يک مرد ميانسال با يک لهجه شديد رشتي وارد شد و در حالي که يک ماهي حدودا ده کيلويي دريک کيسه نايلون بزرگ در دستش بود و شروع کرد به تشکر کردن که من عموي فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادي و خلاصه اين ماهي تحفه ناقابلي است و ...
هر چه فکر کردم "فلان کس" را به ياد نياوردم ولي ماهي را گرفتم و از او تشکر کردم.
شب ماهي را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهي پاک نمي کنم! خودمتا نصف شب نشستم و ماهي را تميز کردم و قطعه قطعه نموده و در فريزر گذاشتم.
فردا عصر وارد مطب که شدم ديدم همان مرد رشتي ايستاده است و بسيار مضطرب است.
تا مرا ديد به طرفم دويد و گفت آقاي دکتر دستم به دامنت...ماهي را پس بده...من بايد اين ماهي را به فلان دکتر بدهم اشتباهي به شما دادم...چرا شما به من نگفتي که آن دکتر نيستي و برادرزاده مرا نمي شناسي؟
من که در سالن و جلوي ساير بيماران يکه خورده بودم با دستپاچگي گفتم که ماهي ات الآن در فريزر خانه ماست.
او هم با ناراحتي گفت: پس پولش را بدهيد تا براي دکترش يک ماهي ديگر بخرم.
و من با شرمساري هفتاد هزار تومان به او پرداختم.
چند روز بعد متوجه شدم که ماجراي مشابهي براي تعدادي از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد رشتي يک وانت ماهي به اصفهان آورده و به پزشکان اصفهاني انداخته است
__._,_.___
This is a non-political list.
MARKETPLACE
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch format to Traditional
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe
.
__,_._,___
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر