کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

[farsibooks] ( اصلاح‌گرایی(3

 


http://www.goftman-iran1.info/content/view/1293/12/


اصلاح‌گرایی(3)

کیان بهنود

با توجه به آنچه در نوشته پیشین آمد، لوتر مناسبات كلیسا را بسیار مزورانه و ریاكارانه می‌دانست و تلاش كرد كه در مقابل این مناسبات، قد عَلم كند. با نوشته‌های لوتر، بحث قدیمی اصحاب درونی مسیحیت و مسیحیان نخستین، دوباره اوج گرفت. اینكه آیا برای رستگاری و نجات روح، می‌بایست عمل به شریعت كرد، و یا اینكه رستگاری امری باطنی و درونی است و شناخت باطنی ضامن آن است. در واقع برای او و در منازعه او، بحث بر سر تقابل مابین قوانین شرعی، و به بیان بهتر، شریعت كلیسایی و پیروی از ایمانِ تنها بود. برای روشن شدن مطلب، می‌بایست به ریشه‌های این بحث اشاراتی داشته باشیم. در سده‌های نخستین در بحثی كه میان گروهی از آپولوژیست‌ها از طرفی، و كسانی كه از باورهای گنوسیستی تاثیر پذیرفته بودند از طرف دیگر (اغلب در حوزه اسكندریه) در گرفته بود، این منازعه فكری مطرح شد كه آیا صِرفِ ایمان، و دست‌یابی به شناخت درونی و نور باطنی از طریق آن، برای رستگاری كفایت می‌كند، و یا اینكه برای نجات روح می‌بایست از طریق كلیسا و با عمل به شرایع مذهبی و دینی و پذیرش شریعت عیسوی و كلیسایی به این مهم دست یافت. برای مثال بازیلوس متاله نامدار مسیحی و تز طرفداران كلیسا، در قرون نخستین مسیحی، به تندی به طرفداران عرفان مسیحی تاخت و تنها راه رستگاری را كلیسا قرار داد. بازیلوس كسی است كه در مقابل افكار گنوسیستی كه به مسیحیت راه یافته بود، ایستاد و آنها را عین جهل و بی ایمانی دانست. وی از بانیان تدوین قوانین كلیسایی است. در مقابل، كسانی همچون كِلِمِنس و یا اوریگنس شریعت را تنها، روش زیستن در دنیا می‌دانستند و با استناد به سخنانی از پولس قدیس كه به صراحت گفته بود شریعت، روش زیستن در این دنیا است، ولیكن برای رستگاری می‌بایست از دنیا رها شد، اذعان نمودند كه آنچه برای رستگاری دارای اهمیت است، ایمان و شناخت باطنی است و نه عمل به شرایع. در واقع با تمایزی كه میان امر دنیوی و امر اخروی ایجاد كردند، شریعت و قوانین دینی را در نسبت با امر دنیوی فهمیدند و آن را به عنوان قوانین زندگی در دنیا قلمداد كردند، و اظهار كردند كه برای دست‌یابی به رستگاری، می‌بایست از دنیا، و در نتیجه از شریعت نیز رها شد. 

این نگرش تا بدانجا پیش رفت كه شریعت را، در یك دیدگاه ثنوی، كه از اشاعه باورهای مانوی در اروپا حاصل آمده بود، به خدای شر نسبت دادند و در نیتجه در زمان و در مسیری كه مسیحیت، به دنبال مشروعیت بیشتر و كسب جایگاه اجتماعی بالاتری بود، یهودیت دین شریعت و بنابراین بر آمده از خدای شر دانسته شد. و در نتیجه مسیحیت را خدای خیر، از سر لطف بی‌كرانش، برای رهایی انسان نازل كرده بود. انسان نیز كه در این دنیا گرفتار آمده است، تنها با ایمان می‌تواند راهی به خدای خیر، كه مسیح است و در تثلیت، دارای وحدت جوهری است، باز كند و از این طریق رستگار شود. به عبارتی ایمان، راهی است كه از طریق آن، انسان كه در دنیای خدای شر گرفتار شده است، می‌تواند به خدای خیر راه پیدا كند، كه این راه نیز از لطف خدای خیر ایجاد شده است. در قرن شانزدهم نیز لوتر، برای احیای این بحث به جهت مخالفت با استبدادكلیسایی، مجددا به این ریشه‌ها توجه كرد و برای این كار دست به نقادی جدی از این تلقی از سنت زد، كه بر مبنای آن كلیسا میراث‌برِ حقیقت بود، و در مرتبه‌ای در كنار كتاب قرار می‌گرفت. گرایشی، كه بر این باور بود كه اساسا، هرگونه حقیقتی از مسیر كلیسا می‌‌گذرد و آن است كه مجوز رستگاری را صادر می‌كند. او سنت‌های كلیسایی را سنت‌های انسانی traditiones hominum نامید، و از آنجا كه برای او هرآنچه خدایی و الاهی نباشد، شیطانی است، بصراحت سنت و سنت كلیسا را سنت‌های شیطان می‌نامید.ایستادگی لوتر تا آنجا بود كه پاپ را در نوشته‌هایش دجال، به معنی ضد مسیح خواند. در نتیجه لوتر در محورهایی بسیار جدی تلاش مرد كه از كلیسا مشروعیت زدایی كند و بنابراین، تنها كتاب scriptura sola را، به دور از سنت، به مثابه مجرای امر الاهی در نظر گرفت. برای او كلیسا دیگر، بر خلاف آنچه كه می‌بایست باشد، مجرای حضور روح‌القدس و كلمه خداوند نیست، بلكه به مرجعی از اقتدار تبدیل شده كه او تلاش می‌كند مرجعیت و حجیت آن را از میان بر دارد. در الاهیات لوتر، خداوند بوسیله قدرت كلمه‌اش كه در انجیل آمده و نیز با قدرت روحش كه در انسانها به ودیعه نهاده است، ایمان را دوباره در گناهكاران احیا می‌كند و به روح آنها زندگی می‌بخشد. برای او انسانها از درون خود و به عبارتی با توجه به امكانات طبیعی خود، مطلقا نمی‌توانند دست یابند. برای نمونه، در مثالی كه خود وی می‌زند، آدم و حوا با خوردن میوه ممنوعه، در واقع به خود اعتماد كردند و با این اعتماد به خود در دام گناه گرفتار شدند، و تنها خداوند می‌تواند با دخالت كردن در این جریان، این اعتمادِ به خود و اعتمادِ به نفس را از بین برده و آنها را به سوی خویش بازگرداند. بر مبنای الاهیات لوتر انسان جدای از لطف فعال خداوند، حتی قادر به اجرای فرامین الاهی نیز نیست و تحقق قانون خدا را نیز نتواند. از دیگر سو، فلسفه اما برای لوتر این توانایی را دارد كه اشیا را در ارتباطشان با یكدیگر و با جهان توصیف كند و بشناسد، و حتی پیش‌تر از آن، می‌تواند خدا را به عنوان سرچشمه‌ای برای نظم تبیین كند. در واقع فلسفه این توانایی را دارد كه تا آنجا پیش رود، كه خدا را به عنوان مبداء نخستین تشخیص دهد و بفهمد. ولی نكته این است كه فلسفه به هیچ وجه قادر نیست لطف و رحمت خداوند را دریابد و هیچگاه آن را درك نخواهد كرد. در نتیجه نمی‌تواند اشیا را در ارتباط كامل با خدا بشناسد. ارتباط كامل اشیا با خداوند تنها از طریق ایمان می‌تواند فهم بشود. بنابراین برای رستگاری و نجات روح، تنها كتاب در دسترس مومنین مسیحی وجود دارد. كتاب است كه ما را به اصل بازمی‌گرداند. نكته این است ‌كه در نزد لوتر، برای رستگاری و دست یافتن به آزادی مسیحی، می‌بایست رجعتی به اصل داشت و در بازگشت به اصل است كه نجات رخ می‌دهد. نشان خواهیم داد كه بازگشت به اصل و اساسا رجعت به گذشته، از اصولی است كه در سده شانزدهم بسیار دیده می‌شد. از مصادیق این رجعت، همانطور كه پیش از توضیح دادیم، یكی بازگشت به حقوق رُمی بود و دیگری بازیابی و ترجمه كتاب سیاست ارسطو در قرون دوازدهم و سیزدهم. این بازگشت به اصل، كه در نزد لوتر و جنبش اصلاح دینی مشاهده خواهیم نمود، حاكی از تلقی متفاوتی از زمان است كه با تلقی یونانی كه نگاهی دوری به زمان داشتند، از اساس متفاوت بود. برای لوتر و به طور كلی، برای اصحاب اندیشه در قرن شانزدهم، زمان امری خطی بود. یعنی بر خلاف اصحاب اندیشه یونانی، كه آن را امری دوری می‌دانستند- كه منجر به این می‌شد كه امور در هستی خود تكرار شوند- سیر مستقیمی را می‌پیماید. با توجه به این تلقی، دو راه در پیش روی ما نمایان می شود. یكی اینكه می‌توان بر این گمان بود كه زمان رو به پیشرفت دارد و هر چه زمان بگذرد، امور عالم رو به پیشرفت و بهبودی می‌گذارد (هر چند كه مفهوم پیشرفت، آنگونه كه ما می‌شناسیم برای انسان قرن شانزدهمی ناآشنا بود)، و دیگری اینكه گمان كنیم كه زمان، سیری است رو به تباهی. یعنی در این خط زمان، هر چه بگذرد امور عالم رو به فساد و تباهی می‌گذارد. لوتر باور دارد كه در قرون اخیر، در مسیحیت، به عنوان یك دین و پیام خداوند، و حتی در دیگر مسائل عالم، تباهی‌های گسترده‌ای رخ داه است. به عبارتی هرقدر كه از آن اصل دور شده‌ایم، امور عالم رو به سوی فساد و تباهی داشته است و نظم نخستین از میان رفته است. در نتیجه، می‌بایست به گذشته، و در واقع به آن اصل و بنیاد رجعت كرد و در آنجا حقیقت را یافت. آنچه در این بین مهم می‌باشد، این است كه برای لوتر، اصلاح‌گرایی به هیچ وجه به معنای توجه به دنیا و یا رهایی ازدست احكام مابعدالطبیعه كلیسا یا چیزهایی چون این‌ نیست. بلكه حاكی از این است كه كلیسا، و سنت، از آنجا كه در طول شكل‌گیری خود، هر چه بیشتر به دنیا، و به معنی دقیق‌ كلمه، به آنچه دنیوی است وابسته‌تر شده‌اند، و قدرت سیاسی را نیز به چنگ آورده‌اند، دیگر عنصری الاهی و روحانی به شمار نمی‌روند، و در نیتجه می‌بایست مسیحیت را از هر آنچه دنیوی است پالوده كرد. برای لوتر، مقصود، بازگرداندن مسیحیت به اصول خود است و از اینجاست كه ایمان، محور اندیشه‌های وی قرار می‌گیرد و آن را برای رستگاری بسنده می‌داند. این بازگشت به كتاب حاوی این عنصر از اندیشه وی است كه راهی كه كلیسا و اربابان كلیسا در این سده‌ها رفته‌اند، نه راهی الاهی، كه طریقِ دنیاست، و اصحاب كلیسا، تنها به فكر منافع شخصی خود و در پی هواهای نفسانی بوده‌اند، و نه امور الاهی. از اینجاست كه لوتر به جد، با تمام عناصر كلیسای وقت به منازعه بر می‌خیزد و برای تطهیر مسیحیت از این عناصر، به كنارشان می‌زند. نزد او، آنچه برای رستگاری و نجات دارای اهمیت است، ایمان صرف است و نه عمل به شرایع. او با این فتوای خود، مومنین را از قید و بندهای دشوار كلیسا، كه برای رستگاری قیودات وسیعی به جهت بهره‌كشی از مومنین قرار داده بود، رهایی بخشید.چرا كه وقتی عنصر اصلی دین، ایمان است و با صرفِ ایمان، رستگاری بدست می‌آید، دیگر نیازی نیست كه فرد مسیحی خود را در چنبره كلیسا گرفتار كند. ولی در درون نظام الاهیاتی وی، كه شرح كامل آن در اینجا میسر نیست، عناصری كاملا مسیحی كه حاكی از نص كتاب مقدس، با توجه به نظام تفسیری ظاهری لوتر، در كنارهم گرد می‌آیند. نظام تفسیری ظاهری در مقابل تفسیر باطنی متن قرار می‌گرد كه معتقد است خداوند در كلام خود، نوعی از معانی را منظور داشته كه از ظاهر كلام، نمی‌توان به آنها پی برد. تقابل و نتایج این دو نظام تفسیری از غایتِ اهمیت بر خوردار است ( این دو را در جایی دیگر به مناسبت شرح ولایت مطلقه كلیسا و پاپ در اروپا، تبیین خواهیم نمود). از طرفی وی قائل به نوعی از جبر، از طریق خداوند است. یعنی برای او بدون حضور خداوند، فعل و كنش رخ نخواهد داد و در نظام الاهیاتی خود، باور به جبر را با محور خداوند، كاملا به لحاظ نظری و عملی توجیه می‌كند. با توجه به آنچه كه گفته شد، آنجا كه لوتر به اصلاح می‌پردازد، مقصودش اولا پالودن هر آن چیزی است، كه عَرَضی می‌باشد و بر دامن مسیحیت لكه وارد كرده است. یعنی پالودن آنچه كه امری ذاتی برای مسیحیت نیست. و دوما به نوعی، بازگشت به اصل و به گذشته‌ای دور را در نظر دارد. چرا كه زمان رو تباهی گذاشته و برای یافتن حقیقت می‌بایست رجعتی به گذشته داشت (در رنسانس نیز این بازگشت و توجه به گذشته مطرح بود. آنها به رم و دوران جاهلی توجه داشتند). سوم اینكه به شكلی، ناظر بر طرد دنیا و امور دنیوی است و نه رجوع به دنیا. مشكل لوتر امور دین بود و نه امور دنیوی. و در واقع برای این كار به تفكیكی میان این امور نائل آمد. چهارم اینكه الاهیات نوینی را مطرح می‌كند كه در آن الاهیت، ایمان، محور است و حقیقت، در كتاب خلاصه می شود. پنجمین نكته این است كه واضح می‌باشد كه این اصلاح، بحثی درون دینی است و به نوعی مناقشه‌ای از اهل دین است، ولو مناقشه‌ای بسیار جدی.

از اینجاست كه اصلاح گرایی دینی نسبتی مهم با ذات و امور ذاتی دینی، به عنوان ارتباط با خداوند، دارند. به عبارت دیگر اصلاح‌گرایی دینی در حوزه دنیا، نوعی زدودن امور غیرضروری دین است و نه اضافه كردن چیزی بر آن. مشكل این است كه از مومنان، برای رستگاری، چیزی اضافه بر آنچه كه حقیقتا نیاز است، طلب می‌شود، و این امر دست و پای مومنین را خواهد بست، و بیشتر از آن اینكه، نه تنها به مانعی جدی در مقابل نجات و رستگاری روح و در یك كلمه سعادت تبدیل خواهد شد، بلكه آن چیزی كه ترویج خواهد داد نه زندگی متناسب با روحیات و امور مذهبی و مبتنی بر خواسته‌های خداوند و عیسی مسیح، كه ریاكاری و تظاهر خواهد بود. نزد لوتر عمل، هر چند كه عملی خیر و با توجه به آن غایت باشد، همواره در درجه دوم اهمیت قرار دارد. در واقع آنچه كه باعث می‌شود عملی خیر تلقی شود و عملی دیگر تلقی نشود، نه ذات آن عمل، و نه نوع عمل و در واقع اهمیت آن و یا فضیلت بودن آن، بلكه یمان به مسیح است كه باعث خواهد شد كه عملی خیر دانسته شود. به دیگر سخن هر آنچه كه خیر است، منسوب به مسیحیت است و با ایمان، هر عملی كه از فرد مومن سر بزند، خیر خواهد بود. می‌بینیم كه این عناصر در نزد ما عناصری عقلانی نیستند، ولی هدف لوتر نیز جز این نبود كه ایمان را به فرد مسیحی باز گرداند و به رستگاری او كمك كند. نكته اما این است كه لوتر با این كار، حوزه دنیا را از حوزه ایمان، البته به نفع مطلق حوزه ایمان، از یكدیگر جدا كند و با این جدایی، این سخن عیسی مسیح را احیا كرد كه گفته بود سلطنت من در این جهان نیست. در واقع او به دنبال این مسئله بود كه هر كدام از این حوزه‌ها را، به اهالی خود بسپارد. از اینجاست كه در پی این جنبش، بسیاری از زمینها و اموال كلیسا نیز به بیت‌المال یا به عبارتی به حوزه عمومی بازگردانده می‌شود، و به دیگر سخن، در آنها سكولاریزاسیون رخ می‌دهد. یعنی این اموال، از حوزه دینی به حوزه عرفی گام نهادند. بدین معنی كه اموالی، كه متعلق به حوزه كلیسا و در نتیجه اموال روحانی شمرده می‌شد، از اختیار آنها خارج و تحت مالكیت عمومی در می‌آیند و عرفی می‌شوند و احكام حقوقی جدید در ارتباط با آنها جریان می‌یابد.

در قرون بعدی نیز در میان فلاسفه مهم سده‌های هفدهم و هجدهم، این اندیشه‌ها جریان می‌یابند و به طور كلی تبعیت از قدما و مرجعیت و اندیشه‌های آنها زیر سوال می‌رود. برای مثال در هابز و مالبرانش و بیكن و دیگر فلاسفه نیز، بحثی در ارتباط با این امور می‌بینیم. در حوزه اهل الاهیات و به عبارتی متكلمین نیز مباحث این حوزه ادامه پیدا می‌كند، كه شرح این هر دو در این مجال نمی‌گنجد و در این نوشته نمی‌توان به تحلیل آنها پرداخت. آنها، بیشتر با دركی كه از امور داشتند و با توجه به این نكته، كه به طور كلی در ان زمان جنبشی به ضد قدما در پی گرفته می‌شد، عنوان كردند كه اگر برای حقیقت و دست‌یابی به حقیقت، ملاك، قدمت آن باشد، پر واضح است كه زمان ما به نسبت كسانی كه در قرون اولیه و در سده‌های گذشته می‌زیستند، از قدمت بیشتری برخوردار است. و در نتیجه حجم بیشتری از دانش، در زمان ما جمع شده است. آنان، یعنی اندیشمندان سده‌های اخیر، باورها و اعمالشان، نقض این سخن برناردوس قدیس بودند كه گفته بود كوتاه‌قدانی هستیم كه بر شانه‌های غولانی نشسته‌ایم. در نتیجه آنچه كه ما می‌بینیم، از آنچه كه غولان می‌بینند بیشتر است و ما افق دید گسترده‌تری را در اختیار داریم، اما نه به بلندای قد خودمان، بلكه بخاطر فرزانگانی كه پیش از ما زیسته‌اند، و آثارشان بدست ما رسیده است. با نفی این تلقی و بوسیله ایده نفی مرجعیت و سنت، به طور كلی مبارزه‌ای در جهت هر آنچه كه مرتبط با قدیم است در پی گرفته شد. دیگر، امور در سیالیت خود و در زمانمندی خود در نظر گرفته نمی‌شد، بلكه انسان توانا در درك حقیق، جدای از هر امری، در نظر گرفته شد و توانست با نفی قدما، امور جدید را بنیان نهد.

در بخش بعدی، اصلاح دینی را در محدوده سیاسی آن و با توجه به مبادی آن بررسی خواهیم كرد.


__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Give Back

Yahoo! for Good

Get inspired

by a good cause.

Y! Toolbar

Get it Free!

easy 1-click access

to your groups.

Yahoo! Groups

Start a group

in 3 easy steps.

Connect with others.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ