کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

[farsibooks] zane irani


دست نوشته هاي يك كارمند سازمان ملل در مشهد گفت : من هفت تا شوهر دارم ...

بالاي سر در ساختمان محل كار ما تابلوي ""UN"" نصب شده بود.

 

بر اساس اين گزارش به نقل از هفت تير؛ نويسنده در ادامه مطلبي ذيل عنوان دست نوشته هاي يك كارمند سازمان ملل در مشهد" مي نويسد: بعنوان مأمور سازمان ملل در شناخت و تشخيص پناهندگان واقعي تحت كنوانسيون ۱۹۵۱ به مشهد رفته بودم طبيعي است كه اسم ""UN""

و سازمان ملل خيلي دهن پر كن است.خيلي ها فكر مي كردند ما آنجا نشسته ايم تا صلح جهاني را تأمين كنيم.

از بيرون، همه فكر مي كردند داخل آن ساختمان چه خبر است. اين كه هزاران افغاني به زحمت از كله سحر مي آيند و صف مي كشند تا بعد از سه روز بتوانند نوبت بگيرند و به داخل بيايند نيز مضاف بر آن شده بود افغانها فكر مي كردند بعد از داخل شدن پذيرايي مفصلي مي شوند و ازآنها پرسيده مي شود چه مشكلي دارند حتما بعدش مي آيند و از هزار مشكل خود در ايران صحبت مي كنند و بعد از آنها پرسيده مي شود كه كجاي دنيامي خواهند بروند حتما آنها مي گويند ژنو .بعد ما دست مي زنيم و يك خدمتكار با سيني وارد مي شود كه داخل سيني يك بليط لوفت هانزا به مقصد ژنو گذاشته شده است همكارها و دوست هاي وزارت كشورهم آنجا بودند. به ما به چشم خائنين وطن فروش نگاه مي كردند كه مي خواهند كشور راايران افغاني كنند. طبق قوانين كنوانسيون ۱۹۵۱ كساني كه مي خواهند ادعاي پناهندگي كنند حتماًبايد در كشوري خارج از محل زندگي خود اين درخواست را بدهند و بسيارطبيعي است كه هيچ ايراني در داخل خاك ايران نميتواند به دفتر UNHCR مراجعه كند و تقاضاي پناهندگي بدهد. يك روز صبح زود كه رفته بودم صلح جهاني را تأمين كنم متوجه شدم كسي كه به داخل اتاق مصاحبه آمده يك دختر جوان است كه با چادر روي خود را سخت گرفته و سر خود را به زيرانداخته است. خيلي از زنان افغاني وقتي به داخل مي آمدند، به همين حال مي آمدند و مي پرسيدند كدام يك از ما مأمور سازمان ملل است. به مأمورين وزارت كشور اعتماد نداشند. از همكارم خواستم بيرون برود .برايش توضيح دادم كه هرگونه اطلاعي كه او به ما بدهد كاملاً محفوظ مي ماند و در پرونده هاي سازمان ملل ضبط شده و بدون اجازه او هيچ استفاده اي از آن نمي شود.با متانت و آرامش و با احترام كامل از اوخواستم حداقل صورتش را نشانم بدهد. خيلي راحت چادر را از سرش برداشت. روسري سرش بود. خيلي جوان بود ولي دور چشمانش كبودي مي زد و رنگ زرد چهره اش را گرفته بود. به امتحاني ها نمي خورد. حدس زدم بايداز فارس هاي كابل باشد. اسمش راپرسيدم. اگر شروع به صحبت مي كرد ميتوانستم بفهمم اهل كجاي افغانستان است ولي آرام و شمرده گفت: من كمك مي خواهم. فارسي خودمان را خالص صحبت مي كرد. پرسيدم شما افغاني هستيد؟ گفت: نه. گفتم: ما فقط براي افغاني ها فعاليت مي كنيم. بفرماييد كه اهل كدام كشور هستيد؟ گفت: ايران. مشهد. گفتم: متأسفم. لطفاً تشريف ببريد.

  قبلاً هم چنين اتفاقي افتاده بود.ايراني هايي كه فكر مي كردند مأمورين سازمان ملل، كبوترهاي صلح هستند كه هر كدام يك برگ زيتون بر منقار دارند، مي آمدند و از حقوق بشر و غيره شكايت مي كردند. كلي طول مي كشيد تا به آنها بفهمانيم سازمان ملل آژانس هاي مختلف دارد وما مأمورين كميسارياي عالي سازمان ملل متحد در امور پناهندگان هستيم

و آنها دست آخر بلند مي شدند و بافحش و ناسزا آنجا را ترك مي كردند . با صدايي گرفته گفت : من كمك ميخواهم . با خود گفتم باز اين سناريو قرار است تكرار شود . به صندلي تكيه دادم و اجازه دادم مشكلش را بگويد .

مي گفت و من توضيح مي دادم و او ميرفت . مثل روزهاي ديگر . گفت : من ميخواهم مرا از دست شوهرم نجات بدهيد با لحن تمسخر آميز گفتم : خوب به دادگاه خانواده برويد و درخواستكمك كنيد . گفت : شوهرم افغاني است .

شروع شد . باز هم يك بدبخت ديگر .  دختران ايراني فقير و بيچاره اي كه در ازاي پرداخت پول به افغاني ها فروخته مي شدند تا مرد افغاني بتواند كارت اقامت بگيرد . رويه اشتباه وزارت كشور . ازدواج شرعي و غير رسمي . چون افغاني ها نمي توانند رسمي در ايران ازدواج كنند

شرعي ازدواج مي كنند . قيمتش هم بين يكصدهزار تا يك ميليون تومان است . به راحتي به محله هاي فقير نشين مي روند و دختر مي خرند .

وزارت كشور هم تبعه خودش را اينطور حفظ مي كرد كه به شوهر اجازه

اقامت مي داد تا دختر مجبور نشودبه افغانستان برود . بدبخت ها نميدانند با ازدواج با يك افغانيتابعيت ايراني خود را از دست ميدهند . گقتم كار شما چندان هم سخت نيست .برويد و دادخواست بدهيد . دادگاهحكم مي دهد و شوهرتان را هم از كشوراخراج مي كنند .گفت : نه مي خواهم شما مرا نجات بدهيد . گفتم : ما نمي

توانيم . بعد با بي حوصلگي گفتم :خوب . بگو مشكل چيست . گفت : پدرم

معتاد است . ما هفت تا خواهر و برادريم , من بزرگتر ازهمه هستم.پدرم از منبدش مي آيد . مي گويد دختر فقط بدبختي به بار مي آورد .اگر پسر بودي مي توانستي كمك خرج من باشي . منظورش از كمك خرج اين است كه مي توانستم برايش مواد ببرم لااقل بدوك مي شدم و برايش جنس خوب مي آوردم . خلاصه خيلي سر كوفت مي زد . زياد داستان جديدي نبود . نگاهش   كردم . مستقيم و خيره به موزاييك جلوي پايش نگاه مي كرد . پاهايش را محكم به هم چسبانده بود ولي پاهايش مي لرزيدند . دست خود را روي پايش گذاشت تا جلوي لرزش را بگيرد . ولي دستهايش هم لرزيدند .تا اينكه غلام سخي آمد . من فقط مي توانستم كارهاي خانه را بكنم . كسي هم خواستگاري من نمي آمد . ما در محله فقير نشين پشت طلاب زندگي مي كنيم . يك خانه خرابه داريم و مادرم در خانه هاي مردم كار مي كند تا بتواند خرج ما ومواد بابام رابدهد. غلام سخي آمد پيش پدرم . پدرم مرابراندازكرد وگفت : يك ميليون تومان مي خواهم . غلام سخي رفت و فردا با يك بسته ترياك آمد . با هم چانه زدند و سر هفتصدهزار تومان توافق كردند . ديگر هرچه ترياك آورد , پدرم كمتر از هفتصدهزار تومان رضايت نداد . غلام سخي مهلت خواست و يك هفته بعد آمد و پول را داد و من نزد صلاي محله به عقد غلام در آمدم . گفتم : خوب اينكه چيز تازه اي نيست . متاسفانه به دليل رويه غلط اداره اتباع امور خارجه و جهل مردم اين اتفاق زياد مي افتد .

ما كاري نمي توانيم بكنيم ولي حداقل دادگستري خوب عمل مي كند برويد و دادخواست طلاق بدهيد. لحظه اي چشم در چشم من دوخت و چيزي نگفت . در عمق چشمانش خواندم كه خود را بسيار دور از من مي بيند در حالي كه كمتر از ۳ متر با من فاصله دارد.

گفت : حداقل گوش كنيد . گفتم : ما وقت گوش كردن نداريم . بفرماييد . به چشمانم زل زد و با بغضي فرو خورده گفت : بايد گوش كنيد . سيگاري آتش زدم و تكيه دادم و با دست اشاره كردم كه ادامه دهد . گفت : من فقط هفته اي يك شب غلام سخي را مي بينم گفتم : آخر اين هم شد مشكل ؟ حتما مي رود دنبال پخش مواد . گفت : شايد هم برود ولي اين مشكل من نيست . گفتم : خانم دست بردار . چند سالته ؟ گفت : ۱۹ سال . گفتم : شكر خدا كه عقلت كار مي كنه ؟ گفت : نمي دانم .بيش از حد آرام بود . عصبي شده بودم.گفتم : خانم جان . دخترم . زندگي قواعد خاص خودش را دارد . شوهر را بايد در خانه نگهداشت . اگر هم سر به راه نيست جدا شو . اين كه مشكلي نيست . گفت : نمي دانم . گفتم : پس مشكلت چيه ؟ گفت : من هفت تا شوهر دارم ... نمي دانستم چه بايد بگويم . خشك شدم . اشك از چشمانش سرازير شد .

لرزش پايش بيشتر شد . سرش را  به زير انداخت و ادامه داد . گفت :اوايل فقط مي ترسيدم و گريه مي كردم . از خود غلام سخي هم مي ترسيدم ولي وقتي شبهاي بعد آدمهاي ديگر آمدند نمي توانستم هيچ جيز بگويم يا خفه مي شدم يا خفه ام  مي كردند . گفتم : كتكت مي زدند ؟ گفت : اوهوم . گفتم : همه افغاني هستند ؟ شش تاي ديگر ؟ گفت : اوهوم . ديگر تحمل نكرد . هنوز هم دلم مي لرزد . گريه به اين تلخي تا به حال نديده بودم . فقط گريه كرد و دستانش مي لرزيدند . گفت : به غلام سخي گفتم چرا پدر سگ ؟ گفت : من كه پول نداشتم. هفت نفر شديم . نفري صد هزار تومان گذاشتيم وسط . خوب آنها هم حقشان را مي خواهند . گفتم : بي رحم بي همه چيز , لااقل به من رحم كن . گفت : رحم كه ما را ارضا نمي كند . حالا آمده ام شما براي من كاري بكنيد . تو را به خدا نجاتم بدهيد . دوبار رفتم قهر به خانه , قبل از اينكه چيزي بگويم پدرم مرا با كتك انداخت بيرون . مي ترسيد غلام سخي بيايد و پولش را پس بگيرد . غلام سخي مرا مي آورد به خانه و دوباره همان قضايا .I…I بدبخت شده ام . I…Iفقط يك توده گوشت و استخوان شده ام .تو را به خدا نجاتم بدهيد . بلندشدم. دوست وكيلي داشتم كه درآنجاوكالت مي كرد. با موبايل بهش زنگ زدم وگفتم يك مشكل خاص دارم و تمام حق الوكاله اش را خودم مي پردازم . بلند شد . گفتم : اگر نمي تواند راه برود اجازه بدهد آمبولانس خبر كنم

. گفت : كه مي تواند راه برود . با هم آهسته از اتاق بيرون رفتيم . همكارم اداره اتباعم با اخم به من نگاه كرد . پيش خود مي گفت كه اين خائنين كم دردسر دارند . حالا زن افغاني را هم با خود بيرون مي برند . به آرامي گفتم كه چادرش را بر سرش بياندازد . وقتي از پله ها مي رفتيم از او پرسيدم صبحانه خورده است يا نه ؟ گفت : كه فقط روزي يك وعده غذا مي خورد . پيشاني اش عرق كرده بود . آهسته گفت : من حامله هستم ...



__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Y! Messenger

Quick file sharing

Send up to 1GB of

files in an IM.

Featured Y! Groups

and category pages.

There is something

for everyone.

Special K Group

on Yahoo! Groups

Join the challenge

and lose weight.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ