کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

Re: [farsibooks] ~=<<< jariAnAne rakhtekhAbi >>>=~

با سلام و خسته نباشيد
شما فكر نمي كنيد كه به اندازه كافي در فرهنگ ايراني و اسلامي زن تحقير شده و حقوقي نداره. چرا دست از سر زنها برنمي داريد. عضو گروههاي به ظاهر با فرهنگ ميشيم كه حداقل با افكار و مردماني مواجه بشيم كه كمي اين زخم رو التيام ببخشن ولي متاسفانه اين چندمين ايميليه كه از اين گروه مي گيرم و مي بينم كه در اون به زن توهين ميشه. آيا مفهوم اين متن بي احترامي به زن و القاي فكر خودفروشي در وي نيست؟ آيا باور نداريد كه بيشتر زنان هستند كه عشق رو ملاك روابطشون مي كنند نه ماديات ، برعكس اكثر آقايون فقط به ماديات دلبسته ميشن و اسمش رو ميذارن منطق. آيا سكوت بانوان در برابر اينهمه بي احترامي خودش پاسخ مناسبي نبوده و مي خواهيد همچنان به ساختن اين جكها ادامه بديد. تا حالا فكر كرديد كه اگه مي خواستن در باب علايق و سلايق مردان هم اينهمه بنويسند و تمسخر كنند چقدر سوژه بيشتر از زنان وجود داشت؟ تفاوت اينه كه يه زن وقتي مي خواد مرد رو تحقير كنه اول به ياد مياره كه پدر برادر و پسر خودش هم از اون دسته هستند و اين عشقه كه بهش اجازه نميده به عزيزانش توهين كنه. ولي متاسفانه كساني كه از چنين مطالبي لذت مي برن يادشون نمياد كه اولين زني رو كه شناختن مادرشون بوده.

--- On Mon, 12/1/08, Godfather <newgodfather@gmail.com> wrote:
From: Godfather <newgodfather@gmail.com>
Subject: [farsibooks] ~=<<< jariAnAne rakhtekhAbi >>>=~
To:
Date: Monday, December 1, 2008, 5:59 PM

جریانات رختخوابی!

جریانات رختخوابی اصولاً از جذاب‌ترین موضوعات در زندگیه بشریه. یک جورایی هم در دنیا اینطوری شده که عملاًً آقایون باید دنبال این مسائل بدوبدو کنن و خانم‌ها هم ازش به عنوان اسلحه‌ای مرگبار علیه آقایون استفاده‌کنن. بهرحال این جریان واقعیتیه که هر روز در کنار هر آدمیزاده‌ای اتفاق می‌افته. این داستان پایین رو از جایی خوندم و اين متن ترجمه­­ء اون داستانه. البته که انگلیسیش يه مزهء ديگه‌ای داشت، ولی بهرحال این ورژن هم مطلبو می‌رسونه. عرض شود كه چیزی توی این داستان قرار نیست ثابت بشه. و تنها بخشیش که به آقایون حال میده اینه که مثل اون قسمت‌های تام و جری می‌مونه که تام برنده می‌شد نه جری!!!

و اما داستان:

یک شب که من و نامزدم توی رختواب مشغول ناز و نوازش بودیم. در حالی که احتمال وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد یک دفعه خانم برگشت و به من گفت: «من حوصله‌اش رو ندارم فقط می‌خوام که بغلم کنی.»

چی؟ یعنی چه؟

و اون جوابی رو که هر مردی رو به در و دیوار می‌کوبونه بهم داد:

تو اصلاً به احساسات من به عنوان یک زن توجه نداری و فقط به فکر رابطه‌ی فیزیکی ما هستی!

و بعد در پاسخ به چشم‌های من که از حدقه داشت در می‌اومد اضافه کرد:

تو چرا نمی‌تونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی که توی رختخواب بین من و تو اتفاق می‌افته؟

خوب واضح و مبرهن بود که اون شب دیگه هیچ حادثه‌ای رخ نمیده. برای همین من هم با افسردگی خوابیدم.

فردای اون شب ترجیح دادم که مرخصی بگیرم و یک کمی وقتم رو باهاش بگذرونم. باهم رفتیم بیرون و توی یک رستوران شیک ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یک بوتیک بزرگ و مشغول خرید شدیم.

چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان کرد و چون نمی‌تونست تصمیم بگیره من بهش گفتم که بهتره همه‌رو برداره. بعدش برای اینکه ست تکمیل بشه توی قسمت کفش‌ها برای هر دست لباس یک جفت هم کفش انتخاب کردیم. در نهایت هم توی قسمت جواهرات یک جفت گوشوارهء الماس.

حضورتون عرض کنم که از خوشحالی داشت ذوق مرگ می‌شد. حتی فکر کنم سعی کرد منو امتحان کنه چون ازم خواست براش یک مچ‌بند تنیس بخرم، با وجود اینکه حتی یک بار هم راکت تنیس رو دستش نگرفته‌بود. نمی‌تونست باور کنه وقتی در جواب درخواستش گفتم: «بَرِش‌دار عزیزم.»

در اوج لذت از تمام این خرید‌ها دست آخر برگشت و بهم گفت: «عزیزم فکر کنم همین‌ها خوبه. بیا بریم حساب کنیم.»

در همین لحظه بود که گفتم: «نه عزیزم من حالشو ندارم.»

با چشمای بیرون‌زده و فک افتاده گفت: «چی؟»

عزیزم من می‌خوام که تو فقط کمی این چیزا رو بغل کنی. تو به وضعیت اقتصادی من به عنوان یک مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین که من برات چیزی بخرم برات مهمه...!

 

 

 

 

 


هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ