تاريخ چهل سال آموزشوپرورش ايران در خاطرات يك معلم عاشق
روزي صفها تشكيل شده، مؤذن اذان گفته بود. همه منتظر حاجآقا براي نماز بوديم. او آمد و روبهروي بچهها ايستاد و گفت: امامجماعت شما امروز از عدالت ساقط شده و نميتواند پيشنماز باشد. فرادي بخوانيد، چراكه من امروز يكي از همكلاسهاي شما را تنبيه كردم و به او بايد ديه بدهم و رضايت بگيرم. اين سخنان صريح اشك بچهها را درآورد. سالن را زاري و شيون پر كرد و ايشان راه خود را كشيد و رفت...
كد خبر: ۱۲۹۷۷ | تاريخ انتشار: ۱۲:۰۹ - ۰۸ تير ۱۳۸۷ | تعداد بازديد: ۱۵۶۲۵ |
حاجمهدي يزدانيان در كتاب «ناگهان معلم شدم» به تشريح بيش از چهل سال حضور خود در مدارس مذهبي و باكيفيت تهران پرداخته و نكات شيريني از آموزش به كودكان كلاس اولي را تشريح كرده است.
به گزارش خبرنگار «تابناك»، اين كتاب، نخستين نسخه از مجموعه كتابهايي است كه قصد دارد با پرداختن به خاطرات معلمان مطرح كشور، شخصيتهاي بزرگي را كه با عشق و ايمان در گمنامي به پرورش كودكان و نوجوانان كشورمان همت گماردهاند، معرفي نمايد.
مهدي يزدانيان كه مردم ايران، خواهر او پريدخت يزدانيان (بيبي «قصههاي مجيد») را بهتر ميشناسند، از سال 44 با استفاده از مرحوم نيرزاده، مبدع روش جديد آموزش الفبا به نوآموزان كلاس اول، كار خود را آغاز كرده و تا امروز نيز همچنان به امر تعليم و تربيت مشغول است و از آنجا كه وي در بسياري از دبستانهاي مطرح و مذهبي تهران از مدرسه قدس و محبانالحسين و جعفري تا علوي پسرانه و دخترانه و صلحا و پيام هدايت و ميزان و... خدمت كرده، خاطرات وي به نوعي تاريخ چهل سال آموزشوپرورش ايران به شمار ميرود.
قلم شيوا و نكات جالب اين مجموعه، خواننده را به دنيايي ميبرد كه با بلندنظري و گمنامي و مناعت طبع، از هيچگونه خدمتي به نوآموزان و كودكان دريغ نكرده و از آنجا كه اين رويه با اخلاص همراه بوده، عوض آن را هم از خدا گرفته است.
جالب آنكه وي در خلال اين خاطرات به نكات تربيتي دقيق و راهگشايي اشاره كرده كه به نظر ميرسد به رغم گذشت چهل سال از آن دوران، همچنان بسياري از معلمان و مديران مدارس به آنها محتاجند و بيتوجهي آنها به چنين مسائلي، باعث ناكامي در تربيت كودكان ميشود.
وي در بخشي از كتاب آورده است: تازه گواهينامه رانندگي (تصديق) گرفته بودم. مرشد ما يك روز عصر كه يكي از رانندگان سرويس نيامده بود، به بنده فرمود: «فلاني، اين بچهها بيش از يك ربع است كه منتظرند. لطفا اينها را برسان».
و چون همگي كار مدرسه را از آن خود ميدانستيم، بنده اطاعت امر كردم. بچهها توي ماشين شادي و سروصدا داشتند. به ايشان گفتم: «سروصدا نكنيد تا من يك شعر بخوانم؛ شما هم با من بخوانيد».
گوش دادند. از شعر فارغ شديم. معما طرح كردم. تمام شد، لطيفه گفتم. تمام شد، هنوز چند نفر مانده بودند. قرار شد با هم «نان بيار، كباب ببر» بازي كنند. همچنان بود تا آخرين نفر هم پياده شد. داستان و قشقرقي از فردا به پا شد كه نپرس. قرار شد عصر هر روز بنده با يكي از سرويسها بروم و همين كارها در سرويس انجام شود؛ بنابراين، يك كار به همه كارهاي روزانهام اضافه شد و مرتبا تا آخر سال در همه سرويسها دور زدم.
چاره نگراني نوآموزان
بعضي از بچهها خيلي به خانواده وابسته بودند چنانكه گاهي يكيشان ميگفت، من ديگر به مدرسه نميروم. قرار بر اين شد كه بنده صبحها در همان سرويسي باشم كه آن بچه هست، تا او به حال و هواي بنده بيايد. اين كار هم شد.
در يك روز سرد زمستان در منطقه شمال شهر، مادري با فرزند خود دم در خانه منتظر ما بود. وقتي رسيديم، فرزندش را سوار مينيبوس كرد و بعد سرنشينان را شمرد و از ما خواست چند دقيقهاي صبر كنيم. اطاعت كرديم. آنگاه با يك كتري شيركاكائوي داغ و چند ليوان در يك سيني آمد و با اصرار زياد آن شير را به همه ما خورانيد و رفت. اين البته آخرين بارش نبود. از فردا تا آخر اسفند آن سال، همه روزه آن مادر بسيار باعاطفه چنين كرد، اما اين آخر كار نبود. سروصداي اين كار به سرويسهاي ديگر هم كشيده شد و در جلسه مادران مطرح گرديد. در آن جلسه، اين مادر برخاست و گفت: «بچه من از مدرسه فراري بود، فلاني دو تا كار با او كرد و او به مدرسه علاقهمند شد. من خود را مديون او ميدانم و با اين كار ميخواستم گوشهاي از مراتب سپاس خود را نشان دهم و اين كار را با ميل و علاقه خودم انجام ميدهم».
اول اينكه وقتي فرزندم چادر مرا در مدرسه گرفته بود و گريه ميكرد و مرا در حضور بچههاي ديگر و مربيان مدرسه رها نميكرد، بيني او آمده بود روي لبش و با اشكهايش قاطي شده بود و او زبان ميزد تا آن را كنار بزند. فلاني [بنده] آمد در گوش او گفت: «بيا من بيني تو را پاك كنم. بعد به گريه ادامه بده» و دستمال را از جيب خودش درآورد و صورت او را پاك كرد و گفت: «اگر با گريههاي بعدي دوباره اينطور شد، بيا تا من پاك كنم» در حالي كه ديگران فقط ميآمدند و ميگفتند، گريه نكن و او بدتر ميكرد. اين كار او باعث شد كه فرزندم ديگر گريه نكرد.
كار ديگر اينكه همان صبحي كه فلاني سوار سرويس بود، فرزندم گفته بود كه به فلان دليل امروز به مدرسه نميروم. وقتي به او وعده دادم كه فلاني در سرويس است، او گفت ميروم. وقتي خواستم به او شيركاكائو بدهم، نخورد و گفت: «ميخواهم ببرم در سرويس، با فلاني بخورم» من هم مجبور شدم براي دل او هم كه شده، به همه بچههاي سرويس بخورانم.
وي در جاي ديگري مينويسد: در سال اول فرمودند كه بايد در باغ اردوي تابستاني شركت كنيم و مسئوليتهايي داشته باشيم. پذيرفتيم. يكي از كارها، نظارت بر خوابيدن بچهها بعد از ناهار بود. بيشتر آقايان از اين كار سر باز ميزدند و وقتي نوبتشان ميشد، سختترين كارها را قبول ميكردند و از اين طفره ميرفتند. بنده پذيرفتم.
اولين روز كه بالاي سرشان رفتم، گفتم: «بچهها، لطفا فقط دراز بكشيد، ولي نخوابيد (خوابتان نبرد)، ميخواهم برايتان قصه بگويم و همه بايد بشنويد. لطفا و حتما و جداً نخوابيد. درازكش باشيد و بيدار. سعي كنيد خوابتان نبرد و چشمهايتان را به زور باز نگه داريد».
ده تا پانزده دقيقه بيشتر از قصه گفتنم نگذشته بود كه حتي يك نفر هم بيدار نبود و صداي خرخر همه بلند بود. تمام زنگ خواب كه يك ساعت بود، به بهترين وجه برگزار شد. بنده وسطش رها كردم و رفتم براي خودم چاي ريختم و برگشتم بالاي سر بچهها. يكي از مربيان ديد و گفت: «اي واي ... الان بچهها همديگر را ميخورند». وقتي گفتم كه «الان يك نفر هم بيدار نيست» بسيار تعجب كرد. آنگاه همه بسيج شدند تا اين منظره را ببينند. بعد هم با دوربين از آن عكس گرفتند. از فردا هم قرار شد هر روز بنده بچهها را بخوابانم. جانم فداي مولايم علي(ع) كه فرمود: «الانسان حريص علي ما منع» يعني انسان به آنچه او را از آن منع كني، حريصتر ميشود و دلش ميخواهد آن را انجام دهد.
يزدانيان تشكيل گروه سرود و نمايش، مسابقات درسي، برنامهريزي براي جلسات پدران و مادران، قصهگويي ميان نماز جماعت ظهر و عصر، طراحي كارت شخصيت براي هر دانشآموز، تشكيل شوراي داوران و قضائي از ميان خود دانشآموزان براي برخورد با كودكان خاطي و تقسيم مسئوليتهاي مختلف ميان دانشآموزان از جمله روشهاست.
وي در يك خاطره ديگر مينويسد: برپا كردن نماز جماعت ظهر و عصر و قصه بين دو نماز عجيب جاذب و جالب بود، به حدي كه دانشآموزان براي آماده شدن و وضو گرفتن و پر كردن صفهاي جلوي جماعت براي شنيدن قصه بعد از نماز، از يكديگر سبقت ميگرفتند. در اين كار، هيچ زور و اجباري كه در كار نبود، هيچ، دانشآموزان، يكديگر را به زودتر آمدن ترغيب ميكردند و در وقت اذان حتي يك نفر هم در حياط يا جاهاي ديگر مدرسه نبود. خاطرهاي از آن روزها در اينباره يادم مانده كه خواندنش خالي از لطف نيست:
روزي صفها تشكيل شده، مؤذن اذان گفته و مكبر ايستاده بود. همه منتظر حضور حاجآقا براي اقامه نماز بوديم. ايشان آمد و آرام مثل كوه روبهروي بچهها ايستاد و فرمود: «امام جماعت شما امروز از عدالت ساقط شده و نميتواند پيشنماز باشد. شما هم نمازتان را فرادي بخوانيد، چراكه من امروز يكي از همكلاسهاي شما را تنبيه كردم و احتمالا به او بايد ديه بدهم و از او رضايت بگيرم و از اولياي او هم رضايت و حلاليت طلب كنم و به درگاه خداي خود نيز از اين بابت توبه و استغفار كنم تا باز بتوانم به روزگار قبل برگردم و اقامه نماز جماعت كنم.
اين سخنان آرام و باوقار و صريح و روان و قاطع و مستدل و بيچونوچراي اين زعيم روحاني چه كرد؛ هم درس داد و هم مرز گناه را شناساند. او، هم گناه و اشتباه خود را نماياند، هم راه بازگشت را نشان داد و هم اشك بچهها را درآورد. عده زيادي از آنان تكان خوردند و سالن را زاري و شور و شيون پر كرد و ايشان راه خود را كشيد و رفت.
در حال خروج از سالن ناگهان يكي از بچهها دويد و به عباي ايشان آويزان شد و به دست و پاي ايشان افتاد و با گريه و زاري و التماس ناليد كه «تقصير من بود، من بيادبي كردم، حاجآقا، شما مرا براي رضاي خدا و درست شدن خودم تنبيه كرديد، من از شما گذشتم و شما را حلال كردم و راضي هستم و به خانوادهام هم هيچ ارتباطي ندارد و به آنان چيزي نميگويم و از شما ديه هم نميخواهم، شما را به خدا برگرديد و به نماز جماعت بايستيد...».
به گزارش خبرنگار «تابناك»، اين كتاب، نخستين نسخه از مجموعه كتابهايي است كه قصد دارد با پرداختن به خاطرات معلمان مطرح كشور، شخصيتهاي بزرگي را كه با عشق و ايمان در گمنامي به پرورش كودكان و نوجوانان كشورمان همت گماردهاند، معرفي نمايد.
مهدي يزدانيان كه مردم ايران، خواهر او پريدخت يزدانيان (بيبي «قصههاي مجيد») را بهتر ميشناسند، از سال 44 با استفاده از مرحوم نيرزاده، مبدع روش جديد آموزش الفبا به نوآموزان كلاس اول، كار خود را آغاز كرده و تا امروز نيز همچنان به امر تعليم و تربيت مشغول است و از آنجا كه وي در بسياري از دبستانهاي مطرح و مذهبي تهران از مدرسه قدس و محبانالحسين و جعفري تا علوي پسرانه و دخترانه و صلحا و پيام هدايت و ميزان و... خدمت كرده، خاطرات وي به نوعي تاريخ چهل سال آموزشوپرورش ايران به شمار ميرود.
قلم شيوا و نكات جالب اين مجموعه، خواننده را به دنيايي ميبرد كه با بلندنظري و گمنامي و مناعت طبع، از هيچگونه خدمتي به نوآموزان و كودكان دريغ نكرده و از آنجا كه اين رويه با اخلاص همراه بوده، عوض آن را هم از خدا گرفته است.
جالب آنكه وي در خلال اين خاطرات به نكات تربيتي دقيق و راهگشايي اشاره كرده كه به نظر ميرسد به رغم گذشت چهل سال از آن دوران، همچنان بسياري از معلمان و مديران مدارس به آنها محتاجند و بيتوجهي آنها به چنين مسائلي، باعث ناكامي در تربيت كودكان ميشود.
وي در بخشي از كتاب آورده است: تازه گواهينامه رانندگي (تصديق) گرفته بودم. مرشد ما يك روز عصر كه يكي از رانندگان سرويس نيامده بود، به بنده فرمود: «فلاني، اين بچهها بيش از يك ربع است كه منتظرند. لطفا اينها را برسان».
و چون همگي كار مدرسه را از آن خود ميدانستيم، بنده اطاعت امر كردم. بچهها توي ماشين شادي و سروصدا داشتند. به ايشان گفتم: «سروصدا نكنيد تا من يك شعر بخوانم؛ شما هم با من بخوانيد».
گوش دادند. از شعر فارغ شديم. معما طرح كردم. تمام شد، لطيفه گفتم. تمام شد، هنوز چند نفر مانده بودند. قرار شد با هم «نان بيار، كباب ببر» بازي كنند. همچنان بود تا آخرين نفر هم پياده شد. داستان و قشقرقي از فردا به پا شد كه نپرس. قرار شد عصر هر روز بنده با يكي از سرويسها بروم و همين كارها در سرويس انجام شود؛ بنابراين، يك كار به همه كارهاي روزانهام اضافه شد و مرتبا تا آخر سال در همه سرويسها دور زدم.
چاره نگراني نوآموزان
بعضي از بچهها خيلي به خانواده وابسته بودند چنانكه گاهي يكيشان ميگفت، من ديگر به مدرسه نميروم. قرار بر اين شد كه بنده صبحها در همان سرويسي باشم كه آن بچه هست، تا او به حال و هواي بنده بيايد. اين كار هم شد.
در يك روز سرد زمستان در منطقه شمال شهر، مادري با فرزند خود دم در خانه منتظر ما بود. وقتي رسيديم، فرزندش را سوار مينيبوس كرد و بعد سرنشينان را شمرد و از ما خواست چند دقيقهاي صبر كنيم. اطاعت كرديم. آنگاه با يك كتري شيركاكائوي داغ و چند ليوان در يك سيني آمد و با اصرار زياد آن شير را به همه ما خورانيد و رفت. اين البته آخرين بارش نبود. از فردا تا آخر اسفند آن سال، همه روزه آن مادر بسيار باعاطفه چنين كرد، اما اين آخر كار نبود. سروصداي اين كار به سرويسهاي ديگر هم كشيده شد و در جلسه مادران مطرح گرديد. در آن جلسه، اين مادر برخاست و گفت: «بچه من از مدرسه فراري بود، فلاني دو تا كار با او كرد و او به مدرسه علاقهمند شد. من خود را مديون او ميدانم و با اين كار ميخواستم گوشهاي از مراتب سپاس خود را نشان دهم و اين كار را با ميل و علاقه خودم انجام ميدهم».
اول اينكه وقتي فرزندم چادر مرا در مدرسه گرفته بود و گريه ميكرد و مرا در حضور بچههاي ديگر و مربيان مدرسه رها نميكرد، بيني او آمده بود روي لبش و با اشكهايش قاطي شده بود و او زبان ميزد تا آن را كنار بزند. فلاني [بنده] آمد در گوش او گفت: «بيا من بيني تو را پاك كنم. بعد به گريه ادامه بده» و دستمال را از جيب خودش درآورد و صورت او را پاك كرد و گفت: «اگر با گريههاي بعدي دوباره اينطور شد، بيا تا من پاك كنم» در حالي كه ديگران فقط ميآمدند و ميگفتند، گريه نكن و او بدتر ميكرد. اين كار او باعث شد كه فرزندم ديگر گريه نكرد.
كار ديگر اينكه همان صبحي كه فلاني سوار سرويس بود، فرزندم گفته بود كه به فلان دليل امروز به مدرسه نميروم. وقتي به او وعده دادم كه فلاني در سرويس است، او گفت ميروم. وقتي خواستم به او شيركاكائو بدهم، نخورد و گفت: «ميخواهم ببرم در سرويس، با فلاني بخورم» من هم مجبور شدم براي دل او هم كه شده، به همه بچههاي سرويس بخورانم.
وي در جاي ديگري مينويسد: در سال اول فرمودند كه بايد در باغ اردوي تابستاني شركت كنيم و مسئوليتهايي داشته باشيم. پذيرفتيم. يكي از كارها، نظارت بر خوابيدن بچهها بعد از ناهار بود. بيشتر آقايان از اين كار سر باز ميزدند و وقتي نوبتشان ميشد، سختترين كارها را قبول ميكردند و از اين طفره ميرفتند. بنده پذيرفتم.
اولين روز كه بالاي سرشان رفتم، گفتم: «بچهها، لطفا فقط دراز بكشيد، ولي نخوابيد (خوابتان نبرد)، ميخواهم برايتان قصه بگويم و همه بايد بشنويد. لطفا و حتما و جداً نخوابيد. درازكش باشيد و بيدار. سعي كنيد خوابتان نبرد و چشمهايتان را به زور باز نگه داريد».
ده تا پانزده دقيقه بيشتر از قصه گفتنم نگذشته بود كه حتي يك نفر هم بيدار نبود و صداي خرخر همه بلند بود. تمام زنگ خواب كه يك ساعت بود، به بهترين وجه برگزار شد. بنده وسطش رها كردم و رفتم براي خودم چاي ريختم و برگشتم بالاي سر بچهها. يكي از مربيان ديد و گفت: «اي واي ... الان بچهها همديگر را ميخورند». وقتي گفتم كه «الان يك نفر هم بيدار نيست» بسيار تعجب كرد. آنگاه همه بسيج شدند تا اين منظره را ببينند. بعد هم با دوربين از آن عكس گرفتند. از فردا هم قرار شد هر روز بنده بچهها را بخوابانم. جانم فداي مولايم علي(ع) كه فرمود: «الانسان حريص علي ما منع» يعني انسان به آنچه او را از آن منع كني، حريصتر ميشود و دلش ميخواهد آن را انجام دهد.
يزدانيان تشكيل گروه سرود و نمايش، مسابقات درسي، برنامهريزي براي جلسات پدران و مادران، قصهگويي ميان نماز جماعت ظهر و عصر، طراحي كارت شخصيت براي هر دانشآموز، تشكيل شوراي داوران و قضائي از ميان خود دانشآموزان براي برخورد با كودكان خاطي و تقسيم مسئوليتهاي مختلف ميان دانشآموزان از جمله روشهاست.
وي در يك خاطره ديگر مينويسد: برپا كردن نماز جماعت ظهر و عصر و قصه بين دو نماز عجيب جاذب و جالب بود، به حدي كه دانشآموزان براي آماده شدن و وضو گرفتن و پر كردن صفهاي جلوي جماعت براي شنيدن قصه بعد از نماز، از يكديگر سبقت ميگرفتند. در اين كار، هيچ زور و اجباري كه در كار نبود، هيچ، دانشآموزان، يكديگر را به زودتر آمدن ترغيب ميكردند و در وقت اذان حتي يك نفر هم در حياط يا جاهاي ديگر مدرسه نبود. خاطرهاي از آن روزها در اينباره يادم مانده كه خواندنش خالي از لطف نيست:
روزي صفها تشكيل شده، مؤذن اذان گفته و مكبر ايستاده بود. همه منتظر حضور حاجآقا براي اقامه نماز بوديم. ايشان آمد و آرام مثل كوه روبهروي بچهها ايستاد و فرمود: «امام جماعت شما امروز از عدالت ساقط شده و نميتواند پيشنماز باشد. شما هم نمازتان را فرادي بخوانيد، چراكه من امروز يكي از همكلاسهاي شما را تنبيه كردم و احتمالا به او بايد ديه بدهم و از او رضايت بگيرم و از اولياي او هم رضايت و حلاليت طلب كنم و به درگاه خداي خود نيز از اين بابت توبه و استغفار كنم تا باز بتوانم به روزگار قبل برگردم و اقامه نماز جماعت كنم.
اين سخنان آرام و باوقار و صريح و روان و قاطع و مستدل و بيچونوچراي اين زعيم روحاني چه كرد؛ هم درس داد و هم مرز گناه را شناساند. او، هم گناه و اشتباه خود را نماياند، هم راه بازگشت را نشان داد و هم اشك بچهها را درآورد. عده زيادي از آنان تكان خوردند و سالن را زاري و شور و شيون پر كرد و ايشان راه خود را كشيد و رفت.
در حال خروج از سالن ناگهان يكي از بچهها دويد و به عباي ايشان آويزان شد و به دست و پاي ايشان افتاد و با گريه و زاري و التماس ناليد كه «تقصير من بود، من بيادبي كردم، حاجآقا، شما مرا براي رضاي خدا و درست شدن خودم تنبيه كرديد، من از شما گذشتم و شما را حلال كردم و راضي هستم و به خانوادهام هم هيچ ارتباطي ندارد و به آنان چيزي نميگويم و از شما ديه هم نميخواهم، شما را به خدا برگرديد و به نماز جماعت بايستيد...».
نظرات كاربران:
▪ ایا احیا این روحیه که خود امام جماعت تشخیص دهد از عدالت خارج شده امروز هم وجود دارد؟
▪ معلمین انسانهای عجیبی هستند
خدا همه انها را حفظ کند
بسیار به آنها مدیونیم
خدا همه انها را حفظ کند
بسیار به آنها مدیونیم
▪ عالی بود همین امروز کتاب را می خرم.
▪ اي کاش عکس اين معلم عزيز را هم درج مي کرديد.
▪ اين مطلب خيلي عالي بود اما اين كتاب اولين كتاب از اين نوع نيست هرچند كه اين نكاتي كه شما از متن كتاب آورده بوديد واقعا جالب بود اما كتاب گرانمايه "گله هاي يك معلم" نيز به نوبه خود خيلي جذاب وشيرين است كه به خوانندگان محترمتان توصيه ميكنم اين كتاب راهم مطالعه كنند
▪ ای والله.. اشک ما را هم در آوردی. راستی چرا دیگر کمتر شاهد چنین معلمانی هستیم. چرا فقط به آموزش فکر کرده و از پرورش و تزکیه نفس دانش آموزان غافل شده ایم ؟؟
این تیتر خبری امروز شما - فارغ از حال و هوای سیاسی و اقتصادی و ... سایر تیترهایتان - روح و جانم را زنده کرد. لطفا باز هم از این عناوین خبری بگذارید... متشکرم.
این تیتر خبری امروز شما - فارغ از حال و هوای سیاسی و اقتصادی و ... سایر تیترهایتان - روح و جانم را زنده کرد. لطفا باز هم از این عناوین خبری بگذارید... متشکرم.
▪ من ازفارغ اتحصیلان مدرسه علوی هستم به خاطر دارم کلاس اول دبستان استاد شیرین ترین لحظات را در زمان تدریس حروف جدید الفبای فارسی برای دانش آموزان خلق میکردند. خداوند ایشان را حفظ کند ..انشاء ا... و در همین جا درود می فرستم به روح اساتید والا مقام مرحوم استاد رضا روزبه ، علامه
▪ اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم. اين صلوات هديه به شما معلم عزيز؛ مولايمان اجرتان دهد.
▪ متاسفانه چند سالي است معلمان فقط وظيفه خود را درسي دادن مي دانند درحالي که تربيت صحيح و ياد دادن آداب درست زندگي اولين وظيفه هر معلم دلسوز و جامعه پرستي است.
▪ اخلاص در عمل باعث زیبایی اعمال میشود.
▪ آن زمانها معلمان حرمت و اجر و منزلتی داشتند و نگران پول زحمت آخر ماه نبودند ولی حالا باید کلی بابت ندادن حقوق ماهانه خود غصه بخورند تازه با این وضعیت گرانی دیگر از هیچ معلمی توقعی نیست .
▪ بسيار لذت بردم و بي اختيار بسيار گريستم.
▪ به نام خدا
... نمي دانم با چه جمله اي احساس شعف خود را از وجود چنين جواهري بروز دهم ولي چقدر زيباست چنين مطالبي كه واقعيت هم داشته و باعث جلاي روح مي شود .
... قطرات اشكم را كه همزمان با خواندن متن بالا ريخته شد و باعث شد بعد از 10 سال دوباره از ته دل اشك برزم نثار آن معلم والا مقام مي نمايم ..
بيشتر بنويسيد ..
... نمي دانم با چه جمله اي احساس شعف خود را از وجود چنين جواهري بروز دهم ولي چقدر زيباست چنين مطالبي كه واقعيت هم داشته و باعث جلاي روح مي شود .
... قطرات اشكم را كه همزمان با خواندن متن بالا ريخته شد و باعث شد بعد از 10 سال دوباره از ته دل اشك برزم نثار آن معلم والا مقام مي نمايم ..
بيشتر بنويسيد ..
▪ اری وقتی معلمی و استادی و هر شغلی که داری عاشق باشی و انها را تکلیف الهی بدانی و معلمی برایت شغل انبیا بشود اثارش هم همین است ما که در این قافیه فقط اسم معلمی و استادی را یدک کشیدیم نه معلم شدیم نه استاد خدا عزت دهد این معلمین بزرگ را که جمعه طفلان گریزپا را به مکتب می اورند و من معلم غیر متعلم ( عالم بی عمل) شاگرد را از کلاس فراری می دهم اری عاشق باید بود و کاری است بس دشوار
▪ سلام ودرود خدا به روح والا و بزرگ چنین انسانهایی که متاسفانه در این دوران نایاب شده اند
▪ خدا می داند این معلمان همنشین پیامبرند.باشد که سرلوحه معلمان ما باشند تا جامعه ما پیشرفت کند.
▪ ای ول بابا دوباره گل کاشتین
از این جور چیزها بیشتر بنویسین
از این جور چیزها بیشتر بنویسین
▪ hakeman hokoomat eslami niz biamoozand.......
▪ ای ول بابا دوباره گل کاشتین
از این جور چیزها بیشتر بنویسین
از این جور چیزها بیشتر بنویسین
▪ معلمی شغل انبیاست
▪ 41سال قبل درسال 1346 درمدرسه قدس در خيابان منيريه شاگرد كلاس اول استاد عزيزم آقاي يزدانيان بودم حدود 20 سال قبل ايشان نامه اي براي شاگردانش فرستاد واز آنها حلاليت طلبيده بود كه كار بسيار جالبي بود ومن اكنون درآستانه 50 سالگي به دست بوسي او افتخار ميكنم . ضمنا تصوير ايشان درتصوير اول باروپوش سفيد ودر تصوير دوم جلوي ميني بوس دست در جيب ميباشد.
▪ salam alikom
man eftekhare shagedi ishan ra dashtam , man va 3 barabram ..
che rozhay ba barakati bod .
khoda hamay onharo hefz konad , va be ma liaghat daha ke
hamanande anha bashim.
man hala sakene Stockholm hastam va ba in dastan man ro ba dorane por barakate kodaki bordid,
ashkeman aman nemidahad bishtar.
man eftekhare shagedi ishan ra dashtam , man va 3 barabram ..
che rozhay ba barakati bod .
khoda hamay onharo hefz konad , va be ma liaghat daha ke
hamanande anha bashim.
man hala sakene Stockholm hastam va ba in dastan man ro ba dorane por barakate kodaki bordid,
ashkeman aman nemidahad bishtar.
▪ خيلي عالي بود و اشكم را در آورد. به تمام معلمينم سلام و درود مي فرستم و جبران زحماتشان را از خداوند متعال خواستارم.
▪ ایشان معلم اول دبستان بنده بودند
کاش مشخصات کامل کتاب را میگفتید (مثل نام انتشارات)
کاش مشخصات کامل کتاب را میگفتید (مثل نام انتشارات)
▪ با تشکر از کار عمل زيباي شما در انعکاس اين خبر. استاد يزدانيان معلم حرفه و فن ما در مدرسه راهنمائي محبان الحسين(ع) که موسس آن مرحوم زنده ياد حاج حسين آقا معتمدتبار بودند، مدرسه اي که جناب آقاي آل اسحق، جناب آقای سيّد محمد صفي زاده و ديگر عزيزان در آنجا بودند، با روئي خوش و اخلاقي بي نظير و انساني به تمام معنا هنرمند معلم ما بودند. از آنجا که جمعي از همکلاسي هاي آن مدرسه هنوز با هم در ارتباط هستيم اي کاش مي شد به طریقي به استاد وصل مي شديم تا بوسه به دست ايشان بزنيم و ايشان را مثل 40 سال پيش در جمع خود ببينيم. لطفاً در صورت امکان ما را به ايشان وصل نمائيد. با تشکر پيشاپيش
▪ حال که از استاد مهدي يزدانيان معلم نمونه مدرسه محبان الحسين نام برديد جا داشت از موسس آن مدرسه مرحوم حاج حسين آقا معتمد و مرحوم حاج شيخ احمد راسخ افشار مدير آن مدرسه ياد و ذکر خيري مي شد.
▪ خداخیرتان دهدکه دراین غوغای روزمرگی وسیاست بازی وسیطره نفس برجان انسانها مارا لحظاتی به خود آوردید.کاش مشخصات کتاب را هم اعلام میکردید
▪ ما از نظر اعتقادي هر چه داريم از مدرسه محبان الحسين داريم. اولين فارغ التحصيلانش الآن حدود شصت سال دارند. ما نماز جماعت را به امامت حجت الاسلام آل اسحق مي خوانديم . هر چه محفوظات قرآني و حديثي داريم از آن دوره است. خدا تمام آن عزيزان را حفظ کند و روح مرحوم استاد حاج حسين معتمد را هم که موسس آن مدرسه بود را غريق رحمت کند. آمين
▪ من خود از دانش اموزان مدرسه یتیمان جعفری بودم خدا شاهد است که در ان موقع به ما نماز خواندن و قران یاد میدادند با زمزمه محبتی و نه با روش چماق و همه هم عاشقانه عمل میکردند ..
▪ خدا به ايشان و تمام معلمان با اخلاص دنيا اجر دنيوي و اخروي اعطا نمايد .
▪ آيا وقت ان نريسيده كه در گزينش شغل معلمي تغييراتي صورت بگيرد و في المثل از افرادي كه عاشق اين شغل شريف هستند انتخاب شوند من يك معلم عشاير هستم و هر روز از انتخابم بيشتر لذت مي برم.
▪ خيلي عالي بود. در اين وانفساي سياست زدگي، كارهاي فرهنگي از اين دست ارزش بالايي داره و بسيار تأثير گذاره.
پيشنهاد ميكنم در دو گزارش به دو استاد و معلم بزرگ ايران كه هردوشون به رحمت ايزدي پيوستند بنويسيد: استاد روزبه و استاد علامه
دو استادي كه بي شك كمك فراواني به انقلاب اسلامي ايران كردند، هرچند كه ظاهر كارشون فقط معلمي بوده. اونها بهترين مديران امروز كشور، اعم از دكتر حدادعادل، دكتر خرازي، ميرحسين موسوي و بسياري از دولتمردان رو تربيت كردند و كابينه اي از اول انقلاب نبوده كه حداقل 2-3 وزير از شاگردان اين بزرگان نبوده.
جالبتش اينه كه اين دو بزرگ، هر كدوم ويژگيهاي منحصر به فردي داشتند كه فقط به يكيش اشاره ميكنم:
مرحوم استاد علامه، خودشون مرجع تقليد بودن و مرجعيتشون رو آيت الله بروجردي امضا كرده بوده و رساله عمليه از ابتكارات ايشونه. مرحوم استاد روزبه هم كسي بودند كه با مدرك فوق ليسانس فيزيك در 50 سال پيش و بورسيه كشورهاي خارجي اومدن و معلمي كردند .
پيشنهاد ميكنم در دو گزارش به دو استاد و معلم بزرگ ايران كه هردوشون به رحمت ايزدي پيوستند بنويسيد: استاد روزبه و استاد علامه
دو استادي كه بي شك كمك فراواني به انقلاب اسلامي ايران كردند، هرچند كه ظاهر كارشون فقط معلمي بوده. اونها بهترين مديران امروز كشور، اعم از دكتر حدادعادل، دكتر خرازي، ميرحسين موسوي و بسياري از دولتمردان رو تربيت كردند و كابينه اي از اول انقلاب نبوده كه حداقل 2-3 وزير از شاگردان اين بزرگان نبوده.
جالبتش اينه كه اين دو بزرگ، هر كدوم ويژگيهاي منحصر به فردي داشتند كه فقط به يكيش اشاره ميكنم:
مرحوم استاد علامه، خودشون مرجع تقليد بودن و مرجعيتشون رو آيت الله بروجردي امضا كرده بوده و رساله عمليه از ابتكارات ايشونه. مرحوم استاد روزبه هم كسي بودند كه با مدرك فوق ليسانس فيزيك در 50 سال پيش و بورسيه كشورهاي خارجي اومدن و معلمي كردند .
▪ مطلب بسیار زیبا، پند آموز و تاثیر گذاری است. امیدوارم معلمان زیادی بخصوص معلمان دوره ابتدایی و راهنمایی این مطلب را بخوانند.
▪ الحق كه معلمي شغل انبيا است .من خودم پدرم دبير رياضي دبيرستان دارلفنون بوده كه الان در قيد حيات نيست . و برادر كوچكتر از خودم هم در حال حاضر دبير ديني مي باشد . دو تن از عمو هايم نيز يكي دبير تاريخ دبيرستان دارالفنون بوده و ديگري دبير شرعيات در شهرستان آستارا بوده كه در حال حاضر بازنشسته اند و تعداد زيادي از اقوام پدري و مادريم معلم دبستان و راهنمائي ودبيرستان بوده اند كه بعضي از آنها نيز از دنيا رفته اند . به اعتقاد من معلمي شغلي است كه لياقت و عاشقي مي خواهد كه نصيب هركسي نمي شود. باتشكر از مسئولين سايت پربيننده تابناك از درج اين مطلب جالب.
▪ من هم فارغ التحصیل موسسه علوی هستم، واقعا یاد روزهای کلاس اول و آموزش الفبا بخیر، یاد اردوهای فرهنگی که هنوز هم با این که 40 سال دارم دلم برایشان تنگ است بخیر... انشاءالله همه معلمان دلسوز سعادتمند باشند، خصوصا آقایان یزدانیان، روزبه، مقدس، علامه کرباسچیان و .....
▪ درس معلم ار بود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
▪ گریه کردم!!!!! مخصوصا آن روحانی معظم شاهکار کرده بود، چون اخلاص داشت.
من خود معلم بودم و مدتی بود رها کرده بودم مرا به حال و هوای مدرسه بردید.
من خود معلم بودم و مدتی بود رها کرده بودم مرا به حال و هوای مدرسه بردید.
▪ بسیار متشکرم، من هم معلمی داشتم اینچنین بزرگ و پرارزش. هنوز هم مشغول به مدیریت در مدرسه هستند و کارهای با ارزشی انجام داده اند. از این افراد گرچه کم اما هر زمان در جایی از کشور هستند و به وجودشان مفتخریم. این عزیزان همیشه حسودان و عنودانی دارند که از عشق و علاقه بچه ها به آنها در رنجند و همیشه نوآوری های آنان را در برخورد با بچه ها برنمی تابند به همین دلیل همه آنها یکایکشان در گمنامیند که درست هم اینست.
▪ سلام1) من سال 53و54 در اردوي کرج افتخار شاگردي ايشان راداشتم . عجب صفايي داشت:معلمين با تقوي-هنرمند-بانشاط و....در يک باغ باصفا-هنوز مزه اش زير زبانمان هست 2)از اين مطالب بيشتر بزنيد. بعدازمدتها يادمان امد که دغدغه هاي فرهنگي هم داريد.3)کاش ميگفتيد چطوري کتاب را تهيه کنيم
▪ خداوند بزرگ رحمت کند مرحوم استاد حسن نیرزاده نوری را. او در هر خط خیری که می خوانم و می نویسم شریک است. زیبا است این نوشته. مخصوصا در زمانی که در دنیا دوستی چشممان بسته شده. خداوند رحمت کند دلسوزان و زحمت کشیدگان از دنیا رفته را و طول عمر دهد به آنان که هستند که برکت زندگی ما هستند. آمین
▪ زاهدان كين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر مي كنند
بس كنيد اين همه ريا رو
اشك همه دراومد
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر مي كنند
بس كنيد اين همه ريا رو
اشك همه دراومد
▪ mamnoon az matlabetoon . avalin bar bood ke az yek matlab dar site shoma khosham oomad ..
▪ در اینجا ضمن تشکر از کار شایسته سایت شما در معرفی این معلم زحمتکش پیشنهاد می شود این کار در مورد دیگر خادمین گمنام مردم نیز ادامه یابد. جا دارد یادی شود از خدمات ارزنده بنیانگذار آموزش وپرورش عشایر ایران جناب آقای محمد بهمن بیگی که حق بسیار بزرگی بر جامعه عشایری ایران دارند.خاطرات آموزشی ایشان هم در کتابی با عنوان "به اجاقت قسم"چاپ و منتشر گردیده است.
▪ اینو بگذارید کنار آن معلمی که در اهواز کودک طفل معصوم را با کابل زده بود...من شاگرد استاد نیر زاده بودم از او الفبا یاد گرفتم قرآن و نماز یاد گرفتم او مرا با مهر از بیقراری و شیطنت بازداشت و گریز پاییم را که شهره فامیل بود به میل بی نهایت مطالعه تبدیل کرد امروز که خودم درس می دهم هر روز در کلاس درسم یادش می کنم و در هر نماز دعایش ... معلم چو کانونی از شعله هاست ره او ره روشن انبیاست
▪ با سلام به همه معلمان عزیز و زحمتکش و تشکر از شما
زیبایی و ارزش کار معلم از این کلام گهربار مولا علی (ع) مشخص میشود که فرمود:
من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا
ببینید که معلمان ما چه حق بزرگی بر گردن ما دارند. خداوند اجرشان دهد.
زیبایی و ارزش کار معلم از این کلام گهربار مولا علی (ع) مشخص میشود که فرمود:
من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا
ببینید که معلمان ما چه حق بزرگی بر گردن ما دارند. خداوند اجرشان دهد.
▪ چندسالی بودکه مطلبی اینچنین دلم راشاد وهمزمان چشمم راغرق دراشک نکرده بود
▪ چرا همه می خوایم دیگران چنین روحیاتی داشته باشند و از خودمون این انتظار رو نداریم؟!
▪ من هم روزگاری نه چندان دور چنین معلم ارزشمند و والایی داشتم.او غیر از درس عربی به ما درس اخلاق و انسانیت میداد.تازگی اورا در خیابان حالی دیدم که می خواستم خون گریه کنم.او بعد از حادثه فوت یکی از عزیزانش دچار افسردگی شدید و فراموشی شده و هیچ کس شاید غیر از شاگردانش ندانند که او کیست .برای سلامتی او و شادی روح دوتن دیگر از معلمان عزیزم مرحومه بهرامی و توانا صلواتی عنایت فرمایید.
▪ من با اینکه این معلم عزیز را نمی شناختم و افتخار شاگردی او را نداشتم، ولی با همین چند خطی که درباره او و اهداف مقدسش آوردید و ابراز محبتی که از شاگردان او در نظر کاربران دیدم، آرزو می کنم اگر همچون این هایی را کم داریم، لا اقل آنهایی را که هنوز هم آتش تربیت خردسالان پاک، در دلهاشان شعله ور است و هنوز ندای منادی حق (ص) در درونشان شنیده می شود که : علیکم بالأحداث ... قدر بدانیم و پایندگی مملکت خود را در پرورش صحیح خردسالان خود ببینیم نه چیز دیگر.
▪ به نظر من نام وزارت آموزش و پرورش بايد به نام وزارت پرورش و آموزش تغيير كند.
▪ بسیار زیبا بود...چه زیبا گفت پیر مراد خمینی عزیز که معلمی شغل انبیاست.....به راستی اینچنین معلمی شغل انبیاست....هزاران درود و سلام بر اینچنین معلمانی که چون شمع میسوزند و روشنایی میدهند
▪ این مطلب مرا به یاد عظیم ترین و والاترین انسانی که میشناختم معلم خوبم ((حسین بیک نژاد)) به گریه انداخت تو را به خدا نظرم را انعکاس دهید بلکه او ببیند
▪ بسيار عالي بود .. مرا به ياد آقاي " سيد عيسي فاطمي " انداختيد . ايشان اولين معلمي بودند كه عشق و دوستي با دانش آموز را در زندگي آموزشي بنده در سال پنجم ابتدايي وارد كردند . بنده هنوز به شاگردي ايشان افتخار مي كنم و انشاءالله كه هميشه سالم و موفق و سعادتمند باشند .
▪ از كليه معلمان عزيز بخاطر نمك ناشناسي بعضي از دانش آموزان قبلي و مسئوليني كه مشكلات آنها را درك نمي كنند ، معذرت مي خواهم .
▪ بسيار زيبا و دل شكن بود تا به خود باز گرديم و اشك از چشمانمان سرازير گشت ..شايد باور نكنيد من و همكلاسيهايم در دبيرستان خوارزمي شميران و صدر با اساتيد جناب آقايان عارفي وقره گزلو و تقوا كيش و الموتي و طاهري و شاملو وصائمي از سال 65 هر ماهه دوره داشته و به آنها افتخار ميكنيم.خداوند تمام معلمها را حفظ كند.
▪ خسته نباشید، بنده هم افتخار تدریس در پایه های مختلف ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را دارم. واقعا نیاز شدید به عشق و علاقه در ادامه کار است. مشکلات اقتصادی گریبانگیر انسانهای وارسته ایست که معلمی را بعنوان شغل انتخاب کرده اند. الان که در سازمانی بزرگ به کار جدید و البته مطابق تکنولوژی مشغولم ، برای روزهایی که در مدارس حوالی میدان هرندی، چهار راه مولوی و سرچشمه تدریس میکردم دلتنگم. همه اینها مرهون زحمات معلمانی بزرگ و والا مقام از ابتدایی تا استادان دانشگاهم است. خدا عوضشان بدهد و رفتگان را قرین رحمت کند.
▪ سلام درتماس با نشر ابصار معلوم شد مراکز توزیع کتاب«انتشارات نیک معارف:66950010» و «انتشارات رسالت قلم:66400924» میباشد
▪ ای معلم بوی باران میدهی/عاشقی را یاد یاران میدهی/ساعتی از عشق می گویی سخن/ساعتی هم درس ایمان میدهی/چونکه دیو جهل جانم رافسرد/ای مسیحادم به من جان مدهی/تقدیم به همه معلمانی که شمع وجودشان روشنی بخش دنیای تاریک جهالت کودکانه ام شدند.
▪ خداوند روح معلم فداكاري را كه چندي پيش با فدا كردن جان خود جان دانش اموزش را از خطر سقوط تير دروازه فوتبال نجات داد را نيز قرين رحمت نمايد الان هم با تمام مشكلات اقتصادي و معيشتي باز هم هستند معلمان عزيزي كه آخر ايثارند.
▪ به نام خدا
من يك استاد دانشگاه هستم و هميشه سعي كردهام براي دانشجويانم يك الگو باشم. نميدانم تا چه حد موفق بودهام اما ميدانم كه دانشجويانم نسبتاً از من راضي هستم. جالب است وقتي كه داشتم اين مقاله را ميخواندم اشك در چشمانم حلقه زده بود كه در همين حال دو دانشجو براي مشاوره در مورد پروژهاشان وارد اتاق من شدند (هميشه در اتاق من به روي دانشجويان باز است) مانده بودم كه چه كنم. به ايشان گفتم به دليل نگاه كردن طولاني به مانيتور چشمانم اذيت شده است.
من يك استاد دانشگاه هستم و هميشه سعي كردهام براي دانشجويانم يك الگو باشم. نميدانم تا چه حد موفق بودهام اما ميدانم كه دانشجويانم نسبتاً از من راضي هستم. جالب است وقتي كه داشتم اين مقاله را ميخواندم اشك در چشمانم حلقه زده بود كه در همين حال دو دانشجو براي مشاوره در مورد پروژهاشان وارد اتاق من شدند (هميشه در اتاق من به روي دانشجويان باز است) مانده بودم كه چه كنم. به ايشان گفتم به دليل نگاه كردن طولاني به مانيتور چشمانم اذيت شده است.
This is a non-political list.
MARKETPLACE
Special offer for Yahoo! Groups from Blockbuster! Get a free 1-month trial with no late fees or due dates.
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch format to Traditional
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe
.
__,_._,___
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر