دوست فرهیخته دروویش علی
با درود وسپاس از مقالات و نوشتار بسیار زیبا و ارزنده و اموزنده جنابعالی.
دوست بزرگوار، بدون شک افرادی را که نام برده اید از بزرگان ادبیات پارسی میباشند، بویژه دکتر اجودانی که با نوشتار این بزرگ مرد اشنایی دارم.
درهمین سایت "گویا نیوز" مقاله ای در باره فرخی یردی بقلم دکتر پرویز داور پناه خواندم که انرا نیز برای همراهانمان ضمیمه میکنم. نویسنده نقل میکند:
ماجرای لب دوختندر آن زمان ستمگری به نام احمد ضيغم الدوله حاکم يزد شد و بنای ظلم و ستم گذارد.. فرخی بر آن شد تا درعيد نوروز يکهزار و دويست و نود شمسی بر خلاف ديگر سرايندگان چاپلوس با ساختن مُسمطی وطنی به ضيغم الدوله هشدار دهد. ( ۲)عيد جم شد ای فريدون خو، بُت ايران زمينمستبدی، خوی ضحّاکی است، اين خو، نِه ز دستتا ز ظالم می نمايد عدل، سَلبِ احترامهر زمان اين شعر می گويم پی خشم کلام:مجلس شورای ملی تا ابد پاينده بادخسرو ِ مشروطهً ما تا قيامت، زنده بادوقتی اين اشعار به گوش ضيغم الدوله رسيد، بسيار خشمگين شد و دستور داد فراشان حکومتی فرخی را گرفته و پس از ضرب و شتم فراوان در دارالحکومه او را به فلک بستند و چوب زيادی به او زدند. ضيغم الدوله نخ و سوزن خواست. فراشباشی نخ و سوزنی را که آماده داشت به نظر ضيغم الدوله رسانيد. سوزن مزبوراز جوالدوز قدری ظريف تر و کلفتی نخ هم متناسب با همان سوزن بود. فراشباشی سه بخيه را بر دهان فرّخی زد و بدين طريق آشکارا و آسان، حق را در دهان يک شخص حقيقت طلب محبوس و خفه کرد.در جایی دیگر از زبان خود فرخی یزدی نقل میکند:
با اين حال از شما چه پنهان من هم شعری در وصف ِ حاکم ِ شهر ساختم، شعر را برای حاکم نخواندم بل که برای مردم خواندم زيرا برای مردم ساخته بودم ؛ اما سرانجام به گوش ِ حاکم رسيد . حاکم ِ شهر دستور داد لب های مرا با نخ و سوزن بهم دوختند و به زندان انداختند."و حسین مکی در مقدمه دیوان فرخی یزدی مینویسد:
دهان فرخی را با نخ و سوزن به تمام معنی دوخته و به زندان افکندند»شاد و تندرست بباشید
وارتان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر