http://negahedigar1
تیر و نیزه را تنی روئین باید
تاکنشان
گویند اسفندیار را چون مهرش در دل زرتشت کارگر افتاد و مؤمنی وفادار گشت، او را در آب محبّت خود فرو برد و تنی روئین بخشید تا تیر قضا بر آن تأثیر ننماید و نیزهء بدخواهان آزردهاش نسازد. امّا، اسفندیار چشمبسته به درون آن آب محبّت فرو رفت و چون بر آمد، دیدگان را گشود و دریافت که چشمانش از این موهبت نصیبی نبرده و دیدگانش از لطافت آن آب بهرهمند نگشته است. از این روی، همواره از آن هراس داشت که دیدهاش به تیری آسیب بیند و دنیا در پیش چشمش تیره و تار گردد و به یک تیر قضا مرگ بر وجودش چیره شود و آن را از پیراهن جان عریان نماید.
امّا، آنان که در این مرز و بوم، چون مهر یزدان در دل داشتند و در راه او گام برداشتند، به تیر و نیزهء دشمنان گرفتار گشتند و راهی کنج زندان شدند، تمام هیکل روئینتن گشتند چه که با دیدگانی باز در دریای مهر یزدان غوطه خوردند و چون سر بر آوردند مشاهده نمودند که هیچ تیری بر آنها کارگر نیست و هیچ نیزهای توان آن را ندارد که روان همیشه در حال پروازشان را اثری گذارد یا آزرده نماید.
آنان جسم عنصری را فدا نمودند و ناظر به این کلام گشتند که، "تیر قضای الهی را سینهء منیر دوستان لایق و کمند بلای نامتناهی را گردن عاشقان شائق. هر کجا خدنگی است بر صدر احباب وارد آید و هر جا غمی است بر دل اصحاب نازل." لهذا از جسم گذشتند و همه روح شدند و چون جسم را اسیر زندان یافتند روان به اوج آسمان فرستادند. اگر جسم را بینی که الف قامتش چون دال گشته و سیاهی مویش به سپیدی گراییده، روح را نیز باید مشاهده نمایی که در کمال اهتزاز است و در اعلی مدارج التذاذ. چه که هیچ تیری بر روحشان کارگر نه و هیچ ضربهای را بر روانشان اثری نیست.
اینان در زاویهء زندان به آهنگ نور هیکل روح را به رقص آورند و در حریم جان بزم خوشی بیارایند، چه که از ساقی جلال ساغر جمال برگیرند و به یاد رخ ذوالجلال خمر بیمثال در نوشند. چه که مولایشان از قبل فرمود:
یاران الهی چنان جسم روئین دارند که از تیر، چشم بینا گردد و از تیغ، جان زندگی جاودان یابد. روئینتن این است که اگر جمیع آفاق جمع شوند آسیبی نتوانند. زیرا محبّتالله حصن حصین است و قلعهء متین؛ اسلحهء آهنین را تأثیری نه، بلکه جمیع توپهای دول عظیم را به قدر ذرّهای نفوذ و تدمیری نیست. (یاران پارسی، ص111)
------------
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر