کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

Re: [farsibooks] بابیان در زمان ناصر الدین شاه قاجار،

درود بررفیق کاوه

تحقیقات آدمیت و ناطق ارزنده هستند ولی کامل و بدون ایراد و اشکال هم نیستند. همین
طور نوشته ها و تحقیقات پرفسور ادوارد براون . آنها هم اشکال ها و نواقص زیاد وبزرگ
دارند . دیگر از خاورشناسان ، یکی پرفسور الکساندر تومانسکی روسی و موسیو نیکولا که
منشی و مترجم اول سفارت فرانسه در ایران در اواسط قرن نوزدهم بود و تازی و پارسی بلد
بود و کنت گوبینو فرانسوی و بعداً ایوانف روسی و سایرین هستند که هر کدام با دید
خاصی و از زاویه ویژه ای به این جدید نگریستند و چیز هائی نوشتند . ولی در بیست سی
سال اخیر کتاب ها و مقاله های بسیاری توسط دانش پژوهان و دانشگاهیان و محققان به
زبان های فارسی و انگلیسی و غیره در باره ی این دین و آئین نو چاپ شده است از جمله
دو کتاب به زبان انگلیسی توسط دکتر نادر سعیدی (استاد جامعه شناسی) یکی در باره ی
نوشتار های بهاءالله و دیگری در باره ی نوشتار های باب ، در آمریکا چاپ شده است . یک
کتاب جالب و مفید دیگر ، به فارسی ، که در باره ی نقش اقلیت های مذهبی در تاریخ
معاصر ایران در پانصد سال گذشته است ، کتاب "رگ تاک" نوشته خانم دلارم مشهوری است که
توسط انتشارات خاوران در پاریس ، حدود هفت هشت سال پیش چاپ شد و من چاپ چهارم آن را
دیده ام . این کتاب در دو جلد بزرگ است و هر چند که در باره ی دین بهائی و دین بابی
نیست ولی دو فصل آن در باره ی این آئین نوین است .

http://www.lulu.com/content/paperback_book/debunking_the_myths/6430166

خوش باشید
اسکندر

On Fri 03/20/09 12:50 PM , Kaveh ahangar2008@yahoo.com sent:
> اشتباه میکنید. کدام بقالی است بگوید
> ماست من ترش است و کدام انگلیسی از دست
> پخت خودش بد میگوید؟؟؟
> بهترین کتاب در این مورد کتابهای خانوم
> هما ناتغ و آقای فریدون آدمیت است
> کتاب ایران در ره یابی فرهنگی از خانوم
> هما ناتغ را مطالعه نمایید. اگر ندارید
> در حال تهیه آن هستم که به زودی آن را در
> سایت ادبستان کاوه قرار خواهم داد و
> میتوانید از آنجا دریافت دارید
> --- On FRI, 3/20/09, MONA MH __ wrote:
>
> From: Mona Mh
> Subject: Re: [farsibooks] بابیان در زمان ناصر
> الدین شاه قاجار،
> To: farsibooks@yahoogroups.com
> Date: Friday, March 20, 2009, 9:12 AM
> بهترین منبع برای مطالعه در مورد
> بابیان در زمان قاجار کتاب " یک سال در
> میان ایرانیان " نوشته " براون " شرق شناس
> نشهور قرن 18 می باشد
> --- On MON, 3/16/09, MOSLEHEDDIN NIKAEEN __ wrote:
>
> From: Mosleheddin Nikaeen
> Subject: [farsibooks] بابیان در زمان ناصر الدین
> شاه قاجار،
> To: hosseinmdd@yahoo. com, "shiva torkabadi" , kharman_19@yahoo. com,
> ehsan_saeian@ yahoo.com, nikaeene@yahoo. com, "Ali Negahban" ,
> nourizadeh@hotmail. com, farsibooks@yahoogro ups.com, shiraz_iran@
> yahoogroups. com, arefeh_m67@yahoo. com, mot_all_9765@ yahoo.com,
> ya_ali_m67@yahoo. com
> Date: Monday, March 16, 2009, 9:37 PM
> i got it from ......
> I found the following in an atheistic site (zandiq.com)
> بابیان در زمان ناصر الدین شاه قاجار،
> در اینجا بلایی را که مسلمانان در تهران
> بر سر بابیان آوردند را از کتاب سه
>
> مکتوب میرزا آقاخان کرمانی (13) شاهد
> عینی این وقایع، نقل قول میکنیم. ماجرای
> قتل عام بابیان در تهران بعد از ترور
> نافرجام ناصر الدین شاه در 15 آگوست 1852
> اتفاق افتاده است .
> طایفه بابیه جماعتی اند که طاقت کشیدن
> بار شریعت عربی و بار سربارهای امام علی
> النقی و کوله بارهای شیخ احمد احسائی را
> نیاورده و طناب را بریده اند و از زیر
> بار مذهب شیعه که واقعاً لا یحتمل است
> بیرون خزیده ولی از خری و حماقت به زیر
> بار عرفان قلنبه های سید باب رفته اند
> که قصنی (شاخه ای) است از همان دوحه (درخت
> تناور) و کوده از همان نقشه، اینان را
> بابی میگویند و تکفیر نموده و میکشند.
> مشاجره و منازعه این طایفه هم با
> قاجاریه شده و هم با علمای قشریه در این
> دو ساله دو نفرشان به ناصر (الدین) شاه
> قاجار تیر انداخته و کارگر نیافتاد خود
> را بمخاطره انداختند. خلاصه در سفر سابق
> که طهران بودم چهارصد نفر از ایشان را
> دستگیر کرده و روئسای آنان را در ملاء
> عام با نوک خنجر سوراخ و شمع آجین
> ساختند و بر خر برهنه وارونه سوار نموده
> و با ساز و نوا و رقص گرد شهر گردانیدند.
> هیکس دید یا به ایشان سنگ انداخت یا با
> چوب و چماق و کارد و شلاق بر سرشان تاخته
> بر آنان نواخت آخر الامر به انواع
> اشکنجه ایشان را قطعه قطعه ساختند .
> صدر اعظم دولت ایران به ملاحظه این که
> اینان را در ایران خاصه در طهران اقوام
> و خویشان و کس و کار و دوستان زیاد و
> فراوان است تدبیری کرد. سیصد نفرشان را
> به طبقات مردم سپرد یعنی به میرزایان و
> مستوفیان و منشیان ده تن به خبازان و
> نجاران و حدادان ده نفر و به کفاشان و
> صحافان و سراجان ده کس و به درویشان و
> قلندران و ملایان ده مرد و همین قسم به
> همه اصناف از اهل حرفت و کسب و صناعت ده
> نفر دادند تا همه آنان در خون بابیان
> شراکت داشته باشند و فردا کسی نتواند
> داعیه خروج نموده و مردم را بکشد.
> من در زاویه میدان شاه طهران درجه بی
> رحمی و پایه بی مروتی و طبع خونریزی و
> خوی ستمگری طبقات رعیت را ملاحظه و سیر
> می نمودم. از هر طبقه رذالت مآب تر و
> شریرتر و خونخوارتر قلندران بی آزار و
> درویشان بی کیشان بیعار بودند که آن ده
> نفر بیچاره از خدا غافل شده بابی را که
> برای کشتن به اینان سپرده بودند .
> اولاً آن بیعاران آن بیچارگان را دست
> بسته سر و پای برهنه و یقه دریده ریش و
> بروت (سبیل) کنده سر و روی بخاک آکنده
> رختهای پاره پاره صورتهای بخاک و خون و
> آب دهان آلوده از خیابان شمس العماره
> وارد میدان شاه کردند .
> آن درماندگان رنگشان پریده با دلیهای
> طپیده و سر و کله مجروح که هر خونریز
> بیباک و خونخوار سفاک از دیدنشان به
> هیجان می آمد همه مبهوت و متحیر، با
> نگاههای طولانی به اطراف خویش نظر
> میکردند. لبان داغ بسته آنان مانند چوب
> خشک بهم میخورد. چون گوش دادم شنیدم
> بعجز و ناله میگفتند :
> مردم تقصیر ما چیست و گناه ما کدام، مال
> که را، خون که را ریخته ایم؟ شما به محمد
> عربی ایمان آورده اید ما به میرزا علی
> محمد باب شیرازی. هرچه او (محمد) گفته
> این (باب) هم گفته. اگر او قرآن آورده این
> هم بیان آورده. اگر آیات آن که به زبان
> خویش (عربی) نازل شده معجزه است، آیات
> این هم که بفارسی و عربی آورده معجزه
> است. هرچه یهود و نصاری و مسلمان
> میگویند ما هم میگوئیم، یا همه راست است
> و درست، پس ما هم راست و درستیم، یا همه
> مذاهب باطل و دروغ است ما هم باطل و
> دروغیم.
> خلاصه در آن آشوب و همهمه و غوغا و
> غلغله و دهشت و هلهله که درویشان بی
> آزار و لوطیان بدکردار باد به شاخ
> نفیرها کرده و ولوله در میدان شاه
> انداختند. کسی گوش بسخنان بابیان
> نمیداد ایشان را در وسط میدان نشانیدند
> و آن خوش سرشتان با اره ها و تبرزینها
> اطراف آن بیچارگان را فروکوفته مشغول
> بخواندن ذکر جلی هو هو الا هو و ناد علی
> شدند و هریک از آنان را درویشی با اره و
> تبررزین برابر نموده چون حلقه ذکر به
> آخر میرسید، یک دفه آن تبرزین و اره ها
> را بر فرق آنان فرود می آوردند. مردم شهر
> در اطراف نظاره کنان دستک زنان آفرین
> گویان شاباش کشان بودند و این حرکت و
> حشیانه و فعل زشت را تحسین کرده
> میستودند. این آفرین و تحسین ها در حالت
> آن نادرویشان تاثیر غریبی کرده بود که
> هر دوره حلقه ذکر را بلندتر و تبرزین را
> سخت تر بر مغز آن بینوایان مینواختند تا
> عاقبت کار ایشان را ساختند .
> من از تماشای آن مغزهای پریشان و سر و
> صورتهای تکه پاره شده پر از خود که بر
> خاک ریخته و بر کفنهای سفید درویشان
> پاشیده و آنان را گلگون ساخته حالم
> دگرگون و حزن اندوهم افزوده شد.
> ای جلال الدوله این حرکات ناشایست
> درویشان در آن روز بقسمی در طبیعت من
> اثر کرد که حالت آن بیچارگان دست بسته و
> ناله و زاری و آههای آن دسته از جان شسته
> کمتر از خاطرم محو میشود و اکثر اوقات در
> برابر چشمم مصور و حاضر است .
> بعد از آنکه آن بی کیشان این دل ریشان
> را بدین قسم زار و نزار کشتند باز دست از
> کشته آنان بر نداشته. محض خوش آمد نظاره
> گران و ازدیاد حظ تماشائیان شیشه های
> نفت آورده و بر آن بدنهای پاره پاره و
> خورد شده ریختند و آتش زده ختم مبارک هو
> و و ذکر جلی الاهو را به آخر رسانیدند.
> مرا دیگر نه حالت تماشاشی میر غضبی
> مستوفیان و نه طاقت قصابی و خونریزی
> منشیان و نه سایر اصناف کسبه طهران باقی
> ماند .
> در آن گرد و غبار و گیرودار عزیمت عودت
> بمنزل نموده صفوف مردم را میشکافتم و به
> عجله و شتاب رو بمنزل میرفتم. ناگاه در
> خیابان شمس العماره به غوغائی غریب و
> ازدحام بزرگ عجیبی برخوردم که را ه عبور
> و مرور را مسدود کرده بود و از میان آشوب
> فریادی بلند بود که یکی با کمال عجز و
> لابه میگفت ای مردم اشهد ان لا اله الا
> الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان
> علیاً ولی الله. بالله من بابی نیستم
> برای خدا مرا مکشید .
> من مردم را شکافته جوانی به سن بیست و
> هشت و سی یافتم که کلاهش از سر افتاده و
> تف برویش انداخته پایش بریسمانی بسته،
> در کمال سرعت و شتاب جماعتی او را بر خاک
> بخواری تمام میکشیدند و گویا به میدان
> شاه برای قربانی فی سبیل الله اش
> میبردند. جمعی دیگر از زنا و مرد مانع
> شده میخواستند در همان خیابان او را
> بکشند و اجر و ثواب این عمل را خودشان
> ببرند. ما بین این دو سه دسته غلغله و
> غوغا شده بود وقتیکه من رسیدم آخوند
> صحافی با کرد صحافیش میر غضبی داشت، من
> دست فرا برده که کاردش را گرفته و از
> بکار بردن مانع شوم بلکه آن بیچاره جان
> بسلامتت برد از کشش آخوند و کوشش من در
> آن ازدحام دست من بریده شد که در این
> اثنا آخوند دیگر بطرف من دوید که این
> بابی دیگر را هم بگیرید.
> براستی خوف و خشیت بر من دست داد خود را
> به زحمت هرچه تمامتر از آن فتنه و آشوب
> بدر بردم برای مداوای دستم بخانه میرزا
> محمد جراح باشی دوست قدیمیم رفتم در را
> گشوده زود به درون خانه دویدم چون جراح
> باشی مرا بدان حالت دید بسوی من دوید
> فوراً اسباب جراحی حاضر نموده دستم را
> شست و بست. با هم نشسته تفصیل را برایش
> نقل کردم بی نهایت محزون شد گفت آن
> جوانی را که تو میگوئی در فلان محله
> دیده و میشناسم، ادیب و عارف و عالم و
> دانا و بینا، همیشه با طلاب مدرسه چال
> میدان مباحثه و مناظره میکرد و من هماره
> او را نصیحت میکردم که:
> از طایفه آخوند و ملا بر حذر باش که اگر
> دوست باشند مالت را میخواهند و اگر دشمن
> شوند خونت (را) میخورند.
> او میگفت آخوندها در ایران از سگ کمتر و
> خوارترند وآنگهی در طهران چه میتوانند
> بکنند. گمانم میرسد که امروز آخوندان
> موقعی بدست آورده و آن بیچاره را به اسم
> بابی گرفته اند و من بسیار افسوس میخورم
> چرا که جوانی است بسیار فاضل و دوست من.
> خدا نکند آنکه میگوئی او باشد. چرا جراح
> باشی است او چیست؟ گفت میرزا علی. گفتم
> شاید او نباشد .
> گفت خدا کند، چرا که خیلی جای تاسف است.
> نهار خورده محض رفع کسالت اندکی دراز
> کشیدم بسیار خوابهای هولناک و صور و
> اشکال سهمناک میدیدم در این وقت درب
> خانه جراح باشی را بشدت کوبیدند چیزی
> نگذشت که خود جراح باشی سراسیمه با رنگ
> پریده و حال شوریده وارد اطاق خوابگاه
> شد من از دیدنش متحوشانه برخاستم.
> پرسیدم چه شده؟ گفت دست از دلم بردار
> حالت گفتگو ندارم. من از غایت وحشت
> اصرار کرده که خیلی پریشان شدم تازه مگر
> اتفاق افتاده؟ گفت حالا که در را زدند
> خود بعقب در رفتم و پرسیدم که را
> میخواهید؟ گفتند جراح باشی را من بگمان
> اینکه کسی زخم برداشته در را گشوده دو
> سه نفر سید را دیدم پرسیدند جراح باشی
> کجاست؟ سئوال کردم چه کارش دارید،
> گفتند چیزی که بکارش خیلی میخورد و بعمل
> جراحی خوب می افتد برایش آورده میخواهیم
> بدو بفروشیم. گفتم چرا جراح باشی منم چه
> دارید که فروختن آن میخواهید؟
> یکی از آن دو پدر سوخته گفت شنیده ایم
> پیه قلب آدم از برای زخم، معالجه و مرهم
> است و زهره انسان، هر زهری را علاج و دوا
> و شفای یکتاست.. اینک برای تو قلب و پیه و
> دل و زهره جگر میرزا علی بابی را آورده
> ایم، تو درمی چند میخری؟
> ای برادر من از شنیدن اسم میرزا علی روح
> از بدنم رفت، چشمهایم بدوران افتاد، قوت
> زانویم برید نزدیک بود غش کنم. آن سید
> ولدالزنای بی حیا دست پرشال سبز گنده
> خویش نمود و دستمال خون آلود بدر آورده
> گره آن را گشود چشمم پارچه پیه خون
> آلودی دید همین قدر نمیخواهم گفته در را
> بسته بخوابگاه تو آمدم .
> حرف جراح باشی تمام نشده بود، لرزه بر
> اندامم افتاد. گفتم جراح باشی تو را
> بخدا بس است، حال رضه شنیدن ندارم، امر
> نما چای حاضر نموده آ ب سرد از برای
> آشامیدن آورند. دقیقه ای چند نگذشته
> جراح باشی آمد که چای را روی تخت لب
> باغچه ترتیب داده اند، هوای آنجا هم
> بهتر است برای چای خوردن به آنجا رفتیم
> ولیکن چشمانم همه چیز را گرد میدید
> گوشهایم آوازهای عجیب میشنید که از شهر
> بلند بود .
> همین قدر معلوم میشد که بابی کشی و
> خربگیری است. چون فنجان چای اول را
> نوشیدم آواز سوزناک جانگدازی بگوشم
> رسید که یکی از آتش دل زاری همی کرد. چون
> طول کشید پرسیدم جراح باشی دیگر این
> نغمه ساز و آواز و این ناله جانسوز دل
> گداز از کیست که ما را همان هول و هراس و
> دهشت و اضطراب منزل شما کفایت نمیکرد که
> این دل خراش فریاد را نیز باید تحمل کرد.
> گفت به همسایگی ما زنی است که امروز به
> تهمت بابی گری دو پسر جوانش را که علاقه
> بندند (نخ و ابریشم و قیطان فروش ) با
> دامادش در میان شاه کشته اند. این
> بیچاره زن حالا از میدان شاه که قتلگاه
> دو پسر و دامادش است برگشته گریه میکند.
> گفتم گریه از تداویات (تداوی یعنی درمان
> کردن، دوا کردن) طبیعت برای حزن و غم اس
> بگذار گریه بکند منهم چندان از ناله های
> جانسوز بدم نمی آید که مهیج غیرت است .
> ای جلال الدوله نیم ساعت بیشتر طول
> نکشید که صدای دف و تنبک و آواز، کف و
> بشکن از همان خانه بلند شد. من بسیار
> متحیر شدم که یعنی چه، به این زودی ناله
> و زاری و گریه و سوگواری به آواز ساز و
> عیش و عشرت مبدل شد. گفتم جراح باشی ما
> شنیده بودیم عروسی به عزا مبدل شده، اما
> ندیده بودیم که عزا به عروسی بدل شود،
> شاید از معجزات باب، کشتگان زنده شده و
> بخانه عودت نموده اند. و الا محمل دیگر
> نمیدارد. تورا بخدا جراح باشی کسی را
> بفرست خبر صحیح این قضیه را بیاورد .
> جراح باشی خدمتکارش را آواز داد و برای
> تحقیق این حال فرستاد. ساعت به ساعت و
> دقیقه به دقیقه آواز ساز و صدای بشکن
> بشکن اوج میگرفت و بر حیرت من می افزود
> تا دختر خدمتکار دوان دوان و فریاد کنان
> برگشت که ای جراح باشی از برای خدا به
> داد بی بی بیگم همسایه برس که زنان جمع
> شده و میخواهند خفه اش سازند من با جراح
> باشی بخانه همسایه شتافتیم در صحن خانه
> محشر غریبی دیدیم. از این طرف سه چهار زن
> آرایش کرده وسرمه کشیده با زیر جاه های
> کوتاه و شلوارهای تنگ شله گلی (پارچه
> نخی سرخ بدن نما)، میرقصیدند. از طرف
> دیگر پنج شش یائسه سبز و سرخ و زرد
> پوشیده سرخاب و سفید آب کرده دائره و
> تنبک میزدند.
> از سمتی دیگر جمعی سلیطه نره کس قحبه
> لوند جنده، با سنگ و چوب و کفش و جاروب
> بر سر بیبی بیگم بیچاره پیره زن هجوم
> آورده با مشت و لگد و کفش او را باین طرف
> و آن طرف بر خاک هلاک میکشیدند.
> یک قحبه بد قیافه به کربلائیه موسوم
> چارقد بیبی بیگم را که از دو سو به حلقش
> پیچیده، با جنده دیگر چنان سخت می
> کشیدند که از جان بیبی بیگم بیچاره رمقی
> بیشتر نمانده بود که من و جراح باشی
> رسیده ریش و سبیل گرو کرده آن پیر زن را
> از چنگ آن جندان خلاص کردیم. جراح باشی
> زود او را به اندرون خویش برده و به زنان
> سپرده من به نزد آن مطرب و رقاص آمده
> پرسیدم که شما کیانید و برای چه اینجا
> جمع شده اید. گفتند ای خان ما همسایگان
> این پیر زنیم و امروز شنیدیم دو پسر
> جوان و دامادش را کشته اند محض غیرت دین
> و تعصب ملت خواستیم خوب دل این عجوزه را
> بسوزانیم و بزک و آرایش نموده بسر
> سلامتی او آمدیم. این رقص و ساز آ شادی و
> آواز برای عزاداری آن سگان کافر است و
> از این بهتر چه ثوابی.
> گفتم خوب حق همسایگی را ادا نمودید
> کافر بوده اند بشما چه قبایح اعمال شما
> از کفر آنها بیشتر و بدتر است. گفتند
> معلوم میشود تو هم بی دینی و پالانت کج
> است. بفتوای آقای امام جمعه هر کس یک
> بابی را بکشد ثواب هزار حج و عمره
> مقبوله برده و اجر صد ختم قرآن را دارد.
> اگر تو نیامده بودی و محض خاطر جراح
> باشی نبود کربلائیه زینب که بگوش خود
> این حدیث شریف را از دهن مبارک آقای اما
> مجمعه شنیده بود، بی بی بیگم را مانند
> سگ میکشت و این ثواب را میبرد. گفتم ببخش
> که من هم اگر این حدیث شریف را شنیده
> بودم یا فهمیده بودم در کشتن بی ب.ی بیگم
> شراکت میکردم تا بدانید که من هم در
> مسلمانی کمتر از شما نیستم و در دین
> داری از شما باز نمیمانم، چه مردی بود
> کز زنی کم بود
> ای جلال الدوله غرضم از این تفاصیل
> روضه خوانی برای طایفه بابیه نبود بلکه
> مقصودم مرثیه سرائی برای ملت ایران است
> که طبعاً خونریزیهای حکومات ظالمانه
> متمادیه و عرق وحشیگری عربی ملت نجیب بی
> آزار ایران را از ارزل و خونریزتر و
> خونخوارتر از تمام امم عالم کرده است.
> چنانچه اگر تاریخ جمیع ملل خون خوار
> مانند افریک و سودان و زنگبار و جنگلهای
> دنیا بدقت نظر کنید نه هیچ آدم و نه هیچ
> وحشی و جانوری بدین درجه بی رحم و بی
> مروت و خونخوار و بربر نیست که در این
> عصر ایرانیان شده و هستند. آه آه هیچ آدم
> بدست خویش هم کیش و همشهری و هم وطن و هم
> محله خود را چنین پارچه پارچه میکند و
> تکه تکه مینماید و پیه و زهره اش را می
> آورد بفروشد و زن پسر کشته دل مرده را
> این نوع تسلیت و تعزیت میدهد حاشا و کلا
> و ماذالله که همان شمر ابن ذی الجوشن و
> سنان ابن انس هم که عرب و بی حد بی ادب و
> درجه اعلای ظلم را دارا شدند هرگز این
> رذالت ها را نکردند. نهایت در جنگ بر
> حسین ابن علی غلبه نموده سر آن حضرت را
> برای علامت ظفر بکوفه برده جایزه
> خواستند .
> اگر چه آن دو نفر سید هم از نواده عرب
> بودند که زهره و پیه میرزا علی را به
> جراح باشی فروختن خواستند. ولی اینان که
> این کار را در ایران نمودند منشاء تمام
> این اخلاق دین عرب است اولا، و حکومت
> ظالمه ایران است ثانیاً .
> سه مکتوب، میرزا آقاخان کرمانی، به
> کوشش بهرام چوبینه از صفحه 308 تا 319
>
> Messages in this topic (1) Reply (via web post) | Start a new
> topic Messages This is a non-political list. MARKETPLACE
> -------------------------
> From kitchen basics to easy recipes - join the Group from Kraft
> Foods
> -------------------------
> What's your IQ score? Want to know how smart you really are? Find
> out at Quizyou.net.
> Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
> Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch
> format to Traditional
> Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe
> Recent Activity
>
>
> Links:
> ------
> [1]
> http://groups.yahoo.com/group/farsibooks/join;_ylc=X3oDMTJnamx1aWtoBF9TAzk3
> NDc2NTkwBGdycElkAzExOTg0MzA0BGdycHNwSWQDMTcwNTA0MzMzNwRzZWMDZnRyBHNsawNzdG5
> ncwRzdGltZQMxMjM3OTU3NDUx[3]
> http://groups.yahoo.com/group/farsibooks;_ylc=X3oDMTJlcmRkc25qBF9TAzk3NDc2N
> TkwBGdycElkAzExOTg0MzA0BGdycHNwSWQDMTcwNTA0MzMzNwRzZWMDZnRyBHNsawNocGYEc3Rp
> bWUDMTIzNzk1NzQ1MQ--[4] http://docs.yahoo.com/info/terms/
>
>

__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Check out the

Y! Groups blog

Stay up to speed

on all things Groups!

Get in Shape

on Yahoo! Groups

Find a buddy

and lose weight.

All-Bran

Day 10 Club

on Yahoo! Groups

Feel better with fiber.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ