حس پاکان
عمریست ره به کعبۀ کویت نداشتم واین درد، سخت مرا فسرد و
پنداشتم !
زنده ام و
میشود ، برۀ خویش چون راهیان این ره دور و دراز و پر خم وپیچ با قدمهای لرزان ره نوردم ، اما دیدم آوخ که زنده نیستم. یا زندگی ام آنچنانی نیست که احساس شادی و طراوت شده باشد. و این قدم های که رفته ام ننگی شد بدامان چیزی که توشه راه در اخیر این سفر میباشد و آن هم هیچ . حافظ از آن گفته است:
عنقا شکار کس نشود دام باز چین کین جا همیشه باد بدست است دام را
ما بادامی که میگستریم خودمان گیر می آنیم و نمیشود با تقلاخود را از این دست و پا بندی رهایی بخشید.
زیرا در این جا نفرت حکومت میکند و هر روز بند های زندگی را از هم پاره میکندو
ولی باوجود آن در تبدیل هر سال و با آمدن اعیاد این روز ها در حضور دوستان بمبارکی می نشیند. اوخ، چیزی را مبارکی میدهیم که هر گز دریچه خانه های مان را نکوبیده است – صداقت – آزادی و اطمینان
فکر میشود این چیز ها هم مرده اند زیرا آزادی و صداقت چیزی نیست که بتوان آن را با کوچ های اجباری و مهاجرتهای جبری حفظ کرد و انتقالش داد.
زیرا در قدم اول او می میرد.
وناله های زندگی را در آخرین نفس های حیات با خود دفن میکند ،
زندگی این نیست که نفس کشید و خورد و خوابید .
هزاران داستان و دستان دارد.
دستی بسوی آبادی و مروت
و دستی هم بسوی نیستی و نکبت . این دست دومی هزاران هزار بار در تاریخ بی بار بشریت بلند و دراز و پر قدرت بوده است و حالاکه ما عید را به همدگر گوارا و مبارکباد میگوییم صاحب این دست ، مفتضحانه به ما می خندد. ولی
ما مجبوریم این تعارفات را انجام دهیم چه در دلهای ما صداقت وجود داشته باشد و چه هم نداشته باشد
اما من در قطار این کاروان رفتۀ عمرکه هر گز دستی را بلند ندیدم که به مروت از آستینی بلند شده باشد تا توانسته باشد دانه های خوشبحتی را از لانه های نور بدامن چیده باشد.
این بار هم دست عفریت صفتان بلند بود که دیدم فرشته ای را در بند به تازیانه میزدند و جهان فریاد اوخ داشت و من همچنان تبریک گویان عید را به دوستان گوارا و مبارکباد میگفتم.
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch format to Traditional
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe
__,_._,___
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر