کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

[farsibooks] Re: Arash Gorgin, answer to one Iranian Bahá'í

 
 
 

 نگاهی دوباره به یادداشت آقای کیخسرو آرش گرگین 1

 

کاویان صادق زاده میلانی

 

با درود بر شما جناب گرگین!

 

جناب گرگین دین بهائی مانند آئین زرتشت یک دین اصیل ایرانی است که با ترویج آرائی چون مشورت، مدارا با دیگران، برابری حقوق مدنی برای همه شهروندان و لزوم خدمت به همنوع و برقراری عدالت اقتصادی و اجتماعی اهدافی را دنبال می کند. شما در یادداشت خود که در لینک زیر آمده نوشته اید:

«بنده و ملیون ها نفر دیگر از جنم بنده که از بدو باز کردن چشمان مان در جامعه چیزی جز خشم برنامه ریزی شده، سانسور، و تحقیر تجربه نکردیم، هیچ چیزی به جامعه ی بهائی که بطور اصولی هدفی جز حفظ و تامین منافع فرقه ای خود اش ندارد، بدهکار نیستیم

بیانیه های رسمی جامعه بهائی از حقوق مدنی و شهروندی و حق ابراز باورهای وجدانی همگان از جمله زرتشتیان ایران سخن می راند ولی در مقاله شما ذکری از آنها نشد. البته جامعۀ بهائی نیز بدهکار کسی نیست ولی سخن راندن از حقوق مدنی دیگران و دفاع از حقوق زیردست و مظلوم وظیفۀ جامعۀ بهائی است.

 

مقالۀ بالا مطالب مهمی را مطرح می کند و بسیاری از ناگفته های تاریخ معاصر ایران را منعکس می کند. با اجازۀ شما چند مورد از مطالب شما نیازمند پیگیری و بحث بیشتر است که امیدوارم در چند بخش به آن بپردازم. نخست آنکه یادداشت شما در راستای حاشیه نشین کردن جامعۀ بهائی و منزوی ساختن آن عمل می کند. این جهت کنش برای ساختن ایران آینده روشی سودمند نیست.  حاشیه نشین کردن هیچ گروهی از شهروندان در راستای بهبود شرایط ایران نیست. نمونه آشکار تاریخی آن تبعید تمام عمر و اجباری بهاءالله از وطن در عصر ناصری است. تبعید بهاءالله توسط همان گروههایی صورت گرفت که کشور و ذخایر مالی و معنوی آنرا تباه کرده، امتیاز پس از امتیاز به قدرتهای زمان عطا کردند و بهائی ستیزان با خیالی راحت و فارغ از هر خیال زیر آنها را امضا کردند. البته و در نتیجه قدرتمندان قاجار و روحانیت شیعه در عیش و نوش و تکریم و احترام می زیستند ولی پیام آوری که حقوق بشر، نفی خشونت، برابری زن ومرد، صلح عمومی را مطرح می کرد در حبس ابد در گوشه ای از شامات و در تبعید زیست. حاشیه نشین کردن پیامبر ایرانی، بهاءالله، در گوشه ای از سرزمینهای اسلامی نمادی از روش و هدفمندی فعالیتهای آیندۀ آنان بود. در مورد بهاءالله تبعید فیزیکی او به گوشه ای از ممالک سوریه و شام او را در حاشیۀ جغرافیایی ایران نگاه داشت. در مورد برخورد با جامعۀ بهائی روش بهائی ستیزان پیاده کردن همان الگو با سیاست حاشیه نشین کردن اجتماعی بهائیان شد. نقدهای شما اگر چه مهم و موارد ایراد شما اگر چه مطرح هستند ولی سمت و جهت مقالۀ شما در جهت تکرار اشتباه آغازین برخورد با دو دین بابی و بهائی باشد. جامعۀ مدنی ایران فقط و فقط هنگامی با شکل و شمایل نوین و بنیانی پیشرو متبلور خواهد شد که جامعۀ بهائی در کنار ادیان دیگر و همراه با تمامی قومیتها و اندیشه ها و در فضایی که در آن زن ومرد هردو برابرند، در عرصۀ جامعه حضور فعال داشته باشند و با زور سر نیزه و قلم به حاشیه رانده نشوند.   

حال توجه خود را به نامه مهم گروهی از روشنفکران و دانشگاهیان و نویسندگان و پژوهشگران ایرانی در دفاع از حقوق بهائیان ایرانی و ابراز ندامت از عدم اقدام موثر تا پیش از این است. این مهم که گروهی از روشنفکران و اندیشمندان ایرانی چنین نامه سرگشاده ای را نوشته اند به خودی خود بسیار مهم و جالب توجه است. ابراز ندامت و شرمندگی این بزرگان از جدی نگرفتن و سکوت بلند مدّت روشنفکران ایرانی در قبال آزار بهائیان برای شخص من مسالۀ بزرگی نیست. بسیاری از آنان پیش از این در جلسات خصوصی در گردهم آییهای فرهنگی، علمی و هنری و در فاش و خفا چنین گفته بودند و چنین اقدامی با وجود اینکه همت، جرات و شهامت می خواهد ولی قابل پیش بینی بود. به هر حال باید بر شهامت آنان درود فرستاد. پس از این گروه آزاداندیش دانشگاهیان طراز اول و کارشناسان ایران شناسی و متخصصان مطالعات خاورمیانه بیانیه بسیار شایان اهمیتی صادر کردند که حقوق پایمال شدۀ بهائیان را گوشزد حاکمیت ایران و دانشگاهیان کردند. سزاست که شما نیز به عنوان یک ایرانی با آنان همراه و همصدا شوید.

 

هم اکنون حدود صد سال از فروافتادن استبداد صغیر و برقراری دوبارۀ مشروطیت در ایران می گذرد.

 

در این چند سال شاهد بودیم که به مناسبت سدهء مشروطیت نشستها و همایشهای زیادی در مراکز دانشگاهی و فرهنگستانی در درون و برون کشور دایر شد و کتابها و مقالات زیادی در دست چاپ و انتشار است. شاید لازم باشد با هم برخی نقطه های کور تحقیقات نوین را در باره گفتمانهای تاریخی-اجتماعی عصر مشروطه مطرح کنیم و زیر ذره بین ببریم.

 

در نوشتن قانون اساسی، دولتمردان و روشنفکران زمان به پیشواز الگوی اروپایی رفتند و قانون اساسی ایران را بر اساس قانون اساسی بلژیک تدوین کردند. البته تغییراتی جزیی هم در آن دادند و برخی حساسیتهای ملی و مذهبی را نیز در آن وارد کردند.

 

بررسی قانون اساسی و نظامنامه انتخابات نشان می دهد که حقوق شهروندی منحصر به اقلیتی از مردان ایرانی بود. زنان هیچ گونه حق رای نداشتند. ملاکان و کشاورزانی که صاحب ملکی بودند که هزار تومان قیمت داشت یا بازرگانانی که صاحب حجره معینی بودند حق رای داشتند. به علاوه شاهزادگان قاجار، علما و طلاب و گروهی از اصناف که صاحب دکان بودند نیز حضور شهروندی داشتند. اشخاص ورشکسته و گروههای دینی غیرمسلمان (چون بهائیان) نیز از حق رای محروم بودند. واضح است که حق رای و حضور مدنی به صاحبان قدرت و ثروت اعطا شده بود و حقوق شهروندی عمومی و همگانی نبود.

 

این هم نتیجه گرایش روشنفکران عصر به اندیشهء اروپایی که به کمتر از ده در صد ابرانیان حق رای عطا می کرد، بیش از 90 در صد رعیت و بدون صدا و چند درصد شهروند.

 

در همین زمان در اروپا و ایالات متحده وضع به مراتب بدتر از آنچه متصور می شود بود. در انگلستان و ایالات متحده زنان از حق رای محروم بودند. حق رای در امریکا متعلق به مردان سفیدپوست و زمیندار بود. سیاهان در امریکا از اواخر قرن نوزده حق رای داشتند ولی در اکثر ایالتهای امریکا این حق عملا اجرا نمی شد. زنان در امریکا در سال 1920 میلادی حق رای گرفتند و در انگلستان در 1928 و به زنان سویسی در سال 1971 حق رای و شرکت در انتخابات اعطا شد.

 حال فرض کنید اندیشه یا فکر یا جهان بینی یا آئینی ایرانی باشد که چهل سال پیش از مشروطیت:

 - بر ضرورت وجود مجلس مشورت ملی و محدود کردن قدرت استبدادی دربار صحّه گذارد.

- به زن و مرد حق مساوی در جامعه مدنی و حق رای برابر بدهد.

 - حق رای را مختص طبقه های ثروتمند و قدرتمند نداند.

 -برای اعطاء حقوق شهروندی حداقل سرمایه و ثروت و ملک را لازم نداند.

 

شاید جالب باشد بدانیم که چنین ایرانی ای در اواسط قرن نوزده میلادی در ایران ظاهر شد و این آموزه ها را به ایرانیان و جهانیان عرضه کرد.

 نام او بهاءالله بود و البته که می دانید با او و پیروانش چه کردند؟ مگر ممکن است در استبداد و ظلم و تاریکی عصر قاجار، نظام حاکم بر ایران ( و با توجه به تسلط کامل قدرتهای خارجی بر دربار) به چنین اندیشه برخاسته از ایران و فکرنوین و نابی اجازه و فرصت حضور بدهند؟

 بهاءالله را زندانی و به دورترین نقاط امپراطوری عثمانی در سرزمین شام تبعید کردند و با کشتار هزاران نفر از پیروان آئین جدید اندیشه و فکر نو را از تاثیر بیشتر و عمیقتر بر جامعه ایران بازداشتند و ایرانیان را از این نهضت روشنگری محروم کردند. در نتیجه استبداد قاجار و استعمار خارجی بر ایران حکم راند.

خلاصه ایرانیان را به زور شمشیر و تبلیغات خرافی مذهبی از آشنایی با دین بهائی محروم ساختند و توسعه و ترقی ایران با این تبانی نظام و علما و استعمار لوث شد و در شرایطی که تمدن غرب خود نیازمند آن بود که از آموزه های انسان ساز بهاالله بهره مند شود، ما ایرانیان به گدایی اندیشه اروپا رفتیم و به سبب خود کم بینی ارزشها و معیارهای اروپا را نصب العین خود کردیم و از بلژیک قانون اساسی گرفتیم و به تقلید از آنان درصد بزرگی از مردم خود را از حقوق شهروندی محروم کردیم.

 در پیش از مشروطیت و در عصر ناصری مانکچی صاحب راهبر زرتشتیان با پیام آور بهائی، بهاءالله در نامه نگاری و مراسله بود. برای آشنایی هر چه بیشتر نظر آئین بهائی دربارۀ ایران، زبان و هویت ایرانی و رابطۀ آن با دین زرتشت نگاهی دوباره با این مکاتبات را توصیه می کنم. 

 نمیدانم اگر جامعه ای منتخباتی از الواح سلاطین را به دیکتاتورهایی چون پینوشه در ملاقاتی رسمی و به مناسبت صدمین سالگرد اعلان امر دین بهائی و نزول کتاب اقدس در بارۀ حقوق مردم، کاهش بودجۀ نظامی و رسیدگی به احوال فقراء که مخالفت تام با پروژه های اقتصاد باز و بدون نظارت پینوشه و مکتب اقتصادی دانشگاه شیکاگو داشت این را چگونه سکوت یا احقاق حق نکردن برای مردم می دانند؟ البته در دفاع از حقوق بشر هر گروهی—دولتی یا غیر دولتی، بنا بر باورهای دینی، حاکمیت، عقیده، قومیت، جنسیت و ملیت—روشی خاص را دنبال می کنند. بهائیان نیز روشی مخصوص به خود دارند. برخی از نامه های سرگشاده مثل نامه مورد نظر به پینوشه استفاده می کنند و مجموعه های دیگر از روشهای دیگری بهره می گیرند.

لازم به تذکر است که جامعه بین المللی بهائی یک سازمان جهانی و غیر دولتی است که در راستای حقوق زنان، براندازی فقر، حل مساله تبعیض نژادی، از بین بردن شکنجه، حقوق کورکان، محیط زیست و معضلات مهم دیگری فعالیت می کند. از قضا تمرکز فعالیتهای بهائیان بر امور حقوق بشری فقط مربوط به حقوق بشر بهائیان ایرانی نمی شود. جامعه بهائی با مشارکت در فعالیتهایی که از قبیل آنچه ذکر شد از حقوق بشر مردان، زنان و کودکان در پهنۀ جهان دفاع می کند.

صدها نمونه دفاع بهائیان از حقوق شهروندی، حق آب و گل و تمامیت ارضی ایران رفته است. شما اگر آشنا نیستید بخواهید، بپرسید و بگیرید ولی نگویید نیست. برای نمونه در یکی از بیانیه های دو سال پیش ِ جامعه جهانی بهائی و در رابطه با اخراج دانشجویان ایرانی از دانشگاهها به دلایل باورهای مکتبی و سیاسی آمده است که:

 http://www.negah32.info/index.php?option=com_content&task=view&id=495

 

«جامعۀ بین‌المللی بهائی نارضایتی خود را از این اقدام حکومت ، نه تنها بر علیه دانشجویان بهائی که تنها به خاطر باورهای مذهبی خود از ادامۀ تحصیل محروم شده‌اند، بلکه از اقدامات مشابه آن بر علیه دانشجویان ایرانی دیگری که بدون هیچ دلیل قابل قبول ، و به بهانه آنچه رسماً دگراندیشی و باورهای فکری پذیرفته نشده محسوب می‌شود، از ادامۀ تحصیل محروم شده‌اند ، اعلام می‌دارد.»

 

نکته ای که توجه مرا جلب کرد این بود که چگونه است که جامعه بهائی در حالیکه خود گروه مذهبی تحت آزار و اذیت شدید و فزاینده ای است و بهائیان ایران خود به طور روزمره با حبس و زندان و تبعید و قتل و فشارهای اجتماعی و اقتصادی سنگینی روبرو هستند، از دولت ایران نه برای اخراج دانشجویان بهائی بلکه بابت اخراج تمامی دگراندیشان فکری و مذهبی انتقاد می کنند و خواهان تغییر جهت سیاستگذاری نظام پیرامون این معضل هستند؟

 

در بینش رهبری جامعه بهائی ستم و نابرابری در حق بهائیان با ستم و حق کشی در حق دیگرایرانیان فرقی ندارد. انتقاد و نارضایتی جامعه بهائی از سیاست های جمهوری اسلامی نیز از همین روست. حق تعلیم و تعلم، حقی است خداداده و طبیعی و تمام نوع بشر در کسب آن باید آزاد باشند. چرا و چگونه است که فکری به خود اجازه می دهد که حق آشکار و خداداده دیگران در تحصیل و کسب دانش مورد علاقه را ممنوع کند؟

 

البته که اخراج هر دانشجوی دگراندیشی آشکارا حقوق بشر آن دانشجو را زیر پا می گذارد و البته که زیر پا گذاردن حقوق بشر یک شخص و یا یک گروه امر ناشایسته ای است ولی این نیز عمق فاجعه نیست. مرام و فکر و باورهای ایدئولوژیک و دینی شخص مطرح نیست. برای بهائیان فرق نمی کند که محروم از تحصیل دست راستی است یا دست چپی یا میانه رو، جزمی است یا پیشرو، محافظه کار نو است یا مارکسیست نو، اصلاح طلب است یا اصولگرا، بهائی ستیز است یا بهائی پذیر. در بینش بهائی حق تحصیلات عالی حقی است خداداد و هرگونه محدودیت و پایمال کردن این حق ناشایست و نادرست است.

 

احترام به باورها و عقاید دیگران و دادن فضا به همه صداها و نگرشها دستور کار بهائیان است. عبدالبها در آخرین وصیت خود بر این مهم تاکید می کند و هسته اصلی آموزه های بهائی را این چنین معرفی می کند:

 

با جمیع ملل و طوائف و ادیان به کمال راستی و درستی و وفاپرستی و مهربانی و خیرخواهی و دوستی و معامله نمائید تا ...نادانی و دشمنی و بغض و کین از روی زمین زائل شود...اگر طوائف و ملل سائره جفا کنند شما وفا نمائید، ظلم کنند عدل بنمائید، اجتناب کنند اجتذاب کنید، دشمنی بنمایند دوستی بفرمائید، زهر بدهند شهد ببخشید، زخم بزنند مرهم ببخشید...( الواح وصایا 14).

 

در بینش بهائی کثرت و تنوع آرا و اندیشه پیش نیاز و لازمه یک جامعه سالم و پیشرو است. تنوع لازمه طبیعی محیط است و اگر در یک اکوسیستم فقط یک نوع موجود زنده یافت شود آن اکوسیستم در شرف نابودی است. مگر در کالبد انسان فقط یک نوع سلول یا بافت دیده می شود؟ پس چگونه است فضای دانشگاه که محل تلاقی و برخورد اندیشه ها است را می خواهند یکنواخت و همگن کنند؟ پس تکلیف رسالت دانشگاه در برخورد اندیشه و تبلور افکار و آرا جوانان و رهبران نسلهای آینده چه می شود؟ اساساً اندیشۀ وحدت در کثرت که جامعۀ بهائی اول بار مطرح کرده است حضور جهتها و بردارهای فکری گوناگونی را در هر عرصه ای لازم می داند. و این مهم بخصوص در مورد دانشگاهها که رسالت تبلور فضای فکری یک جامعه را داراست بسیار مهم است.

 

جامعه بهائی شجاعت و دلیری این را دارد که در هر شرایطی و در زیر هر نوع آزار و اذیت حرف خود را بزند و از زیردست حمایت کند. انتقاد جامعه بهائی از وضع موجود اگر چه مثلث زر و زور و تزویر را خوش نمی آید ولی به هر حال ارائه نکردن نقدی کلان و مهم و کارساز شیوه بهائیان نیست. عبدالبها در آغاز قرن بیستم (در اوج سرمایه داری افراطی صنعتی) در مجمعی از آمریکاییان غیر بهائی خطاب به آنان می گوید که شما در آمریکا برده داری کشاورزی را ممنوع کردید ولی برده داری صنعتی را هم خوب بود از بین می بردید!

 

آموزه های بهاالله بر لزوم وحدت و دوستی بین نوع انسان تاکید می کند و این محبت و دوستی و عدم تبعیض هدف اصلی و شالوده تمام تعالیم بهائی است. اندیشۀ وحدت یک اندیشۀ انفعالی نیست بلکه اندیشه ای فعال و کنشدار است. جهان شمول بودن آموزه های بهاءالله نیز به معنی کمرنگ کردن هویت ایرانی یا مرزهای جغرافیایی و یا فرهنگی ایران نیست. امیدوارم در این باره در آینده بیشتر گفت و گو کنیم.

 

عبدالبها میگوید که:

بدانید که سعادت عالم انسانی در وحدت و یگانگی نوع بشر است و ترقیات جسمانی و روحانی هردو مشروط و منوط به الفت و محبت عمومی بین افراد انسانی...

 

و این گونه است که رهبری جامعه بهائی بنابر رسالت خود لازم می بیند که به نحوی فاش وشفاف نارضایتی خود را از هرگونه تبعیض و ظلم و پایمال شدن حقوق آشکار انسانها مطرح کند و بکوشد تا به مآل وحدت و یگانگی نوع بشر جامه عمل بپوشد. محرومیت از تحصیل و فشار بر دانشجویانی که افکار و اندیشه های آنان غیر رسمی تلقی می شود نیز یکی از این موارد است.

 

با گرمترین درودها و تبریکات نوروزی بر شما

 
 
 
 
 
 

ايران گلوبال

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Global (iranian futurist online magazine)

Friday 03 April 2009



دوست ارجمند گرگین گرانمایه با خواندن نامهء شما و پاسخ کاویان میلانی اجازه می‌خواهم خود را وارد بحث کنم و از پیش، از این که نمی‌توانم نام حقیقی خود را زیر این نامه بگذارم پوزش می‌خواهم. یک شاخهء خانوادهء من در ایران بهائی هستند و شاخهء دیگرشان زردشتی. خود به خود هر دو گروه گرفتارند و دستشان زیر ساطور رژیم. خود پسندی است که بخواهم با قهرمان بازی آنان را در خطر بیندازم. این کار را دلیل ترس ندانید. از حرف‌هایم آنچه را درست می‌دانید بپذیرید آنچه را نادرست می‌بینید فراموش فرمایید.

من شور میهن‌پرستی شما را می‌ستایم و قلم توانا و روان شما را با تحسین می‌نگرم، شما را صاحب دانش و خرد می‌دانم ولی اجازه می‌خواهم چند نکته را با شما در میان بگذارم.

می‌نویسید دین بهائی یک دین اصیل ایرانی نیست زیرا "بهائیت به گونه ای انکار ناپذیر فرزند معنوی اسلام در اعم، و شیعه ی اثنی عشری در اخص است." کاش می‌نوشتید اگر روزی یک دین ایرانی بخواهد به وجود آید باید از کدام سرزمین سترونی بروید که سابقهء فرهنگی و دینی کهنی نداشته باشد.

شما به عنوان یک زردشتی حتما می‌دانید که تعالیم زردشتی امروز با آنچه زردشت در سرودهای گاهان آورد ( و هنوز بر سر معانی و ترجمه‌اش بین علما اختلاف نظر است) تفاوت فراوان دارد. سرودهای گاهان زائیدهء فرهنگ آریائی زادگاه زردشت در جنوب دریاچهء آرال، و بر اساس باورهای یک دین کهن آریائی است که زردشت در آن سمت موبدی و رهبری داشت. اما تعالیمی که امروز بنام زردشتی می‌شناسیم چیز درهمی است از آئین مغان مادی در غرب ایران که نام زردشت را حفظ کردند و آداب و رسوم دین آباء و اجدادی خود را به آن چه از زردشتی به ایشان رسید افزودند. بعد هم بیش از پانصد سال خلاء دوران سلوکی‌ها و پارتها را داریم که نمی‌دانیم آئین مزدائی در چه کیفیتی بود و چه بر سرش آمد، تا می‌رسیم به دوران ساسانیان و شاهکار کرتیر موبد بزرگ ساسانی - به تاکید افتخار آمیز خودش در کتیبهء کرتیر - در کشتار دیگر اندیشان و زردشتیان حقیقی و آوردن دین و آئینی متفاوت، بنام زردشت که روی شیعه‌گری امروز را سفید می‌کند. حاصل این دستکاری‌ها در دین بهی، مشتی اوهام و خرافاتی است که در اردای ویراز نامک‌ها و وندیدادها و امثال آن‌ها آمده است. البته خواهید گفت که این دستکاری‌ها مربوط به موبدان زردشتی و ملایان آن دین در طی قرون و اعصار بوده و ارتباطی با پیام خالص زردشت ندارد. من با شما هم‌عقیده‌ام اما آیا بر این حرف همهء زردشتیان هم‌قولند؟ آیا شما از اختلاف عمیق در جامعهء زردشتی هند، بین موبدان هندی - که هنوز به آداب و رسوم چند هزار سال قبل مغان مادی و مساله پاکی و نجاست و برشنوم نه شبه، و ناپاک بودن زن در دوران عادت ماهیانه و امثال این اوهام چسبیده‌اند- و کوشش‌های گروه متجددی که خواهان اصلاحاتی در این دین هستند آگاهی ندارید؟ آیا آثار همین اختلاف شدید را در بین زردشتیان ایران و در غرب نمی‌بینید؟ پیشنهاد من آنست که در کنگرهء جهانی زردشتی که بزودی در دوبی تشکیل می‌شود شرکت فرمایید و نفوذ انکار ناپذیر فرهنگ‌ها، سلایق، و تمدن‌ها را در اعتقادات افراد از نزدیک شاهد گردید و خود قضاوت فرمایید که حرف کدام گروه درست است و زردشتی خالص راستین ایرانی امروزه کدام است؟

بر خلاف کسانی که از این اختلافات نگرانند من آن را جریان سالمی می‌دانم که سرانجام معلوم می‌دارد جامعهء اجداد ما کجا ایستاده است؟ چقدرش زردشتی است چقدرش پرتستان مسیحی و چقدرش بودائی هندی؟ این بحث را هم برای انتقاد پیش نکشیدم. بلکه می‌خواهم بگویم اگر سوشیانس امروز از همان سواحل دریاچهء خشک شدهء کیانیش (هامون در سیستان) از دوشیزه‌ای باکره و تخمهء زردشت بر می‌خاست او هم تا به رشد می‌رسید چیزی بود با 1400 سال سابقهء فرهنگی ایرانی اسلامی. هیچ قدرتی نمی‌توانست با مکنده‌ای قوی مغز و افکار و تربیت اجتماعی و خانوادگی او را تخلیه نماید و او را به ایران ویجهء خالص سه هزار سال پیش برگرداند تا بیاید و به خواستهء من و شما ادعا نماید که دین من ایرانی است و امروز باید مقتضیات زمانه، فرهنگ‌ها و باورهای مردم ما و پیشینیه‌های فکری ایشان همان باشد که سه هزار سال پیش بود.

نه دوست عزیزم دین در خلاء به وجود نمی‌آید. دین بهائی همانطور که به درستی گفته‌اید پا در آداب اسلامی و شیعه دارد، یک پای دیگرش هم در فرهنگ غنی ایران است که آن را نادیده گرفته‌اید. مفاخر باستانی ایران را می‌ستاید، نوروز را جشن ملی بهائیان سراسر عالم می‌داند، ایران را مقدس می‌شمارد، زبان فارسی را فخر می‌نهد و ستایش می‌کند و آینده‌ای تابناک برای کشوری که هر دو دل در گرو آن داریم پیش‌بینی می‌کند. فقط با این پادزهر آشنا است که مردم ما می‌توانند از دینی که به نام اسلام به این کشور حقنه کرده‌اند و با ایران و ایرانیت و زبان فارسی سرستیز دارد خلاصی یابند. مردم ایران با دین بهائی تجانس و همگونه‌گی دارند و مطمنا اگر یورش ملایان و هم‌دستی حکومتیان در سرکوب دایم و بیدادگرانهء آن نبود امروز ایران ما گونه‌ای دیگر بود. نیاکان بنده هم که به آئین بهائی روی آوردند و از بالای اسلام جستند هیچ یک مسلمان راستین نشدند بلکه پذیرفتند که باید دشمنی و کینهء پیشین را با اسلام و هر چه عربی است به یک سو بیندازند و با مسلمین دوست و همراه باشند و بدانند که کار جهان ما، با نفاق و دو افکنی و جدائی به سامانی نمی‌رسد.

نوشته‌اید "ما کلا در جهان ایرانشهری، و نیز در جهان هندی، مبحثی به نام بعثت و نبی نداریم. زرتشت یک شاعر فیلسوف است که آریایان به آن ها RISHI می گفتند، یعنی بینشگر." از شما دور باد که با لغات بازی کنید. زردشت را چه شاعر فیلسوف بنامیم چه وخشور، چه بینشگر و چه پیامبر به هر حال رهبر و بنیان‌گذار یک دین بود. عکس خیالی او با سه جملهء جاودانیش زینت بخش خانواده‌ها و اماکن زردشتی است. کسروی هم که از لفظ دین و پیغمبر نفرت داشت دین خود را ابتدا "آئین" نامید و بعد "پاک دینی" نامید و سرانجام نام "برگزیده" و نقش پیامبر به خود گرفت زیرا بالیده و زائیده در فرهنگ اسلامی- ایرانی بود. بحث ما بر سر لغات که نیست، بر سر آن است که صد و هفتاد سال پیش یک جوان شیرازی برخاست، دین اسلام را با شجاعتی بی مانند نسخ کرد و گفت که عصر تازه‌ای آغاز شده. این امر تا آن روز در جهان اسلام بی سابقه بود. اصلاح گران دینی را تاریخ زیاد دیده و در دورهء ما، هم در میان مسلمانان روشنفکر و هم در میان زردشتیان دیده می‌شوند. ولی کسی جرات نکرد که بگوید دورهء اسلام بر افتاد. از آن پس نیز هر کس نام بابی و بهائی و ازلی بر خود نهاد همان را گفت یعنی خواهان عصری نو و تفکری جدید با دینی بدون خرافه و ملا و کشیش و موبد شد. این حرف کمی نیست و ادعای کوچکی بشمار نمی‌آید، من به عنوان یک انسان در مقابل این زنان و مردان شجاع سر تعظیم فرود می‌آورم.

شما در پیام اول خود نوشتید که خود را به دین بهائی مدیون نمی‌دانید. بر عکس من بر این باورم که همهء ایرانیان، با این تحول بزرگ دینی که بابیت و بهائیت ایجاد کردند به این دین مدیونند. این اوراق جای آن را ندارد که شما را به صد و پنجاه شصت سال پیش ببرم و ایران آن روز و افکار انقلابی بابی بهائی را که هنوز نیز برای ایران تازه است مقایسه نمایم. جوامع زنده به یک موسیقی‌دان، به یک فیزیک دان یا به یک قهرمان فوتبال خود را مدیون می‌دانند. آیا ما نباید ایران و ایرانی را مدیون این نهضت بدانیم. اشتباه نشود مدیون نه آنکه بهائیان از کسی طلبکار باشند، آن‌ها خود این راه را انتخاب کرده‌اند و باید پایش بایستند. اما هم‌میهنان ما باید آنقدر انصاف داشته باشند که لااقل فریاد بزنند این همه زجر و آزار و شکنجه و دربدری برای این گروه بس است.

در پایان باید از این نکته نیز تعجب خود را پوشیده ندارم که چگونه شخصیتی مانند شما، در دام واهمهء توطئه (اصطلاحی که دکتر احمد اشرف بجای تئوری توطئه بکار برده) افتاده است. شما مقالهء قدیمی بهرام چوبینه را (که دوباره در اینترنت آمده) با پیام نوروزی اوباما (به درایت مشاور ملی-اسلامی او سید ولی‌الله نصر!) و با نامهء جامعهء بین‌المللی بهائی به شاهرودی پیوند می‌زنید و نتیجه می‌گیرید که نقشه ساخت و پاخت امریکا و جمهوری اسلامی و بهائیان در کار است که می‌خواهند این "سه مذهب همخانواده و همگن" را با هم پیوند بزنند.

نه جانم این طور نیست. قدرت‌های بزرگ مثل امریکا و دول غربی کوچکترین علاقه‌ای نه به ایران، نه به دین بهائی و نه به مسیحیت دارند. علاقهء آنان به منافع مادی و امنیت مرزها و آسودگی اقتصادیشان است. برای یک بشکه نفت می‌توانند شهری را نابود سازند و برای امنیت عراق و افغانستان حاضرند قبول کنند جمهوری اسلامی هر چه بهائی است ببرد سر حوض مسجد امام در اصفهان و طالبان وار سرشان را ببرد. بهائیان ایران باید بپذیرند که وارد دوره‌ای تازه از سختی و مشقت و رنج شده‌اند و در این راه باید فداکاری نمایند. تاریخ قضاوت خواهد کرد که تا چه اندازه از این امتحان سرافراز بیرون خواهند آمد. کسی هم به ایشان بدهکار نیست. زیرا سیاست بهائیان سیاست مظلومیت، دادخواهی، خدمت به ایران، و صداقت است. شاید آنطور که شما می‌خواهید جار و جنجال نکنند و علم کتل بر نیافرازند. من آن را سیاست بازی می‌دانم نه سیاست. سیاست راستین اینست. سیاستی است که اگر پیروز شود در ایران فردا هر کس می‌تواند به هر آئین و دینی که بخواهد رو آورد، بین پیامبران و پیروانشان تفاوتی نبیند، زردشتی و بهائی و بودائی و مسیحی و مسلمان و یهودی بتوانند در کنار بی دین و سکولار زندگانی کنند و همه با هم در آبادانی و سربلندی آن کشور کوشا باشند.

شاد و کامروا باشید.

 
 
 
 
 
 

ايران گلوبال

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Global (iranian futurist online magazine)

Friday 03 April 2009



یادداشت دوم در بررسی آراء آقای کیخسرو آرش گرگین

کاویان صادق زاده میلانی

www.negah28.info

هم صحبت گرامی جناب گرگین درود بر شما!

با پوزش از حضور شما و از همراهان سایت چند نکته پایانی را لازم دیدم با شما مطرح کنم. از نظریات و نکته های خوب شما بسیاراستفاده بردم و در آینده نیز به دنبال مقاله های خوب شما خواهم بود تا از آنها بهره برم. در پایان یادداشت خود بسیار خوب فرموده بودید و اگر بحث در همین جا پایان می یافت پایانی درست و نکوهیده به حساب می آید:

«جنبش ِ روشنفکری ِ ایران، و در کنار ِ آنان همه ی ِ دست اندر کاران ِ رسانه ها و دانشگاه ها و اندیشه-نهادهای ِ دیگر، با خالی کردن ِ پشت ِ بهائیان، و تنها گذاشتن ِ آنان و خاموشی گزینی در پاک سازی ِ همبود-گستر ِ آنان، شرمسار ِ تاریخ است، و این خود، نه واپسین، و نه نخستین شرمساری ِ او بوده است. در فرایند ِ آشتی ِ ملی، و پوزش ِ همگان از همگان، برخی ها بیشتر از همه، بهائیان، در کنار ِ زنان، باید"جای ِ ویژه"، (با حق ِ ویژه یک-انگاری نشود) داشته باشند. بهائیان می توانند کام ِ درنوردیدن ِ جهان را داشته باشند، ما، نگاه ِ پیوسته سنجشگر ِ خود را پس ِ پی ِ آنان در خواهیم دوخت، ایرانزمین اما، در دهکده ی ِ جهانی، خانه ی ِ نخست ِ آنان است و سهم ِ آنان از آن، سهم ِ ایرانی از ایران است.»

نگارنده این یادداشت مانند بسیاری از مردم این سرزمین هزینه سنگینی را برای باورهای خود پرداخته ام. پدر من دکتر کامبیز صادق زاده میلانی روانپزشکی بود درس خوانده در ایران و متخصص از امریکا که در سال 1359 خورشیدی در حالی که 41 سال بیش نداشت با همپایگان خود در محفل ملی بهائیان ایران از همان جلسه ربوده شدند و به گمان غالب در گوشه ای از یک زندان یا یک خانه انقلابی به جوخه اعدام سپرده شدند و سپس در مکانی ناشناخته و تاکنون فاش نشده توسط قاتلانشان به خاک انداخته شدند. دیگر خبری از آنها نشد. او و دیگر بهائیان اعدام شده در سالهای بعد و همین گروه مسوولان اداری جامعه بهائی (گروه یاران) که باز هم در کمال بی گناهی در گوشه زندانند و وکیلشان هنوز نتوانسته با آنان ملاقات داشته باشد و امکان دسترسی به پرونده شان و دیدن کیفرخواست را هم نداشته اند، مانند بسیاری از فرزندان این مرز و بوم زندانیان وجدانی و باور هستند که گناهی به جز باورهای دینی و اعتقادی ندارند. متاسفانه این است حال و روز وطن ما. نگارنده فرقی بین ستمی که در حق پدرم روا رفته و جفایی که در حق زنده یاد اکبر محمدی و روانشاد امیدرضا میرصیافی شده نمی بینم. جریان، جریان ِ تعصّب و عدم مدارا و کوشش قدرت حاکم برای استیلا بر اندیشه های "غیر" و باورهای "دیگر" است.

نگارنده به سهم خود و با قرائتی که از آثار بهائی دارم هر جریانی را که بخواهد دگراندیش را سرکوب و منکوب و با آسیب رساندن به دیگران به حفظ قدرت بپردازد را ناشایست و مغایر با جایگاه بلند انسانی می بینم. بر این باور نیز هستم که هر انسانی که شایسته نام انسان باشد با نگرش به درون خود و اندکی اندیشیدن در می یابد که جامعه سالم، نیازمند تبلور افکار و آرایی متنوع است و کوشش در یکسان سازی باورها و حذف دگراندیش برای جامعه بار منفی ِ سنگینی به همراه خواهد داشت.

حال سوی کلام را به جهاتی برگردانم که شاید مورد تفاوتهای بیشتری داشته باشیم. دوستانه عرض کنم که نه حقیر و نه هیچ بهائی دیگری در فکر کوشش برای به دست آوردن "ثروتهای" (فرضی ِ) از دست رفته نیستیم و بیربطترین مساله برای بهائیان حقوق از دست رفته "بازنشستگی" است. اگر این حقوق در رفتار جامعه بهائی تاثیرگذار بود بهائیان از روز اول و با آسودگی و فراغت خیال از ایمان و باورهای وجدانی انصراف می دادند و نیازی هم به بیست یا سی سال صبر نبود. بیگمان شما آگاهید که کسانی که باورهای خود را برای مال ِ دنیا زیر پا می گذارند، جلوی گلوله و زیر شکنجه نمی روند و کردار و رفتار بهائیان در سالهای پس از انقلاب دلیلی است بر اصالت باورهای آنان گرچه من و شما آنرا خوشایند نیابیم. این تئوری که بهائیان مشغول "چشمک زدن" به شاهرودی هستند و در پی آنند که از نزدیکی "اوباما" و "خامنه ای" بهره برداری کنند و از آب گل آلود ماهی بگیرند ادعایی است که هیچ آشنا با مسائل سیاسی روز مطرح نمی کند و پذیرفتنی نیست.

جناب گرگین عزیز، در یادداشت شما نکات مهمی در باره مطابق نبودن دین زرتشت با دین بهائی، کوشش در راستای حذف دین بابی توسط بهائیان و مطالبی از این قبیل آورده شده بود که شاید از حوصله این فضا بیرون باشد و لذا فعلاً به آن نمی پردازم. فقط اینرا عرض می کنم که هر آئینی بنا بر مقاضیات زمان و چارچوب فکری و اجتماعی آراء دینی خود را بر مبنایی ساماندهی می کند. مشابه نبودن این استعاره ها و رمزها دلیل بر ناهمگونی این دینها نیست. در مورد ادعای شما مبنی بر حذف دین بابی توسط بهاءالله و بهائیان نیز نیازمند فضایی دیگر و گفتاری بلندتر هستیم و شاید این فضا مناسب نباشد.

و در جایی دیگر از مقاله آورده بودید که:

«در مورد سهیم نبودن بهائیت در سنت انتقادی نوین ما نیز این بس که این جامعه با به وجود آوردن حقله های ولایی به نام محفل، در حقیقت یک شبکه ی کنترل انسان ها را به وجود آورده است که بی شباهت به 1984اورول نیست. بدون اجازه ی این محفل های آب نمی توانند بخورند.»

محفل های بهائیان جمعهایی نُه نفره و مردمسالار برای اداره امور روزمره بهائیان است. انتخاب این مجموعه رهبران به طرزی کاملا دموکراتیک و بدون از سر و صدا و پروپاگاند و کاندیدبازی است. راحت بگویم، جامعه بهائی جامعه ای باز و دارای فضای دموکراتیک درونی و بیرونی است. بدون اجازه محفلها بهائیان آب را براحتی می خورند، انتقاد را براحتی انجام می دهند، خرد را آزادانه به کار میگیرند، به فعالیتهای اجتماعی می پردازند، کارهای تحقیقی و پژوهشنهای آکادمیک و فرهنگستانی را براحتی انجام می دهند. مقایسه شما با 1984 جرج اورول کاملاً غیرمنصفانه و بدور از شخصیت علمی شماست. بهائیان از جمله خود نگارنده براحتی و بدون تشویش و نگرانی مقاله آکادمیک می نویسم، در انجمنهای مطالعات خاورمیانه شرکت می کنم، با گروههای حقوق بشری مستقل درون مرزی و برون مرزی همکاری نزدیک دارم. در مقاله ها و کارهای پژوهشی خود آراء پژوهشگران پیشین بهائی را راحت نقد و بررسی و در مواردی نفی می کنم. سه وبسایت مستقل و تحقیقی را اداره می کنم. مقاله از چپ و چپ نو و راست اقتصادی و راست سیاسی و سوسیالیست و بازارآزادی و مشروطه خواه و شاهدوست هم در سایتهای خود دارم و محفلی، گروهی، تشکیلاتی یا مجمعی یا کسی نیز خرده ای بر من نگرفته است. اینها را برای بزرگنمایی خود نمی نویسم بلکه امیدوارم شما در برخورد با این واقعیتها قدری نظرات خود را تعدیل کنید تا با واقعیتهای عینی سنخیت داشته باشد و حکایت فیل شناسی در تاریکی نباشد.

در مورد ارزش و ارج دادن به مطالعات تحقیقی فرهنگستانی و بخصوص در مورد مطالعات بابی عرض کنم که در سال 2002 یک نسخه اولیه و ناشناخته نقطه الکاف را شناسایی و کشف کردم. نقطه الکاف کتاب بسیار مهمی در تاریخ بابی است و اولین کتاب جامع تاریخ دین بابی است. نسخه براون مربوط به دهه ها پس از تاریخ باب است و لذا نقدهای فراوانی بر آن وارد آمده است. از بزرگان بهائی ابوالفضل گلپایگانی و علیمراد داودی و عده دیگری از بزرگان بهائی کتاب را بر مبنای بررسیهای تاریخی و نسخه ای جعلی و ساختگی می دانستند. نسخه کشف شده ما تاریخ 1268 یعنی دو سال پس از شهادت باب را داشت و نسخه های دیگری که پس از آن کشف ومعرفی کرده ام شامل نسخه های قدیمی تر و ابتدایی تری نیز هست. نکته در این جاست که با وجود حساسیت فراوان و باورنکردنی روی این کتاب و غلوّ زیادی که درباره حضرت باب (مثلا در مورد معجزات ایشان) و جناب قدوس (انعقاد نطفه قدوس از زن باکره و برتری روحانی ایشان بر خود باب) و یحیی ازل دارد اینکه محققان جا افتاده بهائی همگی بنابر شواهد موجود سندیت کتاب را ردّ کرده بودند با شناسایی و معرفی کتاب نظر جدید را پذیرفتند. این نمایانگر یک جامعه 1984 ی نیست. جامعه بهائی یک جامعه باز و آزاد است. برای نمونه عرض می کنم که مثلا آقای داگلاس مارتین که از اعضای سابق رهبری جامعه جهانی بهائی (بیت عدل) هستند در کتابی مطرح که درباره معرفی دین بهائی دارند یک بخش از ضمیمه را بر رد تاریخی کتاب نقطه الکاف می گذارند. ولی وقتی هنگام معرفی کتاب در مجامع جهانی شد نه کسی جلوگیری از من کرد و نه هیچ محفلی یا مقامی از من دلگیر شد. نگارنده از تشکیلات بهائی و در این حساترین موضوعات تاریخ دین بابی (و فقط متخصصین از حساسیت آن باخبرند نه همگان) و آغاز دین بهائی جز تشویق و محبت و توصیه به انجام کار پژوهشی منصفانه و اساسی چیزی ندیدم. نتیجه این تحقیقها و بحثهای پیرو به مقاله نشریه ایرانیان استادیز (برترین نشریه مطالعات ایرانشناسی در غرب و به انگلیسی) انجامید و پیرو آن به دعوت استادیارشاطر در ایرانیکا مقاله تکمیلی آنرا نوشتم.

کوتاه سخن اینکه روش دین بهائی روشی باز و نقدپذیر و خردگراست. آموزه های بهائی چنین می آورند و تجربه جامعه بهائی نیز جز این را نشان نمی دهد. اگر دین بهائی در ایران به کناره های اجتماعی و حاشیه اندیشه و تعامل تبعید شده هزینه پرداخت شده برای پیشرفت و ترقّی ایران بسیار سنگین است.

سربلند و پیروز باشید




2009/4/2 ali allah <darvishalli@yahoo.co.in>


 

ایرانیان عزیز بخوانند تا از ماهیت بهاییان مطلع گردند


__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Give Back

Yahoo! for Good

Get inspired

by a good cause.

Y! Toolbar

Get it Free!

easy 1-click access

to your groups.

Yahoo! Groups

Start a group

in 3 easy steps.

Connect with others.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ