جناب خسرو معتضد . هر چه تلاش کردم تا نشانی یا email شما را پیدا نموده تا عرایض خود را به استحضار برسانم توفیق نیافتم. به ناچار این شیوه را مرهمی دیدم بر دل زخم خورده ام از بابت تسلیم یکی از دانشمندان و مورخان معاصر کشورم در برابر فشار همه جانبه عده ای نو رسیده و دل ناپاک .
بله جناب معتضد ! . دیر هنگامی است که افرادی عوض تسلیم خدا بودن ، تسلیم خواسته های حکومتی و تمایلات شیوخ حکومت طلب گشته اند. پر جای تعجب است وقتی شخصی مانند آقای علی نصیریان به عنوان مبلغ جمهوری اسلامی به لندن اعزام می گردد . و بسی تاسف که جنابعالی واقعیت تاریخ را به دور از تاثیر بعد زمان و مکان به گونه ای روایت می کنید که به مذاق آقایان خوش بیاید.
صد البته مخاطبان شما فقط عده ای عوام یا گروهی کور دل نیستند و پر واضح که گروهی نیز هستند که در تاریخ این مملکت غور و تامل کنند.
این خیال خام را پخته نکنید که مردم تاریخ را همانطور که شما روایت می کنید به خاطر می سپارند . صد افسوس که شما تصویر انسانی وطن پرست و عیار همچون رضا شاه را به صفاتی چون بیگانه پرستی ، خفقان محض ، ضد ایرانی و مزدور آلوده کردید. و البته غافل نیستید و منکرید از خدمات این ابر مرد به نعش متعفن تاریخ معاصر خودش. ملتی که در پی سده های متوالی هر روز پست تر ، ریا کار تر ، فاسد تر و وطن فروش تر شده بودند. لابد اندر وصف این مردم از زبان تاریخ نویسان و گردشگران غربی و روسی خوانده اید. که چگونه اخلاق ایشان را به منتهی الیه نابودی کشانده بودند. و چگونه سلاطین قاجار طعم تمشک وطن فروشی را زیر دندان ایشان مزه داده بودند. و چگونه هر کسی در هر کناری ادعای استقلال و سرکشی می کرد . و جان و ناموس مردم در راه ها امنیت نداشت. لابد این تلنگر به شما نیز خورده که اگر رضا شاه نبود الان خوزستان نیز نبود.
چه نیاز به یاد آوری به علامه ای چون شما که استعمار پیر سال ها و سال ها جلوی ایجاد راه آهن در این مملکت را به دلیل دسترسی راهت روس ها به دریای آزاد را گرفت . چه نیاز به تذکر که رضا شاه بر نعش این مملکت و با خزانه خالی راه آهن ساخت . هیج از خودتان پرسیده اید که چرا راه آهن را به آن سختی به خوزستان کشید نه به بوشهر و بندر عباس؟!.
لابد به شمال و جنوب مسافرت می کنید و از روی پلهایی که پس از هفتاد و هشتاد سال از عمر آن می گذرد راه می روید.
لابد از تونل کندوان عبور کرده اید و پل ورسک را دیده اید . برای شما گفتن ندارد از بیمارستان ها ، راه ها ، ادارات ، هتل ها و غیره . و صد البته دانشگاه تهران . که دستورش را یکشبه صادر کرد . همه اینها را در مدت 17 سال انجام داد .
پس انصاف شما به کجا رفته؟ . آیا انصاف این است که آب به آسیاب حکومتی بریزید که 8 سال طول کشید تا تونل کندوان را عریض کند؟.
جناب معتضد ، از کشف حجاب نیز حرف زدید . آیا اقوام شما با حجاب اسلامی در مجالس خصوصی فامیل شرکت می کنند؟. آیا اقوام شما در خارج از کشور حجاب اسلامی دارند؟.
جناب معتضد ، تاریخ در کف باغ اذهان جاری است . پیوسته و ذلال
صد حیف و افسوس از شما که تسلیم نا خود آگاه تحریف شدید .
============ =
در سالهاى اخير آثار متعددى با نگاه هاى متفاوت و گاه مخالف درباره تاريخ معاصر ايران در داخل و خارج كشور منتشر شده است.
يكى از افرادى كه در اين سالها كتابهاى بسيارى منتشر كرده خسرو معتضد است. خسرو معتضد فوق ليسانس تاريخ دارد كه در جوانى به كار در راديو و فعاليت مطبوعاتى مشغول بوده و در سال 1343 سردبير مجله ترقى مىشود و در همين سال هم اولين كتابش را منتشر مىكند. معتضد آثارى درباره دوره قاجار و پس از انقلاب كتابهايى در زمينه عصر پهلوى نوشته؛ او معتقد است بيشتر تاريخهايى كه نوشته مىشود تحريف شده است و قصد دارد تاريخ واقعى را بيان كند اما عدهاى هم هستند كه اين ادعاى معتضد را نمىپذيرند.
به هر حال خسرو معتضد كه امروز 62 ساله است تاكنون حدود 80 جلد كتاب منتشر كرده يا در دست انتشار دارد و ما هم به همين دليل در اتاقش كه پر از كتابهاى تاريخى به تفكيك موضوع و دوره بود، با او گفتوگو كرديم.
ابتدا از اينجا شروع كنيد كه چطور شد به رشته تاريخ و بهطور تخصصى به تاريخ معاصر پرداختيد؟
در دوره دبيرستان دبيرى داشتيم به نام عباس پرويز كه در دوران رضاشاه از فرانسه فوقليسانس تاريخ گرفته بود. او مرا عاشق تاريخ كرد و خيلى بر من تأثير گذاشت. از سال 1337 براى راديو بهطور آزاد كار مىكردم و بعد هم به كار مطبوعاتى پرداختم. از وقتى در مطبوعات مقاله مىنوشتم عشقم متوجه تاريخ شد. هر چه بيشتر تاريخ ايران را خواندم بيشتر عاشق اين كشور شدم. مردم ايران هم زمانى به كشورشان علاقهمند مىشوند كه تاريخ گذشته را بخوانند و اگر تاريخ ايران را نخوانند، تاريخ تكرار مىشود.
اولين كتابى كه نوشتيد در سال 1343؛ زمانى بود كه سردبيرى مجله ترقى را بر عهده داشتيد...
بله. كتاب بر دار كشيدن شيخ فضلالله نورى را در آن سال نوشتم. اين كتاب را به پيشنهاد مرحوم لطفالله ترقى كه معلمم بود با منابع محدود آن زمان تهيه كردم و ضميمه مجله ترقى در شمارگان 20 هزار نسخه منتشر شد. بعد كميته مجازات را منتشر كردم و رسيديم به سرگذشت ميرزا رضاى كرمانى كه كتاب را توقيف كردند و سوزاندند. اين كتاب با عنوان راز هفتاد و يك ساله دوشنبه 22 فروردين 1344 منتشر شد و چون يك روز بعد از سوءقصد به جان شاه بود، پليس و ژاندارم و محرمعلى خان آن را توطئهاى براى قتل شاهنشاه مىدانستند بنابراين كتاب را سوزاندند اما بعدها اين كتاب با عنوان ناصرالدين شاه منتشر شد.
عمده فعاليت شما در زمينه دوره پهلوى اول و دوم است و در سالهاى اخير آثار نسبتاً زيادى در اين زمينه نوشتهايد.
به نظر مىرسد شما در پاسخ به كتابهايى كه درباره دوره پهلوى منتشر مىشود، آثارى را مىنويسيد. اولين كتاب شما هم پاسخ به تاريخ محمدرضا شاه است.
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى متوجه شدم عدهاى از نويسندگان تودهاى كه هيچوقت ايرانى نشدند و درك ايرانى پيدا نكردند، دروغها و مهملاتى مىنويسند، از فرقه دمكرات به نام جنبش ملى ياد مىكنند و از پيشهورى دفاع مىكنند، اينها عوامل بيگانه بودند و از سوى ديگر هم در آمريكا و كشورهاى ديگر دروغنويسى و مزخرفنويسى عليه ايران شروع شد. اشرف پهلوى، پروين ناجى، علم و درباريان كتاب مىنويسند. ديدم اينجا وظيفهام راستگويى است تا مردم را با تاريخ آشنا كنم. اولين كتابى كه نوشتم پاسخ به شاه بود و پاسخ به تاريخ را نقد كردم. در اين كتاب نويسندگانى از شاه تعريف و تمجيد كرده بودند و من حدود سيصد- چهارصد دروغ از آن بيرون كشيدم. شاه در اين كتاب دوباره اشتباهات تاريخىاش را تكرار كرده است. بعد كتاب فوزيه را نوشتم. فوزيه بهصورت داستانى است و بهانهاى بود براى تاريخ نوشتن چون مىدانم مردم ايران قصه دوست دارند. در كتاب فوزيه اسناد سازمان ملى ايران را آوردم. حتى خود فوزيه از طريق يك تاجر ايرانى اين كتاب را خوانده بود و مورد توجهش قرار گرفته بود. بعد تاريخ ايران را بيان كردم و به شهريور 1320 رسيدم؛ جريان رضاشاه را گفتم و بعد كتاب سراب جانشين پسر را نوشتم.
هدف من روشن كردن تاريخ است چون اغلب تاريخهايى كه نوشته مىشود پر از دروغ و تحريف است.
شما يك نگاه منفى نسبت به حزب توده و جريان چپ داريد كه اين نگاه در آثارتان مانند تاريخ 57 ساله پهلوى و جنبشهاى تجزيهطلبانه، درون ارتش شاه و... ديده مىشود.
در دوره دكتر مصدق دانشآموزان و محصلان سياسى بودند. تودهاى، پانايرانيست، جبهه ملى، حزب ايران و... من هم در آن دوره سياسى شدم و تمام روزنامه ها را كرايه مىكردم يا مىخريدم؛ بخصوص روزنامه هاى كمونيستى را و از همان زمان از آنها نفرت پيدا كردم. من به دو گروه نفرت پيدا كردم كه در كتاب اشرف هم نوشتهام. يك گروه دربار كه بىخيال و خوشگذران بودند و يك عده هم تودهاىها كه عشق و ايمان به شوروى داشتند و شوروى كشور مادرشان بود. نسل معاصر ما صحنه هايى را كه آنها خلق كردند، نديدند. پنجاه هزار نفر حركت مىكردند و ياشاسين استالين مىگفتند. حزب توده بسيار خيانت كرد.
سازمان افسران نظامى از مزورترين و دوروترين سازمانها بود كه از ارتش ايران پول مىگرفت و براى بيگانه كار مىكرد. حزب توده مانند دو حزب كمونيست خلق و پرچم افغانستان بود كه كشور افغانستان را به دست شوروى دادند. فعاليتهاى حزب توده و سازمانهاى كمونيستى در درون ارتش شاه، او را به ديكتاتورى واداشت و شاه از وحشت حزب توده به ديكتاتورى روى آورد.
پس با اشارهاى كه به تنفر از حزب توده و دربار كرديد معتقديد اين دو گروه تاريخ معاصر ايران را مغشوش كردهاند و با اين نگاه و ديد آثارى را تدوين و منتشر كرديد.
بله. پهلوى و گروه دربار و چپها تاريخ ما را مخدوش كردند. پسران فرمانفرما كتاب مىنويسند و از پدرشان تعريف مىكنند در صورتى كه فرمانفرما فردى ثروتمند، بىرحم و وطنفروش بود. از احمدشاه و قاجار تعريف مىكردند. درحالىكه سه گروه تاريخ ما را مخدوش كردند. قاجاريه، پهلوى و چپها؛ حتى جبهه ملى و مصدقىها. الان دوره مصدق را دوره ايدهآل مىدانند در حالى كه ايدهآل نبود. دولت انگليس را بيرون كرديم اما نتوانستيم نفت صادر كنيم. در زمان مصدق 100 هزار بشكه نفت فروختيم كشورى كه يك ميليون بشكه نفت صادر مىكرد! بايد قهرمانپرورى را كنار بگذاريم و انتقاد كنيم. من در كتاب تاريخ نيروى انتظامى نقش كلنل محمدتقى پسيان را نوشتم. جوانى بوده وطنپرست از مهاجران قفقاز كه مىرود در اروپا خلبان مىشود. بعد عليه روس و انگلستان اقدام مىكند و در خراسان خودمختار مىشود. كلنل پسيان كودتا كرد و خراسان را جدا كرد و مخفيانه از روسها پول خواست. بعد كه در قوچان شورش شد به آنجا رفت و كشته شد. بعدها آشكار شد كه قصد داشته جمهورى كاوه خراسان را ايجاد كند. اين قهرمان ملى است؟! بايد قهرمانپرورى را كنار بگذاريم.
شما آثارى را هم با همكارى مرحوم نجفقلى پسيان تدوين و منتشر كرديد.
نجفقلى پسيان از خانواده هاى قديم و اصيل ايرانيان قفقاز بود كه خاطراتش را نوشتم. كتاب عصر دوپهلوى هم مصاحبهاى است كه با او انجام دادم. از سوادكوه تا ژوهانسبورگ هم كتاب ديگرى است كه با همكارى او تهيه كردم. بعد هم خودش كتابى به نام ناگفته هاى عصر دو پهلوى نوشت، نجفقلى پسيان پيرمرد فاضلى بود اما زندگى خوبى نداشت. در جوانى به عنوان فاشيست او را دستگير كرده بودند و زندان رضاشاه را تحمل كرده بود. پسيان روزنامهنگار بود و در 1330 يادداشتها و خاطراتى را با نام سرلشگر آرام در اطلاعات ماهانه مىنوشت.
كتابهاى رضاشاه؛ پس از سقوط و رضاشاه از آلاشت تا آفريقا در واقع آثارى مشابه هستند كه بر اساس اسنادى از زندگى رضاشاه منتشر شده است.
اسنادى از رضاشاه زمانى كه در جزيره موريس و دوربان ژوهانسبورگ بوده، بر جاى مانده بود كه روزى يكى از دوستان در بنياد مستضعفان كه مرا مىشناخت آنها را در اختيارم گذاشت و نتيجهاش كتاب رضاشاه؛ پس از سقوط شد. در آن كتاب بعد بهطور مفصل به اين اسناد و نامه هاى رضاشاه پرداختم يعنى همه اسناد در كتاب رضاشاه پس از سقوط نيامده اما در »رضاشاه از آلاشت تا آفريقا« بهطور مفصل آنها را بيان كردم و زمان نامه ها را بر اساس قراين و شواهد استخراج كردم كه معمولاً اشتباه نمىكنم. آنچه مرا متأثر مىكند اينكه در تلويزيون و فيلمها، تاريخ واقعى بيان نمىشود و فيلمسازان سواد تاريخى ندارند. مثلاً در سريال شاه خاموش بر سر احمدشاه كلاه پهلوى گذاشتند در صورتى كه كلاه پهلوى را رضاشاه در سال 1302 ابداع كرد! در سريال اميركبير، اميركبير را با لباس شيك و با حمايل نشان مىدهد كه بالاى سرش پرچم سهرنگ ايران است، در حالى كه پرچم سهرنگ مربوط به بعد از مشروطه است و پرچم قبل از مشروطه سبزرنگ با نشان شير و خورشيد است!
بهتازگى كتابى به نام خاطرات قائممقامالملك رفيع از شما توسط نشر قطره منتشر شد. قائممقامالملك چه شخصيتى داشته است؟
قائم مقامالملك رفيع از نزديكان رضاشاه در كسوت روحانيت بود كه خود را به دولت روسيه نزديك مىكرد؛ او مشاور سياسى وزارت جنگ شد و در لباس روحانيت در جذب مردم به رضاشاه نقش داشت و رابط دربار با آيتالله بروجردى بود. در فاصله سالهاى 1330 تا 1340 خاطرات خود را از رضاشاه مىنوشت كه چند خاطره از او را در مطبوعات آن سالها پيدا كردم و در اين كتاب آوردهام.
كتاب ايران در آستان قرن بيستم كه شما بر آن حواشى نوشتهايد چه مطالبى را بيان مىكند؟
اين كتاب تحقيقات و عكسهايى است كه يك گروه آمريكايى كه در سال 1921 م به ايران آمدند تهيه كردند و مجله آمريكايى نشنال جئوگرافيك منتشر كرد. دخترم؛ ميترا معتضد اين كتاب را ترجمه كرد و من بر آن حواشى نوشتم. مأموريتى را هم كه براى خريد فيلمهاى مستند تاريخى داشتم در اين كتاب نوشتم.
حدود 300 حلقه فيلم تاريخى درباره قاجاريه، ستارخان و... از انگلستان براى راديو و تلويزيون ملى خريدم اما متأسفانه اين فيلمها در رژيم گذشته و بعد از آن از بين رفت.
شما معتقديد ملت ما تاريخ نمىخوانند و اين موجب تكرار تاريخ مىشود كه نظر درستى است. در چند سال اخير خوشبختانه آثارى در زمينه تاريخ معاصر بخصوص دوره پهلوى منتشر شده و مورد توجه و اقبال مخاطبان هم قرار گرفته است. به نظر شما توجه به اين آثار و وقايع تاريخ معاصر به چه خاطر است؟
يكى از اشتباهات بزرگ محمدرضاشاه و دستگاه حكومتى سانسور و جلوگيرى از نشر كتاب بود. يكى از افتخارات جمهورى اسلامى آزادى تقريبى نشر است. در همه جاى دنيا يك خط قرمز هست. آزادى كامل كه هر كس هر چه خواست بنويسد در ايران عملى نيست چون كشور ما حساسيت دارد. ايران بيش از دو ميليون وسعت داشته اما مناطقى از ايران جدا شدهاند. ما الان دو خراسان، دو آذربايجان، دو كردستان و دو بلوچستان داريم. خط قرمز در ايران بايد باشد اما بايد بررسى شود. افرادى هستند كه براى يك دستمال يك قيطريه را آتش مىزنند. دولت جمهورى اسلامى كار خوبى كرده و در دولت خاتمى بعد از وزارت دكتر مهاجرانى سختگيرىها خيلى كم شد اما اخيراً دوباره بيشتر شده است.
خط قرمز بايد باشد، چون يكى مىخواهد مملكت را عوض كند، يكى مىخواهد تجزيه كند اما رمز عظمت ايران در يكپارچگى است.
چه آثار ديگرى را در دست تدوين، نگارش و انتشار داريد؟
احمدشاه قاجار، ليلا در چاله سيلابى )رمان تاريخى(، نيروهاى انتظامى، يكصد سال فراز و فرود، از خواجه تاجور تا شهريار دربهدر و شصت و يك سال از جمله آثارى است كه در دست چاپ و انتشار دارم. تاكنون حدود 80 جلد كتاب منتشر كرده يا در دست انتشار دارم و برنامه اين است كه 600 كتاب منتشر كنم. من به بدبينى و نااميدى در نويسندگى اعتقاد ندارم و آثارم هم مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است و در خارج از كشور هم بعضى كتابهايم با قيمت 50 40 دلار به فروش مىرسد.
كتابشناسى خسرو معتضد
بردار كشيدن شيخ فضلالله نورى؛ كميته مجازات؛ نقد كتاب پاسخ به تاريخ؛ شهناز پهلوى، دختر فوزيه )روايت دلسوختگى، گزند دلسبتگى(؛ فوزيه حكايت تلخكامى، قصه جدايى؛ سراب جانشين پسر؛ ناكامان كاخ سعدآباد؛ در عصر دو پهلوى؛ از سواد كوه تا ژوهانسبورگ؛ سيد ضياءالدين، سياستمدار دو چهره؛ جنگ نفت روى شنهاى داغ؛ سپهبد بختيار، سايه سنگين شاه؛ تاريخ 57 ساله پهلوى و جنبشهاى تجزيهطلبانه؛ تنش بزرگ، سياست خارجى ايران در عصر رضاشاه؛ درون ارتش شاه؛ شبكه نظامى حزب توده؛ رضاشاه سقوط و پس از سقوط؛ رضاشاه از آلاشت تا آفريقا؛ اشرف از سراى سنگلج تا سرير سلطنت؛ اشرف در آيينه بدون زنگار؛ سياست، زن و حرمسرا؛ دهه شوم شهريور 1320؛ مثل ثريا گريه خواهم كرد؛ مردان و زنان بالماسكه؛ سى سال جاسوسى در ارتش شاه؛ خاطرات قائممقامالملك رفيع؛ عروس بخارا؛ مرداويچ؛ ظل السلطان؛ ايران در آستان قرن بيستم، ترجمه ميترا معتضد با حواشى خسرو معتضد؛ روزگار خوش گذشته؛ معماران عصر پهلوى؛ آن سوى ديوارهاى كاخ پهلوى؛ از فروغالسلطنه تا انيسالدوله )همسران ناصرالدين شاه(؛ ايران در برخوردگاه شرق و غرب، نوشته گرهارد شوايتزر، ترجمه محمدجواد شيخ الاسلامى؛ احمد شاه قاجار )زير چاپ(؛ ليلا در چاله سيلابى )زير چاپ(؛ نيروهاى انتظامى؛ يكصد سال فراز و فرود؛ نيروى پليس و ژاندارمرى و ساواك در دوران رضاشاه و محمدرضا شاه؛ از خواجه تاجور تا شهريار دربهدر )قصه ها و ماجراهاى قاجار( )زير چاپ(؛ منطقه اتمى در شمال ايران؛ از تهران دارالسلطنه ناصرى تا تهران جامعه مدنى )زير چاپ(؛ علىبن ابيطالب؛ شب سرخ بغداد؛ فردوسى، نابغه توس؛ ابوريحان بيرونى؛ محمدبن زكرياى رازى؛ شب ژنرالها و 61 سال )زير چاپ(.
http://www.persian- language. org/group/ Talk.asp? ID=796&P=6
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر