کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

[farsibooks] Re: نامه فرزاد کمانگر را ترجمه و وسيعا در دنيا پخش کنيد!

 




 
 
ma sabzim
ma bi shomarim
ma piroozim

 

 

نامه فرزاد کمانگر را ترجمه و وسيعا در دنيا

 

 پخش کنيد!

 

تاريخ اين نامه چهارشنبه ٢ دي ماه ١٣۸۷ است.  با اين نامه، يکبار ديگر، وسعت و عمق جنبشي انساني و عدالتخواهانه در ايران  براي تحقق حقوق انساني آشکارتر ميشود. فرزاد کمانگر در آستانه اعدام است و با صلابت ايستاده است و از انسانيت بدون توجه به رنگ پوست و نژاد و جنسيت و بدون توجه به  مرز و مرزهاي جدايي ، صميمانه دفاع ميکند. او قلبش را به کودکي تقديم ميکند که مهم نيست رنگ پوستش چيست، مهم اينست که کوتاه نمي آيد و سر تمکين به ظلم و ستم فرو نمي آورد و از حقش دفاع ميکند!

 

اين نامه بيانگر جنبش عميق دفاع از نسانيت در ايران است. زنداني در آستانه اعدام با چنين صلابتي از حقوق انساني، از تقديم اعضا بدنش به ديگران و از ادامه زندگي حرف ميزند. اين نامه را بعنوان سند انساندوستي فرزاد و فرزادها، سند مبارزه عليه اعدام و عليه قتل عمد دولتي در دنيا وسيعا پخش کنيد. به همگان فراخوان ميدهيم که به ياري فرزاد شتافته و براي نجات جان او بهر طريق ممکن اقدام کنند.  به فرازد کمانگر در سلول مرگ حکومت اسلامي درود ميفرستيم و يکبار ديگر اعلام ميکنيم که براي نجات او از هيچ اقدامي فروگذار نخواهيم کرد.

 

کميته بين المللي عليه اعدام

٣١ دسامبر ٢۰۰۸

تلفن تماس مينا احدي : ۰۰۴۹١۷۷۵۶۹٢۴١٣

www.adpi.net

 

نامه ای از فرزاد کمانگر

آقای اژه ای، بگذار قلبم بتپد

 

ماههاست که در زندانم، زندانی که قرار بود اراده ام را، عشقم را و انسان بودنم را درهم بشکند. زندانی که باید آرام و رامم میکرد چون "بره ای سر براه"، ماههاست در بندی زندانی هستم با دیوارهایی به بلندای تاریخ.


دیوارهایی که قرار بود فاصله ای باشد بین من و مردمم که دوستشان دارم، بین من و کودکان سرزمینم فاصله ای باشد تا ابدیت، اما من هر روز از دریچه سلولم به دور دستها میرفتم و خود را در میان آنها و مثل آنها احساس می کردم و آنها نیز دردهای خود را در منِ زندانی میدیدند و زندان بین ما پیوندی عمیق تر از گذشته ایجاد نمود.


قرار بود تاریکی زندان معنای آفتاب و نور را از من بگیرد، اما در زندان من روئیدن بنفشه را در تاریکی و سکوت به نظاره نشستم..


قرار بود زندان مفهوم زمان و ارزش آن را در ذهنم به فراموشی بسپرد، اما من با لحظه ها در بیرون از زندان زندگی کرده ام و خود را دوباره به دنیا آورده ام برای انتخاب راهی نو. و من نیز مانند زندانیانِ پیش از خود تحقیرها، توهینها و آزارها را ذره ذره، با همه وجود به جان خریدم تا شاید آخرین نفر باشم از نسل رنج کشیدگانی که تاریکی زندان را به شوق دیدار سحر در دلشان زنده نگه داشته بودند.


اما روزی "محاربم" خواندند، می پنداشتند به جنگ "خدا"یشان رفته ام و طناب عدالتشان را بافتند تا سحرگاهی به زندگیم خاتمه دهند و از آن روز ناخواسته در انتظار اجرای حکم میباشم. اما امروزکه قرار است زندگی را از من بگیرند  با "عشق به همنوعانم" تصمیم گرفته ام اعضای بدنم را به بیمارانی که مرگ من میتواند به آنها زندگی ببخشد هدیه کنم و قلبم را با همه ی"عشق و مهری" که در آن است به کودکی هدیه نمایم. فرقی نمیکند که کجا باشد بر ساحل کارون یا دامنه سبلان یا در حاشیه ی کویر شرق و یا کودکی که طلوع خورشید را از زاگرس به نظاره می نشیند، فقط قلب یاغی و بیقرارم در سینه کودکی بتپد که یاغی تر از من آرزوهای کودکیش را شب ها با ماه و ستاره در میان بگذارد و آنها را چون  شاهدی بگیرد تا در بزرگسالی به رویاهای کودکی اش خیانت نکند، قلبم در سینه کسی بتپد که بیقرار کودکانی باشد که شب سر گرسنه بر بالین نهاده اند و یاد "حامد" دانش آموز شانزده ساله شهر مرا در قلبم زنده نگهدارد که نوشت: "کوچکترین آرزویم هم در این زندگی برآورده نمیشود" و خود را حلق آویز کرد.


بگذارید قلبم در سینه کسی بتپد مهم نیست با چه زبانی صحبت کند یا رنگ پوستش چه باشد فقط کودک کارگری باشد تا زبری دستان پینه بسته پدرش، شراره ی طغیانی دوباره در برابر نابرابریها را در قلبم زنده نگهدارد.


قلبم در سینه کودکی بتپد تا فردایی نه چندان دور معلم روستایی کوچک شود و هر روز صبح بچه ها با لبخندی زیبا به پیشوازش بیایند و او را شریک همه ی شادی ها و بازیهای خود بنمایند شاید آن زمان کودکان طعم فقر و گرسنگی را ندانند و در دنیای آنها واژه های "زندان، شکنجه، ستم و نابرابری" معنائی نداشته باشد.

 

بگذارید قلبم در گوشه ای از این جهان پهناورتان بتپد فقط مواظبش باشید قلب انسانیست که ناگفته های بسیاری از مردم و سرزمینش را به همراه دارد از مردمی که تاریخشان سراسر رنج و اندوه و درد بوده است.


بگذارید قلبم در سینه ی کودکی بتپبد تا صبحگاهی از گلویی با زبان مادریم فریاد برارم:

"من ده مه وی ببمه باییه
خوشه ویستی مروف به رم
بو گشت سوچی ئه م دنیاییه "

معنی شعر : می خواهم نسیمی شوم و"پیام عشق به انسانها" را به همه جای این زمین پهناور ببرم.

 فرزاد کمانگر
بند بیماران عفونی، زندان رجایی شهر کرج
مورخ 8/10/87



The new Internet Explorer® 8 - Faster, safer, easier. Optimized for Yahoo! Get it Now for Free!

__._,_.___
This is a non-political list.
.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ