کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

[farsibooks] Hegel زاد روز هگل

 


http://www.negah35.info/index.php?option=com_content&task=view&id=1134&Itemid=24  



به مناسبت زادروز هگل

27ام اوت، دویست و سی و نهمین سالروز تولد گئورك ویلهلم فردریش هگل، بزرگترین فیلسوف دو سده اخیر است. فیلسوفی كه گردشی عظیم در اندیشه‌های فلسفی پدید آورد و به تنهایی، به بزرگترین مدافع فلسفه در تاریخ پر افتخار آن تبدیل شد. هگل بود كه به فلسفه اوجی داد كه تا پیش از او از آن برخوردار نبود. این مقاله، نوشته‌ای مختصر است در باب زندگی و مسیر اندیشه‌های او به مناسبت احترامی كه برای وی قائلیم.

گئورك ویلهلم فردریش هگل در 27 اوت سال 1770 در شهر اشتوتگارت آلمان در خانواده‌ای متوسط و پروتستان متولد شد. در هفده سالگی به حوزه علمیه توبینگن رفت، و در آنجا با دو تن از افرادی كه بعدها از بزرگان فرهنك و ادب آلمان شدند، یعنی هولدرلین و شلینگ، در یك حُجره اقامت گزید. هولدرلین نامدارترین شاعر آلمان، هم سن او بود و شلینگ، نابغه‌ای كه بسیار زود نبوغ فلسفی‌اش را نشان داد، پنج سال از وی كوچكتر بود. در آن زمان در حوزه علمیه، بالطبع برای كلام، اهمیتی بیش از فلسفه قائل بودند و علوم دینی با سبقه الاهیاتی بیش از فلسفه تدریس می‌شد. در آن زمان كتاب مورد علاقه هگل، كه برای آن ارجی زیاد قائل بود، "سنجش خرد ناب" كانت بود كه آن را بسیار می‌خواند. از توبینگن كه خارج می‌شود شلینگ فیلسوفی مشهور شده بود. شلینگ فیلسوفی بود كه بسیار زود ثمر داده و اولین كتب خود را در نوجوانی نوشته بود. وی در همان سالها برای تدریس، به دانشگاه دعوت می‌شود و این در حالی است كه هگل همچنان فلسفه‌خوانی معمولی باقی مانده است. هگل برای كار به سوییس می‌رود و در آنجا به شغل معلمی در خانه یكی از ثروتمندان مبادرت می‌ورزد. در آنجا همسر صاحب‌خانه از وی باردار شد و از هگل فرزند نامشروعی از وی به دنیا آمد. حادثه‌ای كه برای هولدرلین نیز پیش آمده بود. در اوایل دهه سوم زندگی‌اش، زمانی كه هنوز اثری مهم از وی به چاپ نرسیده است، به كمك شلینگ در دانشگاه ینا مشغول به تدریس می شود. و نیز با همكاری هم او مجله‌ای به نام فلسفه منتشر كردند كه 5 شماره از آن به انتشار رسید. اولین اثر مهم وی به نام "پدیدارشناسی روح" در سال 1806 منتشر شد كه انتشار آن خشم شلینگ را بر انگیخت و مدعی شد كه هگل از آثار او رونوشت كرده است. ادعایی كه البته به سبب عظمت پدیدارشناسی روح برای شلینگی كه عادت داشت همواره در مقام نخست بایستد قابل درك بود. این كتاب به مراتب از اندیشه‌های شلینگ جلوتر بود. نوشتن این كتاب همزمان بود با حمله ناپلئون به ینا و در همان زمان بود كه هگل درباره ناپلئون می‌نویسد "جان جهان را دیدم كه سوار بر اسب در شهر به گردش می‌پرداخت". هگل از مدافعان انقلاب فرانسه بود و آرمان آزادی را در آن ستایش می‌كرد. وی باور داشت كه در انقلاب فرانسه آسمان به زمین آمد. به عبارتی انسان از شهروندی آسمان و پادشاهی خداوند، به شهروندی زمین دست یافت. پس از تعطیلی دانشگاه ینا در پی اشغال آن شهر توسط ناپلئون، به شهر بامبرگ رفت و مدتی سردبیر روزنامه‌ای می‌شود كه این شغل نیز زیاد دوام نمی‌آورد. پس از آن به نورمبرگ می‌رود و در مدرسه‌ای مشغول تدریس می‌شود. نگارش كتاب مهم دیگر یعنی "علم منطق" را در آن شهر آغاز می‌كند و در سن چهل و یك سالگی تاهل اختیار می‌كند. پس از چاپ این كتاب او را به دانشگاه هایدلبرگ دعوت می‌كنند و او در آنجا "دائره المعارف علوم فلسفی" را آغاز می‌كند. در 1818 به دانشگاه برلین نقل مكان می‌كند (این دانشگاه توسط لایب نیتس ساخته شده بود) و از آن زمان بود كه مرتب بر شهرت و عظمت فلسفی او افزوده شد. بر خلاف كانت كه اساسا اهل سفر نبود، هگل سفرهایی زیاد به خارج از آلمان داشت و همه جا از محبوبیت بالایی برخوردار بود. كلاسهای وی در دانشگاه برلین طرفداران بسیاری داشت. شوپنهاور نیز در همان دانشگاه و در زمان درس‌های هگل به تدریس مشغول بود و همواره از شیطان صفتی هگل یاد می‌كرد و او را شارلاتان و رمال می‌نامید. هیچ‌گاه این دو قطب فلسفی زمان نتوانستند از در مصالحه با یكدیگر در آیند. هر چند نیچه، منازعه این دو فیلسوف را منازعه دو برادر می‌داند كه از برادریشان است كه تلخ‌ترین نیش‌ها را به یكدیگر وارد می‌كنند. هگل استاد مسلم تاریخ فلسفه بود و اگر خوب بنگریم، بزرگترین فلاسفه چند قرن اخیر، همگی از اساتید بزرگ تاریخ فلسفه بوده‌اند و همواره فلسفه را در تاریخ ان مورد تعمق قرار داده‌اند. ایمانوئل كانت و مارتین هایدگر نیز نمونه‌هایی از این دسته‌اند. در میان كتب هگل پدیدارشناسی روح به سبب پیچیدگی بیان و مفاهیم، گره‌گاهی در تاریخ فلسفه دانسته شده است. هر چند كه در میان آثار خود هگل از فصاحت و دقت علم منطق برخوردار نیست. هگل زمانی در عالم فلسفه شروع به پژوهش كرد كه به تعبیر كانت، انقلابی كپرنیكی در آن رخ داده بود. انقلابی كه تحولی در نسبت سوبژه و اوبژه به شمار می‌آمد. نزد كانت، دیگر ذهن بازتاب‌دهنده صرف عالم بیرون نبود. بلكه خود در قوام اعیان نقشی مهم داشت. پیش از كانت، هیوم با نفی جوهر مادی و نیز جوهر روحانی و نفسانی، معضلی جدی برای اندیشه فلسفی پدید آورده بود. كانت در مواجه با این مسئله بود كه كتاب سنجش خرد ناب را می‌نویسد. مسئله‌ای كه هیوم مطرح كرده بود مسئله‌ای حقیقی و دارای اهمیت بود و كانت نمی‌توانست كه آن را نادیده انگارد. نزد هیوم ذهن همانند سنِ تئاتر است كه بازیگران در آن می‌آیند و می‌روند. انطباعات پدیداری نیز برای ذهن همان نقش را دارند. جوهری وجود ندارد كه آنها بر آن متكی باشند و یا به آن قیام كنند. اما برای كانت ذهن حاوی مقولاتی است كه عین از طریق آنها ظهور می‌كند. و این ظهور البته نمی‌تواند جز از این طریق انجام شود. در نتیجه چیزی به ادراك ما می‌رسد كه تنها از این طریق عبور كرده باشد. بنابراین ما نه شیء در درون خود، یعنی شی بدون حضور ذهن و فی نفسه، كه همواره عین را در نسبت با ذهن به ادراك در می‌آوریم. در واقع آنچه كه به ادراك ما می‌رسد پدیدار است. در نتیجه كانت با این موضع از فنومنیسم هیوم عبور كرده و به فنومنولوژی رهیافت می‌زند. اما در عین حال نتیجه می‌گیرد كه شیء فی نفسه نیز وجود دارد. یعنی جدای از پدیدار كه به ادراك ما می‌رسد، چیزی هست كه به ادراك ما نمی‌رسد و به حصر منطقی هیچگاه نیز نخواهد رسید، ولی دارای وجود است. این سخن البته با مقدمات فلسفه خود كانت در تقابل بود. در نتیجه فیلسوفان پسا كانتی همّ ِ خود را بر عبور از این شی‌ء فی نفسه گذاردند. این عبور در زمان خود كانت انجام شد، ولی كانت آن را نپذیرفت و همچنان به نومن باور داشت. در نتیجه فاصله‌ای میان ذات و پدیدار ایجاد می‌شود. از یك طرف ذات وجود دارد كه به ادراك ما در نمی‌آید و از طرف دیگر پدیدار كه در مقابل سوژه وجود درارد و به ادراك می‌رسد. ایده‌آلیسم آلمانی نمی‌تواند این فاصله را حفظ كند و ایرادی جدی بر آن وارد می‌آورد. گذشته از ایراداتی كه بنابر فلسفه خود كانت می‌توان بر آن گرفت، این ایراد وارد می‌آید كه اگر ذات به ادراك در نمی‌آید، پس چگونه است كه حكم به وجود آن می‌دهیم و اساسا چه نیازی به آن است. هر چند كه كانت پاسخی به این ادعا می‌دهد، ولی به هیچ وجه پاسخی قانع كننده نبود و در نتیجه شاگردان وی شی‌ء فی نفسه را موجود در نظر نگرفتند. بنابراین نزد هگل فاصله‌ای میان ذات و پدیدار نیست و در واقع برای او پدیدار همان ذات است كه به ادراك رسیده است و بالعكس و در نتیجه فنومنولوژی هگل همان نومنولوژی اوست. به عبارتی صورت معقول یا مفهوم و یا begriff حامل حدی از هر دوی پدیدار و ناپدیدار و یا ذات است. لیكن اصطلاح پدیدارشناسی نزد هگل بسیار وسیع‌تر از معنای معرفت‌شناسانه كانتی می‌باشد. برای او پدیدارشناسی متضمن مفهومی است كه حامل همه تجلیات مرتبط به روح یا Geist  است كه در عرصه فرهنگ بشری نمود پیدا می‌كند. و البته روح نیز نمی‌تواند به جز روح بشری حاوی معنایی دیگر باشد. پدیدارشناسی هگل داستان مراحل تكوینی روح انسان است كه بواسطه عالم به آگاهی می‌رسد و در این راستا به خودآگاهی نائل می‌شود. و فلسفه و تاریخ آن، اندیشیدن مطلق، به خود است و این والاترین ارزشی است كه می‌توان به فلسفه نهاد. فیلسوف در واقع همان مطلق است كه به خود می‌اندیشد و این اندیشه، اندیشه بی‌واسطه اولیه نیست، بلكه به ‌واسطه منازل و دقایقی است كه روح طی كرده است. در اندیشه هگل جهان خارج به عنوان جزء جدایی ناپذیر و به عنوان مرحله آغازین دانش به رسمیت شناخته می‌شود و بر خلاف فلسفه‌ای همانند دكارت نیاز به اثبات ندارد. بدون شك در این نوشته كوتاه كه تنها به جهت زادروز هگل نوشته شده است نمی‌توان به معرفی اندیشه هگل كه از پیچیده‌ترین فلسفه‌های معاصر است دست یازید.

اندیشه هگل در علم منطق با دقت بیشتری نسبت به پدیدارشناسی پی گرفته می‌شود و اگر پدیدارشناسی نشان از كتابی دارد كه نویسنده آن مسائلی بزرگ را مطرح كرده است، علم منطق كتابی است كه بنایی شكوهمند در فلسفه است و با تدقیق بیشتری به طبع در آمده. در منطق سنتی سه اصل اساسی وجود داشته است كه هگل با هر سه این اصول با توجه به مبانی اندیشه خود در می‌افتد. این اصول عبارتند از اینهمانی، امتناع تناقض و طرد شق ثالث. اصل این همانی بنا به تعریف عبارت است از "ضرورت حمل شیء بر نفس خود". به عبارتی هر چیزی خودش است و نمی‌تواند غیر خودش باشد. گزاره "الف الف است" گزاره‌ای بالضروره صادق است. اما همانطور كه پیش از هگل نیز اشاره شده است این گزاره چیزی به شناخت ما نخواهد افزود. اگر چه در فلسفه فیشته این گزاره، گزاره‌ای كلیدی و بنیادین فرض شده است، ولی اطلاعی تازه به ما نخواهد داد. در نتیجه هگل عنوان می‌كند كه برای اینكه این گزاره حاوی شناخت باشد، می‌بایست آن را در تَصَرُم قرار داد و گفت "الف الف می‌شود". در این صورت برابری با خود، در عین غیریت لحاظ شده و دارای سویه‌ای منفی می‌شود كه همین سویه منفی راه به شناخت باز می‌كند. به عبارتی موضوع یا جوهر و یا ذات، را تنها در حركت آن می‌توان شناخت و همین حركت حاكی از نفی خود است. و اگر جز این باشد راهی به شناخت نخواهد داشت. در نتیجه اصل امتناع تناقض یا اینكه "الف نمی‌تواند در عین حال كه الف است غیر الف باشد"، همین سویه منفی اصل اینهمانی است. الف و غیر الف در واقع می‌توانند دو وجه متمایز از یكدیگر بیان شوند و در واقع اصل امتناع تناقض اصل اینهمانی را نفی می‌كند. اصل شق ثالث در واقع سنتز این دو اصل است و وقتی می‌گوییم كه "یك چیز یا الف است و یا غیر الف و شق سوم هم وجود ندارد"، نزد هگل در واقع شق سوم همان چیزی است كه هم می‌تواند الف باشد و هم غیر الف. برای مثال آنگاه كه می‌گوییم عدد یا زوج است یا فرد، شق سوم خود عدد است كه هم می‌تواند زوج باشد و هم فرد. كتاب منطق هگل بیش از آنكه كتابی در منطق به معنای رایج آن باشد، كتابی است در متافیزیك. مسائل زیادی در آن بررسی می‌شود كه سرآمد آنها دیالكتیك است. دیالكتیكی كه در پدیدارشناسی روح مطرح شده بود، در این كتاب به اوج می‌رسد. بررسی دیالكتیك هگل بدون شك كاری مجزا می‌طلبد كه در نوشته‌ای جداگانه به آن خواهیم پرداخت.

هگل اما در اخلاق و فلسفه سیاسی نیز گامهایی مهم برداشته است. نقدی كه هگل بر اخلاق كانت وارد می‌كند نقدی به غایت مهم است و نشان از اندیشه‌های سیاسی وی دارد. اساسا نمی‌توان فلاسفه قرن نوزدهم را جدای از اندیشه سیاسی آنان مورد بررسی قرار داد. كانت گزاره‌ای اخلاقی دارد مبنی بر اینكه "همواره چنان رفتار كن كه رفتار تو حكمی كلی قرار گیرد". و مطلقیت اخلاق در كانت از همین جا می‌آید. در اندیشه مسیحی همواره هواهای نفسانی برای پرتاب كردن انسان به فساد بكار رفته و از آن به عنوان رذیلت نام برده‌اند. در نتیجه آنچه كه می‌تواند به شناخت نائل شود، قوه‌ای در انسان است به نام عقل كه عقل می‌تواند به شناخت، كه آن نیز مطلق است دست یابد. بنابراین حكم عقل، حكمی كلی است و در اخلاق نیز به حكم كلی دست می‌یابد. هگل برای نخستین بار هواهای نفسانی را به رسمیت می‌شناسد و آنها را در تعریف انسان وارد می‌كند. برای هگل اخلاق كانت اخلاقی صرفا صوری است كه نمی‌تواند جنبه انضمامی پیدا كند و همواره خارج از تاریخ قرار دارد. هر چند كه هگل اخلاق فردی را در اندیشه خود وارد می‌كند، ولی به باور او مسئله حقیقی اخلاق، اخلاق فردی نیست و در ساحت فردی نمی‌توان مسئله‌ای را حل كرد. من همواره در میان اجتماع حضور دارد . اساسا در میان آن است كه معنا پیدا می‌كند. در نتیجه اخلاق نیز با اجتماع است كه دارای موضوعیت می‌شود و می‌توان در ارتباطِ با آن به تعمق پرداخت. بحث از آزادی فردی نیز همواره در نسبت آگاهی فردی از موقعیت خودش در اجتماع موضوع بررسی قرار می‌گیرد. آنچه برای او مهم است همین انسان انضمامی است كه در طول تاریخ زیسته و تجربیات گوناگونی را از سر گذرانده است. این انسان در تاریخ قرار دارد و تاریخ به حكم ضرورت رو به سوی آزادی دارد. آزادی همان آگاهی به آزادی است و از آنجاست كه اندیشه سیاسی هگل با اندیشه اخلاقی او نسبت پیدا می‌كند.

هگل، چه باور مخالفینش را بپذیریم و چه از مدافعین اندیشه‌اش باشیم، فیلسوفی به غایت مهم و لااقل تاثیر گذار در دو سده اخیر است. او تاریخ فلسفه را پس از خودش به سوی اندیشه خود فرا خواند و در عرصه‌های گوناگون تاثیراتی انكار ناپذیر از خود بجا گذاشت. شاید بتوان در این سخن یورگن هابرماس تامل كرد كه می‌گوید هگل آغاز مدرنیته است. هگل با تاكید بر مفاهیمی مانند جامعه مدنی و در واقع كشف آن بر اندیشه اجتماعی نیز بسیار موثر بود. هر چند كه بسیاری هگل را باعث بروز جنایات در سده بیستم می‌دانند، اما با بررسی هر چه دقیق‌تر اندیشه‌های وی، به بطلان این امر پی خواهیم برد. در نتیجه برای فهم فلسفه و تاریخ فلسفه ، با فیلسوفی بسیار جدی و بنیادی مواجه هستیم كه به هیچ وجه نمی‌توان آن را نادیده گرفت. گئورك ویلهلم فردریش هگل در 14 نوامبر 1831 به سبب بیماری وبا در شصت و یك سالگی فوت كرد.



__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Give Back

Yahoo! for Good

Get inspired

by a good cause.

Y! Toolbar

Get it Free!

easy 1-click access

to your groups.

Yahoo! Groups

Start a group

in 3 easy steps.

Connect with others.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ