دولتی خادم مردم است که به مردم دروغ نگوید! حزب توده ایران بدون انسجام سیاست هویت ندارد! سی امین سالگرد انقلاب بهمن 57 عرصه رویارویی دو بینش و دو نگرش نسبت به انقلاب در میان نیروهای خارج از کشور ایران بود. 1- یک نگرش که از آن امروز تنها حزب توده ایران دفاع کرده و میکند آن است که انقلاب ایران انقلابی دمکراتیک، خلقی، ضدامپریالیستی بود که با شرکت تودههای عظیم میلیونی مردم به پیروزی رسید، به حیات سلطنت پوسیده و قرون وسطایی پایان داد، محروم ترین و مطرودترین بخش های جامعه و زحمتکش ترین تودههای خلق را وارد عرصه فعالیت سیاسی و اجتماعی کرد، درهای دنیای نوین را به روی اکثریت عظیم مردان و زنان مذهبی و سنتی جامعه که زیر فشار رژیم شاه و بقای سنتها در کنج نا آگاهی و بی حقوقی دست و پا می زدند باز کرد و جامعه ایران را دستخوش بزرگترین تحول سده اخیر خود ساخت. 2- نگرش دوم نگرشی است که طرفداران بختیار و سلطنت از آن دفاع میکنند. به گفته آنان این انقلاب نتیجه فعالیت "توده بی مغز"، "متوهم"، "ارتجاعی" و روشنفکران بی مغزتری بود که بدنبال این توده افتادند. این انقلاب به مدرنیسم و سکولاریسم در کشور ما پایان داد. جامعه ما را به عقب برگرداند. انقلاب بهمن نه شکوهمند بود و نه دمکراتیک، بلکه اسلامی و ارتجاعی بود. این یک "انقلاب واپسگرایانه" بود که باید در برابر آن ایستادگی میشد، باید به جبهه دفاع از بختیار و سلطنت پیوسته می شد و ...
اعتراض خواهد شد که چنین نیست که جنگ میان دو نگرش تودهایها و سلطنت طلبها باشد. بلکه در این میان مواضع دیگر و میانهای هم وجود دارد که ضمن اینکه مدافع سلطنت نیست به موضعی که حزب توده ایران به انقلاب 57 نگاه می کرد نیز معتقد نیست. میان موضع حزب توده ایران و طرفداران سلطنت یک طیف میانه وجود دارد که امروز از نویسندگان "نامه مردم" گرفته تا جبهه ملی و چریکهای فدایی سابق و راه کارگر و برزگر و کمونیست کارگری و از آن دفاع می کنند و به شکلهای مختلف و زیر پوششهای مختلف از چپ گرفته تا راست معتقد است که انقلاب ایران یا اصلا انقلاب نبود، یا حداکثر یک "قیام" بود، یا آنکه ثمره "توهم" مردم بود، یا در مرحله نخست یک انقلاب خلقی و شکوهمند بود ولی بعد روحانیت به رهبری خمینی رهبری انقلاب را مصادره کرد و آن را دزدید، یا یک انقلاب مردمی بود که خمینی به آن خیانت کرد و آن را به انحراف کشاند و ...
با علم بر همه این ادعاها، ما اعتقاد داریم که میان حزب توده ایران و موضع سلطنت طلب ها موضع میانهای وجود ندارد. هر نوع فاصله گرفتن از یکی، چه بخواهیم و چه نخواهیم، به نزدیکی به دیگری میانجامد. همه آن روشنفکران چپ و چریکهای سابق که اکنون یکی پس از دیگری به مدافع بختیار و سلطنت تبدیل می شوند این راه را یک شبه نپیمودهاند. آنان سی سال برای داشتن یک موضع میانه تلاش کردند و دست آخر سر از سلطنت درآوردند. آنچه این فضا را غبارآلودتر از همیشه کرده، آنست که همین مواضع میانه اکنون بنام حزب توده ایران در نشریه "نامه مردم" بیان می شود و نامه مردم خود سردمدار تبلیغ اینگونه دیدگاهها شده است. عیار این مواضع را همینجا بسنجیم: در بیانیهای که "نامه مردم" بمناسبت سی امین سالگرد انقلاب 57 و در تحلیل این انقلاب منتشر کرده از جمله گفته می شود: «به دلایل معینی، از جمله مواضع انحصارطلبانه و قشری هواداران خمینی و تفرقه و چند دستگی میان نیروهای انقلابی، ملی و آزادیخواه، جبهه متحد خلق ایجاد نگردید...! به گمان ما، انقلاب بهمن به رغم شکست و ناکامی، که علت بنیادین آن را باید در رهبری نیروهای مذهبی به زعامت خمینی جستجو کرد .... در تاکتیک اعمال شده از سوی رهبری وقت، سیاست اعتماد یک جانبه و حمایت از خمینی و هواداران او جای رهنمودهای اصولی پلنوم شانزدهم را گرفت.... حزب ما ضمن اینکه ... تصریح کرد که مبنای حاکمیت خلق است، تمام قوا از آن مردم است و مردم بر مقدرات کشور و مقدرات خود حاکم اند، به اشتباه شخص خمینی را مستثنی کرد...» این جملات، می تواند چنین استنباط شود که همه نیروهای سیاسی که به این یا آن شکل منتقد خمینی بودند حق داشتند و حزب توده ايران گویا اشتباه کرد. ما حتی از چنین استنباطی نیز صرفنظر می کنیم و به اصل مطلب می پردازیم تا نشان بدهیم چگونه می تواند بیگانگی با وقایع روز کشور یک سند حزبی را چنان از وزن و اعتبار ساقط کند که تا مرز یک مقاله سطحی سقوط کند. از جمله نخست آغاز می کنیم: مواضع "انحصارطلبانه و قشری هواداران خمینی" یعنی چه؟ هواداران خمینی 30 میلیون تن از جمعیت 35- 40 میلیونی آن روز ایران بود. همه اینها مواضع انحصارطلبانه و قشری داشتند؟ این 30 میلیون تن آمدند جلوی تشکیل جبهه متحد خلق را گرفتند؟ اصلا جبهه متحد خلق بدون هواداران خمینی معنی داشت؟ اینکه تفرقه نیروهای مترقی مانع از شکل گیری جبهه متحد خلق شد یعنی چه؟ کدام نیروهای مترقی؟ اگر منظور جبهه ملی و راه کارگر است بفرض که این مجموعه 5 درصد هم رای مردم را داشت تکلیف باقی 95 درصد جبهه متحد خلق که طرفدار خمینی بود چه میشد؟ سیاستی که حزب توده ایران مطرح می کرد دارای یک انسجام بود. نمیتوان بدنبال موضع میانهای رفت و یک بخش آن را پذیرفت و یک بخش آن را نفی کرد. جبهه متحد خلق آن را پذیرفت، اما خمینی آن را نفی کرد! جبهه متحد خلق بدون خمینی بی معنی بود. بدون خمینی نه جبههای در کار بود و نه اتحادی و نه خلقی. ما اکنون در قلب مسئله انقلاب قرار داریم. انقلاب عمل خلق است و ما چارهای نداریم جز آنکه موضع خودمان را نسبت به خلقمان روشن کنیم. آیا این خلق و انقلاب آن را قبول داریم یا نداریم؟ در اینجا دو موضع بیشتر وجود ندارد. یکی موضع حزب توده ایران است؛ یعنی این خلق و انقلاب آن را قبول دارد و تا پای جان هم حاضر است بر سر آن بایستد. یا موضع سلطنت طلبان که انقلاب را حاصل فعالیت تودههای متوهم یا بی مغز می داند. سیاست جبهه متحد خلقی که حزب توده ایران مطرح می کرد دقیقا بیان آن موضع نخست بود. برای آنکه این سیاست را بفهمیم به نویسندگان نامه مردم توصیه می کنیم یک بار دیگر مصاحبه زنده یاد نورالدین کیانوری را در شهریور ماه 1361 تحت عنوان "حکم تاریخ به پیش می رود" را بخوانند و بفهمند که انسجام یک سیاست یعنی چه و تا کجاست. چرا جبهه متحد خلق را نمی شود از خلق، یعنی از تودههای هوادار آیتالله خمینی جدا کرد. نورالدین کیانوری در این مصاحبه خطاب به فداییان خلق میگوید: "شما می گویید تا کی منتظر شویم. سه سال است که ما مدام صداقت نشان می دهیم ولی آنها می زنند توی گوش ما، آنها دست ما را لای در می گذارند، ما را اذیت می کنند، این امکان را از ما می گیرند و آن امکان را می گیرند. آخر این که نشد. ما به شما می گوئیم که این یک روند تاریخی است و ما نمی توانیم با خواست خودمان، با بی حوصلگی خودمان آن را تغییر بدهیم. این تجربه تاریخی لازم دارد. تجربه تاریخی هم مثبت و هم منفی و این تجربه اندوزی همرزمان مذهبی ما می تواند گاهی اوقات برای ما مبارزان راستین پیرو مارکسیسم- لنینیسم با روشهای دردناک توام شود و برای خود تجربه اندوزان شکستهای دردآور ببار آورد. همه این احتمالات در مقابل ما قرار دارد. به این ترتیب راهی که ما پیش رو داریم جاده آسفالته نیست. جبهه متحد خلق ما، جبههای است که از یک راه فوق العاده پرتلاطم می گذرد. ما که در این راه حرکت می کنیم باید بدانیم که در این راه ممکن است دچار طوفان های سخت هم بشویم و مسلما پیچ و خم ها، فراز و نشیبها، بیغولههای خطرناک و از آن جمله زندان و چیزهای دیگر در مقابل ما باشد. ولی ما از این راه عبور خواهیم کرد." این یک فکر و یک استراتژی است که دارای یک انسجام است. اگر ما معتقد به جبهه متحد خلق هستیم، این جبهه بدون خلق، یعنی تودههای هوادار خمینی بی معناست. بنابراین اگر زندان هم بیفتیم این بهایی است که برای سیاست خود، برای اندیشه خود، برای اعتقاد خود، برای این اتحاد با خلق می پردازیم. ما می دانیم که این خلق پیرو آیتالله خمینی است، پیرو ایدئولوژی اسلامی است، اما سیاست جبهه متحد خلق یعنی اتحاد با این خلق را با آگاهی بر اینکه این خلق پیرو چه کسی است برگزیده ایم. خلق همین توده مذهبی، همین توده پیرو خمینی با همه درک و شعور و با همه درستیها و اشتباهات، با همه تجربه اندوزیهای مثبت و منفی آن است. جبهه متحد خلق یعنی جبهه متحد با این خلق. خلق را نمی توان از امریکا و اروپا یا کشورهای دیگر وارد کرد و با آن جبهه متحد تشکیل داد. از این استراتژی نمی توان یک بخش، یعنی جبهه متحد خلق را گرفت و بخش دیگر یعنی خلق را حذف کرد. پس استراتژی جبهه متحد خلق یعنی استراتژی اتحاد با خلق هوادار خمینی. اینکه گفته شود این استراتژی بدلیل قشری بودن هواداران خمینی شکست خورد، یعنی اینکه این استراتژی از ابتدا غلط بوده است، یعنی اینکه از ابتدا ما نباید میخواستیم که با توده مردم پیرو آیتالله خمینی متحد شویم. نه اینکه جبهه متحد خلق درست بوده و رهبری حزب آن را خوب اجرا نکرده است. در برابر این فکر، در برابر فکر اتحاد با همین خلق انقلابی واقعا موجود هوادار آیتالله خمینی، فقط یک فکر منسجم دیگر وجود دارد، فکری که مثلا آقای جواد طالعی در دفاع از سلطنت و بختیار اخیرا در نشریه شهروند مطرح کرده است و اتفاقا دقیق هم مطرح کرده است. او با استناد به کتاب یک نویسنده ای می نویسد: «توده مغز ندارد، بلکه تنها دهان است و مشت. دهان برای فریاد کشیدن و کف برلب آوردن، و مشت برای ویران کردن هر آنچه در مسیرش قرار گیرد... در انقلاب بهمن 1357، مثل همه انقلابها، درست از همین خاصیتهای توده سوءاستفاده شد. افراد پراکندهای که تا اندکی پیش از آن، حتی از گوشزد کردن حقوق طبیعی خودشان به یک پاسبان وحشت داشتند، وقتی به هم پیوستند و به توده تبدیل شدند، دیدیم که چه کردند. همه چیز را ویران کردند، هر شعاری که بلندگو به دستان در دهانشان گذاشتند، تکرار کردند و چیزی را هدف قرار دادند، که سمبل وحشت سالیانشان بود: نظام شاهنشاهی ... در تب و تاب انقلاب ایران، نه تنها روحانیتی که در کمین قدرت نشسته بود، حتی احزاب و سازمانهای سیاسی نیز، از همین خاصیت توده استفاده کردند. رهبری سازمانها و احزاب، شعارها، روشهای مبارزه و هدفها را به تودههای سازمانی خود دیکته کردند و آنها را به دنبال خود کشیدند. در واقع، "حفاظ گوشتی"ی امنی که توده ایجاد میکرد، آنها را نیز جذب کرد، تا آنجا که به قول احمد شاملو، بوسه بر دشنه دژخیم خود زدند. چپ، پای بیرق بزرگترین دشمن چپ، یعنی روحانیت شیعه سینه زد و کمک کرد که این قشر به قدرت انحصاری برسد و او را به مسلخ ببرد ... در روز عید فطر، روشن شد که رهبری جنبش را روحانیون قبضه کردهاند و روز به روز روشن تر شد که آنها میروند تا استبداد مذهبی را جایگزین استبداد سلطنتی کنند. اقلیت کوچکی از روشنفکران مستقل و آزادی خواه، همان روز این را فهمید و از تودهای که میرفت تا همه چیز را ویران کند، کناره گرفت. اما اکثریتی بزرگتر، ترجیح داد در دامن امنیت بیمار تودهها بماند، مبادا که زیرا پای این تودهها لگدمال شود.» این سخنان درست نقطه مقابل سخنان نقل شده از نورالدین کیانوری است و علیرغم نادرستی عمیق و بنیادین آن، دارای یک انسجام فوق العاده قوی است. این فکر دنبال موضع میانه ناممکن نمی دود. کسی که از بختیار و سلطنت طرفداری می کند که نمی تواند همزمان از "انقلاب شکوهمند" و "خلق قهرمان" و "جبهه متحد خلق" سخن بگوید. همین انقلاب شکوهمند و همین خلق قهرمان بود که دم بختیار را گرفت و از مملکت بیرون انداخت. پس طرفدار بختیار باید معتقد به "توده بی مغز" باشد که می خواهد "ویران" کند و تا دیروز از پاسبان می ترسیده و اکنون شاه را هم قبول ندارد. روشنفکرانی که با این توده همراه اند در "دامن امنیت بیمار توده" بودند بر "دشنه دژخیم خود بوسه زدند".
میان موضع حزب توده ایران، یعنی "جبهه متحد خلق، یعنی ما می خواهیم با همین توده هوادار خمینی متحد شویم و چارهای جز تجربه اندوزی این توده وجود ندارد و ما تا پای زندان و اعدام خود بدست همین توده هم ایستادهایم" و این موضع که "توده مغز ندارد و باید همان سلطنت برجای می ماند" موضع میانهای وجود ندارد و خواهیم دید چرا و چرا آنها که تصور می کردند از موضع میانهای دفاع می کنند همه سر از دفاع از سلطنت درآوردند و چرا امروز بجایی رسیدهایم که برخی بنام هواداری از "نامه مردم" و بنام نظرات حزب توده ایران در اینجا و آنجا به موضع دفاع از بختیار غلطیده اند. استدلالهای "نامه مردم" را در مواجه با یک سلطنت طلب قدم به قدم دنبال کنیم تا ببینیم چگونه مسئله خلق و جبهه متحد خلق در عمق مسئله انقلاب است و آیا از این مواضع بینابینی سرانجام بختیار و سلطنت بیرون میآید یا نه. نامه مردم می نویسد جبهه متحد خلق بدلیل مواضع انحصار طلبانه و قشری هواداران خمینی پا نگرفت و انقلاب بدلیل "رهبری نیروهای مذهبی به زعامت خمینی" شکست خورد. اولین سوالی که سلطنت طلب از نویسنده نامه مردم مطرح می کند آنست که آیا "این مواضع قشری و انحصارطلبانه هوادران خمینی" پس از پیروزی انقلاب، یعنی پس از سرنگونی سلطنت بوجود آمد یا پیش از آن هم وجود داشت؟ شما به دو خمینی معتقدید یا به یک خمینی؟ اگر یک خمینی بوده است چرا مواضع او پس از سرنگونی سلطنت می شود انحصارطلبانه و قشری، اما قبل از آن می شود مترقی و انقلابی؟ پس این خمینی با همان مواضع قشری و انحصارطلبانه سلطنت را سرنگون کرد. یعنی مخالفت او با سلطنت از موضع قشری و ارتجاعی بود و در نتیجه تودهای که دنبال خمینی راه افتاد همان "توده بی مغز" و روشنفکران بی مغزتر از تودهای بودند که جانب یک روحانی قشری را گرفتند. به این ترتیب تکلیف عقل توده ای ها نیز در اینجا روشن می شود. اما اگر دو خمینی وجود دارد، این گسست میان خمینی اول و دوم اولا چه زمانی اتفاق افتاد؟ حتما از نظر تودهایها در سال 1362 و زمانی که آنان به زندان افتادند و از نظر مجاهدین از سال 60 آن موقع که آنان قیام مسلحانه کردند و از نظر بنی صدر هنگامی که از رئیس جمهوری برکنار شد و از نظر بازرگان در سال 58 و زمانی که او استعفا داد و از نظر چریک های فدائی خلق از اسفند 57 و شروع جنگ در ترکمن صحرا. در اینصورت چرا بیست روز عقب تر نرویم و نرسیم به همان 22 بهمن 57؟ بنابراین خمینی تغییری نکرده است. این شما تودهایها و بقیه چپها بودید که او را نشناختید و زیر علم او و توده بیمغزی که دنبال او به راه افتاده بود سینه زدید. بفرض که خمینی دو تا بود و یک خمینی "مترقی" قبل از سرنگونی سلطنت داریم و یک خمینی "قشری" پس از سرنگونی سلطنت. اینکه "خلق قهرمان" دنبال خمینی اول رفتند هم درست. اما چرا دنبال خمینی دوم رفتند؟ خلق قهرمان از چه زمانی دنبال خمینی دوم رفت و به "توده بی مغز" تبدیل شد؟ پس اگر توده می تواند بی مغز باشد و دنبال یک آدم قشری و ارتجاعی پس از انقلاب برود، چرا نتواند از همان قبل از انقلاب بی مغز بوده باشد. پس این شما تودهایها و دیگر چپها بودید که بی مغزی توده را نفهمیدید و دنبال آن به راه افتادید و اکنون هم نمی خواهید به آن اقرار کنید. همانطور که مشاهده می شود، آن روندی که برخی چریکهای فدایی سابق طی کردند و اکنون سلطنت طلب شدهاند از درون همین بحث ها و همین تناقضات و همین تلاش برای پیدا کردن یک موضع میانه گذشته و سلطنت طلبها توانستند آنها را بتدریج از نظر ایدئولوژیک و فکری در بیخ دیوار بگذارند. سرنوشت مواضع "نامه مردم" هم جز این نخواهد بود.
خمینی و خلق گفتیم میان موضع حزب توده ایران و موضع سلطنت، میان اعتقاد به اتحاد با همین خلق، با همه نقاط مثبت و منفی آن، با همه اشتباهات و درست اندیشیهای آن و اعتقاد به توده بیمغز و متوهمی که یک انقلاب ارتجاعی کرده، موضع میانهای وجود ندارد. اما باز هم تلاش کنیم از دری دیگر و از جای دیگر شاید موضع میانهای پیدا شود. مثلا میشود استدلال کرد که منظور از "هواداران خمینی" توده مردم نیست، بلکه اطرافیان خمینی یا مثلا همان خط امامی هاست. سلطنت طلب از ما سوال می کند بالاخره توده مردم هوادار خمینی بودند یا نبودند؟ اگر نبودند پس مشکل شما در اتحاد با توده مردم در کجا بود؟ توده مردمی که قشری و انحصار طلب نبودند، مشکلی هم در اتحاد با آنان وجود نداشت، پس چرا نتوانستید با آنان متحد شوید؟ و اگر توده مردم هوادار خمینی بودند، پس آنان نیز قشری و انحصار طلب بودند یا از یک قشری و انحصار طلب تبعیت و پیروی میکردند. پس چرا وقتی ما می گوییم توده بی مغز دنبال خمینی راه افتاد و انقلاب کرد، نمی پذیرید؟ تنها راه فرار از مخمصه خود ساخته جز این نیست که گفته شود توده مردم قشری و انحصار طلب نبود، اما خمینی آنان را فریب داد. اما سلطنت طلب دست بردار نخواهد بود. اگر خمینی توانست توده مردم را فریب دهد، چرا فقط این کار را پس از انقلاب کرد؟ آیا او در همان زمان سرنگونی سلطنت هم توده مردم را فریب نداده بود؟ این خلق قهرمان که انقلاب شکوهمند را انجام داد چگونه به خلقی تبدیل شد که بعد از انقلاب فریب خمینی را خورد؟ آیا این توده بدلیل بی مغزی و توهمش نبود که فریب خمینی را، نه فقط بعد از انقلاب، بلکه در حین انقلاب و در همان زمان سرنگونی سلطنت خورد؟ و آیا روشنفکران چپ با قرار گرفتن در پشت سر خمینی بر ضد سلطنت خود فریب نخوردند و شریک فریب خوردن مردم نشدند؟ "نامه مردم" می نویسد انقلاب ایران بدلیل "زعامت و رهبری خمینی" منحرف شد و شکست خورد. سلطنت طلب فورا سوال می کند خمینی یک تنه و یک نفره انقلاب را شکست داد؟ این چه انقلاب شکوهمندی بود که یک نفر توانست آن را منحرف کند و به شکست بکشاند؟ پس خلق قهرمان این وسط کجا بود؟ چرا جلوی او را نگرفت که "انقلاب شکوهمند" را به شکست نکشاند؟ پس حق با ما نیست که این همان توده بی مغز و روشنفکران چپ بی مغزتری بودند که دنبال خمینی راه افتادند و شاه را سرنگون کردند و بعد هم خود قربانی خود خمینی شدند؟ چنانکه می بینیم میان موضع حزب توده ایران، یعنی جبهه متحد خلق با همین خلقی که انقلاب کرده و رهبری خمینی را پذیرفته و ایستادن بر سر این اتحاد حتی تا پای زندان و شکنجه و اعدام آنگونه نورالدین کیانوری می فهمید و بیان می کرد و موضع سلطنت یعنی توده بی مغز و روشنفکران بی مغزتری که دنبال خمینی به راه افتادند موضع میانی وجود ندارد. عقب نشینی از یکی، یعنی رفتن به سوی دیگری و دلیل این امر هم کاملا روشن است: خمینی را همچون رهبر انقلاب 57 از انقلاب و از خلقی که انقلاب کرد نمی توان جدا کرد، مگر در عالم ذهن. در شرایط انقلاب ایران، جبهه متحد خلق را فقط در عالم ذهن بود که می شد بدون خمینی تشکیل داد. هیچ موضع میانهای وجود ندارد که بتوان خلق را و انقلاب خلق را و جبهه متحد با این خلق را پذیرفت و خمینی را بعنوان رهبر این خلق، از آن کنار گذاشت. نامه مردم می نویسد که رهبری حزب توده ایران گویا به اشتباه خمینی را استثنا کرد. رهبری حزب توده ایران آیتالله خمینی را استثنا نکرد، آیتالله خمینی استثنا بود. استثنا بودن وی دقیقا بدلیل موقعیت او بعنوان رهبر انقلاب و شخص مورد اعتماد تودههای میلیونی بود. احترامی که حزب به آیتالله خمینی می گذاشت احترامی بود که به خلق ما و به انقلاب او می گذاشت. حزب توده ایران به آیتالله خمینی احترام می گذاشت و او را استثنا می دانست زیرا معتقد نبود خلقی که پیرو خمینی است "توده بی مغز" است. حزب توده ایران نمی توانست نسبت به انقلاب خلق خود و رهبر آن موضعی جز این داشته باشد مگر به بهای از دست دادن ماهیت انقلابی خود. تردید نیست که رهبری حزب توده ایران، کارگران و روشنفکران و زنان و مردان تودهای در جریان انقلاب ایران در موقعیتی بسیار دردناک قرار داشتند. آنان از انقلابی دفاع می کردند، برای انقلابی حتی خون خود را می دانند که توده مردمی که این انقلاب عظیم را انجام داده بود نقش آنان را در انقلاب درک نمی کرد و به رسمیت نمی شناخت. اما آیا همین کافی بود برای آنکه بر روی این انقلاب خط بطلان کشیده شود و این توده فقط به همین گناه "بی مغز" شناخته شوند؟ آیا این وضع دردناک را بسیاری از انقلابیون و کمونیستها پیش از ما تجربه نکرده بودند؟ و همین امروز تجربه نمی کنند؟ بیش از هشتاد سال است که کمونیستها در اروپا و دیگر کشورهای جهان حاضر نشدند و نمی شوند برای جمع کردن رای، به مردم خود دروغ بگویند و عوامفریبی کنند. آنان، مردم را به خاطر اینکه به کمونیستها رای نمیدهند "توده بی مغز" نمی دانند. آنان روی شعور و آگاهی خلق خود حساب می کنند ولو اینکه این روند آگاهی برای رسیدن به نقطه اتحاد و اعتقاد به برنامه کمونیستها دههها طول کشد. و آیا موقعیت دردناک زندانیان تودهای در زندان جمهوری اسلامی از همین نوع نبود؟ آنان در زندان خلقی بودند که نمی خواستند در برابرش قرار گیرند، نمی خواستند محکومش کنند و آنها نمی خواستند با او متحد شوند. اشتباه نباید کرد. ما فقط در زندان خمینی نبودیم. خمینی، همانطور که امروز شواهد و اسناد نشان داده، شاید از میان حکومتیان جمهوری اسلامی آخرین کسی بود که می خواست تودهایها را در زندان ببیند. ولی ما در زندان ذهن یک مردمی بودیم که بار پنجاه سال تبلیغات شاهنشاهی و ارتجاعی را با خود حمل می کردند و حوادث و چپ نماییهای پس از انقلاب آنان را بیش از پیش به نیروهای چپ بدبین کرده بود. جبهه متحد خلق ما در این شرایط، در آنسوی زندان ها و شکنجهها می توانست تحقق پیدا کند. اینکه گفته شود خمینی اشتباه کرد، حتی اشتباهات بزرگ کرد، همانند مردمی که دنبال و هوادار او بودند یک مسئله است، اینکه گفته شود خمینی و هواداران او قشری و انحصار طلب بودند مسئلهای به کلی دیگر. در حالت اول ما یک خلق انقلابی داریم که اشتباه هم می تواند کرده باشد و تجربه اندوزی کرده باشد، در حالت دوم ما با یک انقلاب ارتجاعی و یک توده بی مغز سر و کار داریم. موضع حزب توده ایران نسبت به آیتالله خمینی موضع اول است نه دوم. ما بر اشتباهات خمینی سرپوش نمی گذاریم، اما هرگز موضع او را و ماهیت او را با حجتیه و ارتجاع مذهبی مخلوط نمی کنیم. به همان شکل که بر اشتباهات مردم مان چشم نمی بندیم، اما هرگز آنان را توده بی مغز، توده متوهم و انقلاب آنان را انقلاب ارتجاعی نمی دانیم. گفتن اینکه خمینی قشری و ارتجاعی بود توهین به مردم ما، به روشنفکران ما و توهین به خود ما و شعور ماست. این که سلطنت طلبها به مردم ما و روشنفکران کشور ما چنین توهینی کنند وظیفهاشان را انجام می دهند. این که تازه سلطنت طلب شدهها هم به خود اینگونه توهین می کنند به خودشان مربوط است ولی ما هرگز به مردم مان و به خودمان چنین توهینی نمی کنیم. ما افتخار می کنیم که به این مردم تعلق داریم و در انقلاب آنان، در کنار آنان، دوشادوش آنان و پیشاپیش آنان مبارزه کرده ایم. افتخار می کنیم که همراه آنان بوده ایم، هم درک آنان بودهایم و همه توان خود را برای پیشبرد انقلاب، برای آنکه بخش هر چه بیشتری از مردم ما از دستاوردهای آن، از آزادی و عدالت بهرهمند شوند بکار گرفته ایم. این موضع تاریخی حزب توده ایران است که باید از آن دفاع کرد نه آنکه سیاستی را نفهمیده و درک نکرده به باد نقد بگیریم و سلاح بختیارها و سلطنت طلب ها را تیزتر کنیم.
نشستن میان دو صندلی در عرصه سیاسی همین تلاش نامه مردم برای داشتن یک موضع میانی است که در سیاست روزمره هم به صورت اعوجاجات مکرر خود را نشان می دهد. از یکسو سخن گفتن از "ارتجاع حاکم"، "طرد ولایت فقیه"، از اینکه در چارجوب رژیم ولایت فقیه اصلاحات امکان پذیر نیست، انتخابات آزاد ناممکن است، و از سوی دیگر شرکت در انتخابات و رای دادن به این یا آن نامزد انتخاباتی! یا اعلام تحریم انتخابات دوم خرداد 1376 و یک هفته بعد سخن گفتن از اینکه مردم با شرکت در انتخابات بزرگترین ضربه را به رژیم زدند! نامه مردم فکر می کند در همه جا مثل تاریخ حزب و تحلیل انقلاب می شود موضع میانی گرفت و بر روی دو صندلی نشست. کسی که می گوید اصلاحات در چارچوب ولایت فقیه ناممکن است چارهای ندارد جز آنکه بگوید این "تودههای بی مغز" و متوهم بود که به دنبال خاتمی راه افتاد همانطور که دیروز دنبال خمینی راه افتاد. نامه مردم بدون آنکه به ضرورت انسجام سیاست خود فکر کند، به این فکر می کند که چگونه هم یک پا در اپوزیسیون طرفدار سرنگونی داشته باشد و یک پا در وسط شورای نگهبان و انتخابات زیر نظر او. اما سیاستی که انسجام ندارد دستخوش حوادث است. امروز انتخابات را تحریم می کند. فردا از اینکه مردم قهرمان در انتخابات شرکت کردند ابراز خرسندی می کند. پس فردا دوباره از آنکه اصلاحاتی که تا دیروز می گفت ناممکن بوده چرا انجام نشده شکایت می کند. دوباره اگر دید اوضاع خراب است به صف تحریم میپیوندد. اگر حدس زد مردم شرکت خواهند کرد طرفدار شرکت می شود. بجای آنکه راهبر و پیشروی حوادث باشد دنباله رو حوادث و مردم است. بنابراین، همانطور که در مورد انقلاب و تاریخ حزب نمی توان موضع میانی داشت، در مورد سیاست روز هم چنین موضعی ممکن نیست. باید تکلیف خود را با حزب، با انقلاب، با سیاست روز روشن کرد. نمی توان یک پای خود را وسط حزب توده ایران گذاشت و مدعی رهبری آن بود، پای دیگر را بر بساط ضد تودهای ترین افراد و سیاست بازها پهن کرد، و با آنان علیه رهبران و قهرمانان حزب همراه شد و در برابر هر تلاشی برای احیای سنن و مشی توده ای ایستاد و آن را تخطئه و تخریب کرد. نمی توان یک پا را وسط انقلاب گذاشت و از خلق آگاه انقلابی سخن گفت، پای دیگر را در پیش منبر تفسیر سلطنت طلبها از خمینی قرار داد. نمی توان یک پای را در حلقه طرفداران بختیار و راه کارگر گذاشته و از ارتجاع حاکم و اینکه در رژیم ولایت فقیه هیچ کار نمی شود کرد سخن گفت، پای دیگر را در حوزه انتخاباتی قرار داد که توسط شورای نگهبان همین ولی فقیه و همین رژیم ولایت فقیه برگزار می شود و شرکت در آن را توصیه می کند. این همان اپورتونیسمی است که بی ایمانی را همراه خود می آورد. بحرانی که اکنون وجود دارد و بصورت پنجه کشیدن به چهره راه توده خود را نشان می دهد حاصل دیروز و پریروز نیست. ادامه 20 سال پافشاری بر سیاست نشستن میان دو صندلی است که امروز خود را نشان می دهد. می توان واقعا به اینکه در چارچوب رژیم ولایت فقیه اصلاحات امکان پذیر نیست ایمان داشت و در عین حال ایمان داشت به اینکه باید در انتخابات هم شرکت کرد و رای داد؟ می توان خود را مدعی رهبری حزب توده ایران دانست و بعد تاریخ آن را تحریف کرد؟ از زدن تهمت خجالت نکشید؟ هر تودهای را که مبارزه و فعالیت می کند جاسوس، دزد، خائن نامید؟ اینهاست مسایلی که در سی امین سالگرد انقلاب باید بدان فکر کرد، نه آن جملاتی که نامه مردم تحت عنوان تحلیل تاریخ حزب تحویل مردم ما داده است. http://www.rahetudeh.com/rahetude/Sarmaghaleh-vasat/HTML/2009/mars/sarmaghaleh-09-03.html اين دولت به حمايت مردم پشت گرم است http://www.newsecularism.com/
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر