http://www.siahkal.com/publication/Tavaab.htm#D در این میان بعضی آشکارا بسیار بیرحم و خشن بودند در حالیکه بعضی تنها نتیجه کارهایشان جنایتکارانه بود و ممکن بود خودشان در شرایطی "مهربان"(!!) هم جلوه کنند. نمونههائی از اعمال توابین در بندهای عمومی همانطور که ملاحظه شد تواب در دهه 60 در زندانها پديده جديدی بود؛ به همانگونه که "گشت خواهران زينب"، "گشت ثارالله" و غيره در خارج از زندان پديده نوظهوری بودند. این پدیدههای نوظهور در خارج از زندان نیز از ميان زنان و مردان مرتجع و کثيف در جامعه بوجود آمده و رژیم از آنها برای کنترل شديد اعمال و رفتار تودههای مردم و همچنين اشاعه فرهنگ و رسومات ارتجاعی خاص جمهوری اسلامی در وسعت ایران استفاده مینمود (و متأسفانه هنوز چنین وضعی برقرار است). در این زمان دخالت در خصوصیترین مسایل زندگی مردم به عنوان یک برنامه، جهت سرکوب تودهها و بازداشتن آنان از هر حرکت مبارزاتی، بطور کاملاً برجسته در دستور کار رژیم جمهوری اسلامی قرار داشت که آن را از طریق پاسداران- متشکل در گشتهای فوقالذکر و غیر آن- که به واقع پلیس سیاسی رژیم بودند، پیش میبرد. اینان در کوچهها و خيابانها و ادارات و مدارس و غيره با اعمال ننگين و خشونتبار و با امر و نهیهای چندشآورشان، خون مردم و بخصوص زنان را در شيشه میکردند (و میکنند). اتفاقا، با نگاهی به عملکردهای توابین در بندهائی که زندانیان سیاسی در آن بسر میبردند میتوان دید که بعضی از آن عملکردها دقيقاً به همان گونهای است که مردم ايران در همان زمان در کوچهها و خيابانها و محل کار و زندگيشان شاهد آن بودند. در واقع، خیلی از رفتار توابها در زندان با زندانيان سياسی شريف و غیرتواب، يادآور همان رفتارهائی است که پاسداران اعضای گشتهای مذکور، در خارج از زندان انجام میدادند. جالب است که یکی از زندانیان سیاسی آن دوره به نام اعظم کرایی که خود دهشتهای زندان در دهه 60 را تجربه کرده است، با تعمق قابل تحسینی این حقیقت را به شکل زیر بیان میکند: "آنچه در زندان میگذشت،از آنچه بر جامعه ایران پیاده شد و میشود، قابل تفکیک نیست." و در ادامه میگوید: "... زندان لابراتوری بود برای آزمایش کارایی روشهای خُردکردن روحیه یک انقلاب در سطح جامعه. ... بسیاری از فشارهای زندان، انواع تنبیهها، محرومیت حسی، ... و تلاش برای در هم شکستن روح و شخصیت زندانی از کانال تحمیل آداب و شعائر مذهبی، کاملاً قابل مقایسه با محروم کردن کل جامعه ایران از موسیقی، رنگ، رقص، ورزش، شادی، کنترل بر خوراک و پوشاک، نحوه روابط فردی، خانوادگی و جنسی، چگونگی استفاده از اتوبوس، مستراح، سینما، پیاده رو و دیگر اماکن عمومی است." (نقل از: "حقیقت نه چندان ساده"، چاپ شده در "نشریه بنیاد پژوهشهای زنان ایران"، سال 1997، صفحه 185)(5) آنچه در زیر میآید چند نمونه از اعمال توابها در بندهای زندان در فاصله بین پائیز سال 61 تا تقریباً اواسط سال 63 در تهران و در زندانهای بعضی از شهرها تا یکی دو سال بعد از تغییر و تحولاتی در سطح زندانها و از جمله رفتن لاجوردی از زندان اوین و داود رحمانی از زندان قزلحصار میباشد. خواهیم دید که توابها در بندهائی که محل زندگی زندانیان سیاسی بود، نقش پلیس سیاسی رژیم را نیز ایفاء مینمودند. باید دانست که تا تقریباً اواسط سال 61 (این تاریخ بیشتر در مورد تهران صادق است و در شهرستانها بسته به عوامل مختلف، وضعیتهای مختلفی وجود داشته است)، زندانیان سیاسی کم و بیش خود بطور جمعی برنامههای زندگیشان در بندها را تنظیم مینمودند؛ و مسئولیتهای مربوط به امور صنفی را نیز خود بر عهده داشتند. در این مقطع، علیرغم همه اعدامها، خونریزیها و وحشتهائی که جمهوری اسلامی آفریده بود، باز هنوز فضای زندان، فضای کاملاً مبارزاتی بود و مقاومت و پایداری شاخص جوّ زندان بود. اما از یک مقطع به بعد که در جهت هویتزدائی از زندانی سیاسی برنامههای شدیداً سختگیرانهای بکار گرفته شد و توابها از طرف کارگزاران زندان، به پست و مقام(!!) مسئولین بندها و اتاقهائی که زندانیان در آنجا محبوس بودند رسیدند، فضا، تحت فشارهای شدیداً سرکوبگرانه که توابین مجری و حافظ آن بودند، بتدریج به ضرر زندانیان سیاسی مبارز تغییر یافت. حالا دیگر توابها با قدرتنمائی در بندهای عمومی به ایفای نقش پرداختند. آنها بودند که سیاست تحمیل مقرارات و ضوابط ارتجاعی جمهوری اسلامی در بندها که برای ایجاد فضای اختناق و رعب و وحشت دائمی در میان مبارزین در زندان طرحریزی شده بود را به مرحله عمل درآورده و در کار سرکوب و کنترل زندانیان سیاسی، فعالانه شرکت و انجام "وظیفه" نمودند. یکی از اولین قدرتنمائیهای توابین به مثابه عاملین اجرای سیاست هویتزدائی رژیم از زندانی سیاسی را، در بندهای زنان در قزلحصار مشاهده کنیم: "بعضی شبها که احساس دلتنگی و یکنواختی به انسان فشار میآورد، دور هم جمع میشدیم و چند نفری که صدای خوبی داشتند آواز میخواندند... یکی از بچهها آواز میخواند جاسوس اتاقمان فوراً این موضوع را به دیگر توابها گزارش داد. یکباره، هیاهوئی از راهرو شنیدیم؛ صدای "مرگ بر کمونیسم" گوشها را کر میکرد. توابها علیه ما راهپیمائی گذاشته بودند... آنها مشتهای گرهکرده خود را به طرف ما گرفته بودند و..." بر خلاف سابق، حالا "مسئولیتهای داخل بند از طرف دفتر- توابین مسئول بند و هر اتاق- تعیین میشد و دیگر آن شکل دموکراتیک و تعاون همگانی را نداشت... حتی خرید دو نفره به بهانه زندگی کمونی ممنوع شده... هیچکس حق نداشت لباساش را به کسی هدیه کند... هرگونه ورزشی ممنوع... و مضحک این که نام "کارگری" حذف شده بود و عنوان خانهدار به کسی که کارهای روز را انجام میداد، داده شده بود...". (نقل از "حقیقت ساده"، دفتر اول، م. رها، صفحه 91-90 و 121-120 )(6) وضعیت این دوره از زندان زنان در قزلحصار را که با وجود و عملکرد توابین ایجاد شده بود، یکی دیگر از زندانیان محبوس در قزلحصار که در آن زمان 15 سال بیشتر نداشت، اینگونه توصیف میکند: "هواخوری یک ساعتی در روز بود که بچهها قدم میزدند ولی حق نداشتند با هم باشند و هرکس برای خودش یک راهی را میرفت و بعد توابان خودشان اعلام میکردند که زمان هواخوری تمام شده و برگردید داخل. خوب، با وجود توابین و خبرچینها زندگی بسیار مشکل بود چون وقتی با کسی مینشستی و حرفی میزدی بعد از نیم ساعت دنبالت میآمدند و میپرسیدند با کی حرف زدی و راجع به چی. و اگر میگفتی من هیچ چیز نگفتم میگفتند خوب باید بروی بند 8 پیش حاج آقا. آنوقت شما را تحویل حاج داود میدادند و اگر او نبود تحویل زیر دستش حاج احمد که هر دوی آنها موجوداتی بسیار کثیف بودند. آنقدر کثیف که توی کلمات نمیشه کثیفبودن آنها را بیان کرد، تمام کلماتی که استفاده میکردند بسیار رکیک و بد بود...". (آزاده بندری)(*) اگر با قدرتگیری جمهوری اسلامی از همان آغاز، اقلیتهای مذهبی در ایران- از جمله ارمنیها و بهائیها- شدیداً تحت انواع ظلم و ستم و اجحاف قرار گرفتند، اگر مثلاً بهائیها در شیراز با حملات وحشیانه جریان سیاساخته "حجتیه" نسبت به خود مواجه شده و به موهنترین وضعی با آنها رفتار شد(7)، تعجبآور نیست که با قدرتگیری "تواب" در بندهای عمومی، افراد متعلق به نیروهای چپ و کمونیست نیز در زندانها، "کافر" و "نجس" خوانده شوند و مورد اذیت و آزار و انواع برخوردهای توهینآمیز قرار گیرند: "... آدمی که تا دیروز در کنارش بودی، وقتی از تو جدا میشد شروع میکرد به آبکشیدن لباسهایش... یعنی اینکه ما نجس بودیم و دقیقاً به عنوان یک سگ با ما رفتار میشد. اجازه نداشتیم با دیگران غذا بخوریم، ظرفهایمان را حق نداشتیم با دیگران بشوییم... در تمام مدت مورد فحاشی توابین بودیم که میگفتند: "از دستتان آب چکید، نجسمان کردید!" ("حقیقت نه چندان ساده"، اعظم کرایی- منبع فوقالذکر) چنین وضعی را در رابطه با زندانیان سیاسی مرد نیز برقرار کرده بودند. در عین حال در جهت ازبینبردن اتحاد بین زندانیان، برنامههائی پیاده میشد که توابین نقش اصلی را در پیشبرد آنها داشتند: "سه نگهبان تواب هم با وسایل خود وارد اتاق شدند تا در تمام بیست و چهار ساعت مواظب ما باشند. شب، قبل از شام "سعید" سرکردهی گروه سه نفرهی نگهبانهای تواب، همهی ما را به سکوت دعوت کرد. در حالی که به کاغذی که در دستش بود نگاه میکرد این گونه آغاز کرد: از امشب من مسئول اتاق هستم. کسی حق خوردن غدا با کس دیگهیی رو نداره. هر کدوم جداگانه سهم نونتونو میگیرین. نونارو باید جداگانه توی یه پلاستیک نگهداری کنین. حق نشستن دو نفره روی یه تخت رو ندارین، هیچ کسی حق نداره روی تختِ کسِ دیگهیی بشینه. بیشتر از دو نفر اون هم به مدت ده دقیقه حق ندارین با هم حرف بزنین. در هواخوری کسی با کسی قدم نمیزنه و صحبت نمیکنه، هرکس موظفه دمپائی خودشو زیر بالش بذاره". ("شب بخیر رفیق"، احمد موسوی، صفحه 127) توابها، زندانیان سیاسی مبارز و مقاوم را کتک و یا شلاق میزدند: "بند 2 مجرد (بند 6) قزلحصار، نمونه خاص و برجسته مقاومت زندانیان در برابر زندانبان در سال 60 بود. جایی که توابی به نام حمید جعفری ملککلاهی به نمایندگی از زندانبان حتی در مقطعی زندانیان را با تصمیم شخصی شلاق میزد. مقاومت و اعتراض بچهها سبب شد او دیگر نتواند شلاق بزند. وی یک بار زنده یاد علی صدرایی را 80 ضربه شلاق زد و نتوانست حتا یک بار صدای علی را بشنود. علی بعد از این که فهمید او تواب است و نه پاسدار به او گفت: اگر میدانستم توابی اجازه نمیدادم شلاق بزنی." (تاریخ تابستان 67 را هرگز فراموش نخواهد کرد) هر چند در سال 60 ، به نمونههائی از این دست برمیخوریم که نمونه فوق یکی از آنها بود، اما این برخورد از سال 61 به بعد یعنی پس از غلبه رژیم بر زندانیان سیاسی از طریق توابها، به صورت امری روزمره درآمد. نمونه زیر گویای روشن این واقعیت است: "من فکر میکنم کمتر زندانیای باشد که حداقل یکبار توسط توابین مورد ضرب و شتم واقع نشده باشد. خود من که شاید نسبت به رفقای دیگرم رکورد کمتری در این زمینه داشته باشم، از دست توابین زیر کتک خوردهام: حسن قربانی، سیامک نوری، عزیز رامش (این هر سه بترتیب مسئول بند 1 واحد 1 قزلحصار بودند. در ضمن، بچهها به عزیز رامش، به خاطر ریش بلندش، ابوپشمک میگفتند.) و احمد (معرف به احمد اصفهانی)، ناصر نوذری، سعید خداجو، فتاح قادری، حسین (معرف به حسین مورچهخوار که متاسفانه از بس این اسم برای او بکار رفته تمامی زندانیان به این نام او را می شناسند و فامیلی او را فراموش کردهاند)، همایون (معروف به گالیور)، مشایخی و محمد آوندی (معروف به بازرس ژاور) و ممد کبابی (این اسم به خاطر انحرافات اخلاقی این فرد تواب، از طرف زندانیان روی او گذاشته شده بود...). از موارد فوق اجازه دهید تنها یک مورد را به صورت خاطره تعریف کنم: بهمن 62 من در سلول 18 بند یک واحد یک بودم. روز وفات فاطمه بود و جلسه شکستن و خرد شدن یکی از توابین (اگر اشتباه نکنم هما کلهر) از طریق بلندگوها پخش میشد. من روی تخت طبقه دوم (پشت به راهرو و تکیه داده به نردههای سلول) نشسته بودم و با خودم سرودی را زمزمه میکردم، بدون اینکه متوجه شوم که "محمد آوندی" پشت سرم و بین دو سلول ایستاده و گوشهایش را تیز کرده است که تشخیص دهد که من چه زمزمه میکنم. محمد آوندی، همان توابی بود که لقب "بازرس ژاور" به او داده بودیم؛ وی پیگیری ضدانقلابی ویژهای در خصوص اذیت و آزار زندانیان داشت. با اشاره یکی از بچهها متوجه او شدم و به طرفش برگشتم. او بلافاصله پرسید: چه سرودی میخواندی؟ من گفتم سرود نمیخواندم. " بازرس ژاور" رفت و پس از چند دقیقه با دو تواب دیگر (حسین مورچهخوار و همایون گالیور) برگشتند. من هم که در آن فضای اختناق معنی آن سوال و جواب را میدانستم، لباس پوشیده و خود را آماده کرده بودم. آنها مرا به "زیر 8" بردند و بلافاصله با چشمبند به راهرو واحد منتقل شدم. بعد از چند دقیقه چند نفر (پاسدار) دورهام کردند و سئوال و جوابها شروع شد که چه ترانهای میخواندی! آنها سه چهار نفره ریختند به سرم و بعد توابین هم آمدند و آنها هم روی سرم ریختند. بعد از این، مرا با چشمبند 48 ساعت در "زیر 8"، سرپا نگاه داشتند." (محمود خلیلی)(*) سرپا نگاهداشتن یکی از اعمال وحشیانه برعلیه زندانیان سیاسی بود که در مقطع مورد بحث بخصوص در زندان قزلحصار رواج داشت (در واقع بیشترین گزارشات در این زمینه از این زندان در دست است). در خاطرات زندانیان به موارد متعددی از بکارگیری این نوع خشونت که با گزارش توابها بوجود میآمد و از آن به عنوان "تنبیه" زندانی یاد میشد، برمیخوریم. از جمله، گوینده مطالب فوق اضافه میکند که: "از کتکخوردن و تنبیه زندانیان میتوان نمونههای مفصلی آورد و تقریباً تمام آنها با گزارش توابین صورت میگرفت. ولی من لازم میدانم از رکورد داران "زیر هشت"رفتن، سرپا ایستادن و کتکخوردن نام ببرم که به ذکر اسامی این عزیزان اکتفاء میکنم. 1- محمود گ - با بیش از 108 ساعت یکسره سرپا ایستادن. 2- همایون آزادی - با 96 ساعت. 3- مسعود ط - با 74 ساعت. 4- علی ب - با 74 ساعت. تعداد زندانیان سیاسیای که آنها را به عنوان "تنبیه"، 74 ساعت سرپا نگاه داشتهاند، زیاد است. سرپا ایستادن به مدت 48 ساعت در هر "زیر 8" رفتن، امری معمول بود که گاهاً این تنبیه را به 10 تا 15 نفر با هم اعمال میکردند. کسانی را که نام بردم بانضمام رفیق عزیزی که هم اکنون در یکی از کشورهای غربی زندگی میکند، تقریباً، پای ثابت "زیر 8" رفتن و کتکخوردن بودند." (همان منبع) عمل کثیف توابها در گزارشدهی از زندانیان، گاه حتی زندانی سیاسی مبارز و مقاوم را به کام مرگ میفرستاد. به یک مورد در این زمینه که مربوط به زندان اصفهان میباشد، اشاره میکنم: "یکی از رفقا به نام جعفر، داشت یک عکس نقاشی میکرد، عکس چهگوارا. سال 1364 بود، بهمن ماه، شبها پنهانی توی تختش عکس میکشید. عکس چهگوارا را میکشید. یه توابی دیده بودش، لوش داد، آمدند سراغش یک شب ساعت 1 از تخت کشیدندش پائین. نقاشی را از جائی که توی دیوار سوراخ کرده بود، در آوردند. یک هفته انفرادی بود. بعد از یک هفته بردندش دادگاه. حکم اعدامش را صادر کردند." (نقل از محمد. نگاه کنید به "مصاحبه با یکی از بازماندگان کشتار زندانیان سیاسی در سال 67"، مندرج در نشريه "پیام فدایی"، شمارههای 56، 57، 58). محمد، در مصاحبه فوقالذکر، خوشرقصی توابها برای ارتجاع جمهوری اسلامی را با گویائی نشان میدهد: "... وضع بچههای پیکار به هم ریخت ولی مثل بچههای سهند تواب نشدن. ولی تشکیلاتشان به هم ریخت... بچههای سهند، اونها تشکیلاتشان یعنی اکثریت بالاتفاقشون منهای 10-9 نفر بقیه همه تواب شدن و تواب خطرناک هم شدن... دعای کمیل داشتن بدون اینکه پاسدارا ازشون بخوان. دعای کمیل میگذاشتن تا ساعت 4 و 5 صبح. قرآن می خوندن در حالی که پاسدارا ازشون نمیخواستن. اگه کسی ادعا کنه که پاسدارا مجبورشون میکردن، من اینو قبول ندارم. حتی دم پائیهاشون رو هم جدا کرده بودن. دمپائی اونجوری که نبود. هر چیز پاره پوره ای رو همه می پوشیدن. هر کسی هم که به خونوادهاش میگفت براش دمپائی بیارن، در واقع برای همه بود. بچههای سهند آمدن گفتن که دمپائیها رو باید اسم بنویسید روش. چرا؟ چون یه سری نماز میخواندن و یه سری نمیخواندن. نماز خوانها دسته دوم رو نجس میدونستن. این قدر سر این قضیه شلوغ شد که پاسدارا گفتن ما نمیخوایم. بله! پاسدارا گفتن ما نمیخوایم!! بعد یک جنگ بسیار بیرحمانهای بین توابای سهند و توابای مجاهد بود. رهبر توابای مجاهدین یعنی علی قرهضیاالدین بود که از طرف دادستانی تهران حمايت میشد. الآن هم جزو وزارت اطلاعاته... توابها جوّ بند را خشن میکردند و مقاومت زندانیان را کم میکردند." اینها تنها نمونههائی از عمکردهای توابین در بندهاست. به این لیست از جمله میتوان برخورد آنها در "قیامت" پسران در دورهای که "تخت"ها در زندان قزلحصار برقرار بود را اضافه کرد. توابین که در اینجا به کار نگهبانی مشغول بودند با بیرحمی تمام زندانیان نشسته در آن "تخت"ها را مورد ضرب و شتم قرار میدادند. هر چند مطابق گزارشات منتشر شده، توابها همواره تعداد کمتری را نسبت به زندانیان سیاسی تشکیل میدادند ولی واقعیت این است که آنها به مثابه مجریان سیاستهای سرکوبگرانه رژیم در زندان، حافظین نظم ضدخلقی موجود و به مثابه پلیس سیاسی، از قدرت عمل ناشی از قدرت سرکوب رژیم حاکم برخوردار بودند. حال، اگر در نظر گرفته شود که چنين موجوداتی بطور دائم و ۲۴ ساعته با ديگر زندانيان در يک محل به سر میبردند، میتوان تصور کرد که اين امر برای زندانیان سیاسی مقاوم و یا حتی برای کسانی که با هر ضعفی و با هر افت و خیزی، در هر حال در صف مقابل نیروهای مزدور رژیم قرار داشتند، چه شرایط غیرقابل تحمل و وحشتناکی را فراهم آورده بود. بر این مبنا بود که مبارزه برای جداکردن بند توابین از زندانیان دیگر، یکی از خواستهای مهم و موضوع مبارزه زندانیان سیاسی کمونیست و مترقی بطور مشخص در تهران گردید (در بخش آخر این کتاب به این موضوع برخواهم گشت). چهره دیگری از توابین (توابین مخفی) انجام کارهای تولیدی برای جبهههای جنگ و یا کارهای بهاصطلاح فرهنگی در زندانها که در آغاز علناً از کارهای توابین به شمار میرفت، تحت شرایطی که سرکوب سیستماتیک جمهوری اسلامی همچنان ادامه داشت، به بستری تبدیل شده بود که زندانیانی (نه الزاماً تواب) با پرداختن به آن سعی میکردند به صورتی دل اژدهای جمهوری اسلامی را در مورد خودشان نرم کنند. در میان چنین زندانیانی البته افراد تازهدستگیرشدهای نیز بودند که ممکن بود به خاطر ردگُمکردن در آنجا حضور داشتند. در هر حال، کارگزاران امنیتی رژیم از این بستر برای عضوگیریهای جدید استفاده نموده و سعی میکردند از میان آن زندانیان، برای خود جاسوس پرورش دهند. مسلم است که این کار با واردآوردن فشار و با تهدید و ارعاب زندانی صورت میگرفت. در عین حال پس از افول دوره توابیت علنی (تقریباً از سال 64 به بعد)، وزارت اطلاعات از طریق تحتفشارگذاشتن زندانیان همواره میکوشید از آنان جاسوس بسازد. مسلم است که کسانی که به این کار تن میدادند، به رژیم جهت سرکوب و کنترل زندانیان سیاسی از طریق جاسوسی کمک زیادی مینمودند. این نوع جاسوسان بخصوص به زندانیانی که قبلاً با آنها دوستی و نزدیکی داشتند، خیانت نموده و از لحاظ روحی ضربات زیادی به آن زندانیان وارد میساختند. مواردی نیز در خاطرات زندانیان قید شده که مبارزی که از طرف بازجو برای جاسوسشدن تحت فشار قرار گرفته بود، پس از برگشت به بند دست به خودکشی زده است. در ضمن بعضی نیز ممکن بود اگر تحت فشار تن به خیانت داده بودند، در شرایطی دست از جاسوسی بکشند... . شکی نیست که بحث در مورد حوزههای مختلف زندانهای جمهوری اسلامی و از جمله توابین بسیار وسیع میباشد. به هر حال اجازه دهید بر اساس آنچه گفته شد، توابین را در زندانهای جمهوری اسلامی بازشناخته و با وضوح هرچه بیشتری به تعریف درآوریم: توابها در دهه 60 در زندانهای جمهوری اسلامی، بخشی از زندانيان سياسی در هم شکستهای بودند که عليرغم ندامت از گذشته مبارزاتی خود و حتی اعلام انزجار نسبت به مبارزه و شرف و انسانيت، باز رژيم آنها را در زندان نگاه داشته و از وجودشان در جهت پیشبرد اهداف سرکوبگرانهاش در حوزههای مختلف استفاده مینمود. توابها نیز در جهت اثبات وفاداریشان به جمهوری اسلامی، از هیچ کوششی در این راه دریغ نمیورزیدند- بخصوص آنها در بندهای عمومی در طول سالیان برای تحت فشار قرار دادن هرچه بیشتر زندانيان سياسی مقاوم و کنترل آنها فعالیت میکردند. بطور کلی، تواب عنصری بود که علیرغم موضع سیاسی قبلی خود که عموماً و یا ظاهراً به نفع تودههای مردم بود، حال در جبهه مقابل تودهها قرار گرفته و به یک نیروی ضدمردمی و ضدانقلابی تبدیل شده و به پیشبرد اهداف جنایتکارانه رژیم در زندانها، خدمت مینمود. توابین، به دلیل آنکه در ارتباط با فعالیتهای سیاسی، در زندان بودند، در بیرون به عنوان زندانی سیاسی شناخته میشدند (همانطور که مرتجعین ضدکمونیست از نوع "لاجوردی"ها، در زندانهای رژیم شاه نیز هرچند با چنین توابهائی فرق داشتند، "زندانی سیاسی" نامیده میشدند.) ولی در حقیقت و در واقعیت امر، آنها جزئی از دستگاه سرکوب رژیم در زندانها بودند؛ افراد بختبرگشتهای که رذالت و پستی وجودشان آنها را "مجبور" کرده بود بدون این که مزدی دریافت کنند، برای پیشبرد اهداف رژیم، تن به رذلترین و جنایتبارترین کارها بدهند. بین آنها و جمهوری اسلامی توافق اعلامنشدهای وجود داشت: رژیم بجای صرف بودجه و استخدام مزدور، یکسری از کارها و برنامههایش را در زندانها، توسط آنها انجام میداد؛ توابها نیز برای آزادشدن از زندان و جلب "لطف و مرحمت" جمهوری اسلامی نسبت به خود، به هر عمل جنایتکارانه و رذیلانهای در حق زندانیان سیاسی کمونیست و مترقی دستمیزدند. بنابراین، واقعیت را بخواهیم در شرایط وخامتبار سرکوب تودهها و تداوم جنگ ارتجاعی ایران و عراق که در دهه 60 بر جامعه ایران حاکم بود، توابین در نقش حافظین و مجریان نظم ضدخلقی حاکم و پلیس سیاسی رژیم در زندان، گوئی دوره "خدمت اجباری" خود را میگذراندند. یا میتوان گفت که توابها در زندانهای جمهوری اسلامی در حقیقت، "مزدوران" بیمزد بودند. بر این اساس، اگر کسانی بخواهند نام بیمسمای "تواب" را رسا کنند، این محتوا را حتماً باید در آن مستتر سازند. مثلاً عبارت "پاسدار بیمزد زندان" میتواند به جای واژه "تواب" و یا مترادف با آن مورد استفاده قرار گیرد! این بحث البته نباید با بحث کسانی که از تغییر واژه تواب صحبت میکنند قاطی شود. صرف نظر از این که امروز چه هدفی از تغییر اسم تواب تعقیب میشود، سئوال این است که واقعاً چرا نباید این کلمه، همه زشتیهایش را خود نمایندگی کند! تازه با دیگر واژههای زشت همزاد رژیم جمهوری اسلامی چکار باید کرد! لازم است در مورد تفاوت بین توابها نیز در اینجا اندکی تأمل نمائیم. زندانیان سیاسی، اغلب از توابینی که در بندهای زندان در کنار آنها بسر میبردند به عنوان "کاسههای داغتر از آش" یاد میکردند- در حالیکه به وجود تفاوت در بین آنها نیز واقف بودند. در واقع نه فقط در بین توابین بلکه در بین اجزای هر پدیدهای تفاوتهائی موجود است؛ به همانگونه که در میان پاسداران نیز یکدستی کامل وجود نداشته و ندارد. ما دیدیم که بعضی از توابین با انجام کارهای عملی و بعضی با کارهای نظری در کار سرکوب شرکت نمودند؛ یا دیدیم که بعضی از توابین "مسئول" بند بودند در حالیکه بعضی فقط سِمَت نوچهگی آنها را داشتند. در این میان بعضی آشکارا بسیار بیرحم و خشن بودند در حالیکه بعضی تنها نتیجه کارهایشان جنایتکارانه بود و ممکن بود خودشان در شرایطی "مهربان"(!!) هم جلوه کنند. در مقاطعی بعضی صرفاً به کار کثیف جاسوسی میپرداختند و با این کار خانوادههائی را داغدار و یا زندانیانی را روانه "زیر هشت"، سلول انفرادی و یا انواع و اقسام "تنبهات" مینمودند- که گاه در شهرستانها اشکال بسیار وحشیانهتری داشت. زندانیان معمولاً از تیپهائی در میان توابین به عنوان "تواب تیر" و یا "تواب صفر کیلومتر" یاد میکنند که به این ترتیب بر سرسپردگی کامل و جنایتکار بودن آنان تأکید میورزند. چنین عنوانهائی در واقع بیانگر تفاوت آن توابین با توابینی است که تحت شرایط خاصی مثلاً تن به کار کثیف جاسوسی داده بودند و ممکن بود که در شرایطی دیگر دست از این کار بردارند. با این حال باید توجه داشت که اگر عملکردها را معیار قرار دهیم و نه چیزهائی از قبیل تمایل و نیت و اراده و احساس و غیره را، علیرغم اذعان به همه تفاوت بین توابین، باید تأکید کرد که هیچ تفاوت ماهوی آنها را از همدیگر جدا نمیکند. وقتی ماهیت همه توابین یکی بود، باید گوناگونی و اشکال مختلف این پدیده را به گونهای دیگر و در رابطه دیگری مد نظر داشت. مثلاً واقعیت این است که از میان توابین به قول خودشان صفر کیلومتر و یا توابین تیر تعداد بیشتری به استخدام وزارت اطلاعات درآمدند و امروز در این دستگاه به کار مشغولند. در حالیکه بعضی از توابین مثلاً از نوع صرفاً جاسوس، ممکن است دیگر در بیرون از زندان به همکاری خود با نیروهای امنیتی رژیم ادامه نداده باشند و عدهای واقعاً همین کار را کردند. برای خواندن هر یک از قسمتهای فهرست زیر روی عنوان مطلب فشار دهید. فهرست: سخنی با خواننده تواب، پدیدهای نوظهور در زندان! شکلگیری پدیده تواب و مراحل تکاملی آن توابهای تاکتیکی! یا تاکتیکی که تواب ساخت توابهای جمهوری اسلامی، فراتر از جاسوسهای مخفی رژیم شاه در زندانها نمونههائی از اعمال توابین در بندهای عمومی چهره دیگری از توابین (توابین مخفی) سرنوشت توابین در دهه 60 توضیحات |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر