کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

Re: [farsibooks] موسوی- کروبی وسخنی با شیفتگان سبز

 

برای کشته شدن حسین و حسن و علی و تقی و نقی و رضا...در 1400 سال پیش هنوز که هنوز است دارید

عزاداری میکنید، و مردم را با آن " سیاه" و به وسیله " نظرات" آنها به روز سیاه می نشانید، حالا وقتی دو نفر

از وضعیت زندگی شان حرف میزنند میشود " سیاه کاری"؟

تمام زندانیان سیاسی در دهه شصت را به جرم " محارب و منافق" کشتند یعنی بر اساس همان تفکر 1400 سال پیش

و البته برای منافع سرمایه داری اسلامی

--- On Wed, 2/3/11, atila MARA <atilamara@yahoo.com> wrote:


From: atila MARA <atilamara@yahoo.com>
Subject: Re: [farsibooks] موسوی- کروبی وسخنی با شیفتگان سبز
To: farsibooks@yahoogroups.com
Date: Wednesday, 2 March, 2011, 10:43

 
من میگم بنشینیم و سوگوار دهه شصت بمانیم و این نامردمان را در سرکوبی همراهی کنیم
عزیزم گذشته تمام شده دادکاه هست و همه جوابگوی اعمالشان خاهند بود ولی سوگواری امروز شمایان و سیاهنمایی این دو شخص فقط به کار معاویه زمان و عمروعاص میاید
--- On Wed, 3/2/11, jahangir m <jahangiraj@yahoo.com> wrote:

From: jahangir m <jahangiraj@yahoo.com>
Subject: [farsibooks] موسوی- کروبی وسخنی با شیفتگان سبز
To: persianbooks@yahoogroups.com
Date: Wednesday, March 2, 2011, 1:15 AM

 

غربت امروز فرزندان موسوی و غریبی ما در زمان نخست وزیری موسوی: عاطفه اقبال

۷ اسفند, ۱۳۸۹@ ۲۲:۲۸
من به تابستان سال ۶۰ بازگشتم. دوران طلایی خمینی!! بود و موسوی نخست وزیرش و کروبی رئیس بنیاد مستضعفان و من در زندان بودم . عارف برادرم در تظاهرات مسالمت آمیز سی خرداد شهید شده بود. محمود همسرم را دستگیر کرده و از شدت شکنجه بر روی برانکارد برای تیرباران برده بودند. در حالکیه خانواده ام مراسم ترحیم برادرم را در خانه برگزار میکردند و عزادار بودند پاسداران به خانه ما حمله کرده بودند و پدر و مادر و همه خانواده فراری شده بودند.
عاطفه اقبالچند لحظه پیش در سایت جرس نامه فرزندان آقای موسوی را میخواندم. نامه ای که مرا ناراحت کرد و به فکر فرو برد. با خود فکر کردم هرگز برای هیچ کس این دربدری و غریبی را نخواسته ام. ولی نتوانستم به غریبی پدر و مادر و خانواده های خودمان در زمان خمینی و نخست وزیرش آقای موسوی فکر نکنم و آه نکشم. فرزندان موسوی نوشته اند :
 

فکر کردیم مگر می شود ۱۳ روز پشت دری ایستاد و به انتظارصدایی و اشاره ای که مادر و پدر هنوز هستند، زنده هستند، سالم هستند و دری و درهایی که هیچ وقت گشوده نشوند و چراغ های خانه ای که روشن نشوند دیگر.

یک هفته پیش به سراغشان رفتیم. خودروی ون به شکلی پارک شده بود که از کنارش یک کاغذ هم رد نمی شد. مردانی که از خودرو پیاده شدند، نقاب داشتند. آدامس می جویدند و در جواب سوال ما که براساس کدام حکم فرزندانی را ازدیدن پدر و مادرشان محروم می کنید، پرخاش کردند: «به شما چه مربوط که حکم کجاست؟از کجاست؟از طرف کیست؟پرسیدیم در خودروی ون چند نفر هستید؟باز هم پرخاش که به شما چه مربوط؟ پرسیدیم شیشه های خودروی تان چرا سیاه است؟گفتند به شما چه مربوط؟»

واقعا به ما چه مربوط بود که پدر و مادرمان کجا هستند؟! به فاصله تنها ۷۲ ساعت، آنقدر غریبه شده بودیم!ا
من و ما چه غریب بودیم. زمانی که در اوین تا سیصد گلوله را هر شب می شمردیم و در قلبهایمان فریاد میزدیم : به چه گناهی!!
و من به تابستان سال ۶۰ بازگشتم.  دوران طلایی خمینی!! بود و موسوی نخست وزیرش و کروبی رئیس بنیاد مستضعفان و …من در زندان بودم . عارف برادرم در تظاهرات مسالمت آمیز سی خرداد شهید شده بود. محمود همسرم را دستگیر کرده و از شدت شکنجه بر روی برانکارد برای تیرباران برده بودند. در حالکیه خانواده ام مراسم ترحیم برادرم را در خانه برگزار میکردند و عزادار بودند پاسداران به خانه ما حمله کرده بودند و پدر و مادر و همه خانواده فراری شده بودند.
خانه مصادره شده بود و به گفته همسایگان هر روز نارنجکی محض دلخوشی به حیاط خانه پرتاب میکردند. خانواده ماهها هیچ جا و مکانی حتی برای خوابیدن شب نداشتند. پدرم با شنیدن خبر شهادت عارف سکته کرده بود و ناراحتی قلبی داشت. مادرم آشفته بود. دو خواهر کوچکم معصومانه از مدرسه باز مانده بودند و دربدر بودند.
مادر می گفت همیشه به بچه هایی که به مدرسه می رفتند چنان با حسرت می نگریستند که دلم ریش می شد. ولی نمیتوانستیم مدرسه بگذاریم چون پاسداران حتی به مدرسه آنها نیز برای دستگیری شان!! رفته بودند. مگر فاطمه مصباح ۱۳ ساله را به  همراه تمام خانواده اش اعدام نکرده بودند!؟ رژیم به چه کسی رحم کرده بود که به ما بکند!؟.
نامه فرندان موسوی را خواندم دیدم نوشته اند : در آن خیابان بلند، گویی درختان بی برگ فریاد می زدند به کدامین گناه؟
و من باز بیاد آوردم، وقتی مادر برایم تعریف میکرد شبهایی را که داخل ماشین در مسیر شهرهای مختلف خوابیده اند که دستگیر نشوند. وقتی روزها و روزها فقط در ماشین از این شهر به آن شهر رفته اند و هر لحظه هراس و ترس در دلشان بوده که نکنه بچه های دیگرشان را هم از آنها بگیرند. یا ترس اینکه نکند مرا نیز در زندان اعدام کنند.
یا وقتی خواهرم برایم تعریف کرد از محمود همسرم و دل من هنوز هم که به او فکر میکنم ریش ریش میشود. عفت خواهرم میگفت :
 
در وسط چهار راهی در تهران با همسرم و دو دختر کوچکم در ماشین بودیم. جایی را نداشتیم. از شمال تازه برگشته بودیم و می اندیشیدیم که به خانه چه کسی امشب میتوانیم برویم ولی کسی را نمی یافتیم. ناگهان در سر چهارراه همسر تو را یعنی محمود را دیدیم. با یکی از دوستانش بود و رنگ به چهره نداشت. سوار ماشین شدند و محمود گفت مدتها است که در خیابان می خوابیم و چند روز است غذا نخورده ایم .
خواهرم میگفت:  محمود میگرن شدیدی داشت و گفته که فقط با معده خالی این چند روز قرص مسکن خورده ام. آنشب با خواهرم و خانواده اش به رستورانی رفته و غذا خورده بودند و این آخرین دیدار خانواده ام با همسرم بود . او بعد از چند روز در خیابان دستگیر شد و به زیر شکنجه رفت ولی لب از لب نگشود. برای همین لاجوردی جلاد روی برانکارد او را به میدان تیر برد
خانواده میرحسین موسوی در دوران نخست وزیری ش
و من چه غریب بودم وقتی خبر تیرباران او را در زندان شنیدم. وقتی خبر کشته شدن برادرم را شنیدم. وقتی خبر سکته پدرم را در زندان جایی که کاری از دستم بر نمی آمد شنیدم و وقتی خبر دربدری خانواده ام را می شنیدم.  وقتی خبر تیرباران بهترین جوانان فامیل را  یکی یکی در زندان می شنیدم.
 
من و ما چه غریب بودیم. زمانی که در اوین تا سیصد گلوله کلت برای تیر خلاص را هر شب می شمردیم و در قلبهایمان فریاد میزدیم : به چه گناهی!!
وقتی  دو تن از دوستان برادرم  را که ۱۶ سال بیشتر نداشتند، "محمد حاج حسنی"  و " بیژن کامیاب شریفی "  اعدام کردند. وقتی محمد کوچک شب اعدام از اوین به پدر و مادرش زنگ زده و گفته بود مادر تمام بدنم خونین است. آیا با بدن خونین می توانم نماز آخر را بخوانم!؟ آه که پدر مادر محمد و بیژن آنشب چه غریب بودند. آری خانواده های ما آنزمان چه غریب و بی پناه بودند. و هنوز بعضیها آنزمان را دوران طلایی و نه دوران سرخ و خون آلود می نامند!! و شرم هم نمی کنند.
 
و اکنون فرزندان موسوی -نخست وزیر بقول خودش دوران طلایی امام!! – غریبند و من غریبی را برای هیچکس نمیخواهم. زندان و حصر خانگی را هم نمیخواهم. دلم میخواهد که موسوی و کروبی و تمامی آنها از چنگ جناح خامنه ای نجات پیدا کنند تا فرزندانشان غریب نمانند . ولی دلم میخواهد روزی برسد که همه نه فقط موسوی و کروبی و کسانی که در سالهای سیاه حکومت ولایت فقیه کاره ای بوده اند .بلکه تک تک ما، همه گروه ها و حزب ها و همه کسانی که حتی برای آزادی جنگیده اند. پاسخگوی خوب و بد اعمالشان در برابر مردم باشند و حداقل اگر به سئوالات ما جواب نمیدهند به سئوالات مردم پاسخ دهند که طی این سی و سه سال چه گذشت و هر کس چقدر در آنچه گذشت سهم داشت.
 
قلبم امشب با یادآوری این خاطرات بدجوری گرفته است. دلم میخواهد کسی باشد که سرم را بر شانه اش بگذارم و بغضم را گریه کنم. یاد محمود همسرم که شش ماه بیشتر نتوانستم آغوشش  را تجربه کنم بر قلبم سنگینی میکند و از خود سئوال میکنم چه کسی غریب است؟
روزگار غریبی است نازنین
 
عاطفه اقبال – ساعت ۱۲ و ۴۵ دقیقه صبح شنبه ۶ اسفند

دستگیری موسوی و کروبی؛ تلنگری به شیفتگان سبز


پژمان رحیمی
  
بالاخره اتفاق افتاد و سران سبزها دستگیر شدند. اتفاقی که حتا طرحش از سوی شیفتگان شیخ و میر به شدت سرکوب می شد و جنبش را پرتوان تر از آن می دانستند که حاکمیت بتواند به "سران" حتا دست بزند. منظور اما رای به ناتوانی جنبش نیست، بلکه هدف نشان دادن توهم آشکار خودشیفتگان سبز است که تنها در لحظه سیر می کنند و هر گونه بحث و نقدی برای کنکاش در گذشته ی جنبش و افق های پیش رو را به مخزن اسرار سینه ی سید سبز ارجاع می دهند و از این ابهام هیجان انگیز  لذت هم می برند. همیشه هم عاشق "خاص" و "ویژه" نشان دادن شرایط کشور هستند تا شیفتگی و سطحی گرایی سیاسی خود را توجیه کنند. یک بار خطر جنگ است، بار دیگر بهانه ی "نه" گفتن به جناح راست بهانه می شود، بار دیگر مردم را فرصت طلبانه عقب مانده توصیف می کنند و طرح گسترش ورشد جنبش را بی نتیجه می دانند  و حالا هم که دیگر نوبرش از راه رسیده است.دستگیری موسوی از آن "شرایط ویژه" های  آنچنانی است که مگر از جانت سیر شده باشی که بخواهی پای بحث و گفتگو را پیش بکشی. از انتخابات تا کنون، هم موسوی  و هم جناح مقابل عاشق همین شرایط ویژه هستند. موسوی و یاران شیفته اش هر که ساز مخالف بزند را به لجن می کشند و اتاق انتظار را تزئین می کنند و جناح مقابل هم دست به سرکوب مردم می زند.
کاملا واضح است که موسوی طرفداران سینه چاکی دارد که طبق منافع مشخص و یا برنامه ی نامشخصی از او طرفداری می کنند. خودشان مدعی هستند که کل مردم پیرو آنان هستند و منتقدین را جزو منافقین و دشمنان مردم ارزیابی می کنند. گمان می کنم دستگیری موسوی و کروبی تلنگر خوبی برای طرح مسائل جدید در جنبش است. دستگیری سران سبز طبق تعریفی که شیفتگان سبز از جنبش داشتند آشکارا ضربه ی اساسی به جنبش سبز  محسوب می شود. وقتی طرح هدفمند کردن یارانه ها اجرا شد شوخ طبعان سبز با تمسخر می گفتند که چرا طبقه ی کارگر نمی آید توی خیابان و طرح را تعطیل کند! یا وقتی دکتر رئیس دانا دستگیر شد باز هم همان شوخ طبعان می گفتند چراطبقه ی کارگر نمی آید یکی از مدافعینش را نجات دهد!!
من اما به هیچ وجه قصد طرح مقابله جویانه ی چنین سوالاتی را ندارم و به جای آن می خواهم بگویم باید طرح چنین سوالات تلافی جویانه ای را محکوم کرد و به جایش مسئله ی جنبش را درست طرح کرد و امید داشت که این دستگیری ها  تلنگری بوده باشد بر نخوت احمقانه ی غالب فعالین سبز که همواره به دیده ی تحقیر به هر نقد و منتقدی می نگریستند و برای لجن مال کردنش لحظه ای را از دست ندادند.
مسئله ی "سازماندهی" نیروهای اجتماعی برای مقابله با دشمنان آزادی وعدالت باید به طور جدی در جنبش فراگیر شود. سوال "چه باید کرد" را خطاب به مردم باید طرح کرد و نه خطاب به سران سبز. جنبش می بایست از وضعیت قیم سالارش خارج شود و شیفتگان سبز هم باید بفهمند که مانع جدی گسترش و پیشرفت جنبش هستند. هر طرح سوالی از سوی این شیفتگان مورد سرکوب قرار می گیرد و منتقدین هم باید ضمن تعیین جایگاه موسوی و اصلاح طلبان در این جنبش، همه ی تلاش خود را برای استفاده از فرصت دستگیری سران سبز بکنند. هیچ کس موافق دستگیری موسوی و کروبی نیست و همه تقاضای آزادی همه ی زندانیان سیاسی و حتا سران سبز را دارند و تردیدی در این نیست اما این دستگیری آزمون خوبی برای نمایش اقتدار واقعی جنبش و طرح درست مسائل جنبش است و همچنین شرایط مناسبی را برای پریدن خواب خوش شیفتگان سران سبز فراهم کرده است تا بدانند پشت سر سپر حفاظتی یک جناح حکومت ایستادن و بازی کردن با مهره های حاکمیت(حالا گیریم مردان خوب خدا!) هم حدی دارد(حتا با توجه به همه ی نظرات مختلف درباره ی رفرمیسم و معنا و نقش رفرم) و نمی توان با توسل به یک جناح جمهوری اسلامی جنبش اجتماعی واقعی را به پیروزی رساند. دل خوش کردن به بیانیه ها و نامه های مزین به آیه و حدیث نتیجه اش تا کنون این بوده که یک روز رفسنجانی همراه سبز است و روز دیگر خائن سبز! سطحی گرایی سیاسی سبزها، قضاوت و تحلیل سیاسی را به مبتذل ترین اشکال خودش کشانده و این همه تحت لوای خیال خوش ضربه ناپذیری سران سبز  اتفاق افتاد. دستگیری موسوی و کروبی مرحله ی تازه ای از اعتلای جنبش انقلابی مردم ایران است اگر  تلاش لابی هایی مثل احمد منتظری و خاتمی و مطهری به جایی نرسد و اگر برسد هم گزینه های دیگری پیش روی جنبش خواهد آمد که در چهارچوب شرایط گذشته نخواهد بود.گفتگو ادامه خواهد داشت.
در انتها یک دعای سبز هم بکنم که:
"امیدواریم ملت غیور سبز بر خلاف ما منافقین و دشمنان مردم ایران(همان منتقدین) به صحنه بیایند و موسوی و کروبی و همسرانشان را آزاد کنند" آمین
!!!
 -2011-28فوریه

تکثیراز جهانگیر محبی

ارسال به: اعضای گروه یاهو،گوگل،شخصیتهای سیاسی-اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی

هنری،سازمانها،احزاب،نشریات،رادیوها،تلویزیونها،انجمنهای

زنان-دانشجویان-دانش آموزان-معلمان-روزنامه نگاران

وبلاگ نویسان-نویسندگان،سندیکاهای کارگری

و سایت ها در داخل و خارج از کشور



__._,_.___
Recent Activity:
This is a non-political list.
MARKETPLACE

Get great advice about dogs and cats. Visit the Dog & Cat Answers Center.


Stay on top of your group activity without leaving the page you're on - Get the Yahoo! Toolbar now.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ