کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

[farsibooks] Fw: اپوزيسيون هفتصد و هفتاد و هفت رنگ هميشه در حال جنگ با يکديگر





 





--- On Tue, 4/14/09, A Sepehr <zadgah@hotmail.com>  http://www.zadgah.com 
 


 دگرگونی تنها از بيرون امکان پذير است
بخش نخست از «يک راهکار عملی برای نجات ايران»

 مقدمه
نوروزی دگر آمد و رفت و اين آمد و شد، نشان از دست دادن يک سال ديگر از عمر گرانبها و به معنای يک سال ديگر فرصت سوزی بود. نشان سيصد و شصت و پنج شب و روز ديگر هدر دادن عمر و انرژی و زمان برای هيچ و پوچ. آنهم از سوی مايی که خود را نه نادان و پسمانده، بلکه خردمند ترين مردم دنيا هم می انگاريم.

سقوط ايران سی ساله گشت و سی و يکمين نوروز ما هم در تباهی و سيه روزی و غم و ماتم طی شد، ليکن ما، همچنان در همان افکار سی سال پيش، و بسياری اصلآ درست در زد و خورد ها و چاقوکشی های فضای پنجاه ـ شصت سال پيش ايران. بی اينکه حتا دو درصد از ما هم، از اينهمه سفاهت و تباهکاری سی ساله، کوچکترين درسی هم آموخته باشيم.

ای داد بر من! براستی کيستيم ما و چگونه هستيم ما؟ بی تعارف، درست بسان مشتی کودک منگل و عقبمانده ی ذهنی که حتا آب دهنشان را هم نمی توانند جمع کنند. با اينحال، ادعا پشت ادعا، گنده گويی از پی گنده گويی. ما همه چيز دان های هميشه طلبکار حتا به گردش زمين هم اعتراض داريم. به تابش خورشيد هم ايراد می گيريم و خلاصه همه در تمامی رشته ها دانشمند و متخصص هستيم. هيچ ملتی را هم از خود هشيار تر و دانا تر نمی دانيم.

به آمريکائيان که درس سياست می دهيم، فرانسوی ها را خوار و حقير می شماريم، آلمانی ها را پسمانده می خوانيم. مشتی منگل ايران بربادده و ملاباز که پا را از اينهم خيلی خيلی فراتر نهاده و اصلآ حتا هلندی ها، دانمارکی ها، سوئدی ها، نروژی ها، انگليسی ها را هم سلطنت طلب و پست و بی شعور می خوانند. يعنی دموکرات ترين و آزاد ترين مردمان دنيا را!

ليکن در عالم حقيقت چه؟ مردمی هستيم تا گلو در کثافت و ننگ و نکبت و بی آبرويی فرو رفته. مردمی آن اندازه کند ذهن و کودن، که سی سال است درجا می زنند و همچنان هم در همان کلاسی نشسته اند که سی سال پيش نشسته بودند. درست هم همان نخستين درس سی سال پيش را تکرار می کنند. الف، ب ، پ، ت. الف، ب ، پ، ت... و تکرار و تکرار و تکرار، و باز هم تکرار.

دلخوش با همين اباطيل و غنوده در سايه ی درخت تنومند خوشباوری های خويش. با اين رويا های شيرين که گويا ايران همين فردا آزاد خواهد شد و پس از آنهم که، فورآ به بهشت دموکراسی و حقوق بشر و امنيت و آسايش و رفاه مبدل خواهد شد. از روی همين سفاهت هم، دائم هم در حال کنفرانس و نشست برپا کردن برای ايرانی که اصلآ حتا اميد به ماندگاری آن هم نيست!

بی اينکه اين فلکزده ها دستکم در ذهن کوچک خودشان و برای خودشان هم که شده، برای اين چند پرسش اساسی پاسخ های منطقی پيدا کنند که اين ايران چگونه آزاد خواهد شد؟ چه فرد يا کسانی قرار است که ايران را آزاد سازند؟ با چه نيرويی؟ با چه شيوه هايی و اصولآ با کدامين راهکار و برنامه...؟

حال گلستان شدن اين ويرانسرای ايران نام، اصلآ پيشکش که به شرافت سوگند، شعور حتا يک وحشی آدمخوار جنگلهای آفريقا به تنهايی، از شعور تمامی اين کنفرانس چی ها و مدعيان روشنفکری روی هم نيز به مراتب بيشتر است.

مرادم تحقير کسی و سرکوفت زدن نيست. اما حقيقت عريان و کلام شرافتنمدانه مگر جز همين است که نوشتم؟ مگر جز اين است که ما در سی سال گذشته، سال به سال عفب تر رفته و روز به روز بيشتر از شرافت و حيثيت و اعتبار ساقط گشته ايم.

طبيعی هم هست که هر سال از سال پيش سيه روز تر و بی آبرو تر شويم. مگر جز اين است که "محصول کسی بر می دارد که دانه ای افشانده و نهالی هم کاشته باشد". ما نه تنها هيچ نکاشته، بلکه سی سال هم هست که در حال خرج کردن سرمايه ی های تاريخی و حيتيت ملی و توان مادی عصر پهلوی هستيم. در اين زمينه هم، ميان سربران جمهوری اسلامی و منگل های سياسی و روشنفکری ما هيچ تفاوتی وجود نداشته. از اينروی هم، با هر چه کمتر شدن آن اندوخته تاريخی ملی و سرمايه های مادی، شرف و اعتبار ما نيز در جهان کمتر و کمتر می شود.

باری، گذشته ها هر چه بوده، ديگر گذشته است و بازگرداندنی نيست. پس، خردمندانه و سازنده اين خواهد بود که کوشش کنيم که دستکم از هم امروز ديگر اميد از اين سفيهان و خود بزرگ انگاران بريده و خود به آينده بيانديشم. مرادم از انديشه هم، تنها خود انديشه نيست. زيرا انديشه اگر ميوه ای بنام "عمل" ببار نياورد، نامش "وراجی" است که پشيزی هم ارزش ندارد. با نظريه پردازی صرف و کنفرانس و مقاله نويسی و شعار و مبارزات اينترنتی که نمی توان کاری از پيش برد.

با چنين نگرش و باوری، آنچه در پی خواهد آمد، راهکاری عملی خواهد بود برای نجات ايران. نگارنده همچنين برنامه ی خود برای زمان پس از فروپاشی اين نظام را نيز خواهم آورد. آنهم برای آن چند درصد ايرانی راستين و فرزانه که راستی ها را بر روی زمين می بينند نه در عالم شعار و هپروت.

ايرانيانی با شرف و با وجدان و از همه مهم تر، بی ادعايی که «خودپرستی» را بجای «ميهن پرستی» به مردم قالب نمی کنند و عقده ی رياست ندارند. زيرا پس از سی سال تجربه تلخ و خونبار و مشاهده عينی اين حقيقت که ايران را اصلآ همين خود بزرگ انگاری ها بر لبه پرتگاه نيستی کشانده، ديگر هرگونه اميد بستن به اين کنفرانس چی ها و عقده ای ها، براستی يک نادانی محض است.

به هر روی، من اين راهکار خود را در چند بخش خواهم آورد. هرگز هم انتظار ندارم که در شروع کار، حتا صد نفر هم با من همگام شونداز شما هم که راهکار مرا عملی می بينيد، می خواهم که چنين انتظاری نداشته باشيد. مهم شروع کردن و جدی بودن است. چنانچه ما عزمی راسخ داشته و نشان دهيم که کارمان جدی است، ترديد نکنيد که روز به روز بر شمار مان افزوده خواهد شد.

 اين که می نويسم گرچه بسيار تلخ، ليکن يک راستی است که ما در جهان حقيقی، در حال حاضر حتا يک جمعيت متشکل صد نفره ی با برنامه هم در ميدان نداريم. تمامی اين هياهو و مثلآ احزاب و گروه ها و جمعيت ها و اتحاد ها ... همه و همه قلابی و همه ی گنده گويی ها هم، تمامآ شعار های ميان تهی و بی پشتوانه است. پس بر ما است که دست از مبارزات مجازی برداشته، عنصر سياسی گشته و يک آلترناتيو راستين را شکل دهيم. بگونه ی فيزيکی و عملی هم به ميدان مبارزه بيائيم. من تمام اين مسائل را يک به يک روشن خواهم کرد.

در پايان اين مقدمه، دوست می دارم که مطلبی را هم بياورم که چندی پيش آنرا برای دوست گران ارجی نوشتم. آن مطلب اين بود که، در مثل است که يک ديوانه سنگی بر چاهی می افکند و هزار عاقل و فرزانه در بيرون آوردن آن از چاه وا می مانند.

از آنجا که هيچ کار ما ايرانيان شباهتی به ديگر آدميان ندارد، بر اساس همان قاعده ی «عوضی بودن ما»، بيرون آوردن اين سنگ لعنتی که ميليون ها نابخرد آنرا در چاه افکندند هم، تنها به دست معدودی ايرانی باشرف و براستی ميهن پرست خواهد بود نه گله های انسانی. در اين مورد ترديد نداشته باشيد. فقط بايد خودباری وعزمی قوی و غيرتی راستين داشت.

 کليد آزادی ايران در دست ما است

وارون اينکه عده ای اين اصل نااصل را ملکه ی ذهن پاره ای از هم ميهن کم آگاه ما ساخته اند که گويا«سرنوشت ايران را بايد ايرانيان درون رقم زنند»، اتفاقآ از ديد من سرنوشت ايران را نه آن هفتاد و اندی ميليون هم همين ما در درون، بلکه همين ما چند ميليون گريختگان بايد رقم زنيم. يعنی اگر خرد و اراده داشته باشيم می توانيم رقم زنيم.

اينکه "خارج نشينان نمی توانند برای ايران نسخه صادر کنند"، اصلآ همان سخن انحرافی و خواست رژيم جمهوری اسلامی است که بخش بزرگی از ما گريختگان هم با باور بدان، در اين جهان آزاد و با اين همه امکانات، دست روی دست گذارده و شاهد نابودی ميهنمان هستيم. از اين روی هم، روی سخن من در اين نوشته تنها با هم ميهنان خارج نشين است نه با مبارزان درونی.

وقتی در درون، اعتراض به عدم دريافت يک سال حقوق از سوی کارگران نگونبخت که سهل است، حتا تحقيقات در مورد بيماری ايدز، اعتراض به داشتن چند هوو از سوی زنان و حتا رژلب ماليدن و چکمه پوشی آنان هم کار هايی در رديف براندازی محسوب می شوند، پس اين مردم در اسارت کامل، اصلآ با برخورداری از کدامين آزادی مدنی و از راه تشکيل چه نهاد هايی خواهند توانست که خود را متشکل ساخته و با انسجام و برنامه، اين رژيم جاسوس پرور و وحشی و سرکوبگر را به زير کشند؟!

دامنه جاسوسی و دخالت جمهوری روضه خوان ها در زندگی مردم تا بدان اندازه گسترده است که سازمانهای جاسوسی آن، ديگر حتا در اطاق خواب و توالت سرسپردگان و گماشتگان خودشان هم دوربين و ميکروفون مخفی کار می گذارند. فراموش نکنيد که بر اساس نوشته رسانه های خود رژيم، در آخرين نمايش انتخاباتی مجلس روضه خوان ها، شورای نگهبان، صلاحيت دو کانديد نمايندگی را با اين دلايل رد کرد که يکی از آن وفاداران به رژيم، در شب تاسوعا با همسر خود سکس داشته، و آن ديگری در توالت خانه خود ايستاده ادار کرده بود.

بنابر اين، در چنان فضای کاملآ بسته و جاسوسی و پر از مزدور که همگان در خانه های شيشه ای می زيند، انتظار برنامه ريزی از مبارزان درون، کاری تشکيلاتی و جمعی برای مبارزه با رژيم از سوی هر کسی که باشد، بدانيد که يا آن آدم فردی است که از سر کوی شعور هم عبور نکرده و يا شيادی که بگونه ای پنهانی برای رژيم کار می کند.

درست است که ضربه ی نهايی به اين رژيم و هر نظام فاشيستی ديگری بايد در درون و بوسيله مردم زده شود، ليکن وقتی در درون حتا حق نفس کشيدن نيز نباشد، نهاده فرماندهی و هماهنگی بايد در بيرون از کشور تشکيل شود. مادام هم که چنين نهاد مورد پذيرش دستکم در صدی از مردم داخل، در همينجا و بيرون از کشور تشکيل نيابد، کوچکترين اميدی به درون نبايد داشت.

البته ممکن است که گهگاهی جنبش های اعتراضی از سوی مردم بجان آمده به وجود آيد که تا کنون هم چند بار به وجود آمده، ليکن از آنجا که آن حرکات، فاقد سازماندهی، بدون برنامه و رهبری و از اينها مهم تر، بدون پشتوانه و استمرار خواهد بود، به زودی و به آسانی سرکوب شده و جز خسارت و گرفتار گشتن دلير ترين نيرو های خط اول مبارزه، هيچ دستاورد ديگری نخواهد داشت. کما اينکه تمامی جانفشانی های گذشته ی مبارزان درون تا کنون جز گرفتاری و مرگ خودشان، هيچ دستاورد ديگری نداشته.

با اين توضيح، پس اميد بستن به درون، بی وجود نهادی در بيرون، نه تنها بی حاصل، بلکه اصلآ کاری نابخردانه و بسيار بسيار خطرناک هم هست. زيرا در چنان فضای گورستانی، در بهترين حالت هم تنها يک انفجار همگانی بی برنامه به وجود خواهد آمد که هيچ فرد و نهادی هم قادر به سمت و سو دادن و مهار آن نخواهد بود. انفجاری از خشم اما بدون هدف که تنها می تواند کشور را دچار هرج مرج و آشوب و انتقام گيری و حتا جنگ داخلی ساخته، در پی آمد آنهم اصلآ يکپارچگی ايران را از ميان برد. و شک هم نکنيد که اين انفجار بزرگ دير يا زود از راه خواهد رسيد.

از اينروی، کار اساسی و مشکل اصلی ما در همين بيرون است نه درون. زيرا اگر ما بتوانيم در همين خارج يک نهاده منسجم و پرقدرت مردمی به وجود آوريم که هر دستگيری و ظلم و سرکوب و حبس و اعدامی را در درون برای رژيم بسيار هزينه دار سازد، ترديد نکنيد که هم رژيم ديگر نخواهد توانست که هر بلايی را که خواست بر سر مبارزان و مردم ما بياورد و هم اينکه خود آن مبارزان و مردم خودشان را به اين نهاد متصل خواهند نمود که از حمايت آن برخوردار گردند.

از همه ی اينها حياتی تر هم اينکه، آن انفجار در راه، فرمان و کنترلی خواهد داشت و به سوی هرج و مرج و خواهر و برادر کشی نرفته و در نتيجه به تجزيه ی ايران منجر نخواهد شد. بگونه ای که ما حتا حسرت همين روز های نگونبختی را هم بکشيم که ايران همچنان يکپارچه بوده و دستکم در جوی شهر ها خون جاری نبوده است.

مسئله ديگر اينکه، در صورت تشکيل چنين نهادی، هر اندازه که ما در بيرون نيرومند تر عمل کنيم، به همان ميزان به مردم درون دل و جرات بيشتری خواهيم داد. وقتی هم که هزينه ی مبارزه کاهش يابد، شک نکنيد که روز به روز تعداد بيشتری وارد ميدان کارزار شده، مبارزه آشکار تر گشته و همه گير تر خواهد شد. از اين رهگذر هم، هر روز بيش از روز پيش، معادله قدرت به نفع مردم داخل بهم خورده، پيروزی ما در اين پيکار ملی حتمی خواهد بود. آنهم با کمترين هزينه ی جانی و مالی و امنيتی.

با بودن چنين نهادی، اصلآ مقامات ميهن دوست بريده از رژيم هم ديگر آدرسی مشخص برای پيوستن به جبهه ی مردمی خواهند داشت. کسانی که لازم هم نيست که پست خود را رها سازند، بلکه بايد با دادن تضمين هايی بدانان بوسيله اين نهاد رهبری، از ايشان خواست که همچنان در پست های خود بمانند و پايه های اين رژيم ضد ايرانی را از درون پوک کنند.

اين سخن از اينروی آوردم که دير سالی است که عده ای آدم غيرسياسی، ناسنجيده و با شعار و داد و فرياد به آرتشيان و پاسداران و بسيجيان می گويند که:«آی، بياييد به مردم بپيونديد!». اما اين عناصر ناآگاه، اصلآ خودشان هم نمی دانند که آدرس تشکيلات و دفتر و دستک اين «مردم» که می گويند، کجاست.

گرفتم که اصلآ فردا چهل ـ پنجاه افسر، چهار وزير، پنج وکيل و شش فرمانده هم خواستند که به مردم بپيوندند. خوب، اين جبهه ی مردم کجاست و آن بيچاره ها بايد به کدام آدرس مراجعه کنند؟ آنان بايد به کدامين آدمها اعتماد کنند که به رژيم لو داده نشوند؟ آن فلکزده ها بايد از چه کسانی تضمين بگيرند که فردا پس از آزادی ايران اعدام نشوند و هزاران پرسش بی پاسخ ديگر.

اينکه ديده می شود تمام بريدگان و فراريان از دست رژيم به دولت امريکا يا به دولتهای اروپايی پناهنده می شوند و تمامی اطلاعات ارزنده ی خود را هم در اختيار دولتهای اجنبی قرار می دهند، بخاطر اين است که آنها اصلآ حتا يک آدم مورد اعتماد هم در اين اپوزيسيون هفتصد و هفتاد و هفت رنگ هميشه در حال جنگ با يکديگر پيدا نمی کنند. بنابر اين، در فقدان يک اپوزيسيون شناخته شده و مورد اعتماد، برای آنها چاره ای جز اين نمی ماند که به يک دولت اجنبی بپيوندند و از آنها تضمين امنيتی بگيرند.

با آنچه به شکلی فشرده آوردم، پس نجات ايران در دست ما بيرونيان است نه در دست درونيان اسير و دربند. حال اين بر ما است که يا همچنان به اين مقاله نويسی ها، ايميل پراکنی ها، مبارزات تلويزيونی، پرونده سازی ها، داد و بيداد ها، نفرت پراکنی ها، دشمن تراشی ها و اين جنگ های فرسايشی سی ساله با همديگر ادامه دهيم، يا از همين امروز ديگر دست از اين کار های دشمن شادکن و سفيهانه برداشته و به نيروی راستين سياسی بدل شويم.

يعنی به کاری سياسی بپردازيم که هدف و برنامه ی مشخص و پشتوانه و تداوم داشته باشد. به همان کارزار خردمندانه و ميهنی که چهارچوب آن را آوردم و ترديد نداشته باشيد که در چنين مبارزه ی هدفمند و سياسی، پيروزی از آن ما و باخت و فروپاشی با رژيم خواهد بود. نه همان کار های بی حاصل و فرعی که هيچ به کار آزادی ايران نمی آيد.

کم کمک دارد حتا تمامی گورستانهای غرب هم از مردگان ايرانی پر می شود و عده ای همچنان در اين غربت دلخوش به اينکه مثلآ پاسخی دندان شکن در برابر مقاله فلان تجزيه طلب نوشته اند. يا بر روی آنتن فلان راديو و تلويزيون رفته و شعار مرگ بر جمهوری اسلامی سر داده اند يا اينکه در حال باز کردن مچ تريتا پارسی و هوشنگ امير احمدی و ولی الله نصر... هستند.

چه خوب است که آقای حسن داعی و ديگر افشاگران از اين پس در مورد لابی کردن خود باراک حسين اوباما و وزير خارجه اش خانم کلينتون و ديگر وزرای دولت آمريکا و نمايندگان کنگره ی آن کشور هم افشاگری کند. زيرا حال خود مقامات درجه اول دولت آمريکا هستند که در حال جوش دادن رژيم روضه خوان ها به دولت آمريکا هستند نه امير احمدی و پارسی و ديگران.

من البته هرگز نمی خواهم که کوشش های آقای داعی و ديگر مبارزان را به زير پرسش برم. بحث من بر سر بی فايده بودن اين روش های مبارزاتی است. همچنان که سی سال شعر سرودن و شعار و داد و فرياد و برای احمدی نژاد و خامنه ای و خاتمی و رفسنجانی ... جوک و شعر ساختن و آنرا با ايميل به اينسو و آنسوی جهان فرستادن و مثلآ افشاگری هيچ فايده ای نداشته.

همانگونه که اين نزاع های سفيهانه ی اينترنتی و جنگهای راديو تلويزيونی هم پشيزی ارزش نداشته و ندارد. کار سياسی در همه جای جهان يعنی بگونه ای فيزيکی در ميدان مبارزه بودن. يعنی از جای گرم و نرم و از پشت ميکروفون و کامپيوتر به خيابان و ميدان و جلوی نهاد ها رفتن و اعتراض کردن، تظاهرات راه انداختن، فرياد زدن و متحصن شدن. نه ايميل پراکندن و راديو تلويزيون گوش دادن و با اين و آن چت کردن.

چه بسيار ايرانيانی که اصلآ از سر ميهن پرستی و از روی راستی تمام شبان و روزان عمر خود را صرف همين مبارزات کرده و سرانجام هم آرزوی ديدن دوباره ی ميهن خويش را با خود به گور بردند. بسيار هم طبيعی بود که آنان در همين غربت از دنيا بروند. چه که آن مبارزات دُن کيشوتی و مجازی اصلآ مبارزه نبوده که به آزادی ايران هم بيانجامد.

بايد از سرنوشت اين عمر به هدر دادگان عبرت گرفت و به خود آمد. سی سال بيراه رفتن و مرتب رفوزه شدن آيا کافی نيست؟! آيا ما نيز می خواهيم با همين کار های بی فايده روزگار بگذرانيم و در همينجا به خاک سپرده شويم؟ مگر نمی بينيم که حتا پس از سی سال مثلآ مبارزه کردن هم همچنان در اين تونل ظلمانی کوچکترين کور سويی از اميد رسيدن به روشنايی از دور پيدا نيست.

حاصل اينکه، مادام که ما يک تشکيلات رهبری ـ آنهم در همين خارج ـ نداشته باشيم، تا زمانيکه ما از پشت کامپيوتر و از برابر تلويزيون و راديو بپانخاسته و به ميدان حقيقی مبارزه نياييم، مادام که ما عمل سياسی را جايگزين شعار و مقاله نويسی و ايميل پراکنی نکنيم، آب از آب تکان نخورده و هيچکدامی اين تلاش های مجازی ما پشيزی هم فايده نخواهد داشت.

و حال در اينجا اين پرسش اساسی پيش می آيد که رهبر بايد چه کسی باشد؟ من پاسخ اين پرسش را بروشنی خواهم داد. پيش از آن اما، بايد تکليف اين راهکار عملی خود را با شاهزاده رضا پهلوی روشن کنم. بدين شکل که باز و بی پرده بنويسم که او در اين راهکاری که من به توفيق آن صد در صد باور دارم، هيچ نقشی ندارد، مطلقآ هيچ!

نه تنها اين، بلکه من شرافتآ ديگر حتا مايل به هدر دادن يک دقيقه از زمان خودم هم برای نوشتن چند جمله در مورد اين آدم نيستم. زيرا که ديگر نه کوچکترين اميدی به اين فرد حراف و بی خيال دارم و نه اصولآ باوری به سخنان وی. دلايل اين عدم علاقه ی خود را هم قبلآ توضيح داده ام، بويژه در مانيفست خود.

با اينهمه ازآنجا که به محض سخن گفتن از رهبری، باز عده ای فورآ پای او را به ميان خواهند کشيد، ناگزيرم که يک بار ديگر هم برای روشن شدن ذهن آن عزيزان خوشخيال و روياپرداز که هنوز هم منتظر اقدامات عملی اين فرد گريزان از عمل و متنفر از مسئوليت هستند، نکات ديگری را هم به آن نوشته های پيشين خود بيافزايم. البته مانند هميشه، باز هم بدون تعارف و خودسانسوری. با اين هدف که هيچ چيزی پوشيده نماند. چون در کار ميهنی، من يکی که اصلآ اهل تعارف و ماله کشی نيستم. امير سپهر
اين نوشته ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 فاضلی، ايران پرستی دلشکسته که آسوده شد و آرامش يافت!
فاضلی هم در غرب و خاک بيگانه مدفون شد. او همه را به انديشيدن فرا می خواند. پس چه خوب است که بجای نوحه سرايی برای آن ايرانی ميهن پرست و دلاور، به اين بيانديشيد که چه کسی آن مرد فرزند باخته و جگرسوخته را سرخورده و نااميد و از همه چيز بيزار کرد؟

درود به روان انوشه ی او که حتا خيلی بيش از سهم خود به ميهن و مردمش خدمت کرد، ليکن ای ننگ تاريخ بر آنی باد که می بيند ايران در حال از دست رفتن است و بجای احساس مسئوليت و به ميدان آمدن برای نجات ايران، بجای بيرون کشيدن نواميس جگرگوشگان ما از زير اعراب وحشی، شب و روز خود را با ايران فروشان می گذراند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 



Yahoo! Canada Toolbar : Search from anywhere on the web and bookmark your favourite sites. Download it now!


__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Give Back

Yahoo! for Good

Get inspired

by a good cause.

Y! Toolbar

Get it Free!

easy 1-click access

to your groups.

Yahoo! Groups

Start a group

in 3 easy steps.

Connect with others.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ