from http://balatarin.
From: بالاترین <info@balatarin.
Date: 2009/8/11
Subject: بالاترین
To: iskandar.hai@
بالاترین |
- افشاگری رويا طلوعی : تجاوز به من و ديگر زنان زندانی در زندان های سنندج
- آقایون علماء خاک بر سرتون
- دروغ در 30/20 : 645 ترانه موسوی و 16 نفر سید علی خامنه ای هم نام وجود دارد!
- تحلیل خبر مهمی که رجانیوز، ناشیانه فاش کرد
- ۲۰:۳۰ امشب: کیانوش آسا لب دریاست!۲۰:۳۰ فردا شب: سهراب اعرابی یک کودک ۳ ماهه است!
- افشاي يك جنايت كثيف|ببريد حامله شون كنيد اين بچه قرتيا رو!
- بچههای «۲۰:۳۰» که «شهید زنده» کشف میکنند، پاسخ بدهند/چند سؤال درباره ترانه موسوی
- آن روزی که خاتمی با زنی دست داد طلبه های قم کفن بر تن به خیابان آمدند اما امروز ...؟!
- نامه سرگشاده ابراهیم نبوی به محمود احمدی نژاد ،(۱۹ مرداد)
- جزئیات شهادت دانشجو مصطفی غنیان: مصطفی درحال گفتن بانگ «الله اكبر» و در آغوش پدرش به شهادت رسید
- آخرین افشاگریها و اعتراض سید احمد خمینی، 5 روز قبل مرگش در هفته نامه امید!
- ماجرای کره الاغ سفید من و 20:30 دیشب
- تجاوز به زنان در زندان های جمهوری اسلامی - متن سخنرانی نینا اقدم از زندانیان سیاسی سابق
- گاف ۲۰:۳۰ و ثبت احوال در گزارش دروغ بودن مرگ ترانه موسوی
- نماینده موسوی: فهرست 69 نفره کشته ها به مجلس ارائه شد
- افشاگری ناخواسته یک بسیجی : بعد از دستگیری و تجاوز، به بیمارستان نمی برند!
- حادثه در پرواز اصفهان – تهران هواپیمایی آسمان
- واکنش شجاعانه پورنجاتی به عوامل کودتا :خامنه ای و احمدی نژاد عوامل اصلی بحران اخیر
- چند خاطره از تجاوز به زندانیان
- شمارش تعداد "ترانه موسوی" ها!
- سردبیر روزنامه رسالت تجاوز را تایید کرد .
- افشای یک جنایت کثیف!: «ببرید حامله شون کنید این بچه قرتیا رو!»
- یک خیال - پیام تبریک نوروز ۱۳۸۹ توسط رهبر ایران هاشمی رفسنجانی
- آیت الله العظمی بیات زنجانی:ولی فقیه اگر از قانون اساسی تبعیت نکند خودبخود معزول است.
- تجاوز به من و ديگر زنان زندانی در زندان های سنندج
- آقای شاهرودی! فراموش نکنید که 10 سال قبل «ویرانۀ» قوه قضاییه را تحویل گرفتید،و امروز «کشتارگاه» قوه قضاییه تحویل میدهید.
- بازم داداش سیا ضایع شد ! - وزارت خارجه مصر خبر تبریک دولت به محمود احمدی نژاد را تایید نکرد
- تهديد رسمى ايران توسط سوئد:اگر كارمندان سفارتخانهها آزاد نشوند واكنش اروپا را همه خواهند ديد !
- اخبار تجاوز در زندانها را به گوش مردمی که به اینترنت دسترسی ندارند برسانیم.
- آقا امسال چه شب احیایی بگیریم . چراغا که خاموش شد چه مرگ بر دیکتاتوری بگیم.چه یا حسین میرحسینی بگیم .آخ جان هوس کردم
| افشاگری رويا طلوعی : تجاوز به من و ديگر زنان زندانی در زندان های سنندج Posted: 11 Aug 2009 02:35 AM PDT طلوعی، از فعالان حقوق زنان و حقوق بشر كردستان، كه از ايران خارج شده بود، در امريكا اجازه اقامت يافت.ساندی ديلی تلگراف مصاحبه تازه ای را از او منتشر كرده كه تكميل كننده اولين مصاحبه وی، پس از خروج از ايران و رسيدن به كشور تركيه، با راديو فردا است. او بار ديگر اطلاعاتی را درباره بازجوی خود كه معاون دادستان سنندج است تكرار می كند و می گويد: از من در زندان به زور اعتراف گرفتند. برای گرفتن اين اعتراف نه تنها مرا كتك زدند، بلكه به من تجاوز نيز كردند و سرانجام نيز تهديد كردند كه اگر به آنچه می گويند اعتراف نكنم دو فرزندم را در مقابل چشمانم آتش خواهند زد. تجاوز به زنان زندانی توسط ماموران امنيتی امری عادی است. آنها با اين روش از زنان زندانی اعتراف می گيرند. ساندی تلگراف می نويسد: «... وقتی طلوعی درباره تجربه خودش در زندان صحبت می كند، صدايش پائين می آيد، بغض راه گلويش را می بندد، دلش نمی خواهد پسر 6 ساله اش نيما، كه در رستوران هتل محل مصاحبه، با فاصله ای كم مشغول خوردن پيتزاست حرف های او را بشنود./ او می گويد: در يك سلول انفرادی. شش شب پياپی در زير زمين زندان بازجويی شدم. بازجو ها از من می خواستند كه اعتراف كنم در تظاهراتی كه برای "شوانه"، در سنندج بر پا شده بود نقش رهبری داشته ام. فهرستی را جلوی من گذاشته و می خواستند كه من آنها را بعنوان همكارانم تائيد كنم. من قبول نكردم. بعد از شش شب، من را با دو مرد در يك اتاق تاريك و كوچك تنها گذاشتند. يكی از آنها كه خودش را اميری معرفی كرد، معاون دادستان بود. آنها پشت سر هم به من سيلی زدند. آنها با من كاری را كردند كه هيچ زنی هرگز نبايد تجربه كند. اميری گفت كه تو را دار می زنم، اما قبل از آن، بلايی به سرت می آورم كه نتوانی، دهنت را اينجا باز كنی. آنها به من تجاوز كردند. حمله و تجاوز آنها باعث كبودی و خونريزی من شد. شب بعد به من تجاوز نكردند اما گفتند كه فرزندانت را می آوريم و در مقابل چشمانت آنها را آتش می زنيم. من، سرانجام در هم شكستم. گفتم امضا می كنم كه با رسانه های بيگانه مصاحبه كرده ام و رهبری تظاهرات برعهده داشته ام، عليه رژيم توطئه كرده ام.پس از 66 روز زندان، با قرار وثيقه آزاد شدم. همراه با نيما از ايران گريخته و وارد تركيه شدم. دختر چهارده ساله ام شيما نيز بعدا به من پيوست. و اكنون به امريكا رسيده ام. با ۳۲۸ امتیاز و ۴۹ نظر نظرات |
| Posted: 11 Aug 2009 01:30 AM PDT آهای آقایون علما یی که هزار و چهارصد سال از این راه نون می خورین وهر محرم که میشه می رین بالای منبر که حیف که امروز عاشورا نیست واینجا کربلا تا با ظلم بجنگیم و شربت شهادت رو بزنیم بالا که مرگ با عزت شرف داره به زندگی با ذلت. لطفا خفه شید این روزها کاملا مشخصه که اگه اینجا کربلا بود و امروز عاشورا ,کیا حسینی بودن و کیا یزیدی و کیا می چپیدن تو خونه هاشون و صداشون بالا نمی اومد. اگه ذره ای آزاده گی تو وجودتون بود دیگه اسم حسین رو هم نمی آوردین با ۳۲۴ امتیاز و ۵۴ نظر نظرات |
| دروغ در 30/20 : 645 ترانه موسوی و 16 نفر سید علی خامنه ای هم نام وجود دارد! Posted: 10 Aug 2009 11:03 PM PDT شاید جریان ترانه موسوی را شنیده باشید ، فقط جهت اطلاع باید بگویم شنیده ها حاکی است که ترانه موسوی دختری است که از سوی کودتاچیان دستگیر شد و مورد تجاوز فجیع جنسی قرار گرفت به گونه ای که پزشکی قانونی خبر از پارگی رحم و مقعد او داده بود . حتی گفته می شود جنازه اش را سوزانده اند! خب اگر این امر حقیقت داشته باشد چگونه چنین شخصی شناسایی می شود مگر ما بانک DNA داریم یا به قول معروف آنقدر پیشرفته هستیم که چنین جنازه هایی را شناسایی کنیم ، هیچ می دانید 1600 جنازه در سراسر کشوردر پزشکی های قانونی وجود دارد که اتفاقا چهر هایشان کاملا مشخص است اما هنوز تشخیص هویت نشده اند ، آمار پزشکی قانونی کشور این را می گوید!!از طرفی هیچ بعید نیست این شخص ترانه موسوی نبوده باشد و کودتاچیان برای رد گم کردن اسم ترانه موسوی را توسط عوامل نفوذی خود در اینترنت منتشر کرده باشند ، اما برای تنویر افکار عمومی و در پی نشر اکاذیب از سوی برنامه دروغ پرداز 30/20 که از شبکه دو پخش شد ، آنها گفتند در تهران فقط 3 نفر ترانه موسوی دارند ، که دو تای آنها در حال حاضر در خارج کشور هستند و یکی شان هم 40 ساله است به کمک یکی از دوستان که نخواست نامش فاش شود ،آمار کاملی از اشخاصی به نام ترانه موسوی که ساکن تهران هستند به دست آمد ، در این آمار 645 ترانه موسوی در سراسر کشور وجود دارد که 114 نفر آنها ساکن تهران هستند ! که 30/20 فقط به 3 نفر آنها اشاره کرد ، شاید آمار کشته شده ها هم این طور سر هم بندی شده و آمار 24 میلیونی رئیس جمهور محبوب !! جالب است بدانید که در این آمار ۱۶ نفر با نام سید علی خامنه ای در سراسر کشور شناسایی شده است ! هم نام بودن چیز زیاد عجیبی نیست!به هر حال کسی که هاله نور را تکذیب کرده در حالی که فیلم و بلوتوسش دست به دست در کوره دهات ها هم می چرخد دیگر دروغ گفتن کار زیاد سختی نیست ، کسی یک بار دروغ بگوید 24 میلیون بار هم می تواند دروغ بگوید!! با ۲۸۴ امتیاز و ۳۹ نظر نظرات |
| تحلیل خبر مهمی که رجانیوز، ناشیانه فاش کرد Posted: 10 Aug 2009 09:57 PM PDT رجانیوز، روز گذشته به نقل از یکی از نمایندگان مجلس که نامش را اعلام نکرده مطالبی را در باره موضع گیری های انتخاباتی علی لاریجانی رئیس مجلس منتشر کرد. این نوع مطالب علیه لاریجانی، مقدمه رویاروئی های آینده مجلس و احمدی نژاد بر سر ترکیب کابینه کودتاست. همانگونه که هشدار حبیب الله عسگراولادی دبیرکل جبهه پیروان رهبر در همین چارچوب بود. اما در مطلب منتشر شده در رجانیوز دو نکته مهم وجود دارد که در حقیقت دو اعتراف مهم است. 1- رجانیوز که سخنگوی احمدی نژاد است و از سوی مصباح یزدی نیز حمایت می شود راست و پوست کنده گفت که رهبر در سفر به کردستان، که در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری انجام شد، نظر خود را درباره ضرورت رای دادن به احمدی نژاد گفته بود و لاریجانی این نظر را مراعات نکرده و یا درک نکرده بود! عین جمله رجانیوز چنین است: "با اینکه افراد معمولی جامعه هم موضع رهبری را از فرمایشات ایشان به خصوص در سفرشان به استان کردستان درک کرده بودند، اما آقای لاریجانی مسیر دیگری را رفت و هزینه زیادی به کشور و نظام تحمیل کرد." بدین ترتیب، آنچه بعنوان کودتای انتخاباتی می شناسیم حاصل درک نظر رهبر و تحمیل این نظر به مردمی بود که به نظر وی رای نداده، بلکه به موسوی رای داده بودند. 2- در بخش دیگری از این مطلب، از لاریجانی انتقاد می شود که چرا در شب و به ادعای رجانیوز "غروب" روز 22 خرداد، لاریجانی به موسوی تلفن کرده و پیروزی وی را تبریک گفته است. عین جمله رجانیوز چنین است: "کاری که ایشان بعد از ظهر روز اخذ رأی کرد و تلفنی به موسوی، به بهانه حتمی شدن ریاست جمهوریاش تبریک گفت، قابل گذشت نیست..." از آنجا که لاریجانی بعنوان رئیس مجلس فرد کم اطلاع و بی ارتباط با ارگان های مختلف نظامی و غیر نظامی جمهوری اسلامی نیست و با بیت رهبری نیز ارتباط مستقیم دارد، تلفن او به موسوی و گفتن تبریک پیروزی به وی، هرگز نمی توانست بدون اطلاع دقیق از شمارش آراء و گزارش اولیه وزارت کشور به بیت رهبری مبنی بر پیروزی موسوی با 19 میلیون رای باشد. یعنی همان رقمی که چند روز بعد با دقت بیشتر و شمار بیشتری از سوی مسئول پایگاه کامپیوتری انتخابات افشاء شد و گفته می شود به دلیل همین افشاگری نیز ترور شد. بنابراین، لاریجانی نیز در جریان شمارش آراء، رای واقعی موسوی، شکست احمدی نژاد، نظر اولیه علی خامنه ای مبنی بر مدیریت کردن اعلام خبر پیروزی موسوی در انتخابات، گفتگوی تلفنی رئیس ستاد انتخاباتی وزارت کشور به موسوی و مطلع کردن وی از پیروزی و توصیه به تنظیم اعلامیه برنده شدن در انتخابات با خود داری از کلمه "پیروزی" بوده است. تبریک تلفنی لاریجانی به موسوی با آگاهی از این مسیر بوده است. مسیری که در همان شب با حمله به ستاد موسوی دگرگون شد و مصاحبه مطبوعاتی کوتاه موسوی در ستاد انتخاباتی اش و اعلام پیروزی او در انتخابات را بدنبال اورد. یعنی علیه همه این مسیر طی شده کودتا شد. 1- طرح این کودتا از پیش تنظیم شده و مجتبی خامنه ای در جریان آن بود، 2- وی علی خامنه ای را برای کودتای ساعت 11 شب 22 خرداد متقاعد می کند و یا ابتدا دست به کودتا می زند و بعدا پدرش را درجریان یک عمل انجام شده قرار میدهد، 3- نخستین بیانیه رهبر در تائید پیروزی احمدی نژاد و تبریک به او، صبح روز 23 خرداد و پیش از اعلام نتایج شمارش رسمی آراء توسط وزارت کشور و پیش از تائید این نتیجه توسط شورای نگهبان از رادیو قرائت می شود. 4- این بیانیه که اولین بیانیه کودتا بود، درحالی از رادیو خوانده شد که مستند به گزارشی که غروب 23 خرداد به پیک نت رسید و انتشار یافت، علی خامنه ای بعد از نماز صبح 23 خرداد، توسط تیم محافظین نظامی بیت رهبری که سرپرستی آنها با سردار "آقا وحید" (کسی که در مراسم تنفیذ احمدی نژاد، حکم را میان رهبر و احمدی نژاد دست به دست کرد) برعهده دارد، با اعلام این دلیل که خطراتی وجود دارد، به ویلائی در اقدسیه که پیش از انقلاب متعلق به سازمان پیشاهنگی دوران شاه بوده، منتقل می شود. بدین ترتیب، رجانیوز از هول حلیم در دیگ آن افتاده و در ادامه جنگ قدرت و اختلاف میان لاریجانی و احمدی نژاد خبر بسیار مهمی را فاش کرد که تاکنون "سر به مهر" بود! این که علی لاریجانی هم اطلاع دقیق دارد که موسوی برنده انتخابات ریاست جمهوری بوده و احمدی نژاد و یک باند از فرماندهان نظامی، به کمک احمد جنتی و شیخ محمد یزدی و همچنین سرلشگر فیروزآبادی و در راس همه آنها "مجتبی خامنه ای" در آخرین ساعت شب 22 خرداد علیه موسوی کودتا کرده اند. با ۱۹۷ امتیاز و ۱۰ نظر نظرات |
| ۲۰:۳۰ امشب: کیانوش آسا لب دریاست!۲۰:۳۰ فردا شب: سهراب اعرابی یک کودک ۳ ماهه است! Posted: 11 Aug 2009 02:09 AM PDT پس فردا یعقوب براویه و ..... آنچه که مسلم است دولت به شدت نگران اطلاع رسانی از طریق اینترنت است که برای مقابله با این حجم اطلاع رسانی نه تنها از فیلترینگ به جایی نرسیده بلکه به تاخیر حداقل چهار - پنج روزه اخبار را تکذیب می کند! اینکه چرا تغییر جهت نمی دهند و در اطلاع رسانی کوتاهی می کنند تا آنجا که رسانه ملی فقط اخبار یک سویه را به خورد مردم دهد خود جای تامل دارد. در دنیای اینترنت و کسانی که به دنبال اخبار حقیقی تر می گردند سایت رجا نیوز و فارس خوانندگان قلیلی دارند که آنها را باور کنند اما آیا تلویزیون هم همین طور است؟ به عنوان مثال روز گذشته خبری داشتیم مبنی بر اینکه : کوشنر: بازکردن در سفارتخانه به روی معترضين بخشی از سنت دمکراتيک اروپا است در حالی که اخبار دولتی با سر و صدا از اینکه فرانسه به دخالت در اغتشاشات اعتراف کرد!!! سخن می گویند. این حرف را من و شما که در جریان امور هستیم باور نمی کنیم و می بینیم که در امر اطلاع رسانی متاسفانه شیوه کثیفی دارند ولی آیا افرادی که رسانه آنها تلویزیون است نیز همین طور فکر می کنند؟؟؟ .... ادامه با ۱۹۳ امتیاز و ۹ نظر نظرات |
| افشاي يك جنايت كثيف|ببريد حامله شون كنيد اين بچه قرتيا رو! Posted: 11 Aug 2009 11:02 AM PDT در هفته اول مردادماه، سي و چند روز بعد از كوچ اجباري از خانه و اختفاء و زندگي مخفي، پسرم دچار «گوش درد» شديدي شد و نيمه هاي شب، مجبور شدم او را به درمانگاه شهرستاني كه آن روزها در يكي از خانه هاي آن مخفي شده بوديم ببرم. داخل درمانگاه، پيرمرد رنجوري را ديدم كه زير دستان پسرك نوجوانش را گرفته و نرم نرمك او را از درمانگاه بيرون مي آورد. كمكش كردم. پسرش نمي توانست راه برود و خودش هم جاني نداشت كوله اش كند. من زير بغلش را گرفتم و تقريبا" از زمين بلندش كردم و با خودم كشاندم. چند تاكسي ايستاده بودند اما رقمهايي گفتند كه لابد براي پيرمرد زياد بود و داشت پا به پا ميشد. خواستم پولي به او بدهم اما ديدم پسرم از داروخانه درمانگاه بيرون آمد و داروهايش را كه خريده بود، نشانم داد كه يعني برويم. دكتر به او گفته بود گوشش عفوني شده و با آنتي بيوتيك خوب مي شود و چيز خطرناكي نيست. به پيرمرد گفتم خودم ميرسونم تون. او و پسرش را نشاندم صندلي عقب و راه افتاديم به سمت حومه جنوبي شهرستان. آرام با اشاره دستش مسير را نشانم مي داد. خيابانها خلوت بود و تند مي راندم. پسرش 17 يا هجده ساله به نظر مي رسيد. گفتم:« اسمت چيه جوون؟» پدرش زير لب جواب داد:«مهدي!» بعد انگار با خودش گفت:«يا مهدي صاحب الزمان! خودت تقاصشو بگير!» گفتم:«ايشالا چيزيش نيست! مهدي جان! تو بايد مقاوم باشي! چيه مثه پيرمردا شدي؟ محكم باش!» گفتم:« تصادف بوده؟ لابد با موتوري چيزي شيطنت كردي ها!» و لبخندي زدم تا فضا عوض شود. اما مثل اينكه همان شوخي من، يك چيز تلخ را در اين پدر و پسر زنده كرد. از توي آينه نگاهشان كردم. ديدم پيرمرد اشك مي ريزد و پسرش به هم ريخته! برگشتم به پسرم نگاهي كردم. او هم تلاشش را كرد تا فضا را عوض كند، برگشت و از «مهدي» پرسيد:« چندسالته مهدي؟ پيش هستي (پيش دانشگاهي) يا سّوم؟» پسرك باز جوابي نداد. در سكوتي سنگين رسيديم به خانه آنها. وقتي پيرمرد خواست پسرش را از ماشين پياده كند، زير لب چيزي گفت كه بدنم را لرزاند. به لهجه محلي گفت. چيزي شبيه اينكه «چه خبر از دل من داري يا مهدي»!؟ تا در خانه كمكشان كردم و ناله هاي ريز «مهدي» زير گوشم بود. گفتم نگفتي چش شده؟ تصادف كرده؟ عمل كرده؟ چي شده؟ پيرمرد اشك مي ريخت! فقط آه مي كشيد و زير لب نفرين مي كرد.كنجكاو شدم بدانم. پسرم را بردم و گذاشتم خانه پيش خانواده مان و دوباره راه افتادم سراغ خانه پدر «مهدي»! به پيرمرد گفته بودم مي روم و بعد مي آيم و او هم مخالفتي نكرده بود. خواستم برايش مرهمي باشم. مي توانستم اقلا" گوش خوبي براي شنيدن حرفهايش باشم. از گفتگو با مردم شهرهايي كه سفر مي كنم، خيلي چيزها ياد گرفته ام. تلخ يا شيرين، فرقي ندارد. هر كجاي اين سرزمين، شيريني آشنايي با مردم و تلخي ستمي كه هر كدام به نوعي مي كشند، برايم سرشارند از تجربه ها. گاهي چيزي كه مي نويسم، حرف كسي است كه در همدان برايم گفته، يا درددل كسي است در شمال يا اصفهان. خيلي از اينها ديگر حرفهاي شخص من نيستند.حرفها و دردهاي مردماني است كه اينجا و آنجا مي بينم. مردمي كه سهراب سپهري آرزو كرده بود«كاشكي اين مردم، دانه هاي دلشان پيدا بود!» و بلافاصله دريافته بود كه اگر بتواند دانه هاي دل خونين مردم را مانند دانه هاي انار ببيند، شايد تحملش آسان نباشد: «مي پرد در چشمم آب انار!» اين روزها، دانه هاي دل مردمان بسياري را ديده ام، كه سرخ بوده اند و خونين! و «غم»، در دانه هاي دل خونين خيلي از آنها پيداست! شايد براي همين است كه من و پيرمرد، زود جور شديم و او سفره دلش را برايم باز كرد. تو گويي همديگر را سالهاست مي شناسيم. وقتي رسيدم، خواهر بزرگ «مهدي» در را باز كرد. نمي دانم چرا مرا «آقاي دكتر!» صدا كرد. ديگر اين كلمه از زبانش نيفتاد. من هم مخالفتي نكردم. «عاقله زني» حدودا" 46 ساله بود كه غمي بزرگ در چشمهايش بود. فقط او و مهدي و پدر پيرشان در خانه بودند. چند سالي بود كه مادرشان مرحوم شده بود و مهدي از كودكي، مادر نداشت و اين خواهر دلسوز، برايش مادريها كرده بود. اينكه از كجا شروع كرديم به صحبت و چطور بحث را كشاندم به مريضي «مهدي» و چطور پيرمرد اعتماد كرد سفره دلش را برايم پهن كند، طولاني است. بماند. بحثهاي حاشيه اي را حذف مي كنم و سرگذشت دردناك پسر 18 ساله اي را مي گويم كه حالا رنج عفونت روده و آسيب جدي مقعد امانش را بريده و افسردگي شديدي دارد و بخصوص خطر بيماري مهلك ايدز هم تهديدش مي كند. بدتر از همه اينكه، از علت اين بيماري و اين جراحتها، حتي خجالت مي كشند به فاميل خود هم حرفي بزنند. اما گشودن عقده دل براي يك مرد غريبه، حداقل اين خوبي را دارد كه دل آدمي را سبك مي كند. پايد پيرمرد به همين دليل، حرفهاي دلمه شده روي دلش را با من گفت و كمي سبك شد. *** مهدي پارسال با پسر دائي اش به تهران رفت تا كار پيدا كند. چندجايي كارگري كردند و بالاخره در يك پيتزافروشي در خيابان آزادي كاري پيدا كردند و شبها همانجا مي خوابيدند. مهدي درسش را نتوانسته بود ادامه بدهد. عكس خندان او روي طاقچه، زمين تا آسمان با اين پسرك پژمرده و زرد و افسرده حال فرق داشت. در عكس زيبا و خندان بود، با چشماني براق و حالا پيرمردي شده بود كه فقط موهايش سفيد نشده باشد؛ فرتوت و پژمرده. مهدي روز 25 خرداد به دستور صاحب پيتزافروشي، از عصر مغازه را تعطيل مي كند و از پشت شيشه ها بيرون (راهپيمايي سكوت 25 خرداد) را نگاه مي كند. يك پارچه سبز هم به مچش بسته بود و مهندس موسوي را دوست مي داشت. پسر دائيش گفته او مغازه را سپرد و رفت توي پياده رو و كم كم با موج مردم راه افتاد و دور شد. از آن به بعد پسر دائي، خبري از مهدي نداشت تا بعد از 23 روز سرگرداني پدر مهدي در كلانتريها و دادگاهها، به قول خودش:«يه تيكه گوشت كبود و مريض به ما تحويل دادن و گفتن اين پسرت! زود برگردونش شهرستان وگرنه ...» تهديدش كرده بودند هيچ چيزي از زنداني شدن پسرش و «چيزهاي ديگر!» به كسي نگويد و آن پيرمرد بدبخت هم نگفته بود و حالا هم داشت براي اولين بار، با من درددل مي كرد چون «بالاتر از سياهي هم مگه رنگي هست؟» مهدي روز اول، تب داشت و هذيان مي گفت. با ديدن خون فراوان در ادرار و مدفوعش، دكتر درمانگاه برايش چند آزمايش نوشت و معاينه هاي دقيق تري كرده بود. بعد از اينكه دكتر معالج،«يواشكي» به پدر مهدي هشدار داده بود كه « طبق آزمايشهايي كه كرديم، پسرت را يك يا چند مرد، با زور مورد تجاوز جنسي قرار داده اند!» پيرمرد از حال رفته بود. «پارگي شديد مقعد» بعد از بارها تجاوز و خونريزي، مقعد و روده هاي او را دچار عفونت شديد كرده بود و بر اساس اين ظواهر مشكوك، دكتر درمانگاه مي خواست «مقامات قانوني» و كلانتري را در جريان «احتمال يك جرم» مثل زورگيري و تجاوز به عنف قرار بدهد كه پيرمرد، ماجراي «زنداني بودن پسرش» را گفته بود و كاغذ آزادي پسرش را نشان دكتر داده بود. دكتر شوكه شده بود و پيرمرد گفته بود ديگر از مقامات قانوني و پليس و مأمور مي ترسد و پسرش بدتر از او شده:« وقتي داشتيم از درمانگاه مي رفتيم، هنوز رنگ صورت آقاي دكتر، مثل گچ سفيد شده بود! فهميده بود همين مأموراي قانون(!)، اين بلاها رو سر مهدي آوردن!» مهدي از اتفاقات روزهاي زندانش، خيلي كم حرف زده بود. چندباري هم كه مي خواست براي پدرش شرح روزهاي زندانش را بگويد، از شدت هق هق از حال رفته بود و حرفهايش ناتمام مانده بود. ظاهرا" بعد از پايان راپيمايي، در درگيري هاي خيابان آزادي، مهدي در ميان جمعي از معترضان و بسيجيان قرار مي گيرد و هول مي كند. چندين باتوم مي خورد و تا به خودش مي آيد، بدست چند بسيجي مي افتد و حسابي كتكش مي زنند. بعد او و عده اي جوان ديگر را سوار ماشيني كرده و به جايي برده اند كه بر اساس مشخصاتي كه گفته بود بايد «كمپ كهريزك» بوده باشد. چيزهايي كه از سوله ها و قفسه هاي فلزي و ... كفته بود، كساني به پدرش گفته بودند :كمپ كهريزك» بوده. آنجا تعداد بسياري از دستگيرشدگان را در قفسه هاي فلزي زنداني كرده بودند و خوراك روزانه زندانيان، كتك و كابل و آويزان كردن از پاها و شكنجه هاي ديگر بود. فرداي دستگيري، يك مأمور مي آيد و مهدي و يك پسر ديگر را با كتك بيرون مي برد. جلوي بقيه زندانيان فرياد مي زده:«همتونو مثل اينا مي بريم و مي...نيم!» مهدي صداي يك مرد ديگر را شنيده كه گفته: « ببريد حامله شون كنيد اين بچه قرتيا رو!» مهدي را به اتاقكي بردند كه در فقره اول، مورد تجاوز يك مأمور قوي هيكل قرار گرفته و در حين تجاوز، از هوش رفته. بعد دوباره و دوباره. در همان روز، بيشتر از چهار مرتبه او را مورد تجاوز قرار داده بودند و خونريزي او، چنان شديد بوده كه به سلول فلزي و داغي منتقلش مي كنند كه كوچكتر بوده و به غير از «مهدي»، سه چهار پسر جوان ديگر با جراحتهاي شبيه به او در آن زنداني بوده اند. مهدي گفته «كف سلول پر از خون و پر از مگس و بوي تعفن بوده! و يكي از بچه ها انگاري از ديشب مرده بود و مأمورها نفهميده بودند!» مهدي و چندين جوان ديگر، در طول حدود دو هفته در كمپ كهريزك، براي «آدم شدن!» و «ادب شدن!» بارها مورد تجاوز مأموران قرار گرفته بودند و در نهايت او را به بيمارستاني كه نامش را نمي داند، منتقل كردند. بعد از شتسشو و بخيه پارگي مقعد، او را بدون بستري در بخش، به زندان ناشناخته ديگري در داخل شهر تهران برده اند و بعد از حدود هفت روز گرسنگي و باتوم روزانه(!)، بالاخره او را به قيد ضمانت كتبي مبني بر «اقرار به خوش رفتاري مأموران زندان!» و تعهد به «عدم شركت در هرگونه تجمع و راهپيمايي ضد نظام!»، به پدرش تحويل دادند. پدر بيچاره بي آنكه از واقعيت جراحتهاي مهدي خبردار باشد، پيكر نيمه جان پسرش را با اتوبوس به شهرستان محل زندگيشان منتقل مي كند و بعد از يك روز، با معاينه دكتر درمانگاه، متوجه اصل جنايتها مي شود. حالا مهدي افسرده و با نگاهي بي روح و خيره به نقش و نگارهاي قالي، در بسترش خوابيده بود. آن عكس كجا؟ و اين چهره زرد و تكيده كجا؟ خواهرش گوشه اتاق نشسته بود و زير چادرش ضجه ميزد و نفرين مي كرد. آقاي خامنه اي و احمدي نژاد را نفرين مي كرد. چنان پر سوز نفرين مي كرد كه من از نفرين هايش ترسيدم و بر خود لرزيدم و مو بر بدنم راست شد. آن روز گمانم اول ماه شعبان بود. پدر مهدي زير لب ذكر «يامهدي» مي خواند و دعا مي كرد تا نيمه شعبان، روز ولادت حضرت مهدي، مسئولان نظام تقاص اين ظلم و اين جنايت كثيف را پس بدهند. نمي دانم آن عدالت گستر جهان،«مهدي موعود عج» چه نگاهي به ستمكاري و جنايات نايب خودخوانده اش دارد؟ آيا آن «مهدي» به چشمان بيروح و بدن مجروح اين «مهدي» نگاهي كرده؟ و اگر نگاهش كرده، چه حالي پيدا كرده است آن امام غايب؟ وقتي از خانه پدر «مهدي» بيرون آمدم، ساعت حدود چهار صبح بود. با پيرمرد كلي رفيق شده بودم. اما هرچه اصرار كرد نماندم. دلم گرفته بود و بايد مي زدم بيرون. نفسم در نمي آمد. گمانم يك جاي مسير را اشتباهي رفتم و رسيدم به يك گندمزار. نمي دانم برق رفته بود يا آنجا آنقدر تاريك بود كه هيچ نشاني براي يافتن مسير به چشمم نمي خورد. «شبي تاريك و...» جاده را برگشتم. باز تاريكي بود. ايستادم. به آسمان نگاه كردم. بدنبال يك «كوكب هدايت» در آسمان شب چشم مي دواندم. چرا اين سرزمين، از سياهي ستم و ظلم، چنين تاريك شده؟ چرا نوري از هدايت نمي آيد؟ ما به جبران كدامين اشتباه، اسير اين سياهي شده ايم؟ كجاي مسيرمان را اشتباه رفته ايم؟ سرم را گذاشتم روي فرمان و گريستم. قبل از رفتن، با تلفن همراهم، از «مهدي» چند عكس گرفتم. از پرونده پزشكي اش، از برگه آزاديش. به اين بهانه كه يك آشنا دارم براي رسيدگي! و قول شرف دادم براي حفظ جان مهدي و خانواده اش، عكسها را به «مقامات مسئول!» نشان ندهم. ببينيد ظلم تا كجاست كه مردم از همين «مقامات مسئول» مي ترسند و اين خانواده زخم خورده، مثل عزرائيل از مأموران نايب امام زمان وحشت دارند! «مهدي» هنوز جلوي نظرم است؛ با همان چشمان بيروحش و زندگي اش كه «نابود» شده و صدها تن مانند او كه شايد داستانشان، در دلهايشان مدفون و مكتوم است و راز خود را با هيچكس نخواهند گفت، از ترس آبرو يا تهديد مقامات مسئول!اين عكسها را براي ارائه به دادگاهي نگه مي دارم كه مطمئن هستم به زودي براي محاكمه سران نظام ضداسلامي و جنايتكاران ضدبشري تشكيل مي شود. مي گويم مطمئنم! اگر مي پرسيد چرا چنين مطمئن هستم؟ خودم هم نمي دانم چرا؟ فقط مي دانم اركان بارگاه الهي، بيش از اين نمي تواند در مقابل نفرين جانگداز پدر و خواهر رنجديده «مهدي» و آه خود او تاب بياورند. آن ضجه هايي را كه من شنيدم و هنوز مرا هم مي لرزاند، خيلي زودتر از اينها صبر خدا را لبريز مي كنند و با «همت مردم»، بساط ظلم اين نظام فاسد در هم خواهد پيچيد. اطمينان من، از تاثير سوز آن ضجه هاست! با ۱۸۷ امتیاز و ۴۶ نظر نظرات |
| بچههای «۲۰:۳۰» که «شهید زنده» کشف میکنند، پاسخ بدهند/چند سؤال درباره ترانه موسوی Posted: 11 Aug 2009 04:39 AM PDT برای اینکه خبرسازان «بیست و سی» هم تصور نکنند تکذیب یک خبر اینقدر راحت است و به سادگی میتوان از زیر بار جزئیات بعدی در رفت، چند سؤال میپرسیم که امیدواریم امشب در بخش خبری «بیست و سی» شبکه دو سیما، پاسخ آنها را بشنویم. 1- ادعا شده که اداره ثبت احوال تعداد افراد با نام و نام خانوادگی «ترانه موسوی» را تنها سه نفر میداند: یک ترانه موسوی متولد 63 که در پاریس به دنیا آمده و همانجا ساکن است، یک ترانه موسوی که چهل ساله است و از ایران خروج داشته و دیگر وارد نشده (یعنی در خارج از ایران به سر میبرد) و یک ترانه موسوی 2 ساله. این ادعای دروغ، واقعا تاسفبرانگیز است. هر کسی یک بار بانکهای اطلاعاتی نهادهای ملی مثل ثبت احوال و مرکز آمار و ... را مشاهده کرده باشد، میداند که نام خانوادگی موسوی، یکی از پر استفادهترینها در ایران است و به علاوه، نام ترانه نیز از نامهایی است که شیوع استفاده کمی ندارد. بدین ترتیب در حالی که در موارد مشابه تشابه اسمی به دهها و گاهی صدها مورد میرسد، چگونه میتوان باور کرد که تنها سه نفر به نام ترانه موسوی در کشور وجود دارند؟ 2- «بیست و سی» خانواده یکی از «ترانه موسوی» ها را پیدا کرده که میگویند روحشان از این موضوع خبر ندارد. ما هم یک مورد دیگر را یافتهایم که امیدواریم «بیست و سی» درباره او هم تحقیق کند. خانمی به نام «ترانه موسوی» که نوازنده ابوا هستند، در گروه موسیقی ارکیده که برای بانوان برنامه اجرا میکند، حضور دارند. زمان اجرای این گروه در تالار وحدت نیز در این خبر، روزهای 18 و 19 20 خرداد 1388 اعلام شده است؛ یعنی درست در هفته قبل از انتخابات......پس اولین موضوع تحقیق بچههای «بیست و سی» باید این باشد که با توجه به اینکه دو ترانه موسوی 25 و 40 ساله از مدتها قبل در خارج از ایران به سر میبرند، این عضو گروه موسیقی ارکیده، همان ترانه موسوی 2 ساله است! یا کس دیگری که در فهرست ثبت احوال نامش موجود نبوده. دومین موضوع تحقیق «بیست و سی» امشب، این است که دو روز بعد از انتخابات خبر کنسرت بعدی همین گروه در خبرگزاری مهر درج میشود، با ذکر نام ترانه موسوی. اما به تازگی این نام از فهرست اسامی اعضای گروه حذف شده است:...... با ۱۶۵ امتیاز و ۱۵ نظر نظرات |
| آن روزی که خاتمی با زنی دست داد طلبه های قم کفن بر تن به خیابان آمدند اما امروز ...؟! Posted: 11 Aug 2009 06:14 AM PDT آن روزی که خاتمی با زنی دست داد طلبه های قم کفن بر تن به خیابان آمدند اما امروز که دختران و پسران شیعه در زندان مورد تجاوز قرار گرفتند اینان به فکر غسل جنابت هستند - مسئولینی که سابقه اسارت دارید، آیا بعثی ها در عراق به شما تجاوز کردند؟ با ۱۴۷ امتیاز و ۷ نظر نظرات |
| نامه سرگشاده ابراهیم نبوی به محمود احمدی نژاد ،(۱۹ مرداد) Posted: 10 Aug 2009 11:53 PM PDT آقای محمود احمدی نژاد! می گویند در روزگار قدیم که دستگاههای ماشین حروفچینی فلزی بود، حروف م. و ل. در روسیه کمونیستی معمولا زودتر از سایر حروف سائیده می شد، علتش این بود که نوشتن واژه مارکسیسم لنینیسم(م.ل.) آنقدر رایج بود که دولت و نویسندگان و مخالفان از حروف م.ل. به جای واژه مارکسیسم لنینیسم استفاده می کردند و کثرت استعمال م.ل. باعث خرابی ماشین های تحریری می شد که دائما این واژه منحوس را تکرار می کردند. می گویم واژه منحوس و این ناشی از هیستری ضد چپ من نیست، چون من به سوسیال دموکراسی اعتقاد دارم و آنچه مرا به خشم می آورد، سویه دیکتاتوری لنینیستی است، نه سویه سوسیالیستی. مردم شوروی هرچه بدبختی می کشیدند از همین میم و لام بود، از آن فقر ملی که همه جا بود تا آن نکبت سازمان امنیت کمونیستی تا آن حزب لعنتی کمونیست شوروی تا آن ارتش سرخ لعنتی و به همین دلیل بود که میم و لام برای بخش وسیعی از مردم نفرت انگیز بود. وقتی چهار سال قبل شروع کردم به طنزنوشتن درباره تو، دائما مجبور بودم کلمه احمدی نژاد را تکرار کنم، به همین دلیل ناخودآگاه تو را خلاصه کردم. وقتی می نوشتم ا.ن. همه می فهمیدند که منظور توئی کعبه و بتخانه بهانه است، اما در این میان برخی خرده گرفتند که چرا به او توهین می کنی؟ نوشتم کوتوله سیاسی، بعضی از دوستان خوشبین نوشتند چرا از قدش ایراد می گیری؟ بالاخره من و خوانندگان مودب به همان واژه ها قناعت کردیم و در این حد چهار سال را گذراندیم، اما حالا جالب است. همان مودب ترین ها چنان از تو خشمگین و عصبانی اند که با ا.ن. هم رضایت نمی دهند و در بهترین حالت مشنگ خطابت می کنند. سابقه ندارد این حجم صمیمانه جوک ساختن و شعارهای مفرح توهین آمیز به مثلا رئیس جمهور یک کشور که مردم در خیابان و بیابان و کوچه و داخل و خارج نثار یک مقام رسمی کنند. خودت فکر کردی که چه شده است که این ملت اینقدر از تو عصبانی و خشمگین هستند؟ فکر کرده ای چرا این مردمی که اگر یک ماشین نیروی انتظامی می دیدند، همه از ترس فرار می کردند، اینقدر عصبانی و پرانگیزه اند که حتی وقتی می دانند دستور تیر صادر شده، سه میلون نفرشان در تهران به خیابان می آیند و بعد از کشته شدن 360 نفر و زندانی شدن دو هزار نفر و کتک خوردن دهها هزار نفر از مردم کشور، حاضرند با همان انگیزه ای که در مقابل دشمنی مثل صدام حسین جنگیدند، در مقابل تو و دولت ات بایستند و تا ته دعوا بروند؟ می دانی چنین انرژی و انگیزه ای در ایران بی سابقه است؟ یک کودتای 28 مرداد شد، ساعت نه صبح کودتا کردند، یک روز بعد تمام شد. نه تعداد کشته ها به اندازه حالا بود، نه شعبان بی مخ ها و فاطمه اره هایی که طرفداران مصدق را می زدند، به اندازه شعبان بی مخ های تو و نیروی انتظامی و پلیس ضد شورش بودند. حتی کودتای رضا شاه هم یک روز با مقاومت روبرو نشد. صد تا با ۱۳۵ امتیاز و ۳۸ نظر نظرات |
| جزئیات شهادت دانشجو مصطفی غنیان: مصطفی درحال گفتن بانگ «الله اكبر» و در آغوش پدرش به شهادت رسید Posted: 11 Aug 2009 02:05 AM PDT شهید مصطفی غنیان دانشجوی 26 ساله مقطع كارشناسی ارشد مهندسی معماری در شب 27 خرداد اولین چهارشنبه پس از انتخابات در حال گفتن تكبیر بر روی بام ساختمان 8 طبقه در محله سعادت آباد تهران به ضرب گلوله تك تیر انداز های مستقر در ساختمان های اطراف به شهادت رسید. به گزارش خبرنامه امیرکبیر پیش از این به دلیل همزمانی شهادت این دانشجو با وقایع كوی دانشگاه تهران، نام شهید غنیان در اسامی شهدای كوی دانشگاه تهران منتشر شده بود، درحالی كه وی بر پشت بام خانه دانشجویی خودش در منطقه سعادت آباد مورد هدف تك تیراندارها قرار گرفت و در آغوش پدرش به شهادت رسید. بنا به این گزارش در شب شهادت شهید غنیان، حاج محمد تقی غنیان پدر شهید مصطفی غنیان که از چهره های سرشناس انقلابی مشهد و دوران قبل از انقلاب است از سفر آلمان به ایران برمیگردد و از فرودگاه به منزل دانشجویی فرزندش، شهید مصطفی میرود. به گفته یكی از اعضای خانواده غنیان، شهید غنیان ضمن پذیرایی از پدرش با چای و هندوانه به پدرش میگوید: «ما این شب ها بالای پشت بام الله اكبر میگوییم، تا شما هندوانه تان را بخورید و استراحت كنید من بالای پشت بام میروم و امشب زودتر برمیگردم.» از پدر شهید غنیان نقل شده كه: «پس از مدت كوتاهی متوجه سرو صدای زیاد در ساختمان شدم و ناگهان در منزل به شدت كوبیده شد. در را كه باز كردم یكی از همسایه گفت مصطفی روی پشت بام با شما كار دارد، بیایید بالا» پدر شهید غنیان هنگامی كه به پشت بام ساختمان هشت طبقه میرسد به وی می گو یند كه به علت تیراندازی باید سینه خیز روی بام برود و در این هنگام پدر شهید غنیان پیكر نیمه جان فرزندش را در حالی كه یك گلوله شقیقه اش را سوراخ كرده در آغوش میگیرد، مصطفی پس از دقایقی در آغوش پدر به شهادت میرسد. به گزارش خبرنامه امیرکبیر خانواده این شهید پس از تحویل جسد به پزشكی قانونی و تنظیم شكایت از قاتلان وی با دادن تعهد مبنی بر عدم برگزاری مراسم ختم و یادبود و با وساطت دفتر واعظ طبسی كه از دوستان قدیمی پدر شهید غنیان میباشد، موفق به دریافت جنازه فرزند شهیدشان پس از چند روز میشوند. پدر شهید غنیان در مراسم ترحیم فرزند شهیدش در مسجد قبا شهر مشهد اینچنین میگوید: «... فرزندم این لیاقت را داشت که در راه اسلام و قرآن و در راه حفظ استقلال این کشور و در راه آزادی ملت مسلمان و عزیز ایران تنها سرمایه اش را که جانش بود غریبانه نثار کند.» با ۱۲۷ امتیاز و ۷ نظر نظرات |
| آخرین افشاگریها و اعتراض سید احمد خمینی، 5 روز قبل مرگش در هفته نامه امید! Posted: 11 Aug 2009 01:19 AM PDT هفته نامه امید روز یکشنبه 21 اسفند 1373 ، سخنان تندی از سید احمد خمینی را منتشر کرد؛ 5 روز بعد، خبر فوت ایشان در اثر عارضه قلبی و تنفسی اعلام شد. (تصویر مطالب منتشر شده در هفته نامه امید) بخشی از سخنان سید احمد خمینی را در زیر میخوانید؛ جالبه که خیلی از مطالب مصداق وضع کنونی هست!! قضاوت با خودتان..!/// "الان داخل شانزدهمین سال از عمر انقلاب اسلامی هستیم و هنوز بعضی از مسئولین، حتی مسئولین نهادهایی که پس از انقلاب تاسیس شده اند، مشکلات مدیریتی و مسایل خود را به گردن رژیم گذشته می اندازند و ندانم کاری های خود را ناشی از مشکلات بجا مانده از رژیم طاغوت می دانند! ایضا بعضی ها همه نقاط ضعف و بی کفایتی خود را با هیاهو به گردن استکبار جهانی و آمریکا انداخته و از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کنند!" "…[ناخوانا]… مشکلات و مسایل ما به کارشکنی آمریکا و ضدیت صهیونیست ها برمی گردد شکی نیست اما گسترش فساد اداری و رشوه خواری در ادارات و موسسات دولتی به خودمان بر می گردد. اتخاذ تصمیمات نابخردانه درباره ذخایر ارزی مملکت توسط خودمان بوده است." "آقای دکتر کاشان (حاج اصغر آقافخریه!) در زمان تصدی پست معاونت ارزی بانک مرکزی مملکت در خزانه بانک را باز کرد و به هر دلال و قاچاقچی و چاقوکش 5 هزار دلار تقدیم کرد و روزانه میلیونها دلار ذخایر ارزی بانک مرکزی را به جیب گانگسترها ریخت. آیا این نقشه تهی کردن خزانه ارزی مملکت را آمریکای جنایت کار جلوی حاج اصغر آقا گذاشته بود و یا به تصمیم گیری نابخردانه شخص او مربوط می شد؟ آیا این بابا رئیس بزگتری نداشت تا جلوی کار اورا بگیرد؟" "میلیاردها ریال بیت المال هزینه ساخت پل هوایی می شود و ناگهان صدها تن سیمان و بتن و میل گرد روی سر رهگذران آوار می شود و جان عده ای را می گیرد. آیا سهل انگاری ساختن یک سازه بتنی توطئه آمریکای جنایتکار بوده است؟" "ضعف مدیریتی و امنیت پرواز باعث سقوط پی درپی هواپیماهای مسافربری سیویل و نظامی می شود و هنوز مرکب خبر سقوط هواپیمای فوکر و آسمان خشک نشده خبر سقوط طیاره دیگری منتشر می شود. آیا این هم از توطئه آمریکاست؟" "از یک طرف آقایان مرتبا مشکلات مملکت را به گردن نیروهای ناشناخته و استکبار موهوم می اندازند، و مرتبا می گویند در محاصره اقتصادی و غیره و ذالک هستیم. و از طرف دیگر عده ای از رجال می گویند ما چیزی نداریم که بخواهیم به آمریکا بفروشیم و احتیاجات خودمان را به نحو احسن از سایر کشورهای اروپایی و ژاپن تامین کرده و نیازی به آمریکا نداریم! بنابراین اثر محاصره اقتصادی آمریکا مردود است و به اعتراف خود آقایان تاثیری در حال و روز ما ندارد! در ثانی اگر قرار بود محاصره اقتصادی آمریکا موثر باشد تا به حال باید دولت کوبا و ملت کوبا و کشور کوبا با طی چهاردهه گذشته که در محاصره کامل دریایی آمریکا قراردارد از بیخ و بن مضمحل شده باشد." "آیا آمریکا به ما گفت که دور دنیا راه بیفتیم و از هر کشور و دولتی که سر راهمان بود چند صد میلیون و چندین میلیارد دلار وام بگیریم و مملکت را زیر بار استقراض خارجی ببریم؟! … یک مدت ایام ماه عسل بود، آقایان از دردسر جنگ فراغت یافته و پول های موجود را هزینه می کردند. دوستان انقلاب و نظام مرتبا حرص می خوردند و مضرات دریافت وام های سنگین خارجی را گوشزد می کردند اما آقایان در مصاحبه های خود دریافت هرگونه وجهی را از کشورهای خارجی تکذیب کرده و با قاطعیت می گفتند ما هیچگونه بدهی خارجی نداریم." "حالا اعلام می شود که صحبت از 35 تا 40 میلیارد دلار بدهی است و هر چند هفته یکبار اخبار مربوط به نحوه پرداخت بدهی ها به آلمان و فرانسه و انگلیس و هلند و کره و ژاپن وبعضی ممالک دور و نزدیک در جراید چاپ می شود و یک نفر هم نیست که این روزنامه ها را بردارد ببرد بگذارد جلوی برادر دکتر عادلی رئیس کل سابق بانک مرکزی و دکتر نوربخش وزیر سابق دارایی و از آقایان بپرسد که مگر شما نمی گفتید ما صنار به ممالک خارجی بدهکار نیستیم؟!" … با ۱۲۵ امتیاز و ۸ نظر نظرات |
| ماجرای کره الاغ سفید من و 20:30 دیشب Posted: 10 Aug 2009 09:16 PM PDT امشب رفتم طویله غذای "دانی" رو بدم ( کره الاغه سفیدمه ) دیدم جفتک میندازه بعد به پشت میفته رو زمین، اول جا خوردم، به محض دیدن دندوناش و نیش تا بنا گوش بازش فهمیدم از خنده ریسه رفته و ... آرومش کردم و گفتم چیه؟ گفت 20 و 30 رو دیدی؟ گفتم اگه میخواستم سیمای ضرغامی رو ببینم که تلویزیون الان تو طویله نبود، باز نیشش باز شد و گفت منو دوست داری، گفتم اگر نداشتم که الان یه پالون متالیک رو پشت بود و بار کشی میکردی، گفت یه کاری برام میکنی، شاید نمره آیکیوی ما الاغ ها میون بقیه حیوونا کمی بالا بره؟ حالا نیش من باز شد و گفتم باشه بگو، گفت یه ایمیلی، چیزی برای این پسره نجف زاده بزن (فقط از طرف من باشه) چند تا سئوال بپرس، گفتم مثلا چی، گفت: 1- ما هم میدونیم این خانواده اون ترانه نیستن، چون اگر بودن شما از نزدیک خونه شون هم رد نمیشدین 2- همین خانواده داغ ندیده! میون این چند میلیونی که خبر دارن، یه آشنایی، دوستی، فامیلی چیزی ندارن، یا اون مریم خانم! دانشگاهی، سرکاری، جایی نمیره ازش بپرسن این خدا بیامرز فامیلتون نبوده، تا این خانم تو این پنجاه روز کلی بخنده؟! 3- از تهران بگذریم... کانادا؟ اونجا چی؟ اونا که پارازیت ندارن و حساس به جریانات ایران و اینترنت هم که قربونش برم سرعت و قیمت بیست، ترانه خانم هم خبر نداره؟ خودش نه ها هم اسمش با عکسش!؟ راستی اتفاقی هم عکس خودشو ندیده؟ و... 4- بنویس، آقای نجف زاده من خودم توی "های طویله" باربری سینما خوندم و یه چیزکی بلدم اما اون نور پردازی صبح شدن کانادا توی تهران موقع تلفن زدن خدایی آخرش بود و به عقل استاد ما هم نمیرسید، خیلی تاثیر گذار بود 5- راستی نجف جان نگفتم ما دو واحد هم صدا برداری داشتیم، در اصل یاد میدادن موقع صدابرداری "عرعر" نکنیم یعنی صدای اضافه نباشه! ( مثل سوتی مصاحبه با عطریانفر!) اما آدما با ما الاغ ها خیلی فرق دارن، واقعا از خطای قبلی اینجا بهترین استفاده رو بردین فکر کنم الان 200 یا 300 تا از بچه ها بالاتری رو گذاشتی سر کار، میدونی؟ همونجا که از تلفن دیگه صدا نیومدا؟ همه به نوبت یواش بگن، قطع شد، فکر کرد غریبه است ، بهجت فکر کرد غریبه است! من که حال کردم ... اما این مراد پسر همسایه وقتی بهش گفتم زد تو سرم گفت الاغی دیگه، گفتم میدونم، گفت خیلی الاغی، منم قند تو دلم آب شد، راستی نجف از تو هم اینطوری تعریف میکنن؟ ولی نجف ترانه که گفت مریم تویی؟! با ۱۲۳ امتیاز و ۱۱ نظر نظرات |
| تجاوز به زنان در زندان های جمهوری اسلامی - متن سخنرانی نینا اقدم از زندانیان سیاسی سابق Posted: 11 Aug 2009 03:45 AM PDT دو مورد تجاوز -- مورد اول خودم هستم و دومى يكى از همزندانيان سابقم. بعضى از دوستان كم لطف تجاوز را نوعى شكنجه مى دانند. بايد بگويم براى من و دوستم اينطور نبوده ، چيزى بوده ماوراى شكنجه... اين دوستان بعد از تجاوز خودكشى رانوعى عمل مذهبى تلقى مى كنند. ابایی ندارم. بگذار هرچه مى خواهند بگويند. چون در آن شرايط نبوده اند و نمى توانند درك كنند. بازجو با اين كار مى خواست مرا خرد كند. كه خرد شدم. آن يكى هم ديوانه شد. بعد از آزادی نتوانستم از او خبرى بدست آورم. خانواده اش از داشتن چنين دخترى اظهار بى اطلاعى میكردند. بعد از مدتى بازجویی ، وقتى بازجو احساس كرد كه با شكنجه كردن نمى تواند اطلاعات بگيرد به من گفت -در بيرون خيلى سربلند بودى. وقتى راه مى رفتى حتما احساس غرور مى كردى. كارى مى كنم ديگر رويت نشود بيرون آنطور راه بروى-. شب موقع بازجویی با چشمان و دستان بسته( دست های بسته به ميله شوفاژ) در راهرو شكنجه گاه پیشم آمد و گفت تو مثل اينکه با حرف حساب آدم نمى شوى. ما ديگر از تو اطلاعات نمى خواهيم چون اطلاعات تو سوخته است. آرام آرام شروع به جلو آمدن كرد. همين بازجو در حين بازجویی بارها و بار ها بدنم رالمس كرده بود. گفت كارى مى كنم كه تا ابد يادت نرود. شروع كرد به كنار زدن چادرم ، منهم كه دستانم بسته بود سعى كردم از پاهايم كمك بگيرم. راستش را بخواهيد اول فكر مى كردم دارد مرا مى ترساند تا اينکه وقتى دكمه های بلوزم راشروع به بازكردن كرد سروصدا را شروع كردم ، چون ديدم واقعا مسئله ترساندن نيست. دستانش بدنم رالمس كرد ، از آن حالت لمس كردن فهمیدم... با دستمالى كه داشت دهنم رابست. كار بستن دهن كه تمام شد ، چون من اصلا قدرت مانور نداشتم و دستانم بسته بود به شوفاژ. بعد از تلاش هاى فراوان من و ناتوانى بدنم، كارش را تمام كرد. دوبار ه به همان حالت اول دكمه هايم را بست و شلوار را پايم كرد. احساس خورد شدن مى كردم. قدرت حركت نداشتم. حتی برى پوشاندن خود نمى توانستم كار ى بكنم ، ناتوان شده بودم. دستانم بر اثر تلاشى كه كرده بودم سياه و باد كرده بود. بعد از آن مرا به بازجویی بردند. حالم خوب نبود. با تكه شيشه اى كه در اتاق بازجویی پیدا كردم ، از فرصت استفاده كرده و رگ دستم را زدم كه بازجو سر رسيد. بر اثر خونريزى دستم، تمام لباس و تقريبا جلوى پايم خونى شده بود. دست پاچه شده بودند چون آنها از موضوع خبر نداشتند و اگر هم خبر داشتند خودشان را به نفهمى مى زدند. مسثول بهدارى آمد و گفت به رگ اصلى نزده است. پارچه ى را آتش زد و روى دستم گذاشت و با باند آن را بست. مرا به راهرو و جلو اتاق شكنجه كه محل رفت و آمد پاسداران و بند مردان بود بردند. حالتم رانمى توانم برایتان تشريح كنم. تنها دنبال اين كار بودم كه هر طور شده خودم را بكشم. حالا به هر وسيله اى که باشد. شب موقع نماز پاسدارن از فرصت استفاده كرده و قوطى قرصى را از جلو يكى از سلولها برداشتم. چون زمانى كه در سلول هستى قرص ها را بيرون سلول مى گذارند. قرصهاى جلوى چند سلول نزديكم را جمع كردم. تعداد قرص ها زياد بود نمى توانستم آنها را بدون آب بخورم. دنبال فرصت مى گشتم تا اينکه بعد از چند روز مرا به سلول فرستادند. بهترين موقع بود. مى دانستم هرچند ساعت يكبار براى بازجویی صدايم مى كنند. براى اين كار آخر شب را انتخاب كردم كه اگر بازجویی هم داشته باشم بعد از نصف شب راحتم مى گذارند و تا صبح سراغم نمى آيند. نصف شب تمام قرص ها را خوردم. با وضعيت جسمانى كه داشتم اطمينان كامل داشتم قرص هاى خواب آور كار خود را خواهند كرد. قرص ها را خوردم و چون بعد از زدن رگم هيچى بهم ندادند با خود به سلول ببرم - حتی چادر و چشمبند را- روى زمين دراز كشيده و انتظار مرگ را كشيدم. با ۱۲۳ امتیاز و ۱۳ نظر نظرات |
| گاف ۲۰:۳۰ و ثبت احوال در گزارش دروغ بودن مرگ ترانه موسوی Posted: 10 Aug 2009 10:36 PM PDT خبرنگار به سراغ شخصی که در ظاهر مامور ادارهٔ ثبت احوال است میرود و از او در این باره سوال میکند. مامور در جواب با لحنی تمسخر آمیز وجود سه نفر با نام ترانه موسوی را تایید میکند که یکی متولد سال ۶۳ است و در فرانسه به همراه خانوادهٔ خود زندگی میکند. دیگری حدود ۴۰ سال دارد و از ایران خارج شده و باز نگشته است. و سوم کودکیست دو ساله. چطور میشود فقط سه نفر با این نام وجود داشته باشند؟ چرخی در اینترنت زدم و به دنبال نام ترانه موسوی گشتم. نتیجه روشن است، سه نفر با این نام پیدا شدند. که هیچ کدام دو ساله نیستند! پیدا شدن این سه ترانهٔ جدید مطمئناً دلیل بر این نیست که ترانههای موسوی دیگری وجود ندارند. چون من از طریق اینترنت به تمام مردم ایران دسترسی ندارم. ولی احتمال بسیار قوی میدهم که از این نام به تعداد زیاد وجود دارد. بگذریم، همان سه نفر نشان میدهند که کارمند ثبت احوال همچون رئیس خود دروغ میگوید. نتیجهٔ این جستجوی اینترنتی را در قالب چند عکس ضمیمهی این نوشته میکنم که مدرکش نیز موجود باشد... با ۱۲۳ امتیاز و ۲۰ نظر نظرات |
| نماینده موسوی: فهرست 69 نفره کشته ها به مجلس ارائه شد Posted: 10 Aug 2009 09:25 PM PDT نماینده میرحسین موسوی، نامزد معترض انتخابات ایران، می گوید که فهرستی شامل نام 69 نفر از کسانی که در خشونت های پس از انتخابات کشته شده اند به مجلس ارائه کرده است. این بیش از دو برابر آماری است که تاکنون از سوی دولت اعلام شده است. علیرضا حسینی بهشتی که نماینده آقای موسوی در هیات ویژه آسیب دیدگان حوادث اخیر است گفته است که فهرستی "69 نفره از جان باختگان و حدود 220 نفره از بازداشت شدگان پس از انتخابات تقدیم کمیته ویژه مجلس شد." آقای حسینی بهشتی گفت: "این جلسه در مجلس شورای اسلامی و به ریاست علاءالدین بروجردی برگزار شد. در این جلسه ابتدا گزارشی از نوع فعالیت های کمیته منتخب موسوی و کروبی در زمینه کمک های حقوقی به آسیب دیدگان ارائه شد و همچنین تاکید شد که با وجود سیاسی بودن برخی اعضای این کمیته، فعالیت آن سیاسی نبوده و ماهیتی انساندوستانه و ملاک های دینی و اخلاقی دارد." وی تاکید کرد که کار هیات موسوی و کروبی به کندی صورت می گیرد که ناشی از "احتیاط خانواده بازداشت شدگان، مفقودین و آسیب دیدگان حوادث اخیر" است. او با ذکر این دلایل به مجلس پیشنهاد کرد "در صورت صلاحدید فراخوانی داده شود تا خانواده ها از اتفاقات رخ داده برای عزیزانشان به کمیته مامور شده از سوی مجلس گزارش دهند و اطمینان داده شود که مشکلی برای آنها پیش نمی آید." بسیاری از خانواده های قربانیان می گویند که حتی از برگزاری مراسم ترحیم برای عزیزانشان بازداشته شده اند. آقای حسینی بهشتی همچنین گفت هیات موسوی و کروبی قرار است گزارشی مستند از ضرب و شتم زندانیان تهیه کرده و در اختیار کمیته مجلس قرار دهند. با ۱۲۱ امتیاز و ۰ نظر نظرات |
| افشاگری ناخواسته یک بسیجی : بعد از دستگیری و تجاوز، به بیمارستان نمی برند! Posted: 11 Aug 2009 03:28 AM PDT در این وبلاگ ، با استناد به خبر صدا و سیما، به قصد رد قضیه «ترانه موسوی»، نوشته شده ترانه موسوی، صاحب عکسی که همه دیده اند، در کانادا زندگی می کند! در این متن ناخواسته اشاره شده : كسي رو بعد از دستگيري و تجاوز نميبرن بيمارستان! اون هم از حوالی مسجد قبا... با ۱۱۴ امتیاز و ۱۴ نظر نظرات |
| حادثه در پرواز اصفهان – تهران هواپیمایی آسمان Posted: 11 Aug 2009 12:27 PM PDT پرواز شماره 729 هواپیمایی آسمان در فرودگاه اصفهان دچار سانحه شد. به گزارش خبرنگار تابناک، این هواپیما که قرار بود ساعت 20/30 امشب به سمت اصفهان پرواز کند با تاخیری یک ساعت و نیمه ساعت 22 به سوی این شهر پرواز کرد که در حادثه ای شبیه فرودگاه مشهد در هنگام نشستن دچار حادثه شد. بنا بر این گزارش، فرود نامناسب عوامل پروازی این هواپیما موجب شده که یکی از چرخ های این هواپیمای متعلق به شرکت آسمان ترکیده و آتش بگیرد. به همین خاطر در لحظه مخابره این خبر درهای این هواپیما بسته بوده و در حالی که مسافران داخل می باشند ماموران فرودگاه مشغول اطفای حریق هستند. گفتنی است که درهای اضطراری این هواپیما به دلایل نامعلوم به روی مسافران باز نشده تا از احتمال آتش گرفتن باک و بروز فاجعه انسانی جلوگیری حتمی به عمل آید. با ۱۰۹ امتیاز و ۷ نظر نظرات |
| واکنش شجاعانه پورنجاتی به عوامل کودتا :خامنه ای و احمدی نژاد عوامل اصلی بحران اخیر Posted: 11 Aug 2009 01:59 AM PDT اگر قرار است هر كس بنا به تشخيص خود «عوامل بهوجود آورنده اصلي» اين وضعيت بيسابقه بحرانيدر 30 ساله پس از انقلاب را معرفي كند، پيشنهاد محاكمه و محكوميت آنان را بدهد و حتي نوع مجازات آنان را نيز اعلام نمايد، پس لطفا «قاعده جاريه يك بام و دو هوا» را كنار بگذاريد تا معلوم شود چه فهرست جالب و خواندني و حيرتبرانگيزي از متهمان نام و نشاندار، اعم از حقيقي و حقوقي، توسط طرف ديگر ماجرا نيز ارائه خواهد شد! آيا اين شيوه را درست ميدانيد؟ ميپذيريد؟ اجازه ميفرماييد؟!........... با ۱۰۹ امتیاز و ۲ نظر نظرات |
| چند خاطره از تجاوز به زندانیان Posted: 11 Aug 2009 12:32 AM PDT .... ماجرا را که تعریف کرد یخ کردم. زندانبان آمده بود درون سلول الف و شلوار خودش را پایین کشیده بود. بی هیچ ملاحظهیی و با جسارتی از او خواسته بود که… فهمیدم که چندین بار اینکار را کرده است. الف روزهایی که نوبت این زندانبان بود جرات این که برای دستشویی رفتن نگهبان را صدا کندنداشت. این ماجرا تا موقعی که الف در سلول انفرادی بود ادامه داشت. روزی که دو نفر ار طرف نمیدانم کجا برای بازدید آمدند، ماجرا را به آنها گفتم. هیچ عکسالعملی نشان داده نشد، در حالی که گفتند پیگیری میکنیم. با ۱۰۸ امتیاز و ۱۱ نظر نظرات |
| شمارش تعداد "ترانه موسوی" ها! Posted: 11 Aug 2009 01:27 AM PDT لطفا کسانی که پارسال کنکور سراسری و آزاد دادند و روزنامه های قبول شدگان پارسال رو دارند، یک سر بزنند ببینند چند "ترانه موسوی" قبول شده اند؟! این جوری مشت کودتاچی ها باز می شه که نگن فقط 3 تا دونه "ترانه موسوی" توی کل کشور وجود داره! اگه روزنامه های سال های گذشته رو هم دارید، بسیار کمک کننده است! بعد اگه می تونید روزنامه ها رو اسکن کنید تا توی اینترنت منتشر بشه! با ۱۰۷ امتیاز و ۲۶ نظر نظرات |
| سردبیر روزنامه رسالت تجاوز را تایید کرد . Posted: 11 Aug 2009 04:15 AM PDT جالب این هست که سردبیر روزنامه رسالت با تائید ضمنی خبر تجاوز در زندانها آن را اقدام کوچک دانست و نامه کروبی را بزرگنمایی دانست ولی وجود چنین حادثه ای را تایید کرد . بابا من از اصولگرایان خواهش می کنم می خواهند یک خبر بدهند لااقل با هم هماهنگ کنند ، اینقدر سوتی ندن . متن خبر از رجانیوز : سردبیر روزنامه رسالت با بیان اینکه .....سردبیر روزنامه رسالت در ادامه نامه کروبی به هاشمی رفسنجانی را اقدامی برای بزرگنمایی یک حادثه دانست با ۱۰۶ امتیاز و ۳ نظر نظرات |
| افشای یک جنایت کثیف!: «ببرید حامله شون کنید این بچه قرتیا رو!» Posted: 11 Aug 2009 01:13 PM PDT مهدی از اتفاقات روزهای زندانش، خیلی کم حرف زده بود. چندباری هم که می خواست برای پدرش شرح روزهای زندانش را بگوید، از شدت هق هق از حال رفته بود و حرفهایش ناتمام مانده بود. ظاهرا" بعد از پایان راپیمایی، در درگیری های خیابان آزادی، مهدی در میان جمعی از معترضان و بسیجیان قرار می گیرد و هول می کند. چندین باتوم می خورد و تا به خودش می آید، بدست چند بسیجی می افتد و حسابی کتکش می زنند. بعد او و عده ای جوان دیگر را سوار ماشینی کرده و به جایی برده اند که بر اساس مشخصاتی که گفته بود باید «کمپ کهریزک» بوده باشد. چیزهایی که از سوله ها و قفسه های فلزی و ... کفته بود، کسانی به پدرش گفته بودند :کمپ کهریزک» بوده. آنجا تعداد بسیاری از دستگیرشدگان را در قفسه های فلزی زندانی کرده بودند و خو |
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch format to Traditional
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر