کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

[farsibooks] آنتی کمونیسم (کمونیسم ستیزی):ماتهویس کلاین

 

صفحه نخست » انتخابی سردبیر, سرتیتر, نظری » آنتی کمونیسم (کمونیسم ستیزی)

پروفسور ماتهویس کلاین
برگردان شین میم شین

آنتی کمونیسم (کمونیسم ستیزی) – دایرالمعارف روشنگری

• آنتی کمونیسم گرایش بنیادی و خط مشی ماهوی خاص تمامت ایدئولوژی و سیاست امپریالیسم است که بر ضد جنبش کارگری انقلابی، مارکسیسم ـ لنینیسم، دولت های سوسیالیستی و کلیه جنبش های مترقی دوران ما بطور کلی عملی می شود.
• بعد از انقلاب سوسیالیستی بزرگ اکتبر و پس از تشکیل سیستم جهانی سوسیالیستی، آنتی کمونیسم از سوئی بیانگر بحران عمومی امپریالیسم و نشانه احتضار و بی دورنمائی آن است و از سوی دیگر نشانه تجاوزگری، دشمنی و کین توزی آن است بر ضد هر آنچه که بلحاظ اجتماعی پیشرفتگرا و انسانی باشد.

• آنتی کمونیسم مهمترین حربه ایدئولوژیکی استراتژی تمام ارضی امپریالیسم و سلاح جنگ پسیکولوژیکی آن است.
• آنتی کمونیسم وسیله ای برای توجیه خرابکاری های ایدئولوژیکی و سیاست تجاوزگرانه بر ضد دول سوسیالیستی و دول ملی جوان است.
• آنتی کمونیسم وسیله ای برای مشروعیت بخشیدن به سرکوب و تعقیب کمونیست ها و کلیه انسان هائی است که در کشورهای امپریالیستی در راه صلح و پیشرفت اجتماعی مبارزه می کنند.

• سابقه تاریخی آنتی کمونیسم به سال های چهل قرن نوزدهم می رسد، یعنی به دوره آغازین پیدایش جنبش کارگری مدرن و سوسیالیسم علمی.

• این پدیده را می توان هم در رساله پاپ (۱۸۴۸) دید و هم در افترائات و دروغپراکنی های ایدئولوگ های روحانی، فئودالی و بورژوائی بر ضد سوسیالیسم.

• این پدیده خود را در تعقیب عملی پلیسی سازمان ها و شخصیت های کمونیستی، در ممنوع اعلام کردن انجمن های کارگری و مجامع سوسیالیستی و در تبعید تئوریسین های سوسیالیستی و امثالهم نمایان می سازد.

• اولین تلاش پلیسی ـ دولتی رسمی ارتجاع آلمان جهت جلوگیری از توسعه جنبش کارگری جوان از طریق محروم سازی آن از حزب انقلابی اش، دادگاه کمونیست ها در کلن (۱۸۵۲) بر ضد رهبران «انجمن کمونیست ها» بود، که بوسیله مارکس و انگلس بنیانگذاری شده بود.

• اگرچه وکلای مدافع و بویژه مارکس جعلی و بی پایه بودن مدارک و دلایل پلیس پروس را اثبات و افشا کردند، با این حال، اکثر متهمین به حبس های درازمدت محکوم شدند و قوانین آنتی کمونیستی وضع گشتند تا سرکوب مبتنی بر زور ایده ها و گرایش های کمونیستی قانونی جلوه کند و رشد جنبش کارگری سد شود.

• آنتی کمونیسم بدین طریق از همان آغاز پیدایش خود، بمثابه دشمن پیشرفت اجتماعی و معنوی بوده و عمل کرده است.

• زرادخانه آنتی کمونیسم از همان آغاز حاوی سلاح های زیر بوده است:
• متدهای افترا زنی.
• جعل و تحریف آموزش ها و آماج های جنبش کارگری انقلابی.
• متدهای توقیف نوشته های سوسیالیستی.
• ممنوع اعلام کردن و سرکوب سازمان های کمونیستی و چپ.
• تعقیب پلیسی، بازداشت و تبعید شخصیت های انقلابی رهبری.

*****

• در دهه های بعد با تشدید هر چه بیشتر مبارزه طبقاتی، آنتی کمونیسم نیز کین توزتر و بربرمنش تر گشت.

• وقتی که بورژوازی و قدرتمداران ارتجاعی آن با اقدامات بین الملل اول، با تشکیل احزاب کارگری انقلابی ملی و بویژه با پیروزی کمون پاریس (۱۸۷۱) حاکمیت طبقاتی خود را در خطر دیدند، با استفاده از قوای نظامی، قتل عام سیاسی و تأسیس اردوگاه های کار اجباری، به تکمیل متدهای ضد کارگری و ضد سوسیالیستی خود پرداختند.

• بدین طریق بود که بورژوازی بزرگ فرانسه و ضد انقلاب با پشتیبانی اشغالگران پروسی ـ آلمانی با توسل به قوه نظامی کمون پاریس را در هم کوبیدند.

• تنها در «هفته خونین ماه مه» سی هزار کمونار (اعضای کمون پاریس) را بطرز وحشیانه ای قتل عام کردند و شصت هزار کمونار را به زندان افکندند و یا به اردوگاه های کار اجباری روانه کردند.

• این متدها را هم نیروهای ارتجاعی بورژوازی بزرگ و اشراف زمیندار وارد زرادخانه آنتی کمونیستی خویش کردند و در دوره بعد، همیشه و هرجا که لازم دیدند، بدون تأمل کوچکی بر ضد جنبش کارگری و سوسیالیسم بکار بستند.

• پس از کمون پاریس، ارتجاع پروسی ـ آلمانی مبارزه سیاسی و ایدئولوژیکی خود را بر ضد جنبش کارگری و سوسیالیسم علمی شدت بخشیدند.
• در این رابطه می توان به تصویب «قانون سوسیالیست های بیسمارک» (۱۸۷۸ ـ ۱۸۹۰) اشاره کرد که بکمک آن از توسعه بعدی جنبش متحد کارگری آلمان که بعد از کنگره گوتا (۱۸۷۵) تشکیل شده بود، ممانعت به عمل آمد، طبقه کارگر ـ بمثابه نیروی اصلی در مبارزه سیاسی بر ضد میلیتاریسم و ارتجاع ـ بطرز فجیعی شقه شقه شد و علاوه بر آن، هر اوپوزیسیون دموکراتیک و لیبرال سرکوب گردید.

• بنا بر «قانون سوسیالیست ها» اداره جات پلیس ممالک آلمان توانستند سازمان ها، مجامع و نوشته جات سوسیالیستی و سندیکائی را ممنوع اعلام کنند، متخلفین را جریمه نقدی کنند و یا به زندان افکنند و «مبلغین حرفه ای» را به ترک محل زندگی و سکونت وادارند.
• «قانون سوسیالیست ها» اختیارات جدیدی را در اختیار ارتجاع می گذارد، تا بتواند در مناطق معینی «حکومت نظامی کوچک» بر قرار سازد، فعالین سوسیالیستی و سندیکائی را بازداشت کند و از حقوق و آزادی های اندکی که قانون به رسمیت شناخته، محروم سازد.

• ارتجاع آلمان در دوره «قانون سوسیالیست ها» فعالین سوسیالیست و کارگران را به بیشتر از هزار سال زندان محکوم کرد، ۱۳۵۵ نوشته چاپی و در آن میان آثار مارکس و انگلس را ممنوع اعلام کرد، ۹۰۰ نفر از سوسیالیست ها را و ۵۰۰ پدر خانواده ها را به تبعید واداشت.
• همزمان با تشدید فشار پلیسی و قضائی بر جنبش کارگری، طبقات حاکمه در آلمان حملات ایدئولوژیکی بر سوسیالیسم علمی را شدت بخشیدند.

• علاوه بر ایدئولوگ های واپسگرای افراطی ارتجاع اشرافی ـ بورژوائی از قبیل ترایچکه و نیچه، ایدئولوگ های روحانیت کاتولیک نیز با ساز و برگ جنگی بر ضد مارکسیسم و ایده های هومانیستی و مترقی وارد کارزار شدند.

• تصویب «قانون سوسیالیست ها» در سال ۱۸۷۸ آتش بسی در مبارزه فرهنگی جاری در پروس پدید آورد، روحانیت کاتولیک، «حزب مرکزیت» و ارتجاع حاکم به هم نزدیک شدند.

• درست در همین سال، پاپ لئو سیزدهم فتوای آنتی کمونیستی خود را صادر کرد و به پشتیبانی ایدئولوژیکی مستقیم از «قانون سوسیالیست ها» برخاست و به توجیه آن کمر بست.

• فتوای پاپ علیرغم انتقادات عوامفریب از دولت بورژوائی، سوسیالیسم را آماج حملات تند و تیز قرار داد، به تحریف فجیع آن دست زد و به تند باد افترا و تهمت و بهتان بست:
• پاپ سوسیالیسم را «مرض مسری خطرناکی که مغز ستون فقرات جامعه بشری را می خورد و بکلی تخریب می کند»، نامید.

• پاپ به کشیش ها هشدار داد که مواظب باشند تا کسی از کاتولیک ها به جنبش کارگری ـ سوسیالیستی نپیوندد.

• بدین طریق، کلیسا و سپس تعلیمات اجتماعی کاتولیکی رسمی به خدمتگذاران ارتجاع و آنتی کمونیسم بدل شدند.

• انتقاد بورژوائی از مارکس که پس از کمون پاریس پا گرفت، از سوئی نمایندگان باصطلاح «سوسیالیسم پلاتفرم» (واگنر، اشمولر، برنتانو و غیره) نقش خاصی به عهده گرفتند و از سوی دیگر فرقه های مختلف نئوکانتیانیسم سنگ تمام گذاشتند.

• «سوسیالیسم پلاتفرم» «انجمن سیاست اجتماعی» را به کعبه فعالیت علمی و سیاسی خود بدل کرده بودند که در سال ۱۸۷۲ تأسیس شده بود.
• در حالیکه نئوکانتیانیسم ـ عمدتا ـ مبارزه بر ضد مبانی فلسفی ـ جهان بینانه مارکسیسم را به وظیفه اصلی خود بدل کرده بود، بقیه به اثبات بطلان آموزش های اقتصادی و اجتماعی ـ سیاسی مارکسیسم کمر بسته بودند.

• اما هر دو همصدا با مبارزه طبقاتی انقلابی پرولتاریا به مخالفت بی چون و چرا می پرداختند.

• اما از آنجا که مبارزه ایدئولوژیکی آنان بر ضد مارکسیسم با انتقاد معینی از کاپیتالیسم و سیستم طبقاتی ارتجاعی آن همراه بود و علاوه بر آن، خواست های لیبرال ـ دموکراتیکی و سوسیال ـ رفرمیستی مطرح می شدند، بویژه در میان نیروهای خرده بورژوائی و اوپورتونیستی جنبش کارگری نفوذ ایدئولوژیکی کسب کردند.

• بدین طریق بود که آنها و قبل از همه، نئوکانتیانیسم به منبع و سرچشمه بیواسطه رویزیونیسم بدل شدند که از پایان قرن نوزدهم، یعنی با گذار سرمایه داری به مرحله امپریالیسم تشکیل شده بود.

• در دوران امپریالیسم و قبل از همه، بعد از انقلاب سوسیالیستی اکتبر که دوران تاریخی گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم شروع شد، آنتی کمونیسم ـ همانند ایدئولوژی و سیاست امپریالیستی بطور کلی ـ خصلت بربرمنش، انسان ستیز و تبهکاری به خود گرفت.
• آنتی کمونیسم از این به بعد، با مظاهر ارتجاعی ایدئولوژی امپریالیستی، با شووینیسم، ناسیونالیسم و جهانوطنی، با تئوری زبدگان، راسیسم و ژئوپولیتیک، با عرفان و ایراسیونالیسم (خردستیزی) مخلوط می شود، کلیه فرم ها و جریانات ایدئولوژی امپریالیستی را بشدت تحت تأثیر قرار می دهد و به خط ماهوی تعیین کننده محتوا، آماج و متدهای عام و خاص سیاست داخلی و خارجی امپریالیسم بدل می شود.

• آنتی کمونیسم با استفاده از رسانه های گروهی امپریالیستی و وسایل قدرت دولتی از فراز ایدئولوژی و سیاست امپریالیستی در کلیه عرصه های حیات اجتماعی نفوذ می کند.
• آنتی کمونیسم رویزیونیسم و انواع دیگر اوپورتونیسم را به خدمت می گیرد تا در جنبش کارگی نیز اعتبار و نفوذ کسب کند و آن را از درون بطور ایدئولوژیکی چون خوره بخورد و بلحاظ سیاسی هیچکاره سازد.

• آنتی کمونیسم اکنون دیگر فقط بر ضد جنبش کارگری، تئوری و پراتیک سوسیالیسم علمی مبارزه نمی کند، بلکه علاوه بر آن، بر ضد کلیه ایده ها و گرایشات دموکراتیک و هومانیستی مترقی و بر ضد جنبش های رهائی بخش ملی، ضد فئودالی و ضد امپریالیستی سمپاشی و مبارزه می کند.

• از زمان پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر، آماج استراژیکی اصلی سیاست آنتی کمونیستی امپریالیسم عبارت است از بر گرداندن توسعه تاریخی بشریت که با انقلاب سوسیالیستی اکتبر آغاز شده به وضع سابق.
• امپریالیسم برای نیل به این آماج، کلیه وسایل ایدئولوژیکی، اقتصادی، سیاسی و نظامی را که در اختیار دارد، بکار می بندد.
• بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اکتبر، ۱۴ کشور امپریالیستی از جمله امپریالیسم آلمان دولت جوان و نوپای شوراها را مورد حمله قرار دادند تا با توسل به قدرت نظامی نابودش سازند و از توسعه سوسیالیستی در جهان ممانعت به عمل آورند.
• همزمان با مداخله نظامی دول امپریالیستی، طبقات استثمار داخلی با پشتیبانی آنها به جنگ داخلی بر ضد دولت شوراها برخاستند.

• بدین طریق، دو نیروی ضد انقلاب، یعنی مداخله گران خارجی و گاردهای سفید داخلی با هم متحد شدند و به جنک مشترک بر ضد جمهوری شوراها پرداختند.
• در همین هنگام، ایدئولوگ های آنتی کمونیسم با افترائات ضد شوروی بی بند و بار به حمایت از این جنگ برخاستند.
• در این دروغپراکنی های افترا آمیز، نه تنها ایدئولوگ های امپریالیستی، بلکه علاوه بر آنها، رویزیونیست ها و اوپورتونیست هائی از قبیل برنشتاین و کائوتسکی سنگ تمام گذاشتند.
• نوشته های پر دروغ و افترا بر ضد بولشویسم و لنینیسم، بسان گله سربازان امپریالیستی و گارد سفید قدرت شوراها را مورد هجوم بربرمنشانه قرار دادند.

• از همان زمان، آنتی کمونیسم و میلیتاریسم وحدت ناگسستنی با هم داشته اند و در این وحدت، به تسلیحات صرفنظر ناپذیر امپریالیسم بدل شده اند، تسلیحاتی که نه فقط بر ضد خارج، یعنی اتحاد شوروی، بر بر ضد داخل، یعنی جنبش کارگری انقلابی و همچنین بر ضد دموکراسی و پیشرفت بطور کلی بکار می روند.
• امپریالیسم آلمان اینجا نیز از حمایت ایدئولوژیکی و سیاسی اکتیف ایدئولوگ های رویزیونیسم و جناح راست حزب سوسیال ـ دموکرات و سندیکاها برخوردار بوده است.
• بکمک آنها ست که امپریالیست ها و میلیتاریست های آلمانی جنبش کارگری را در انقلاب نوامبر بطرز خونینی در هم می کوبند و نه فقط رهبران انقلابی کارگران از قبیل لیبکنشت و روزا لوکزامبورگ، بلکه حتی سیاستمداران دموکراتیک بورژوائی از قبیل ارتس برگر و راتنا موشلینگز را به قتل می رسانند.
• از زمان پیروزی انقلاب اکتبر، رویزیونیسم و اوپورتونیسم هر چه بیشتر به عوامل آنتی کمونیسم و آنتی بلشویسم مستقیم و بندرت پنهان در زیر نقاب یاوه های شبه مارکسیستی بدل شده اند.
• «بکمک آنتی بلشویسم طبقه حاکمه و جناح راست حزب سوسیال ـ دموکرات و سندیکاها می کوشند تا طبقه کارگر آلمان را از شناخت اتحاد شوروی بمثابه بهترین متحد خویش باز دارند و نگذارند که طبقه کارگر آلمان با سرمشق قرار دادن طبقه کارگر روس برای پیروزی صلح، دموکراسی و سوسیالیسم در آلمان مبارزه کنند.»

• از این زمان، رویزیونیسم ـ حداقل در رابطه با موضعگیری و آماجگذاری آنتی کمونیستی ـ آنتی بلشویستی اصلی اش ـ به یکسانی همواره غلیظ تر با ایدئولوژی و سیاست آنتی کمونیستی امپریالیسم می رسد.

• تفاوت های معین رویزیونیسم و امپریالیسم در رابطه با متدهای مورد استفاده، جمله پردازی های شبه مارکسیستی رویزیونیسم، تلاش های به اصطلاح «تئوریکی» آن، کشف تضاد میان مارکسیسم و لنینیسم، میان سوسیالیسم دموکراتیک و دیکتاتوری بلشویستی و یا میان مارکسیسم به اصطلاح «شرقی» و «غربی» نمی توانند تغییری در ماهیت امر دهند.

• مبارزه ایدئولوژیکی و سیاسی مشترک امپریالیسم، رویزیونیسم و اوپوتونیسم بر ضد مارکسیسم ـ لنینیسم، بر ضد اتحاد شوروی و حزب کمونیستی، مارکسیستی ـ لنینیستی، علیرغم تفاوت در نوع استدلال و متدهای مورد استفاده، آماج های یکسانی داشته است که به شرح زیر اند:
• سرپوش نهادن بر تضادهای آشتی ناپذیر میان منافع امپریالیسم و طبقه کارگر و خلق های زحمتکش.

• تشکیل جبهه متحد ایدئولوژیکی متشکل از رویزیونیست ها، امپریالیست ها و میلیتاریست ها بر ضد سوسیالیسم تا بتوان بر مبنای آن زمینه را برای جنگ و سرنگونی قهرآمیز سوسیالیسم آماده ساخت.
• این وجه مشترک میان امپریالیسم و رویزیونیسم در مبارزه بر ضد کمونیسم، پیش شرط ماهوی لازم برای پیروزی فاشیسم هیتلری در آلمان بوده است.
• به برکت همین پیروزی بود که آلمان به مرکز آنتی کمونیسم در مقیاس جهانی تبدیل شد.

• تحت حاکمیت فاشیسم، آنتی کمونیسم در پیوند با آنتی سمیتیسم (یهود آزاری) تمامت ایدئولوژی انسان ستیز فاشیستی خود را به صورت عریان عیان ساخت.

• اکنون معلوم می شود که آنتی کمونیسم ـ هر جا که منافع سیطره بر جهان امپریالیسم به خطر افتد ـ به ارتکاب چه جنایات هولناکی قادر است و به چه انسانیت ستیزی و بربریت وحشتناکی حاضر و قادر است.

• در چنین مواقعی اما پرده استتار از چهره آنتی کمونیسم فرو می افتد و ماهیت آن به عریانی عیان می گردد و یکسانی ماهیت و نمود آشکار می گردد.

• ایدئولوژی ها و متدهای ارتجاعی و ضد انسانی که آنتی کمونیسم در دوره های مختلف توسعه تاریخی خویش پدید آورده و بکار برده، اکنون از سوی ایدئولوگ ها و قدرتمندان فاشیستی بطور سیستماتیک جمعبندی می شوند، تکمیل می شوند و بر ضد هر چیز پیشرفته بی رحمانه بکار برده می شود.

• آنتی کمونیسم ـ بمثابه ابزار ایدئولوژیکی اصلی فاشیسم ـ به عنوان نفی کامل نه فقط کمونیسم و سوسیالیسم، بلکه پیشرفت و انسانیت بطور کلی به اثبات رسیده و عمل کرده است.
• یورش وحشیانه نابود کننده دیکتاتوری فاشیستی اگر هم ـ قبل از همه ـ بر ضد کمونیست ها و سوسیالیست ها صورت می گیرد، ولی کوبیدن مهر کمونیستی، بلشویستی و یهودی بر چهره همه ایده ها و گرایشات دموکراتیکی و هومانیستی، مشکوک و مظنون قلمداد کردن آنها و سرکوب وحشیانه آنها به ماهیت و متد سیستم فاشیستی تعلق دارد.
• فاشیسم در انتخاب وسایل و متدها برای از بین بردن نیروهای کمونیستی و ضد فاشیستی در داخل کشور، به هیچ کدام از موازین قانونی و یا اخلاقی اعتنائی نمی کند و وقعی نمی نهد.

• برای فاشیسم در راه نابود سازی کمونیسم هر وسیله ای مباح و مشروع و مجاز است:

۱
• خبرچینی.

۲
• تهمت زنی.

۳
• بی آبرو کردن و رسوای خاص و عام کردن مخالفین.

۴
• تعقیب، بازداشت و شکنجه.

۵
• کار اجباری و بیگاری

۶
• قتل عام دسته جمعی کمونیست ها

۷
• دخمه های گاز خفه کننده.

۸
• کوره های آدمسوزی و غیره.

*****

• با ترور فاشیستی بر ضد کمونیسم، دموکراسی و پیشرفت در داخل کشور، مسلح گشتن پر شتاب ارتش آلمان فاشیستی و تدارک جنگ بر ضد کشورهای دیگر و قبل از همه، بر ضد اتحاد شوروی در پیوند بیواسطه قرار داشت.

• برای کامیابی در این جنگ بر ضد اولین دولت و نظام اجتماعی سوسیالیستی در تاریخ بشر (کامیابی بیشتر از هجوم ۱۴ دولت امپریالیستی که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اکتبر، صورت گرفته بود) و بر ضد جنبش بین المللی کمونیستی بطور کلی، آلمان هیتلری در سال ۱۹۳۶ با ژاپن پیمان آنتی کمونیستی بست و در سال های بعد، ایتالیا، هورتی ـ مجارستان، اسپانیای فرانکو و رژیم های فاشیستی دیگر بدان پیوستند.

• اگرچه پیمان آنتی کمونیستی فقط بر ضد اتحاد شوروی نبود، بلکه علاوه بر آن، بر ضد دول دموکراتیک دیگر و بر ضد آزادی، استقلال خلق ها بطور کلی بود و هدفش بر قراری سیطره جهانی دول محوری فاشیستی بود، با این حال، «دموکراسی های غربی» بدون مقاومتی آن را پذیرفتند و چه بسا مورد پشتیبانی قرار دادند.

• این «دموکراسی های غربی» ـ بویژه ایالات متحده آمریکا و انگلیس ـ بر آن بودند که جنگ دول فاشیستی بر ضد اتحاد شوروی، فاتحه نظام اجتماعی سوسیالیستی را خواهد خواند و ضمنا خود دولت های فاشیستی را تضعیف خواهد کرد.
• آن سان که زمینه برای سیطره جهانی خود آنها فراهم خواهد آمد.
• به این دلیل بود که نسبت به آنتی کمونیسم فاشیستی سمپاتی و تأیید نظر نشان می دادند.
• آنتی کمونیسم بمثابه گرایش پر مکر و فریب هر قدرت بزرگ امپریالیستی در جهت کسب سیطره جهانی، در جهت نابودی سوسیالیسم و برده کردن خلق ها عمل می کند.

• به همین دلیل است که آنتی کمونیسم نه فقط ـ به قول توماس مان ـ تئوری بنیادی قرن بیستم، بلکه تا زمانی که کاپیتالیسمی وجود دارد، خطری جدی برای صلح، آزادی و استقلال خلق ها ست، تبهکاری در حق بشریت و انسانیت بطور کلی است.

• پایان جنگ جهانی دوم و نتایج حاصله از آن اثبات کرد که اتحاد شوروی از آغاز تشکیل خویش ـ قبل از همه ـ آماج اصلی آنتی کمونیسم بوده است.

• اتحاد شوروی با پیروزی بر فاشیسم، نه فقط آزادی و استقلال خود را، بلکه آزادی و استقلال همه خلق های جهان و از آن جمله خلق آلمان از بربریت فاشیستی نجات داده است و برای خلق ها امکان و پیش شرط شروع راستین از نو در آزادی و استقلال را فراهم آورده است.

• مردم شوروی با فداکاری و خدمات قهرمانانه خویش، با میلیون ها قربانی خود در مبارزه رهائی بخش ضد فاشیستی در انظار مردم جهان ارج و احترام خارق العاده ای کسب کرده است.
• این پیروزی اما در عین حال، به معنی رشد اعتبار مارکسیسم ـ لنینیسم و حزب کمونیست اتحاد شوروی بوده است که سمت و سو و آماج مبارزه را تعیین کرده اند.

• از این رو بود که قدرت امپریالیستی دیگر نتوانستند ـ حداقل در سال های نخستین بعد از جنگ ـ کین توزی آنتی کمونیستی خود را به سیاق سابق ادامه دهند و مجبور شدند که تاکتیک، فرم ها و متدهای جدید آنتی کمونیسم را بکار اندازند.
• این پدیده را ـ بویژه ـ در توسعه ایدئولوژیکی آلمان غربی، کشوری که کاپیتالیستی آلمان شکست خورده و ذلیل و زمینگیر شده بود و تنها بکمک قوای متفقین توانست روی پای خود بایستد و تحکیم شود، می توان بوضوح شاهد بود.
• شکست خفت بار امپریالیسم آلمان در جنگ جهانی دوم و در هم شکستن سیستم حاکمیت بربرمنش فاشیستی از سوی قوای متفقین ـ در عین حال ـ به معنی شکست سنگینی بر آنتی کمونیسم و ایدئولوژی امپریالیستی ـ فاشیستی بطور کلی بود.

• از آنجا که این ایدئولوژی علاوه بر این، بنا بر موافقت نامه پوتسدام در انظار جهانیان بمثابه ایدئولوژی ضد دموکراتیک و جنایت کارانه اعلام و محکوم شده بود، آنتی کمونیسم نخست نتوانست آشکارا و مستقیم عرض اندام کند.
• از سوی دیگر، اما در هم شکستن فاشیسم به هیچوجه به معنی نابودی کاپیتالیسم بطور کلی نبود.

• به عبارت دیگر، تضاد بنیادی دوران، یعنی تضاد میان امپریالیسم و سوسیالیسم در دوره بعد از جنگ جهانی دوم نیز و حتی در مرحله توسعه عالی تری همچنان در کار بود و در نیتجه بنیان مادی به جای خود مانده بود و آنتی کمونیسم و ایدئولوژی امپریالیستی جدید می بایستی بطور قانونمندی بر روی آن بنا شود و کارگر افتد.

• تحت شرایط خاص توسعه در آلمان غربی، آنتی کمونیسم نخست بطور مستور وارد صحنه شد و بطور غیر مستقیم سخن آغاز کرد.
• اکنون آنتی کمونیسم چنان فرم هائی از ایدئولوژی بورژوائی را به خدمت می گیرد که مورد حمایت مستقیم فاشیسم نبوده اند.
• فرم هائی که از سوی متفقین امپریالیستی تحمل می شدند، توسعه داده می شدند و یا جزو واردات از دیار آنها بودند.

• بدین طریق، آنتی کمونیسم از ایده های جهانوطنی وارداتی از ایالات متحده آمریکا، از ایده های رویزیونیستی مختلف به شرح زیر استفاده می کند:

۱
• «سوسیالیسم دموکراتیک»

۲
• «سوسیالیسم مبتنی بر آزادی»

۳
• «سوسیالیسم انسانی»

۴
• «سوسیالیسم مسیحی»

I

• ایدئولوژی بورژوائی در سال های نخست پس از جنگ جهانی دوم تا سال ۱۹۴۹ خود را دموکراتیک، ضد توتالیتاریستی، هومانیستی، مسیحی و یا حتی سوسیالیستی جا می زند.
• اما همزمان، هر محتوای طبقاتی مشخص فرم های محتلف ایدئولوژی بورژوائی را مسکوت می گذارد و مورد صرفنظر قرار می دهد.
• به ایدئالیزاسیون نظام بورژوائی، دموکراسی بورژوائی و «جهان آزاد غرب» می پردازد و همه را بطرز بی تمایزی و بطرز کاملا غیر تاریخی، بمثابه ضد آشتی ناپذیر هم فاشیسم و هم کمونیسم جا می زند.

• آنتی کمونیسم این ایدئولوژی بورژوائی با نقاب عوامفریب دموکراسی، هومانیسم و مسیحیگری بر چهره، چنان وانمود می کند که گویا کمونیسم و نظام اجتماعی سوسیالیستی در اتحاد شوروی و دیگر دموکراسی های خلقی جوان فرقی با فاشیسم ندارند و همه را از دم ضد دموکراتیک، ضد هومانیستی، توتالیتر و فاشیستی می نامد.

• آنگاه ایدئولوژی بورژوائی و نظام بورژوائی مبتنی بر آن بمثابه «راه سوم» در میانه دو نوع «توتالیتاریسم»، یعنی کمونیسم و فاشیسم جلوه داده می شود.

• مبارزه بر ضد مارکسیسم در این دوره ـ قبل از همه ـ به عهده تئوریسین های جناح راست سوسیال ـ دموکراسی از قبیل شولتس، تایمر، تیلیچ، ایشر، وایسر، بوزه و امثالهم گذاشته می شود که حول مجلات موسوم به «قرن سوسیالیستی» و «کنش و روح» گرد آمده اند.

• هدف آنها عبارت از این می شود که فلسفه مارکسیستی را بمثابه ماتریالیسم مکانیکی جا بزنند و بطرز نئوکانتیانیستی به شیوه رویزیونیسم سابق تحریف کنند، روح انقلابی آن را به غارت برند و از آن یک جهان بینی کاملا انتزاعی و انسانی عام باقی بگذارند، جهان بینی ئی که در آن مذهب و جریانات ایدئالیستی از هر قماش بتوانند جا خوش کنند.

• آنها در این تلاش و تشبثات از حمایت عوامل زیر بطور همه جانبه برخوردار می شوند:

۱

• کاتولیک های چپ (دیرکس، کنپ اشتاین و غیره) در مجله موسوم به «دفاتر فرانکفورت» که مارکس «جوان» را به جان مارکس «پیر» می اندازند.

۲

• محافل مسیحی محافظه کار که با شعار «فراتر از مارکس» (گابلنتس) از «سوسیالیسم مسیحی» دم می زنند.

۳

• محافل خرده بورژوا ـ لیبرال (وبر، میچرلیخ) که سودای تشکیل «سوسیالیسم آزاد» را بر سر دارند.

*****

• همه اینها ـ صرفنظر از شیوه استدلال اگزیستانسیالیستی، آنتروپولوژیکی و یا تئولوژیکی هر کدام از آنها ـ در این نکته متفق اند که ایدئولوژی مورد نظر آنها یک ایدئولوژی بورژوائی «خط سوم» است، یعنی بر فراز تضاد اصلی دوران، یعنی بر فراز تضاد سوسیالیسم و امپریالیسم قرار دارد.

• چنین ایدئولوژی ئی در آن زمان با نیازهای اقشار پهناوری از جمعیت آلمان غربی دمساز بود، اما با گرایشات ارتجاعی امپریالیسم جان تازه گرفته ی آلمان هم انطباق داشت.

• این ایدئولوژی از سوئی اعتراض و مخالفت اقشار خرده بورژوائی بر ضد امپریالیسم را بازگو می کرد، ولی همزمان، با تردستی خارق العاده ای آب به آسیاب همین امپریالیسم می ریخت.

• زیرا بمراتب شدیدتر از امپریالیسم، مارکسیسم ـ لنینیسم، اتحاد شوروی و سیستم جهانی در حال تشکیل سوسیالیسم را زیر آتش توپ و تانک و مسلسل ایدئولوژیکی می گرفت.

• هر ایدئولوژی «خط سوم» ـ همیشه و در نهایت ـ به نفع ارتجاع و ضد انقلاب تمام می شود.

II

• با تقسیم آلمان به دو دولت در سال ۱۹۴۹ مرحله نوین توسعه آنتی کمونیسم در آلمان شروع می شود.
• امپریالیسم آلمان دو باره دستگاه دولتی خود را با حمایت همه جانبه امپریالیسم آنگلو ـ آمریکائی به طرز همه جانبه ای تشکیل می دهد.

• آنگاه در مبارزه بر ضد کمونیسم به حملات علنی و آشکار آغاز می کند و ایدئولوژی ها و متدهای پیکارجو را به خدمت می گیرد.

• اکنون دیگر ایدئولوژی «راه سوم» اعتبار و نفوذش را از دست می دهد و با شروع دهه ۵۰ قرن بیستم، جای خود را به جبهه پهناور پیکارجوی جدید مارکسیسم ستیزی تحت عنوان «انتقاد از مارکسیسم» می دهد، جبهه جدید التشکیلی که بطور سیستماتیک عمل می کند.

• سردمداران «انتقاد از مارکسیسم» ـ قبل از همه ـ از ایدئولوگ های ارتجاعی کاتولیکی و پروتستانی روحانیت سیاسی تشکیل می شوند.
• روحانیت سیاسی با سوء استفاده از مذهب مسیح و پیوندهای مذهبی مؤمنین و با حمایت تئوریکی فلسفه نئوتومیسم، اگزیستانسیالیسم مسیحی و پرسونالیسم (پروتستانی) در سال های ۵۰ قرن بیستم به مهمترین بنیان ایدئولوژیکی آنتی کمونیسم بدل می شود.

• ایدئولوگ ها و رهبران روحانیت ـ بدون کوچکترین ابائی ـ خود را در خدمت سیاست آنتی کمونیستی و انتقامجوئی سیستم حاکمیت احیا شده انحصاری ـ دولتی در حال انسجام امپریالیسم آلمان قرار می دهند.

• آنها به توجیه مسلح شدن مجدد ارتش آلمان می پردازند، از عضویت آلمان غربی در ناتو دفاع می کنند، رواج مجدد خدمت سربازی، نظامی سازی حیات اجتماعی، ممنوع اعلام کردن حزب کمونیست آلمان، تعقیب مبارزان صلح را مورد تأیید قرار می دهند، به توجیه گرایشات رژیم آدینائر در زمینه تجدید نظر در مرزهای آلمان، تسلیحات اتمی و حتی تدارک یک جنگ اتمی بر ضد کشورهای سیستم جهانی سوسیالیسم می پردازند.

• آنها با «جنگ روانی» که به ابتکار اشتراوس ـ وزیر جنگ آلمان غربی ـ به راه افتاده بود و در پیمان ناتو نیز بطور مؤسسه ای تشکیل یافته بود، احساس یگانگی قلبی می کنند و کلیسا را ـ علیرغم تمایلات صلح طلبانه اقشار پهناور مردم ـ با عقد «قرار داد ارشاد ارتشی» به کلیسای پیمان ناتو و به آلت دست امپریالیسم و میلیتاریسم بدل می کنند. (مراجعه کنید به میلیتاریسم)

• ائتلاف میلیتاریسم با روحانیت به محافل حاکمه کمک می کند که «حتی مسلح گشتن به تسلیحات اتمی، تدارک جنگ اتمی و جنگ صلیبی بر ضد سوسیالیسم را بمثابه «امری خدا خواسته» جا بزنند و جنبش توده ها بر ضد تسلیح اتمی و بخاطر صلح و پیشرفت را سد کنند.»

توسعه همکاری نظامی ـ روحانی در آلمان غربی، امپریالیسم آلمان را به متحد اصلی امپریالیسم امریکا در اروپا و کشور خاک آلمان غربی را به پایگاه اصلی پیمان جنگی ناتو تبدیل می کند.
• حمایت ایدئولوژیکی و سیاسی بی پرده که روحانیت کاتولیکی و پروتستانی با گشاده دستی و گشاده روئی از امپریالیسم آلمان به عمل می آورد، امکان آن را پدید می آورد، که شوروی ستیزی لگام گسیخته ای در آلمان به راه افتد و تضاد اجتماعی میان سوسیالیسم و امپریالیسم به مثابه تضاد جهان بینانه میان «فرهنگ مسیحی غرب» و بلشویسم «خدا نشناس» تحریف شود و تدارک یک جنگ جدید بر ضد سوسیالیسم به عنوان «جنگ مقدس صلیبی» قلمداد و توجیه شود.

• رژیم آدینائر ـ بمثابه تنها رژیم در اروپا ـ مطالبات انتقامجویانه مطرح می سازد و به حمایت آشکار از «سیاست جنگ سرد»، سیاست «حمله غافلگیرانه» بر کشورهای سوسیالیستی و جنبش های رهائی بخش ملی امپریالیسم آمریکا برمی خیزد.
• قدرتمندان آلمان غربی با انتگراسیون سیاست انتقامجوی خود در «طرح عقب راندن بلوک شرق» رژیم آیزنهاور ـ دولس و «نقشه جبهه خارجی» پیمان ناتو و همچنین دکترین هالشتاین امید «برنده شدن مجدد» در جنگ جهانی دوم باخته شده را در دل می پرورد، تا عرصه سیطره پیمان ناتو تحت رهبری امپریالیسم و میلیتاریسم آلمان تا کرانه اورال بسط یابد.

• ایدئولوگ های روحانیت و نقادان مسیحی مارکسیسم (هلموت تیلیکه) این سیاست تجاوزگرانه را بمثابه یک «جنگ تدافعی اخلاقی مشروع» بر ضد «خطر بلشویستی» در شرق توجیه می کردند.

• تئولوگ های کاتولیکی (هیرشمن، ولتی، گوندلاخ و غیره) استدلال می کردند که «در چنین جنگ هائی حتی استفاده از تسلیحات اتمی را نمی توان غیر اخلاقی و غیر مسیحی تلقی و محکوم کرد.»

• بدین طریق، آنتی کمونیسم پیچیده در هاله مقدس مذهب مسیحی از سوی رژیم تشنه به جنگ آدینائر بی دغدغه خاطری با انتقامجوئی امپریالیسم آلمان گره زده می شود و به درجه دکترین رسمی دولتی آلمان غربی ارتقا می یابد.

• اما این دکترین، علیرغم حمایت همه جانبه ایدئولوگ های روحانی، نقادان مارکسیسم، «انستیتوهای شرق» و «تیم های کشوری» آکادمی های کاتولیکی و پروتستانی، ایدئولوگ های فاشیستی سابقه دار از نو فعال، ژنرال ها و سیاستمداران، محکوم به شکست بود.

• علت شکست آن را باید در مقاومت توده های مردم، رشد قدرت اتحاد شوروی و سیستم جهانی سوسیالیسم دید.
• تغییر تناسب قوا میان دو سیستم جهانی به نفع سوسیالیسم قدرت های امپریالیستی را وامی دارد که سیاست «عقب راندن بلوک شرق» را تا حدودی با سیاست همزیستی مسالمت آمیز جایگزین سازند و در مبارزه خویش بر ضد کمونیسم تئوری ها و متدهای جدیدی را به خدمت گیرند.
• شکست انتقامجویانه دولت آلمان غربی سبب بروز بحران نسبتا درازمدت در سیاست داخلی و خارجی آن می شود.
• مبارزات فراکسیونی در درون احزاب سوسیال مسیحی و دموکرات مسیحی در می گیرد و به شکست آنها در انتخابات سال ۱۹۶۱ می انجامد.

• سردمداران سیاست ورشکسته مجبور به ترک صحنه می شوند:
• ۱۹۶۱ برنتانو ـ وزیر خارجه وقت ـ و اشتراوس ـ وزیر جنگ ـ صحنه را ترک می گویند.
• اکتبر ۱۹۶۳ پس از مقاومت فوق العاده خود آدینائر ـ رئیس دولت ـ نیز که ۱۵ سال تمام سیاست جنگ سرد را رهبری می کرد، صحنه را ترک می کند.

• تکانه های جدید برای سیاست خارجی پر انعطاف در سال های ۱۹۲ ـ ۱۹۶۳ از سوی شرودر ـ وزیر خارجه ـ اعمال می شوند.
• آماج شرودر عبارت از این بوده که با متدهای گوناگون میان کشورهای سوسیالیستی ـ بویژه میان اتحاد شوروی و بقیه کشورهای سوسیالیستی ـ تفرقه افکند و سیستم جهانی سوسیالیسم را منفجر کند.
• برای نیل به این آماج، از سوئی می بایستی کشورهای سوسیالیستی بلحاظ اقتصادی وابسته غرب شوند و از سوی دیگر می بایستی بلحاظ ایدئولوژیکی مسموم شوند.

• آلمان دموکراتیک می بایستی از کشورهای سوسیالیستی دیگر ایزوله شود و زمینه برای اتحاد مجدد به سلیقه امپریالیسم آلمان آماده گردد.

• طرح شرودر در سیاست خارجی رژیم ارهاردت به چراغ راهنمائی در سیاست خارجی او بدل شد و با تغییراتی در آن مورد حمایت جناح راست سوسیال ـ دموکراسی نیز قرار گرفت.
• در انطباق با آماجگذاری شرودر، ویلی براندت و پیروانش دنبال «چرخشی در آلمان دموکراتیک از طریق نزدیکی و از طریق تماس های انسانی، با چراغ سبزی در مزنیه برسمیت شناسی حقوقی آن» می گشتند.
• برای «نرم کردن» آلمان دموکراتیک، رهبران سوسیال ـ دموکراسی دیگر نمی خواستند که از آنتی کمونیسم علنی و بربرمنش استفاده کنند.
• آنها می خواستند از طریق سوسیال ـ دموکراتیسم و رویزیونیسم و قبل از همه با نقاب مارکسیسم «مدرن» و یا «تمایزمند» عمل کنند.

• در حزب سوسیال ـ دموکرات آلمان سخن از آن در میان بود که «آنتی کمونیسم بی تمایز» دیگر با با توسعه فعلی امور سازگار نیست.
• زیرا «آنتی کمونیسم بی تمایز» فقط به نیروی بورژوائی و محافظه کار تکیه می کند که در آۀمان شرقی زور و توانی ندارد، ولی نیروهای جویای راه سوسیال ـ دموکراتیک، راه رویزیونیسم و «راه سوم» را در نظر نمی گیرد.»

• بنظر ویلی براندت، در کشورهای سوسیالیستی دیگر نیز قرار بود ـ مثل آلمان دموکراتیک ـ بکمک رویزیونیسم نفوذ ایدئولوژیکی کرد و سیستم جهانی سوسیالیسم را مثل خوره بتدریج خورد و پوک کرد و سرانجام به راه سرمایه داری برگرداند.

• بنا بر دکترین هالشتاین ، می بایستی با این کشورها علاوه بر روابط اقتصادی و فرهنگی، روابط سیاسی و دیپلوماتیک نیز برقرار ساخت ولی تجدید نظر در مرزها را همچنان حفظ کرد.
• طرح ویلی براندت که می بایستی به عنوان بنیان «سیاست جدید» تلقی شود، مورد موافقت محافلی از حزب دموکرات ـ مسیحی و حزب سوسیال ـ مسیحی نیز بود.
• اما برای اینکه قابل استفاده برای امپریالیسم آلمان گردد، اشتراوس آن را توسعه و تکامل داد و جامه مشخص بدان پوشاند.
• اشتراوس آماج های واقعی رژیم آلمان غربی را صریحتر از ویلی براندت فرموله کرد.

• همانطور که او در کتاب خود تحت عنوان «طرحی برای اروپا» مطرح می کند، نقشه های هژمونی رژیم آلمان غربی نخست باید در فرم همبود همکاری تحقق یابد و سرانجام به اتحاد سیاسی کشورهای اروپای غربی ـ که یک قدرت اتمی خواهد بود ـ منجر شود.
• امپریالیسم آلمان فقط در چارچوب چنین اتحاد سیاسی ئی می توانست به اجرای یک سیاست مؤثر «اروپائی» قادر باشد و الحاق مجدد آلمان دموکراتیک و تجزیه و تخریب سیستم جهانی سوسیالیستی را بمثابه پیشمرحله بازسازی سرمایه داری در اروپای شرقی آماج خود قرار دهد.
• اشتراوس از اروپای یکپارچه سرمایه داری صحبت می کرد که منطقه ای از اقیانوس اطلس تا دریای سیاه را در برمی گیرد.
• «اروپای یکپارچه باید پیشمرحله دول متحده اروپا باشد.
• من البته کشورهای اروپای میانه و شرقی را نیز جزو آن محسوب می کنم.»

• برای درک درست ماهیت و آماج سیاست آنتی کمونیستی شرقی «جدید» رژیم آلمان غربی باید طرح اشتراوس را با طرح ویلی براندت ادغام کرد.
• در حالیکه اشتراوس آماج این سیاست را تعیین می کند، ویلی براندت راه نیل به این آماج را نشان می دهد.

• این سیاست شرقی «جدید» بخش انتگراتیو (همپیوندساز) استراتژی تمام ارضی امپریالیسم بوده است.
• جزء اصلی سیاست شرقی امپریالیسم عبارت بود از خرابکاری ایدئولوژیکی.
• در ادبیات بی پایان آنتی کمونیستی معاصر برای این خرابکاری ایدئولوژیکی اهمیت خاصی اختصاص یافته است.

ارنست مایونیکا (۱۹۲۰ ـ ۱۹۹۷)
از سیاستمداران آلمان، از اعضای حزب دموکرات ـ مسیحی آلمان
حقوقدان و مؤلف کتاب
سیاست خارجی آلمان
امکانات و محدودیت های سیاست خارجی آلمان
بن ـ پکن (روابط آلمان غربی با چین)

• برای به زانو در آوردن کشورهای سوسیالیستی و نرم کردن آنها، ـ به قول تبلیغات امپریالیستی ـ برای «خالی کردن زیر پای آنها بلوک شرق»، تبلیغات آنتی کمونیستی ایده ها و تئوری های بیشماری در اختیار دارد که بنا بر شرایط مشخص در این و یا آن کشور و با توجه به خودویژگی های ملی و تفاوت منافع میان اقشار اجتماعی مختلف و غیره بطور تمایزمند و بر طبق آماج مورد نظر بکار می بندد.
• تبلیغات آنتی کمونیستی ـ قبل از همه ـ گرایشات ناسیونالیستی، محافل روشنفکری و جوانان را ـ بطور مستقیم و یا غیر مستقیم ـ مورد خطاب قرار می دهد:
• «مواد منفجره ای که وحدت بلوک کمونیستی را به خطر می اندازد، ناسیونالیسم است.
• راه حلی که بنظر من می رسد، تنها از طریق تحریک اگوئیسم (خود خواهی) ملی امکان پذیر خواهد بود»، ارنست مایونیکا رهبر سازمان جوانان حزب دموکرات ـ مسیحی آلمان می نویسد.
• بنظر ارنست مایونیکا کار کردن روی روشنفکران، «زبدگان» مهمتر از کار کردن روی توده ها ست.
• او دستور العمل های برژینسکی ـ «متخصص مسائل شرق» از ایالات متحده آمریکا ـ را بکار می بندد که گفته است:
• «تصورات آلترناتیو تحمل پذیر می توانند بتدریج در زبدگان حاکم نفوذ کنند و سپس تمامت جامعه را تحت تأثیر قرار دهند.»

• تبلیغات آنتی کمونیستی ـ امروزه ـ علاوه بر تئوری های متنوع از قبیل «جامعه صنعتی مدرن»، «همگرائی» سرمایه داری و سوسیالیسم و غیره، علاقه شدیدی به تئوری های سوسیال ـ دموکراتیکی و رویزیونیستی دارد که از تزهای زیر تشکیل می شوند:

۱

• سوسیالیسم «دموکراتیک»

۲

• سوسیالیسم «طرفدار آزادی»

۳

• سوسیالیسم «انسانی»

۴

• سوسیالیسم «مسیحی»

۵

• «بیگانگی» انسان ها

۶

• «راه سوم»

۷

• «تعویضاتی» در مارکسیسم «مدرن»

۸

• نقش «رهبری» روشنفکران.

• این تئوری ها به مذاق افراد وابسته به قشر روشنفکر بیشتر خوش می آیند و آسانتر از تئوری های بورژوائی درک و هضم می شوند.
• آماج های تهاجمات شدت یافته در سال های اخیر بر ضد کشورهای سوسیالیستی عبارتند از سوق دادن روندهای ایدئولوژیکی ئی که با ساختمان سوسیالیستی جامعه و با انقلاب علمی و فنی در رابطه اند، به سمت و سوی مفید برای امپریالیست ها، به سمت و سوی «ایدئولوژی زدائی»، «سمتگیری های مصرفی»، «اسکپتیسیسم» (تردید گرائی) و «نابسامانی ها» در سوسیالیسم و غیره.

• هدف این است که در کشورهای سوسیالیستی ستون پنجم تشکیل شود و «پایگاه انقلاب» ، یعنی ضد انقلاب سوسیالیستی تدارک دیده شود.

• منظور واقعی از سیاست «جدید» مربوط به شرق، سیاست «پل زدن»، یعنی آنتی کمونیسم مدرن همین است.
• همانطور که تمامت تاریخ آنتی کمونیسم نشان می دهد، آنتی کمونیسم سیستم تئوریکی منسجم و بسته ای نیست.

• آنتی کمونیسم بسته به مکان و زمان ـ بطور پراگماتیستی ناب ـ کلیه عناصر ارتجاعی آموزش های فلسفی، اخلاقی، اقتصادی و تئولوژیکی ایدئولوژی بورژوائی را و کلیه وسایل و متدهای مناسب را بطور مستقیم، با توسل به زور، بطور مستور، بسته به منافع و آماج های امپریالیست ها در برهه زمانی معین بکار می برد.

• آنتی کمونیسم در شرایط کنونی، تاکتیک پر انعطاف را ترجیح می دهد.
• این تاکتیک فردا می تواند عوض شود.
• آماج ها اما ـ ماهیتا ـ تغییر نمی یابند.

آماج های آنتی کمونیسم از طریق سیاست «پل زدن»

• آنتی کمونیسم با سیاست «پل زدن» قصد رسیدن به آماج های زیر را دارد:

۱

• رخنه در کشورهای سوسیالیستی.
• تفرقه افکندن میان کشورهای سوسیالیستی اروپای مرکزی، غربی و جنوبی با اتحاد شوروی.

۲

• ایزوله کردن آلمان دموکراتیک از اتحاد شوروی و متحدان دیگر.

۳

• از بین بردن قدرت کارگری ـ دهقانی در آلمان دموکراتیک و چپاول آن.
• بسط قدرت امپریالیسم آلمان تا مرزهای اودر ـ نایسه.

۴

• از بین بردن نظام سوسیالیستی در دولت های سوسیالیستی اروپای مرکزی و غربی.
• سوق دادن آنها به عرصه سیطره امپریالیست ها.

*****

 

با توجه به بزرگی خطر آنتی کمونیسم برای بشریت، افشا و سرکوب آن یکی از وظایف سیاسی و ایدئولوژیکی مقدم همه سوسیالیست ها و کمونیست ها و کلیه انسان هی دارای گرایشات هومانیستی و صلح جوئی است.

• مراجعه کنید به رویزیونیسم.

پایان

__._,_.___
Recent Activity:
This is a non-political list.
MARKETPLACE

Find useful articles and helpful tips on living with Fibromyalgia. Visit the Fibromyalgia Zone today!


Stay on top of your group activity without leaving the page you're on - Get the Yahoo! Toolbar now.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ