http://negahe-
برچسب ناروا یا خدعه
تاکنشان
زمانی نه چندان دور، درون بندی از بندهای زندان، فردی که سرد و گرم روزگار چشیده و با سخن زعمای قوم آشنایی یافته بود، در سلّولش، تک و تنها به کار خود، که گلدوزی باشد، مشغول بود. ناگاه، شخصی که او نیز مدّت زمانی چند در آن بند بلاتکلیف روزگار میگذراند و به این سبب آشنایی با فرد اوّل یافته بود، ندا در داد و صدایش زد. مرد گلدوزی را کنار گذاشت و نزدش شتافت. دید بر در سلّولی ایستاده که درون آن مردی بود هراسان، رنگ از رخسار پریده، لرزان مینمود. مرد از ماجرا پرسید و علّت ندایش. دیگری گفت، "این مرد را امروز به دادگاه بردند و قاضی بعد از محاکمهاش به رئیس زندان، که از قضا حضور داشته، امر فرموده که آنچه خواهد از موادّش بدهند و فردایش به سوی طناب دار بَرَند. اینک سخت هراسان از پیک مرگ است." مرد اوّل خندید و بدو گفت، "ای مرد، هراس به دل راه نده که تو را یک یا دو سال بیشتر نگه ندارند!" محکوم مفلوک به سخن آمد که، "خیر، قاضی خودش گفت که فردا اعدام خواهم شد." مرد دیگربار گفت، "اگر وعده یکی دو سال زندانت داده بودند، همانا باید از اعدام هراس میداشتی؛ امّا چون تهدید به اعدامت کردهاند، به یقین بدان که یکی دو سال بیشتر مهمان ما نخواهی بود." دو روز بعد حکمش را ابلاغ کردند. به یک سال حبس محکوم شده بود که بعد از چندی مشمول عفو شد و آزادیاش را باز یافت.
این قصّه از بهر آن آوردم که بدانی این زعمای قوم هرگز به راستگویی عادت نکردهاند و هرگز به وعدههای خود پایبند نیستند. مگر زعیم اوّلشان وعدهها نداد و سپس نکول کرد و فرمود، "خدعه کردیم"؟ حال، داستان همان است و هر آنچه گویند و هر آنچه بیان کنند همان؛ نیک بدان که عکس آن را عمل خواهند کرد.
مرا نیک به خاطر میآید آن زمان که کودک بودیم داستان دیو پرنده را میخواندیم که انسانی را به چنگال میگرفت و به اوج آسمان میبرد و از او میپرسید، "به خشکیات اندازم یا که به دریا؟" و انسان گرفتار در دستان او هرچه میگفت، دیو عکس آن عمل میکرد!
حضرت مسیح چه زیبا فرموده، "شما از پدر خود، ابلیس، میباشید ... در راستی ثابت نمیباشد از آن جهت که در او راستی نیست. هرگاه به دروغ سخن میگوید از ذات خود میگوید، زیرا دروغگو و پدر دروغگویان است" (انجیل یوحنّا، باب 8، آیهء 44).
اینان، که خود ترویج دروغ را وجههء همّت خویش ساختهاند، میخواهند که همگان را چون خویش سازند و در دریای دروغ غوطهور نمایند. پیروان ادیان رسمی را گویند که در مجامع رسمی به صدای بلند بگویید که در این مرز و بوم آزادی دارید و هرچه از مناسک و مراسم خویش خواهید اجرایش توانید؛ امّا مأموران بر درب کلیسا بگمارند و مؤمنان را بررسی نمایند و شناسایی کنند که اینان چه کسانند. در زندانها به ضرب و شتم و تحقیر و توهین وادار به گفتن دروغ نمایند؛ بهائیان را مضروب و محروم سازند که چرا به دروغ نگفتی که اسلام آوردی. درویشان را آواره و سرگردان سازند که چرا خانقاه رها نکردی و به مسجد روی نیاوردی؛ زنان را مقهور سازند که چرا در کنج منزل نماندی و اقرار به آزادی و رضایت و خشنودی و برابری ننمودی.
در خیابان ساعتی قدم بزنید، اگر لبخندی بر لب دیدید، یا چهرهای شادمان یافتید، بدانید که من ره به خطا رفتهام؛ در این حالت ریاست جمهوری ملّت را "ملّت بانشاط" میخواند؛ از سویی همگان را از اظهار نظر و بیان ما فی الضّمیر باز میدارند و از سویی رئیس جمهور این مملکت را آزادترین کشور جهان مینامد.
چه نیکو ضربالمثل انگلیسی میگوید که، "کودکان و دیوانگانند که ارزش دروغ را در نیافتهاند و راست میگویند."[1] اینان میخواهند بگویند که نه کودکند و نه دیوانه و لهذا طریق دروغ را پسندیدهاند و به مزیتش دل خوش داشته. امّا، به شما بگویم که حضرت مسیح در جواب شاگردانش که از او پرسیدند، "چه کس در ملکوت آسمان بزرگتر است؟" جواب فرمود، "هر آینه به شما بگویم تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید هرگز داخل ملکوت آسمان نخواهید شد" (انجیل متی، باب 18، آیهء 1). بگذارید تا ما کودک بمانیم؛ بگذارید تا ما مجنون عشق خدایمان بمانیم؛ راست بگوییم و راستی پیشه کنیم و گرد دروغپیشگان نگردیم هر چند که ما را زیر فشار وادار نمایند که در مقابل دوربین بنشینیم و هر آنچه آنها میخواهند باز گوییم. آنچه که از آن نمایشهای کودکانه که از محاکمهء صدها نفر در یک جلسه به خلق خدا نمایش دادید و خود را رسوا نمودید، چه طرفی بستید که اینک چند جوان معصوم را که صرفاً برای ضربه زدن به جامعهء بهائی، که کوس صداقت و امانتش را در سر هر کوی و برزن به صدا در آوردهاند، زیر اقسام فشارها، که بسیاری از مردم ایران با آن آشنایند یا کلامی از آن به گوششان خورده، وادار میکنید سخنی بگویند که نمیخواهند و دروغی را از روی کاغذی که در برابرشان گرفتهاید بخوانند که منویّ ضمیرشان نیست!
آیا، به راستی باور میکنید که مردم ایران اینگونه اعترافات ساختگی را باور نمایند و به کفایت و قابلیت شما در ادارهء مملکت ایمان آورند و آشوبهای عاشورا را که نشان از ناخشنودی ملّتی از شما است، ناشی از حضور چند جوان بهائی بدانند؟ آیا به راستی خود را فریب نمیدهید و خویشتن را به آنچه که هیچ کودکی باور نمیدارد دل خوش میدارید و تصوّر میکنید که با این اعترافات تمامی مشکلات مملکت را حلّ فرمودید؟ زهی خیال باطل؛ زهی تصوّر محال.
مثال شما مثال آن زعمای عثمانی است که زمانی که حضرت بهاءالله وارد مدینهء استانبول شدند آنها را به اهواء خود سرگرم دیدند و در حقّشان فرمودند، آن زمان که وارد استانبول شدیم، رؤسا را نابالغ که گِل و خاک را جمع میکردند تا با آن بازی کنند و در هیچیک علامت بلوغ نیافتیم پس به حالشان گریستیم که مرتکب میشدند هر آنچه را که از آن نهی شده بودند و غافل بودند از آنچه که برایش خلق شده بودند.
طولی نخواهد کشید که این بساط جمع خواهد شد و بساط دیگر گسترده خواهد گشت. آن زمان جواب چه خواهید گفت و این همه ستمگری را عذر چه خواهید آورد؟ مگر نه آن که حضرت رسول به اباذر فرمود، "حاسب نفسک فی کلّ یوم قبل آن تحاسَب"؟ حال، به جای آن که جمعی بیگناه را جلوی دوربین قرار دهیدکه مثلاً اجرای عدالت میفرمایید، چه نیکو است که میزان الهی را در مقابل چشمانتان قرار دهید، سپس نفس خویش را به محاکمه بکشید و با آن میزان الهی، هر روز بل هر آن، به حسابش بکشید قبل از آن که "فی یوم الّذی لنیستقرّ فیه رِجلٌ أحدٍ مِن خشیةالله و تضطرب فیه افئدة الغافلین" شما را به حساب بکشند. خدایتان به رعایت عدالت و هواداری از انصاف مؤیّد بدارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر