/ ساعتی پیش سعید حجاریان نخستین پست ِ نخستین وبلاگش را از بازداشتگاهش ارسال کرد، مطلب نوشته شده در وبلاگ سعید حجاریان عینا منتشر میشود.
مثل هر شب، قبل از صرف شام، با کمک بازجوی عزیزم(حاج علی) وارد استخر شدم تا تنی به آب بزنم. درسته که حاج علی برادرم نیست اما در حقیقت از برادر بهم نزدیک تر است، در این مدت که در بازداشت هستم اصلا دلتنگ خانواده نشدم زیرا حاج علی با مهربانی هایش نمی گذارد ذره ای در وجودم نگرانی رخنه کند.
نیم ساعتی شنا کردم بعد حاجعلی کمک کرد تا لباسهایم رو بپوشم، خودش موهایم رو سشوار کشید تا خشک بشن. مثل شبهای قبل زحمت تهیهی شام باز افتاد گردن حاجعلی عزیز. میدونه که من خیلی کباب دوست دارم واسه همین هم مرتب واسم کباب درست میکنه. دیشب کباب بره داشتیم، اما امشب واسم کوبیده درست کرده بود.
موقع شام خوردن دیدم کمی ناراحت به نظر میرسد، ازش پرسیدم حاجعلی چی شده؟ از دست من ناراحتی؟ حاجعلی لبخندی زد و گفت: داش سعید، وجدانا توی این مدتی که من در خدمت شما بودم، شما کوچکترین بی احترامی ای از من دیدهای؟ با تعجب گفتم این چه حرفیه حاجعلی، خدا خودش میدونه که شما مثل یک برادر حقیقی برای من زحمت کشیدهاید، چرا اینو می پرسی؟
حاجعلی گفت شامت رو بخور، بعد از شام قضیه رو برات تعریف می کنم. علیرغم این که کباب خوشمزه ای بود اما چون حاجعلی رو ناراحت می دیدم زیاد بهم نچسپید. بعد از شام حاجعلی رفت و از اتاق کناری یه لپ تاپ آورد. باید بگم که ین جایی که من هستم همه جور امکاناتی داره از استخر مجهز بگیر تا اینترنت پر سرعت.
حاجعلی زودی به اینترنت وصل شد و یک سایتی رو باز کرد، توی اون سایت عکسی از من منتشر شده بود، به عکسم اشاره کرد و گفت: ببین چی نوشته اند این ضد انقلاب ها، گفته اند که اون نشانی که روی لب های تو است به خاطر اینه که من شکنجه ات کرده ام. حاجعلی نتونست خودش رو کنترل کنه و های های زد زیر گریه. همون طور که گریه می کرد گفت آخه چرا این ها این طور دروغ می نویسند؟ چرا خوف از خدا ندارند؟
دستی به سرش کشیدم و گفتم گریه نکن مرد، جای تو بیشک در بهترین جای بهشت است و من مطمئن هستم که روح تو با روح بزرگان اسلام محشور خواهد شد. فکری به خاطرم رسید، سریع رو به حاج علی گفتم میتونی برام یه وبلاگ بسازی؟ حاجعلی گفت چرا که نه، اما واسه چی میخوای؟
گفتم میخوام حقیقت رو بنویسم، میخوام مردم بدونند که تو چه دُر و گوهری هستی، میخوام این ذهنیت رو از اذهان مردم پاک کنم که بازجویان جمهوری اسلامی زندانیان را شکنجه می کنند، میخوام بگم که این نشانی روی لبهام به این خاطر است که دیشب از شدت خوشمزگی ِ کباب برهات لبهام رو گاز گرفتم و جای دندون هام روشون موند.
برقی از رضایت رو در چشمهای حاجعلی مشاهده کردم، بعد از آمادهشدن وبلاگ دست به کار شدم و این مطالب رو برای شما ملت شریف ایران نوشتم. خواستم بگم که فریب دشمنان نظام رو نخورید، ما نه شکنجه میشیم و نه تحت فشار هستیم، اشتباهاتی داشتهایم و داریم تاوان اون رو هم پس میدیم هر چند که مقامات نظام تاکنون با ما بزرگوارانه رفتار کردهاند و نگذاشتهاند قند توی دلمان آب شود.
یادمه پس از اتمام جنگ تحمیلی، زمانی که اسرای عراقی رو به عراق بر میگردوندیم، برخی شون اون قدر تحت تاثیر محبتهای برادران قرار گرفته بودند که ترجیح دادند در ایران بمونند و هرگز به عراق بر نگردند، هیچ بعید نیست من هم پس از طی شدن دوران محکومیتم، ترجیح بدم که در جوار حاجعلی باقی بمونم.
يا حجاريان اونارو به مسخره گرفته يا اينكه واقعا بازجوها و عوامل كودتا احمقن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر