خاطره ی بيست و دوم بهمن ماه را می توان تا ابد گرامی داشت اگر! 1
سی سال از سقوط ايران سپری شد. اگر تا سال پنجاه و هفت، آخونديسم توانسته بود که يک دهه ی « محرم» پر از نکبت و ندبه و شيون و زاری و قمه زنی را برای بيش از هزار سال در ايران براه اندازد، حال سی است که توانسته يک دهه سوگواری ديگر بنام دهه ی زجر« دهه ی فجر» را هم بر روی دست ما بگذارد. 1
نگارنده اما نه دوست می دارم که برای آن فتنه سينه زنی کنم و نه حتا خوش می دارم که تمامی آن بلوای اهريمنی را يکسره منفی و بدون دستاورد ارزيابی کنم. زيرا که من سخن آن فرزانه همشهری خود، زنده ياد کسروی تبريزی را ژرف باور دارم که می گفت:«ما يک حکومت به ملا ها بدهکار هستيم». 1
او کاملآ راست می گفت، زيرا جدای از اينکه وسوسه ی يک حکومت قسط اسلامی پيوسته حتا در ذهن روشنفکران ما هم وجود داشت، اساسآ گذار از جهان بينی متافيزيکی و ورود به قلمرو فلسفه ی عقلی و استدلالی، بدون تجربه ی يک حکومت دينی، اگر نگوئيم ناشدنی، اما پروسه ای بسيار بسيار طولانی و سخت است. اين راهی بود که غربيان امروز آزاد هم ناگزير از طی آن بودند تا بتوانند خود را به دروازه های دموکراسی برسانند. 1
در مدلل ساختن اين ادعا همين دو فاکت تاريخی را می آورم که پس از ملا هادی نراقی در روزگار صفويه، نخستين فردی که از حکومت اسلامی و قبضه ی قدرت سياسی بوسيله ی ملايان سخن گفت نه يک ملا، بلکه يک روشنفکر نومسلمان فکلی و شرابخواره يعنی ميرزا ملکم خان بود. 1
او بود که پانزده سال پيش از صدور فرمان مشروطيت، اندک زمانی پس از جريان تحريم تنباکو به ميرزای شيرازی نامه نوشت که حال که فتوای آن مرجع عاليقدر مسلمين، شاه نامسلمان را مرعوب يد پرتوان آيين محمدی ساخته، وقت آن است که خود آن عالم ربانی تمامی اختيارات لشگری و کشوری آن شاه ناصبی را در اختيار گيريد و خود سلطان مسلمين شويد. 1
در روزگار نوين هم نخستين کسی که روح الله خمينی را«امام» خواند و از بلوای سال چهل و دوی او هم برای نخستين بار با نام «نهضت اسلامی» نام برد و پدافند کرد، نه يک روضه خوان و حتا نه يک فرد ملی مذهبی، بلکه فردی بود که خود را يک کمونيست دوآتشه می خواند. آنهم چهارده سال پيش از فتنه ی بهمن و چهارده سال جلوتر از بنی صدر و يزدی و قطب زاده «مثلث بيق» و مهدی بازرگان و سنجابی و ديگر مصدقيون و کمونيست ها. 1
نام آن نخستين بخشنده لقب امام به خمينی و اولين واله و شيدای آن ضحاک هم، شاعر همچنان چپ و جمهوری خواه امروز، جناب نعمت ميرزا زاده «ميم آزرم» است. فردی که حال هم عضو و هم حتا دبير «کانون نويسندگان ايران در تبعيد» است. اين آزرم بی آزرم اصلآ در سال چهل و سه «چهارده سال پيش از فتنه»، چند شعر در وصف خمينی سرود و کتاب شعر خود را هم به او تقديم کرد.. 1
همچنانکه در طول آن بلوا و حتا دو ـ سه سال پس از آنهم، آزرم همچنان برای خمينی مدح نامه می سرود. به دليل دوستی نزديکی هم که با احمد، فرزند خمينی داشت، هم مرتب به پابوس امامش می رفت و هم اينکه رابط کانون نويسندگان ايران در داخل با بيت آن پليد بود. در اينجا از سياوش کسرايی هم يادی بکنيم که اين توده ای اصلآ حتا برای نوکر و کلفت خمينی هم دم می جنباند. 1
پس می بينيم که فکلی های ما اتفاقآ بيش از عمامه دار هايمان در وسوسه حکومت اسلامی بوده اند. اگر عناصر کمونيستی چون احمد شاملو و رضا براهنی و حاج سيد جوادی و خسرو گلسرخی و همين ميرزا زاده و مجاهدين و چريکهای فدايی و توده ای ها در روزگار مشروطه زندگی می کردند، ترديد نکنيد که از آخوند فضل الله نوری می خواستند که بجای دفاع از محمدعلی ميرزای فجری، خود يک حکومت ضد امپرياليستی اسلامی تشکيل دهد. 1
همچنانکه نخستين کسی که آن آخوند مرتجع و ضد مدرنيته را«شيخ شهيد» خواند، يکی از پروردگان مکتب حزب توده، يعنی جلال آل احمد بود. يک آخوند زاده ی توده ای و سپس سنی شده که به شدت از غرب، دموکراسی، صنعتی شدن ايران و بويژه انقلاب مشروطه نفرت داشت. او شيخ نوری را نماينده اسلام اصيل در برابر هجوم دستاورد های فرهنگی و فلسفی و اجتماعی غرب يا بگفته ی خودش،«غربزدگی» می دانست و وی را می ستود. 1
بهر روی، هر چه بود از ديد من اينک ديگر نه تنها تکليف ما با اين لنگ بر سر های ضد ايرانی و رفقای ضد امپرياليست آنها روشن شده، بلکه راه ما برای ترد يکباره و ريشه ای اين طفيلی ها و آن انديشه های مزخرف اتوپيستی مثلآ ضد امپرياليستی نيز از حيات اجتماعی خودمان هموار گرديده است. 1
البته مقاومت هست، و همچنان هم سخنانی زيرجلکی در پدافند از اين ويروس های مدرنيته، نوآوری، پيشرفت، رشد و بالندگی فرهنگ و هنر و مدنيّت ما. آنهم بيشتر از سوی خاک برسرهای پسمانده ای که مثلآ خود را روشنفکر و نخبه هم می پندارند. از سوی همان آخوند فکلی های هزار بار خطرناک تر از هر شيخ و ملا که با افکاری بسيار پسمانده تر از خود آخوندها، که ريش می تراشند و کراوات می آويزند، در نتيجه مردم ما را هم با همين دگرگونی های ظاهری خود، به اشتباه می اندازند. 1
جگرسوز تر اينکه، فکلی های ما نابود گشتگان به دست اسلام در حالی همچنان مدافع اسلام و آخونديسم هستند که روشنفکران ديگر جوامع اسلامی که خود از اسلام آسيب نديده اند، تنها از نابودی ملت ما تجربه آموخته و به نقد اين انديشه خردکش و انديشه سوز و ويرانگر و ضد فرهنگ پرداخته اند. 1
ليکن فتنه ی پنجاه و هفت، ديگر آن سبوی کهنه را آنگونه بشکسته و آن پيمانه ی زهرآگين و کشنده را بگونه ای در ايران ريخته است که ديگر کسی را قدرت بند زدن و جمع آن دو نيست. آنچه به اسلام مربوط می شود، اين آيين اينک در جامعه ی ما ديگر به شکل يک ايدئولژی انسانکش و ضد تمدن و يک شيوه ی حکومتی ضد بشری در آمده. 1
انديشه های اتوپيستی کمونيستی هم آن اندازه در ايران رسوا و بی آبرو گشته که ديگر کسی اصلآ زَهره ی سخن گفتن از اين اراجيف را هم با مردم ما ندارد. يعنی جرآت دفاع از افکار مشتی روانپريش که می خواستند ايران را هم يکشبه به بهشتی چون آلبانی و چين مائو و شوروی استالين مبدل سازند. 1
از اين روی با رفتن جمهوری ملايان، آن اسلام سنتی و آخونديسم انگل هميشه سربار، اما هميشه هم طلبکار نيز، ديگر برای هميشه به درک اسفل و السافلين خود آنان واصل خواهند شد. همچنانکه باقيمانده اين اوهام پوچ، تشکيل سوسيال اينترناسيوناليسم «حکومت کمونيستی جهانی»، انقلاب دهقانی، انقلاب توده ای و انقلاب کارگری و کارمندی و اين گونه خزعبلات هم با رفتن جمهوری اسلامی، از جامعه ما رخت بر بسته و خواهد رفت. 1
نيازی به تکرار نيست که فتنه ی بهمن، خسارات انسانی، مالی و از همه بد تر هم، ضرر حيثيتی بسيار بزرگی را بر ما تحميل کرد، اما ناديده نگذاريم که با پرداخت اين هزينه، حال ناآگاه ترين مردم ما هم به راستی های گرانبهايی پی برده اند. به اينکه انگل هايی بنام آخوند و ملا و آيت الله تا چه اندازه جانی و پست و دزد و متجاوز هستند. همچنين به اين راستی که دم زدن از جامعه ی بی طبقه يا توحيدی هم سخنانی کاملآ نابخردانه و ياوه است. 1
اينکه امروز در صد بزرگی از ايرانيان، مسلمان خوانده شدن خود را يکی از مستهجن ترين ناسزا ها به حساب می آورند، اينکه ايرانيان بيشماری به اين آيين ضد بشری پشت کرده اند، اينکه بيشترين شمار از نسل های امروز ايران بجای جذب افکار اتوپيستی کمونيستی به آموزه های ملی خود دلبستگی پيدا کرده اند، اينکه ديگر کسی حتا جرآت نمی کند که از ترس مردم فناگشته ما از اسلام پدافند کند، اينکه بسياری از جهانوطن های ديروز هم ـ حال به شکل عوامفريبانه هم که شده ـ اينک از ميهن و مردم ايران و کورش و داريوش سخن می گويند، دستاورد های کوچکی نيستند. 1
آری، فتنه ی شوم بهمن، يکی از بزرگترين هزينه های تاريخی را بر ما تحميل کرد. هزينه ای حتا در پاره ای از زمينه ها گران تر از فتنه ی تاتار و مغول. ليکن همانگونه که آوردم، ما نيز در اين سی سال ظلمت و تباهی ايران، دستاورد های بزرگی داشتيم که به مراتب بزرگتر از دستاورد دفع فتنه ی گربه چشمان وحشی و خونريز بوده. 1
زيرا از آنجا که مغولان و تاتار ها از بيرون و بنام دشمن اجنبی بر ما تاختند، دشمن بودنشان با ايران و ايرانی، پيش و پس از دفعه فتنه آنها برای ما آشکار بود. ليکن فراموش مکنيد که اسلام و آخونديسم، بيش از هزار و چهارصد سال بود که از درون، با شناسنامه ايرانی، بنام پدافند از معنويّت و مظلومان و تهيدستان، روزگار ما را سياه کرده بود. 1
به همين خاطر آن فتنه و اين سی سال ظلم و بيدادگری به مردم ما نشان داد که اسلام و آخونديسم نه ايرانی و نگاهبان ارزش ها و پشتيبان تهيدستان و پاپتی ها، بلکه اصولآ اصلی ترين و ويرانگر ترين دشمن همه ی فرزانگی های ايران و ايرانی بوده. به زبانی روشن تر، از ديد من، بزرگترين دستاورد آن فتنه و اين هزينه ی بزرگ، همين بوده که مردم ما ديگر دشمن هزار و چهار صد سال خانگی خود را کاملآ شناخته اند. 1
اگر آن فتنه نبود و اين تجربه سراسر خون و خيانت وجود نداشت، محال بود که ما بتوانيم حتا با دو هزار سال روشنگری و استدلال آوردن هم به مردم مذهب زده و اسير چنگ ملا ها تفهيم کنيم که آخوند ها که خود را دلسوز و دايه های مهربان تر از مادران شما می خوانند، در حقيقت اصلآ بزرگترين دشمنان شما و شرف و آبرو و ميهن و هست و نيست شما هستند. کسانی که اگر قدرت داشته باشند، حتا به عفت و ناموس دختران شما هم رحم نمی کنند. 1
فرجام سخن اينکه اگر خمينی ضحاک يک جمله ی درست و با معنی گفته باشد، همين است که گفت :«انقلاب ما انفجار نور بود». اين سخن از اينروی بسيار درست است که فتنه ی پنجاه و هفت، براستی انفجار نوری آنچنان بزرگ و خيره کننده بود که توانست حتا تا تاريک ترين زوايای انديشه ای اين قوم پليد و ضد ايرانی را هم برای مرد ما روشن کند. همچنانکه آن نور، ذهن مردم ما را هم در مورد بسياری از مثلآ نخبگان خود روشن ساخت. يعنی در شناخت آن نادان های حقيری که بناحق در ميان مردم ساده دل ما به اسم و رسمی دست يافته بودند. 1
درست است که اينک ايران همچنان در دست اين اراذل ضد ايرانی است. ليکن از آنجا که رژيم جمهوری اسلامی اصلآ همانند يک جنس تاريخ مصرف گذشته و گنديده توليد شد، از اينروی دير يا زود هم رفتنی خواهد بود. آنچه خواهد ماند اما خاطره ی اين فتنه در روز بيست و دوم بهمن است. خاطره ای که اگر ايران بتواند اين فتنه را با يکپارچگی پشت سر نهد که آنهم در گرو همت خود ما است، از آن بايد به نيکی ياد کرد. بجای سوگواری و غصه خوردن هم، هر ساله بايد اين روز را به جشن و سرور نشست. حتا با تمامی اين هزينه ها که پرداخته ايم. 1
زيرا سی سال زجر کشيدن و خون جگر خوردن، سی سال بدنامی ديدن و حتا سی سال روزی چند جوان جگرگوشه قربانی دادن، براستی ارزش آنرا دارد که بشود از يک زندان هزار و چهارصد ساله، از استعمار بيش ازهزار ساله ی مشتی انگل و طفيلی ضد ايرانی و از دست ميکرب هايی کشنده تر از ميکرب جزام و ايدز رهايی يافت، همين. امير سپهر فوريه دوهزار و نه ميلادی
|
__._,_.___
This is a non-political list.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر