کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

[farsibooks] پاسخ كوبنده به مقاله روزنامه ايران

 

مقاله روزنامه ايران درباره نامه دكتر سروش Ùˆ پاسخ زيبا Ùˆ كوبنده ÙŠÙƒ نويسنده به آن: 

نامه روزنامه ايران به سروش: راه رفتن مرد مرده

روزنامه ايران به قلم عليرضا شفاه نوشت:

خوشم آمد به هوشت كه هنوز هم كه هنوز است نمي‌روي زير بار اينكه آنچه مي‌خواهي غير از آن چيزي است كه دينداران و مؤمنان مي‌خواهند. چنان گلوي قلمت را صاف مي‌كني و شق و رق مي‌نويسي كه بندگان خدا خيال مي‌كنند نسخه ايراني پاپر- حضرت آقاي سروش- واقع‌الامر پي مدينة‌النبي (و نه جامعه مدني) است و خب خودت مي‌گويي «جامعه اخلاقي» و چه اسم خوبي هم! بخصوص اگر به مرحمت سر و صداهاي اين ده ــ بيست ساله، پاپر خوانده باشيم و درست و درمان خوانده باشيمش، مي‌فهميم منظورت چيست. بايد در مايه‌هاي كانونشناليسم پاپر باشد آنجا كه «هنجارها» بنياد «وقايع»اند و نه برعكس!

اين يكي از آموزه‌هاي پاپر نيست، همه آموزه‌هاي پاپر است: ميان تجربه‌ها و گزاره‌ها فاصله‌اي است كه پر نمي‌شود. «دليل صدق هر گزاره، خود بايد گزاره باشد. پس معلوم نشد كه حسيات كجا به گزاره‌ها پيوند مي‌خورد» (منطق اكتشاف علمي، 1384، علمي- فرهنگي، صفحه159).
تجربه بنياد محكم باورهاي ما نيست. به جاي آن باورهاي ما بر گزاره هاي هنجاري ايستاده است. تجلي اجتماعي اين معنا، تقدم قرارداد اهالي اجتماع بر باورهايشان است و پاپر مي‌گويد اين باورها همان «علم عيني» است: «پذيرش گزاره‌هاي پايه، منوط به توافق يا عزم عالمان به قبول آنهاست» (همان، صفحه135) «پذيرفتن و كافي شمردن وخرسند بودن به گزاره‌هاي پايه معلول دريافت هاي ما- بويژه دريافت‌هاي دروني ما- است.

ولي ما اين دريافت‌ها را دليل صدق گزاره‌هاي پايه نخواهيم گرفت. دريافت‌ها انگيزه رد و قبول گزاره‌ها هستند» (همان). به عقيده من نسخه(هاي) ايراني پاپر نهان روشي ويژه‌اي در طرح افكار خود بروز داده‌اند كه تنها با اهداف سياسي (و نه فلسفي‌شان) هماهنگ بوده، برخي از افكارت را صريح مي‌گويي وبرخي را مضمر و حتي گاهي لازم است در اين باره از حد بگذراني. مثلاً همين بدگويي از پرداختن به انگيزه‌ها به جاي نقد محتواي كلام كه ديگر از «كفر ابليس» مشهورتر شده را در نظر بگيريد. يا انتقاد از ايدئولوژي را؛ در هر دو مورد- حضرت استاد!- طوري سخن رانده‌ايد كه گويي ايدئولوژي و انديشيدن در حوزه انگيزه‌ها و «اهداف» بد است و در عالم مورد اشاره خاتم‌الفلاسفه هيچ كس مبتني بر انگيزه و هدف و ايدئولوژي سخن نمي‌گويد و عمل نمي‌كند. اگر اينها را از سر صدق گفتي و خيال مي‌كني كه حضرت پاپر حسيات را به گزاره‌هاي پايه مربوط كرده و اينها را بنياد «علم عيني» گذارده كه رجوعتان مي‌دهم دوباره نگاهي به پاورقي صفحه 49منطق اكتشاف علمي بياندازيد: «البته در اسم‌گذاري مناقشه نيست. هنگامي كه اسم تازه «گزاره پايه» را وضع كردم، قصدم فقط آوردن لغتي بود كه معناي «گزاره ادراكي» را تداعي نكند. مايه تأسف است كه ديگران به سرعت آن را برگرفتند و دقيقاً براي القاي همان معنايي به كار بردند كه من از آن پرهيز داشتم.»


اما گمان نكنم قلم شما چندان روي سهو بچرخد. شما مي‌دانيد كه پاپر به حضور پررنگ هنجارها وايدئولوژي‌ها در هر معرفتي و در عمل انساني ما تأكيد مؤكد داشت و حتي محتواي علم را تابع «هدفي» مي‌دانست كه جامعه عالمان برمي‌گزيند.

شما بهتر از هر كسي مي‌دانيد كه پاپر در دوره‌اي حتي گفت‌وگو ميان آدم‌هاي با اهداف و اغراض متفاوت را ممكن نمي‌دانست. از اين صريح‌تر؟: «بي‌پرده مي‌گويم كه در تنظيم پيشنهادهاي ياد شده، در كنه ضمير خويش از بعضي داوريهاي ارزشي، متأثر بوده‌ام و جانب برخي مرحجات را نگه داشته‌ام» (همان، صفحه 52 و 53) و يا اين فقره: «بحث و گفت‌وگوي معقول بر سر چنين مسائلي فقط در ميان كساني بايد برود كه اهدافي مشترك داشته باشند. انتخاب آن اهداف در تحليل آخر منوط به تصميم و توافق است و به صرف احتجاج عقلاني حاصل نمي‌شود.» (همان، صفحه52)

نهان روشي شما تنها راهي است كه خود را با آن خالي از داوري‌هاي ارزشي Ùˆ حق مطلق Ùˆ مطلق حق جلوه دهيد Ùˆ علي‌رغم سخن گفتن از تفكر انتقادي هر مخالفي را فاشيست Ùˆ ديكتاتور Ùˆ علم ناشناس Ùˆ نادان خطاب كنيد. به علاوه با همين نهان روشي است كه افكار خود را هماهنگ با ايمان جا‌مي‌زنيد. در حالي كه نهايت Ùˆ نقطه ثقل افكار مراد شما â€" جناب خاتم‌الفلاسفه، كارل ريموند پاپر را مي‌گويم â€" قراردادگرايي Ùˆ در خوش‌بينانه‌ترين حالت «تفكر انتقادي» Ùˆ تقابل با جزميت است. آري از جهتي سخن شما دروغ نيست Ùˆ با دستگاه فكري پاپر هم سازگار است. همانگونه كه خود پاپر هم به ما مي‌آموزد اين ايمان به ارزش‌ها Ùˆ اعتقاد به هنجارهاست كه پايه باورها Ùˆ واقعيات علمي Ùˆ اجتماعي Ùˆ... را مي‌گذارد. پس بايد لااقل معلوم كرد ايماني كه شما مي‌گوييد، ايمان به چيست؟ ايمان به سكولاريته Ùˆ آزادي به معناي مدرن آن يا ايمان به خدا به معنايي كه محمد(ص) هزار Ùˆ چهار صد سال پيش از آن سخن گفت؟
شما به واسطه اين نهان روشي آدم‌هاي زيادي را فريفته‌ايد. آدم‌هايي كه گمان مي‌كردند با پيروي از اين افكار شما سر از دعاي سحر درمي‌آورند اما به كار ديگر افتادند و اين توهم من نيست برخي از اين آدم‌ها را من مي‌شناسم و با برخي از آنها هم دوست و رفيق بوده و هستم و اگر خواستيد محض نمونه مي‌توانم ليستي از اسامي افرادي كه چنين شدند برايتان ارسال كنم!


شما كار خود را كرده‌ايد و تا اندازه زيادي الهام‌بخش دوره جنيني سكولاريته ايراني بوده‌ايد. اكنون اين جريان دندان درآورده و نيازش از شير سينه‌هاي افكار شما برطرف شده است. اما شما مانند مادري كه پس از استقلال فرزندانش احساس بيهودگي مي‌كند، دست از سر اين طفل برنمي‌داريد. مي‌خواهم پيامي را كه سالياني نه چندان دور چند تا از رفقاي سكولار و در عين حال فرهيخته‌ام به گوش من خواندند، به گوش شما هم بخوانم: «سروش ديگر تمام شده». اين واقعيت تلخي است كه شما آن را بهتر از هر كس مي‌دانيد و اگر نمي‌دانيد به شما بگويم كه در ميان دوست و دشمنتان جمله معروفي است. تقريباً مي‌توانم به شما اطمينان بدهم كه هيچ روشنفكر سابقه‌داري ديگر نمي‌تواند از افادات و آموزه‌هاي فلسفي جنابعالي نشاطي بگيرد.

آموزه‌هاي شما براي جريان سكولار همان قدر خالي از برانگيختگي فكري شده (كاري به هيجانات سياسي و ادبي نوشته‌هايتان ندارم) كه مقالات مذهبي دهه شصت‌تان براي«امت شهيدپرور». حتي ديگر انگيزه‌اي براي بنيادگراها نمانده تا به كتاب قبض و بسط تئوريك، «ناسزا» بگويند.

به محض آنكه مجتهد شبستري در نشريه مرحوم مدرسه چيزهايي فلسفيâ€" كلامي در باب وحي Ùˆ قرآن گفت كه جنجالي آفريد Ùˆ نام او را بر سر زبان‌ها انداخت، شما بلافاصله با خبرنگار هلندي گفت‌وگو كرديد Ùˆ حرف‌هاي مشابهي (بدون ذكر مقدمات فلسفي â€" كلامي!) گفتيد كه از قافله عقب نمانيد. قبل‌ترش هم كه به اعتقادات مردمان درباره «مهدي(عج)» آويخته بوديد Ùˆ بعدتر هم كه فضاي سياسي آماده جنجال شد، خود را طرفدار كانديداتوري «كروبي» كرديد (كه موضعي عجيب باشد!) Ùˆ بعد هم به نظريه ولايت فقيه ناسزا گفتيد Ùˆ حالا هم... آنچه شما از دست داده‌ايد â€" حضرت استاد! â€" با جنجال برنمي‌گردد. «شما ديگر آموزگار هيچ كس نيستيد، هرچند كه براي فراموش نشدن داريد خود را به فرمانده چريك‌ها تبديل مي‌كنيد

 

 

 

 

جناب آقاي عليرضا شفاه! زبان گوياي روزنامه دولتي ايران!

خوشم آمد از هوش شما كه هنوز هم كه هنوز هست براي ما Ùˆ خودتان Ùˆ دنيا معلوم نكرده ايد مرادتان از "ديندار Ùˆ مومن" Ú†Ù‡ بوده Ùˆ هست تا لااقل وقتي كه بيتابي  را تاب نمي آوريم Ùˆ قلم در دست مي گيريم Ùˆ مي نويسيم تكليفمان با بار سنگين واژه ها معلوم باشد تا بازيچگان وسست عنصران را توانايي اين نباشد كه با ذكر هر بسم الله ØŒ چاقوي تيز به گريبان اهل قلم بگذارند Ùˆ هيهات جدايي سره از ناسره سر بدهند.

آقاي عزيز! اگر قرار باشد دينداري به رسم و شيوه شما و امثال شما باشد كه تيغ بر گلوي عدالت مي گذاريد و علي علي گويان شمشير بر فرق علي مي كوبيد همان بهتر كه راه ما از مبداء ، از راه كج عاقبت به شر شما جدا باشد. شمايي كه چشم بر حقيقت بسته ايد و قلم را جز با سر و صداي دلفريب سكه هاي زر و زور و تزوير به جنبش وانمي داريد چه شد كه ناگهان ، آسيمه سر و هراسان به فكر بچه هاي بي سرو سامان سكولار اين سرزمين افتاده ايد؟ و پاهاي جسارت را فراتر از گليم شرافت نهاده، مادر آنان را به سخره ميگيريد؟ سروش چه مادر دوره جنيني سكولاريته ايراني باشد چه فيلسوف و خالق جامعه اخلاقي ، ما نه ديوار حرمتش را ميشكنيم و نه به كسي اجازه ميدهيم اينگونه بديها در حق اهالي انديشه كند. شما يادتان رفته كه با يك جامعه ايراني سرو كار داريد ؟ ما ساليان سال هم كه بگذرد و غبار غربت بر تار و پود تنمان بنشيند و صورتگر ايام از ما " آن ديگري" بتراشد و بر سر در دنيا بنشاند ، باز هرچه باشيم و هر كجا باشيم محتاج دامان مادريم و در بند خاك وطن."محتاج دامان مادر"، نه براي تن سپردن و آن ديگري شدن كه تمام عمر، خود خود خوديم و با همه ايم. با پدر، با مادر، با همكلاسي، همسايه، نانواي محله، كفاش سر كوچه...

آقاي عزيز! زنده را مرده جلوه دادن Ùˆ مرده را زنده جلوه دادن براي امثال شما كار سختي نيست كه اي بس اين چند ماه را در خيال خام خود صحنه آراييها كرده ايد Ùˆ جانها گرفته ايد Ùˆ زندگيها ستانده ايد.اما اين گناه شما نيست كه گناه جلوه هاي  جنون افكن اين عجوز هزار داماد است كه قدرت ها مي آيند Ùˆ مي سازند Ùˆ مي كوبند  Ùˆ فكر ميكنند كه مي مانند. اما خيلي زود ØŒ خيلي زودتر از پايان پاسخگوييهاي مضحك شما Ùˆ دوستان مجيز گويتان، مي افتند Ùˆ كوبيده مي شوند Ùˆ از بين مي روند Ùˆ مي روند. حالا چرا آنهايي كه ادعاي " مي دانم، مي دانم" شان گوش فلك را كر نموده Ùˆ تمام عمر به منبر وعظ Ùˆ خطابه مي نشينند Ùˆ مي برند Ùˆ مي دوزند Ùˆ به زور، بر تن خلق الله مي كنند ØŒ وقتي به كار دنيا خيره ميشوند Ùˆ تاريخ مي خوانند به خود نمي آيند وهمچون ناصر خسرو قبادياني يكشبه ØŒ به نعره از خواب غفلت بر نمي خيزند؟!!! ....الله اعلم!

همانا خداوند اگر بخواهد، قومي را به گمراهي فرو خواهد برد...

حالا كه حرف به اينجا كشيده بگذاريد بگويم شما نيز كار خود را كرده ايد. حالا بهتر است پولهايتان را بگيريد Ùˆ برويد بنشينيد سر بساط نابخرديتان  Ùˆ سخن كوتاه كنيد كه به مذاق اهل دل ØŒ نه سكولارگفتنتان خوش مي آيد نه ديندار گفتنتان. ما به دنبال آن چيزي هستيم كه Ú†Ù‡ مدينه النبي با شد Ú†Ù‡ اتوپيا ØŒ توي آن به خاطر گفتن از حق، جان انسانها را نمي ستانند Ùˆ به ضرب زور، انسان مختار را وادار به اعترافات دلخراش آن چناني بر عليه خود نمي كنند. سروش يا شريعتي يا سارتر... براي شما Ú†Ù‡ فرق ميكند؟ براي شما كه قرار است دو جمله از فقه اسلامي سر هم كنيد Ùˆ روي منبرهاي مدرنتان تحويل مردم بدهيد؟!!! تمام هم Ùˆ غم شما اين است كه آب رفته را به جوي بازگردانيد Ùˆ منكر اين همه سرداري كه بر سر دارند، دل به سپاه چوبين خودفروخته تان خوش كنيد Ùˆ تمام هم Ùˆ غم ما اين است كه بنشينيم Ùˆ با سكوت به رفتن آب Ùˆ آبرويتان چشم بدوزيم Ùˆ لبخند بر لب به درگاه خدايي سجده كنيم كه اگر Ú†Ù‡ ناديدني است اما همه چيز را خوب ميبيند . او خودش خوب مي داند گريبان ستمكاران را كجا Ùˆ چگونه بگيرد كه در اوج لذت باشند Ùˆ مسخر جو چندش آور قدرت...

اگر نوشته آتشين Ùˆ چشم نواز سروش آن چنان برايتان تلخ بود Ùˆ سنگين كه به راه رفتن مرد مرده تشبيهش مي كنيد پس ما Ú†Ù‡ سرافرازيم كه مردگاني  اين چنيني با خود داريم كه چند خط â€" خالي از برانگيختگي؟؟؟- از آنان  اين چنين كوبنده Ùˆ رعد آسا بر سر حاكمان ظلم فرود مي آيد Ùˆ به خشم مي داردشان كه حكم ارتداد برايش صادر ميكنند Ùˆ براي ريختن خونش مدالهاي شجاعت Ùˆ ديانت وعده مي دهند.

آقاي عزيز! حالا كوله بارتان را جمع كنيد Ùˆ برويد كه ما- مردم سبزپوش خيابانهاي تهران، ايران، دنيا ( ديندار يا سكولار) â€" نه مانند شما فرزند خواره ايم نه پستان مادر را پس از مكيدن Ùˆ خون به دلش كردن ØŒ گاز خواهيم گرفت. همه ÙŠ آناني كه در مسير سبز آزادي گام برداشته اند Ùˆ بر ميدارند همراه Ùˆ هم گام Ùˆ همصدا با مايند. سروش يا آهنگران فرقي نميكند. همه ÙŠ قشنگيش به اين است كه ناحق را ببيني Ùˆ خاموش نباشي Ùˆ با تمام يا خته هايت آزادي را فرياد بزني. همه ÙŠ عظمتش به اين است كه بلنداي كاخ ستم را ببيني  Ùˆ حقيرش بشماري  Ùˆ دل به منكر نبندي.

مي دانيد آقا! همه ي شكوهش به اين است كه قلم هاي سروش من يا شما بلغزد يا نلغزد، وعده داده شده به پيروزي، به نصر، به آمدن حق...

جاء الحق و ذهق الباطل، كان باطل ذهوقا...

ما كه بر مدار تفكر و تكامل سرگردانيم و "هوهو" كنان به نبرد نابرابريها و نابخرديها مي رويم، واي به حال گمراهاني كه حق پيش رويشان است و خود را به بيراهه مي زنند.

واي به حال گمراهاني كه دل به قصرها و قيصرها مي بندند و خود را فريب مي دهند.

واي به حال گمراهاني كه دروغ مي نويسند و دورغ مي گويند و دروغ مي خوانند.

واي به حال گمراهان...

واي به حال گمراهان...

واي به حال گمراهان...

 

 

__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Give Back

Yahoo! for Good

Get inspired

by a good cause.

Y! Toolbar

Get it Free!

easy 1-click access

to your groups.

Yahoo! Groups

Start a group

in 3 easy steps.

Connect with others.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ