شعر جديد ع.ف براي جنبش سبز
شنيدم ز فردوسي پاكزاد / كه در قرن بيستم شهي بدنهاد بيايد دهد مُلكِ ايران به باد / برآرد جهان از ستمهاش داد نه شرمش بوَد طفل و ناموس را / نه يارانِ پيشينِ پابوس را كند پاككردارِكاووس را / گراميكند رَيب و سالوس را دروغ از دهانش چكد مثل خون / بناي تمدنكند سرنگون چرا كَس نيارستگفتن نه چون / ز ترسِ چماقيكه آرَد برون كُشد با شكنجه، زن و طفل و پير / تجاوزكند بر تنِ بچّهْ شير به دستان خالي زنَد تيغ و تير / سگان را بنامد امير و دلير بپرسيدم از ريشة كينِ او / كه برخيزد ازكفرِ ديرينِ او؟ بِدينسانكه ميبينم آيينِ او / مگر خون حلال است در دينِ او؟ چنينگفت دينش مسلماني است / به پيشانيش مُهرِ ربّاني است به ظاهر همي يوسفِ ثاني است / به واقعْ وليامرِ ويراني است به شعر و احاديث لب وا كُنَد / ز قرآنِ احمد سخنها كند جهان را بخواهدكه رسوا كند / ولي باطنِ خويش افشا كند به پولي خَرَد مردمِ ساده را / به حرفي پر از خونكند جاده را به خاك افكنَد خونِ آزاده را / نهد روي خون، مُهر و سجّاده را بگفتم مگر دينِ اسلام چيست؟ / شنيدمكه جز مِهر و اسلام نيست چوكاملترينكيش، آدمكشي است / به دينهاي عالَم ببايدگريست چنين داد پاسخ: ستم در جهان / بزايد ز نو با ستمپيشهگان ستم برجهد از دلِ مردمان / چهكافر چه مشرك چه دينْباوران به نام ديانت بسي جنگها / به نام عدالت چه نيرنگها چو رنگي، نبيند دگر رنگها / شود پاك از جنبشِ سنگها بيا تا ببينيم فرجامِكار / چهكس فاتح آيد از اينكارزار؟ كدامين ولايت شود بركنار؟ / كدامين حقيقت شود برقرار؟ به الماس يا همدگر را خَرَند / به چنگال يا همدگر را دَرند و چون جنگ را ارمغان آورند / به يككشورِ خارجي بپّرند شاعر: ع. ف رَيب: ترديد،گمان، تهمت، نياز اسلام: تسليمشدن، فرمانبردن |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر