام و با تاکید بر اصل زمانمندی دین، تصویری مثبت
از اسلام بدست می دهند و تعجب انکه در میان بسیاری از ایرانیان همین اعتقاد بهائیان
به حقانیت اسلام مشکلی برای بسیاری روشنفکران ایرانی شده است چرا که آنان بخاطر
سیاست مرتجعان، اسلام را با آدم کشی و شکنجه یکی می گیرند.

در پایان لازم می دانم که به سه عامل در گفتمان نفرت-محور بهائی ستیزان اشاره کنم و
آن را بررسی کنم.

از بارزترین ویژگیهای گفتمان مرتجع بهائی ستیز این است که برای توجیه کشتار بهائیان
آنان را به طاعون و غده سرطانی تشبیه می کند که باید آن را جراحی کرد و از میان برد
تا زندگی و سلامت پایدار ماند. البته بحث مرتجعان در مورد حقوق بشر از تنگنای چند
استعاره سطحی نمی تواند خارج شود چون خودشان می دانند که در دفاع ازنفی حقوق بشر
حرفی ندارند که بزنند و در نتیجه در میان ابرهای استعاره چهره ددمنش خود را پنهان می
کنند. اما خود این استعاره بیانگر حقیقت مطلب است. اول انکه مرتجع کارش این است که
انسان و جامعه را به حد یک شیی یا حیوان تنزل دهد تا بتواند انسانیت انسان را نفی
کند و سیاستهای ضد انسانی خود را از زن ستیزی گرفته، تا شکنجه دگراندیشان، تا حکم
مخوف ارتداد، تا سانسور و تبعیض علیه هر نوع بارقه خرد و زندگی را بتواند توجیه کند.
به همین علت است که استعاره برایشان یک استعاره نیست بلکه توصیف کامل واقعیت عینی
است به این معنا که فرهنگ را به حیطه جسم تنزل می دهند. اما این مرتجعان نمی دانند
که در حیطه فرهنگ انسانی اگر چه غده سرطانی هم وجود دارد اما "جراحی" این غده یعنی
مبارزه با اندیشه نفرت پرداز تنها از طریق آزادی سخن و استدلال انجام می شود و نه
سانسور و کشتار کسانی که متفاوت بیاندیشند. اما آنگاه سوال این است که فرهنگ طاعون و
غده سرطانی کدام است؟ در این جاست که هر تعقلی نشان می دهد که ارتجاع و سنت پرستی
است که با حیات و پویایی و نواوری در تضاد است. پیکر زنده تندرست آن است که رشد می
کند و پویاست و بر اساس شرایط جدید خود را بازسازی و انطباق می بخشد. بر عکس انچه که
بر ایستایی و پرستش گذشته و منع وحشیانه زندگی و ترقی اصرار دارد است که غده سرطانی
است و در مقابل سلامت یعنی آرمان آزادی عقیده، دمکراسی، حقوق بشر، برابری حقوق زن و
مرد و فرهنگ تعاون و دوستی قد علم می کند. این ارتجاع و راسیزم است که باید مورد
جراحی قرار گیرد اما این جراحی چیزی جز نظام آزادی اندیشه و خرد و بحث آزاد نیست که
از آن طریق، فرهنگ راسیستی و نفرت-آفرین خود بخود بی اعتبار شود. علت همه هراس
مرتجعان از حقوق بشر و آزادی بیان و عقیده هم همین است زیرا که بخوبی می دانند که
آرمان و فرهنگ استبدادی ایشان آرمان مرگ و قهقراست و تغذیه سلولهای سرطانی تنها
ازطریق فقدان اکسیژن و منع فضای ازاد و آزادی صورت میگیرد.

دیگر ویژگی گفتمان مرتجعان بهائی ستیز آن است که ایشان همه دگر اندیشان را به بیگانه
بودن و جاسوس خارجی بودن متهم می کنند. اما در ارتباط با بهائیان این اتهام بی اساس
بگونه ای وسواسی تکرار می گردد تا نفرت از بهائیان، علاوه بر تعصبات مذهبی توسط
احساسات ملی نیز تحریک شود. در این میان در این اواخر مکررا نام بهائی بهمراه دو نام
دیگر که همگی بعنوان ساخته انگلیسیها تعریف می شوند یعنی صوفیه و وهابیه ذکر می شود.
اما از نا درست بودن تاریخی هر سه اتهام که بگذریم جالب رابطه اینها با یگدیگر است.
صوفیه را به این علت ساخته توطئه بیگانگان می دانند که از یک نظر تا حدی با فرهنگ
بهائی شباهت دارد یعنی به نسبت به مرتجعان، صوفیان به فرهنگ بردباری و مدارای مذهبی
و اشتی و صلح میان ادیان و اقوام گوناگون نزدیگ تر بوده اند و این در نظام نفرت-
محور ارتجاع عبارت از بیگانه پرستی است. اما به همین استدلال کورش کبیر هم بیگانه
پرست بود زیرا که آن رادمرد در آن زمان بر مدارای دینی تاکید کرد. باید دید که آیا
کدام فرهنگ فرهنگ ضد ایرانی است: آیا فرهنگی که با همه مظاهر آزادی و خرد که نشان
ایران و ایرانی است در تضاد است و معنای ایران دوستی را در غارت مردم و سانسور و
شکنجه و تبعیض و ارتشاء و زن ستیزی و شیوع اعتیاد و افزایش نا برابری و بطور کلی در
ایجاد افسردگی مزمن در میان تمام مردم تعریف می کند، و یا فرهنگ بهائی که از دامان
ایران زیبا و مقدس برخاست و محور آرمانیش منطبق بر فرهنگ بردبار ایرانی در برابری
حقوق همگان و دمکراسی وآزادی عقیده و جدایی دین از سیاست و اندیشه صلح و اشتی و
زمان-مدار و تاریخی است؟ در این مقاله به اتهام جاسوسی و بیگانه پرستی علیه بهائیان
کاری ندارم (خواننده می تواند به مقاله ام در همین موضوع در ایران امروز رجوع کند).
اما علت انکه مرتجعان، وهابیه را هم ساخته انگلیسیها قلمداد می کنند ان است که
وهابیه در واقع آینه صافی است که ماهیت راستین ارتجاع مذهبی ایرانی را منعکس می کند.
مرتجعان در این آینه خود را می بینند و لی به عنوان پدیداری متفاوت، و در نتیجه چون
از تضاد اندیشه خود با هر آرمان ایرانی و انسانی و الهی باخبرند با طرد وهابیه
بعنوان سیاستی انگلیسی، می کوشند تا این واقعیت دردناک را از صحنه خودآگاهی به ناخود
آگاه خویش تبعید نمایند و تصویری مثبت از خود بدست بیاورند. البته تردیدی نیست که
وهابیه همانند ارتجاع ایرانی دشمن انسانیت و تمدن و حقوق بشر است و مانع پیشرفت
جوامع اسلامی. اما باید از این مرتجعان بهائی ستیز پرسید که آیا آرمان و منطق وهابیه
با آرمان بهائی سازگار است یا با آرمان خودشان؟ ایا اینکه وهابیون می خواهند به هزار
سال گذشته باز گردند با نظر بهائیان می خواند یا با نظر ارتجاع ؟ ایا ادمکشی و ادم
ربایی و شکنجه و سانسور و سربریدن وهابیه با اندیشه و سیاستهای کدام گروه همسان است؟
ایا زن ستیزی وهابیه با نظری که تاکید بر برابری حقوق زن و مرد دارد می خواند یا با
وسواس آپارتهاید جنسی مرتجعانی که زن را ناقص العقل و ناقص الایمان و ناقص الحظ می
دانند؟ ایا وهابیه در تکفیر و تنجیس کفار با شما مرتجعان هم آوازند یا با فرهنگ
معاشرت و تقدس همه ادیان و اقوام یعنی با آیین بهائی؟ ایا اصرار وهابیه درتحمیل
سیاست شرعی با نظر شما مرتجعان یکی است یا با اندیشه آزادی وجدان و جدایی دین از
سیاست بهائی؟ اینهم از غرایب روزگار است که مرتجعان چنین دروغهای آشکاری را در ایران
تکرار می کنند و بر این باورند که مردم ایران انقدر به نیندیشیدن و تقلید و اطاعت خو
گرفته اند که حتی چنین عجایبی را هم مورد سوال قرار نخواهند داد.

ویژگی دیگر گفتمان مرتجعان این است که سعی می کنند بهائی کشی و نظام تزویر و دغلکاری
را با استفاده ریاکارانه از اسم امام حسین مشروع سازند. با تحریک تعصبات ناخوداگاه
ایرانی، همانند برخی روضه خوانان پر تدلیس، نام آن امام شجاع و دوستدار حق و حقیقت
را مورد سوء استفاده قرار می دهند تا رفتارهای ضد انسانی و ظالمانه خود را منطبق بر
آرمان حسینی قلمداد کنند. این استراتژی ناجوانمردانه خود بزرگترین توهین به امام
حسین و نام نامی اوست. حال باید سوال کرد که آیا رفتارهای دولت حاکم و قدرتمند ایران
در رابطه با اقلیت بهائی به رفتار امام حسین شباهت دارد یا به رفتار یزید؟ آیا
خصوصیت امام حسین مظلومیت بود یا ستمکاری؟ آیا رفتار وحشیانه و ددمنشانه لشگر حاکم
که بر تعدادی مظلوم که اقلیتی کوچک بودند و در چنگال لشکر اکثریت محاصره شده بودند
رفتار یزیدی بود یا حسینی، و آیا اکنون پس از سی سال از حاکمیت مطلقه مرتجعان،
اینگونه بر اقلیتی صلح دوست تازیدن و با هر نوع تهمت و دروغ و خدعه و ناجوانمردی
ایشان را آزار دادن و به زندان افکندن و شکنجه دادن و کشتن، حتی اجازه تظلم نامه
نوشتن یا ملاقات با وکیل را از ایشان گرفتن، شیوه یزیدی است یا حسینی؟ آیا بر کودکان
خردسال اقلیت با بیرحمی تمام هجوم کردن و وادار داشتن آموزگاران به توهین و تحقیر ان
بی پناهان مظلوم، شیوه یزید بود یا حسین؟ و آیا نبش قبر شهدای کربلا و به آتش
کشاندن اجساد پاک ایشان که هم اکنون هم مرتجعان فرومایه در آرامگاههای بهائی بدان
مشغولند کار یزید ی است یا حسینی؟ واقعیت این است که امام حسین و هر آن کس که از
فرهنگ ناجوانمردی و دسیسه و ستمکاری بیزار است از شما مرتجعان بری است.

به امید آن روزی که مسلمانان شیعه و سنی و مسیحیان و زرتشتیان و بهائیان و یهودیان و
بوداییان و بی دینان، همگی زن و مرد و کودک و سالمند در ایرانی متحد، ایرانی مبتنی
بر عشق همه ایرانیان به همه شهروندان آن سرزمین مقدس و ستایش تنوع فرهنگی و آزادی و
مردم سالاری، در کنار یکدیگر با آشتی و ارتباط و تعاون زندگی کنند و نام ایران را
بعنوان زادگاه حقوق بشر و فرهنگ الفت و محبت در سرتاسر جهان پرآواز سازند. به باور
بهائیان این نه یک آرزوی خام بلکه اقتضای فرهنگ شکوهمند ایران، خواست خدا و سرنوشت
این خاک مقدس است.

__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Y! Messenger

PC-to-PC calls

Call your friends

worldwide - free!

John McEnroe

on Yahoo! Groups

Join him for the

10 Day Challenge.

Find helpful tips

for Moderators

on the Yahoo!

Groups team blog.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ