وقتی گرگها به جان هم میافتند سناریوی بسیار جالبی دارد در صحن جامعهی ایران و بویژه در درون حاکمیت اتفاق میافتد. از یکطرف اعتراضات مردمی، رژیم را کلافه نموده است و از طرف دیگر سران حکومت دارند پاچهی همدیگر را میگیرنند. در این میان جناحی دارد وفاداران نظام را بهپای میز "عدالت" میکشاند تا چرخهی سیاست را در جهت امیال و منفعت خود کانالیزه نماید. چنین رویداد و رخدادهایی را نمیتون به حساب طنز تاریخی نوشت بلکه ماحصل جامعهی طبقاتیست. مسلم استکه اختلافات درون حکومتییان بر سر منفعت محرومان نیست و میبایست در حوزهی تسلط یابی و چنگ اندازی هر چه بیشتر سرمایههای جامعه توضیح داد. هر دو جناح دارند در تخالف با منفعت مردم، برنامههایشانرا پای میریزنند و طبعاً در استثمار و کُشت و کُشتار محرومان اختلاف ماهویای با هم نهدارند. مصلحت و منفعت روزگار استکه بعضاً جناحهای حکومتی را واداشته تا قیافهی مدافعی مردم و حقوق شهروندی را بهخود گیرنند. همهیشان، در نظر و در عمل مخالف پیشرفت انقلاب و کسب قدرت مردمیاند. نیازی به مراجعهی تاریخ دور نیست تا به ماهیت جانیانی همچون موسوی، کروبی و رفسنجانی پی بُرد. اعمال، نظر و پروندهی آنان شفافتر از هر تحقیق و توضیحیست؛ چرا که این جانیان همواره دارند از حقانیت نظام و قوانین ارتجاعیشان حرف میزنند و دارند میگویند آن قانونی معتبر است که پایههای نظام را مورد هدف قرار نهدهد. نظامی که سی سال آزگار، جز خانه خرابی، دربدری و اعتیاد برای محرومان به ارمغان نیآورده است. نظامی که شالودهاش با خون کمونیستها، مبارزین و تودههای محروم پای ریخته شده است. بر همین اساس جنایتکاریهایشان نه فراموش شدنیست و نه بخشیدنی و بدون شک آمرین و عاملین چنین فجایعی انسانی روزی به تیغ عدالت سپرده خواهند شد. در حقیقت باید گفت که حساب همهی مزدوران در نزد مدافعین مردم پاک است و باید و میبایست تأوان کردههایشانرا باز پس دهند و به تبع از آن روشن استکه گردونهی پیچ در پیچ زمانه، راه در رو و صحیح خود را باز خواهد یافت و به ظلمی که سی سال در حق مردم بیدفاع روا شده است را بی پاسخ نهخواهد گذاشت. در این میان و تا آنجائیکه به اعتراضات و مبارزات بهحق مردم بر میگردد، وظیفه، دفاع و پشتیبانیست. چرا که اعتراضات مردمی نیازمند حمایتاند؛ مستحق آنند تا بههر طریق ممکنه تغذیه گردنند و باید و میبایست عناصر نفوذی در درون آنانرا افشاء نمود؛ امّا در کنار آنها هم باید حکومتیان و مدافعین بی چون و چرای نظام را به حال خود گذاشت تا همدیگر را بدرند و نمیتوان در این برهه از زمان و به بهانهی پایبندی به "اصول کمونیستی"، جانب جناحِ "غیر دولتی"ای که به "توطئه"، "قانون شکنی" و امثالهم متهم گردیدهاند، را گرفت؛ "اتهاماتی" که با قد و قواره و ماهیت این جانیان جور در نمیآید. به دلیل اینکه این جانیان عملاً و علناً و در تخالف با مخالفین نظام دارند میگویند که: "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر" و دارند از قانون اساسی سراپا جنایت، جعل، سرکوب و استثمار دفاع مینمایند. قانونی که بنیاد و پایههایهایاش در چهارچوبهی منفعت سرمایهداران نوشته شده است. به عبارتی حقیقی دفاع از این قانون و نظام، یعنی دفاع از نداری هر چه بیشتر مردم، یعنی به بند کشیدن هر چه بیشتر آزادیهای اولیه، یعنی بیحقوقی هر چه بیشتر انسانهای رنجدیده. این قانون و مدافعیناش تحت هیچ شرایطی قابل دفاع نیستند. چرا که همهی آنان سوار در کشتی استثمار و احجافاند. دارند دست و پا میزنند تا کشتی در حال غرق شدن را نجات دهند. دارند همدیگر را به خیانت نظام "متهم" میکنند تا ماهیت جناحی خود را در انظار عمومی "پاک" و "منزه" جلوه دهند. بگذارید عربده کشند و به دروغ و با فریب خود را به اعتراضات مردمی وصل کنند. بگذارید نقش «دایهی مهربانتر از مادر» را بازی کنند و خود را مدافعی آزادی قلمداد نمایند. در حقیقت اینها نمایشات کثیفیست که دارد از جانب بخشاً مدافعین نظام به اجراء در میآید و بیجهت دارند "مظلو نمایی" و خود را مخالف شکنجه و بگیر و به بندها به دنیای بیرونی معرفی مینمایند. کسانیکه با شکنجه و اعدام کمونیستها، مبارزین، مخالفین و با استثمار بیحد و حصر کارگران و زحمتکشان توانستهاند مدارج دولتی – حکومتی را طی نمایند و به سربازان وفادار نظام تبدیل گردنند. در پرتوی چنین واقعیاتیست که اینروزها و آنهم در کوران شدتیابی اعتراضات مردمی افرادی همچون موسوی دارند از وجود "شکنجههای قرون وسطائی" در درون زندانها سخن میگویند و اعلام مینمایند که: "دندان شکنجهگران به استخوان مردم رسیده است" بدون اینکه به این موضوع اشاره نمایند که شکنجه با نظام جمهوری اسلامی عجین شده است و دهههاست که دندانهای تیز شکنجهگران و جلادان استخوان مردم را خُرد نموده است؛ بدون اینکه به این موضوع اشاره نمایند که دههی ۶۰ و در دوران زمامداری موسوی نزدیک به ۲۰۰ هزار تن از کمونیستها، مبارزین، مخالفین و تودههای ستمدیده در بیدادگاههای فرمایشی و چند لحظهایاش بهمرگ محکوم و هزاران تن دیگر معلول و آواره گردیدهاند که آثار دردناک آن همچنان دارد بر روح و جسمشان سنگینی میکند؛ بدون اینکه به این حقیقت تلخ اشاره نمایند که هزاران خانواده در اثر سیاستهای سرکوبگرایانهی حاکمان و مخالفین امروزی "شکنجه" دقمرگ شدند و در غم عزیزانشان سوختند. خوشبختانه تاریخ و اعمال غیر انسانی را نمیتوان غیر واقعی نوشت و آنرا تحریف نمود و یا از قلم انداخت. سندها معتبراند و همچنین شاهدان آن در قید حیاتاند. حافظهی تاریخی را نمیتوان پاک نمود و به بازی گرفت و یا در دایرهی تاریکی پنهان نگه داشت. دفاع طلبیهای امروزهی سران نظام از مردم دروغینست و جنگشان هم بنابهی گفتههای خودشان، خانوادگیست و ربطی به جنگ و دعواهای مردم با مدافعین نظام نهدارد. در جنگ و دعواهای بالائیها، فقط و فقط خودشان ذینفعاید و مردم سودی در آن نهدارند. بنابر این باید اجازه داد تا آنجائیکه میتوانند زیر پای همدیگر را خالی نمایند و میدانهای تیر را برای هم بر پا کنند و دامنهی تخریب را برای خودیهایشان گسترده و گستردهتر نمایند. در حقیقت تداوم چنین سیاست و اعمالی کمکیست بههر چه رادیکالیزهتر شدن اعتراضات و آرمانهای بنیادی مردمی. باید اجاز داد تا میتوانند کار را برای مدافعین راه رهائی و انقلاب ضد امپریالیستی آسان نمایند؛ به دلیل اینکه هر دو، از یک قماش و طبقهاند. به دلیل اینکه جایگاه، شیوهی زندگی، رفتار و چشم اندازشان با رفتار، شیوهی زندگی و چشم انداز میلیونها انسان محروم متضاد است و نمیشود و نمیتوان این دو را در کنار هم قرار داد و برای این جانیان دل سوزاند. ترحم، بخشش و همزیستیای در این میان وجود نهدارد و از منظر جنبشهای اعتراضی و رادیکال فرق ماهویای فیمابین جناحهای متفاوت حکومتی نیست. در حقیقت سالهاست که بعضاً مردم تصفیه حسابهای سیاسی خود را با همهی آنان انجام دادهاند و تصفیه حسابهای درونی امروزیشان هم از زمره تصفیه حسابهای مردم به حساب نهخواهد آمد. با این اوصاف تخالف با نمایشات و محاکمات براه افتادهی بعضاً سران حکومت از جانب جناح رقیب، بههر بهانهای، دفاع از آزادی و آزادگی نیست، بلکه اشاعهی افکار انحرافیست؛ چرا که هیچیک از سران و مدافعین بی چون و چرای نظام مستحق دفاع نیستند و نمیتوان از جنگ پائینیها با بالائیها و بهموازات آن از جنگ درون بالائیها استنتاج واحدی را ارائه داد و به بهانهی "انساندوستی" و پایبندی به قواعد و قوانین "صحیح کمونیستی" به محکومیت جناح "دولتی حاکم" برخاست. این دو – طبقه - متضاد هماند و طبعاً حساب طبقهی پائینیها با طبقهی بالائیها جداست. دفاع از پائینیها در مقابل سیاستهای فریبکارانه و سرکوبگرایانهی بالائیها و آنهم تحت هر شرایطی به حق است و در مقابل دفاع از بالائیها بههر بهانهای ناصحیح است. باید آنها را تنها و بهحال خودشان گذاشت تا همدیگر را بدرند؛ چرا که: "دشمنِ، دشمن من، الزاماً دوست من نیست". نوشته شده در جمعه شانزدهم مرداد 1388 توسط شباهنگ راد |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر