Do you have some evidence that she is lying, or you are just assuming that the
story is not true?
Please produce your evidence, if you have any.
آیا شما مدرک و یا سندی دارید که این خانم دروغ میگوید یا فقط فرض و تصور شما چنین است.
خواهشمندم سند یا مدرک خود را نشان دهید و اگر ندارید تهمت نزنید . سخن شما برای من
قانع کننده نبود .
با سپاس
اسکندر
On Fri 03/13/09 1:46 AM , ali allah darvishalli@ yahoo.co. in sent:
> من با اینکه مخالف جمهوری اسلامی
> هستم و این نظام را اشعالگر و آدم کش می
> دانم نوشته های این خانم بهایی را در
> مورد رفتار معلمان و مدیر مدرسه باور
> نمی کنم . به نظر می رسد بهایی یان برای
> مظلوم جلوه دادن خود به داستان پردازی
> پرداخته اند همانگونه که در زمان کودکی
> ما مسلمانان یهودیان را به خوردن خون
> بچه ها متهم می کردند. اگر این موضوع
> درست بود لااقل من که با خانواده های
> فرهنگی رفت و آمد داشتم باید می شنیدم
> یا دروستان بهایی ام برایم آنرا نقل می
> کردند. البته ممکن بود یک معلم متعصب
> نادان چنین کاری را در کلاس خود انجام
> دهد اما با افشاء آن سایر معلمان رفتار
> غلط را به وی گوشزد می کردند تا اینگونه
> رفتار ها متوقف شود.امیدوارم هموطنان
> بهایی اینگونه رفتار های زشت را که در
> ذهن خود پدید می آورند به جامعه ایرانی
> نسبت ندهند و از طریق نشر دروغ به مظلوم
> نمایی نپردازند. شاد و زنده باشید
> درویش علی
>
> --- On THU, 3/12/09, SAEED SHOJAEE __ wrote:
> From: saeed shojaee
> Subject: Re: [farsibooks] پاسخ یک بانوی بهائی به
> دادستان جمهوری
> To: farsibooks@yahoogro ups.com
> Date: Thursday, March 12, 2009, 10:47 PM
>
> سلام بر شما
> هم دردى با شما نخستين كارى است كه هر
> ايرانى يا هر انسانى ميتوانند انجام
> دهد
> من به بر ترى دينى بر دين ديگر باور
> ندارم و اميد ورم يك روز ما ايرانى ها هم
> دين هم ديگر را تحمل كنيم هم باور هاى
> سياسى را.
>
> به صبر و برد بارى شما درود مى فرستم و
> از اين كه تا كنون هيچ كارى براى شما
> نكرده ام متاسفم. از شما ميخواهم كه با
> اينترنت ديگران را از آن چه به شما روا
> ميدرند آگاه كنيد. آگهى گامِ نخست براى
> تغيير است . سر بلند
> و پايدار باشيد
> ------------ --------- ----
> FROM: Mosleheddin Nikaeen
> TO: hosseinmdd@yahoo. com
> CC: kharman_19@yahoo. com; arefeh_m67@yahoo. com; mot_all_9765@
> yahoo.com; ehsan_saeian@ yahoo.com; farsibooks@yahoogro ups.com;
> mansour_apadana981@ yahoo.com; masoud_veda@ yahoo.com; Basim Momtazi
> ; nikaeene@yahoo. com; nourizadeh@hotmail. com; persian_girls@
> yahoogroups. com; ps_gnostic@yahoo. com; shiraz_iran@ yahoogroups.
> com; ya_ali_m67@yahoo. com; yasamin_iran29@ yahoo.com
> SENT: Wednesday, March 11, 2009 11:49:26 PM
> SUBJECT: [farsibooks] پاسخ یک بانوی بهائی به
> دادستان جمهوری
> • سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۷ - ۱۰ مارس ۲۰۰۹
> » لینک مستقیم [1] چاپ کنید [2]
> پاسخ یک بانوی بهائی به دادستان جمهوری
> اسلامی
>
> دری نجف آبادی دادستان کل جمهوری
> اسلامی سهیلا
> خانمی از هموطنان بهائی در نامه ای تاثر
> انگیز که با نثری ساده نوشته شده است قصه
> پر غصه زندگی خود و فرزندش را در جمهوری
> اسلامی روایت می کند .دادستان کل جمهور
> اسلامی چندی پیش در مصاحبه با
> تلویزیون« پرس تی وی» که بازوی
> تبلیغاتی رژیم در خارج از کشور است
> خبرهای مربوط به آزار و اذیت بهائیان را
> تکذیب کرده و از جمله گفته بود:بهائیان
> همچون دیگر اتباع کشور از همه امکانات
> کشور و حتی بیشتر از آن استفاده کرده
> اند و به عنوان شهروند جمهوری اسلامی
> وفق اصل سوم و فصل سوم قانون اساسی از
> حقوق مقرره برخوردارند... متن خبر
> [اینجا] [3]
>
> به نام خداوند بخشنده و مهربان
> چند روز پیش چشمم به صحبت های جناب دری
> نجف آبادی در مورد بهائیان افتاد که ذکر
> کرده بودند:.....بلکه به عنوان یک انسان
> مورد احترام ما هستند و از همه امکانات
> کشور بر خوردار بوده اند............ .و از
> همه امکانات کشور و حتی بیشتر استفاده
> کرده اند.....
>
> حیرت و خشم و افسوس سراپای وجودم را در
> بر گرفت. تصمیم گرفتم برای یک بار هم که
> شده حرف های دلم را بگویم. در مورد معنای
> انسان و حقوقش، سالهاست که فکر می کنم و
> سالهاست که آرزو دارم روزی بیاید که همه
> انسان ها به حقوق واقعی خود که خداوند
> مقرر فرموده برسیم.
>
> از کودکیم آغاز می کنم. نیک به یاد دارم
> که یازده ساله بودم که معلمم در مدرسه،
> هر روز مرا سر کلاس بلند می کرد و جلوی
> دیگر همکلاسی هایم اعتقاداتم را به
> تمسخر می گرفت، تهمت ها و افتراها وارد
> می ساخت و از بچه ها خواسته بود که با من
> حرف نزنند، بازی نکنند و راه نروند، که
> در غیر این صورت پنج نمره از امتحان
> ثلثشان کم خواهد شد. هنوز احساسات آن
> زمانم را فراموش نکرده ام که چگونه به
> تنهایی زنگ های تفریح در حیاط قدم میزدم
> و همه بچه ها در پی تحریکات آموزگارم که
> می بایست مظهر عشق و محبت میبود، همچون
> جذامی ها از من فرار میکردند و نمی
> دانستم علت این همه آزار و اذیت چیست؟
> او سرودی ساخته بود که سر تا سر حرف زشت
> به پیامبر و مقدساتم را در بر داشت و آن
> را به بچه ها نیز آموخته بود و به یاد می
> آورم روزی را که وقتی وارد کلاس شدم هر
> چهل نفر با هم این سرود را خواندند و من
> که به شدت میگریستم هق هق کنان به سوی
> دفتر مدرسه دویدم تا شاید به خیال
> کودکیم از مدیر مدرسه دادخواهی کنم،
> اما افسوس که او حتی به اشکهای معصومی
> که بر گونه هایم سرازیر بود، ادنی توجهی
> نکرد و مرا از دفتر بیرون راند.
> او بین بچه ها ردیه پخش کرده بود و هر جا
> که قدم می گذاشتم، دوستانم حرف هایی می
> زدند که فقط می خواستم فریاد بزنم و
> بگویم: دروغ است، حقیقت ندارد. اما چه
> کسی باور می کد؟ و زمانی که همچنان گریه
> کنان به خانه بازمی گشتم، پدرم قرآنی را
> که در کتابخانه مان قرار داشت باز
> مینمود و برایم از آیات الهی می خواند
> که خداوند یکتا به بشر مژده داده است که
> پیامبران رحمت می آیند، و اینکه بر طبق
> داستانهای قرآن چگونه در ابتدای هر
> دیانتی، پیامبران و نیز پیروانش مورد
> اذیت و آزار قرار می گیرند و آنها را به
> تمسخر می گیرند و من با شنیدن آن آیات
> الهی قلبم آرام می گرفت و با خود می
> اندیشیدم که آری تاریخ در حال تکرار
> است.
> آنگاه مادرم با محبت و مهربانی مادرانه
> اش، غمهای درون سینه ام را که قطره قطره
> بر گونه هایم روان بود پاک میکرد و می
> گفت: دخترم به دوستانت اطلاعات اشتباه
> داده اند، برو دعا و نیایش کن و از خدا
> بخواه که آنها را ببخشد و معلمت را
> هدایت کند چه که اینها نمی دانند، و نمی
> دانند که نمی دانند. و من در آن حال نمی
> دانستم که چگونه می توانم برای کسانی که
> هر روز روح و روانم را رنج و عذاب می دهند
> دعا بخوانم و از خداوند برایشان طلب عفو
> و بخشش نمایم، اما به تدریج به امید
> روزی که تخم کینه و نفرت از روی این کره
> خاکی بخت برکند، این طرز تفکر و تربیت
> به یک فرهنگ در سراسر زندگیم مبدل شد.
> پانزده ساله شدم. پر از شور و نشاط
> نوجوانی، زمانی که تازه می خواستم
> دنیایم را بشناسم، ابتدای انقلاب بود و
> آتش سوزی های خانه های بهائیان در شهر
> من شیراز آغاز شد. مردم شیراز، شهرشعر و
> گل و بلبل، شهر سعدی و حافظ، در اثر
> تحریکات آیات اعظام و علمای اعلام به
> منازل بهائیان هجوم می آوردند، ابتدا
> وسایل را غارت کرده و سپس خانه ها را به
> آتش می کشیدند. بهائیان بسیاری از
> روستاهای اطراف از ترس جان ، خانه و
> کاشانه را رها کرده و به شیراز آمده
> بودند. حظیرة القدس (محل امور اداری
> بهائیان) مملو از بهائیانی بود که بی
> خانمان و سرگردان بودند. دختران فامیل
> ما که در یکی از دهات اطراف زندگی می
> کردند، می گفتند که از بلند گوی مسجد
> مرتب اعلام می کنند که بهائی ها را
> گرفته و به مسجد تحویل دهید و در صورتی
> که حاضر نشوند که مسلمان شوند به
> نوامیسشان تعرض کنید و آن نگون بختها هم
> چاره را تنها در فرار از قریه آبا اجدادی
> دیده بودند.
>
> تا مدتی ما هر روز صبح به اتفاق آنها
> خانه را از ترس هجوم مردم، ترک کرده و تا
> پاسی از شب در کوچه و خیابان سرگردان
> بودیم و شبها نیز با کفش و چادر می
> خوابیدیم که در صورت هجوم مردم، برای
> فرار آمادگی داشته باشیم.دیدن منازل
> سوخته دوستانم و غارت اموالشان، قلب هر
> انسان منصفی را به درد می آورد. چه
> روزهای طولانی که با ناامیدی و ترس و
> دلهره به شب رساندیم و چه شبها که از
> اضطراب دیده بر هم نمی نهادیم.
>
> پس از پیروزی انقلاب اولین اقدام علما،
> تخریب خانه حضرت باب، پیامبر ایرانی،
> قائم آل محمد (ص) که مردم برای آمدنش
> روزها و شبها دعا میکردند، در شیراز
> بود. به یاد دارم که برق و آب خانه های
> اطراف آن محل را که همۀ صاحبان آنها
> بهائی بودند را به مدت شش ماه قطع کردند
> تا آنها خانه را ترک کنند ولی هنگامی که
> با مقاومت صاحبان خانه رو به رو شدند،
> وسایلشان را به خیابان ریختند و خانه ها
> را با بولدزر صاف نمودند. زمانی که به
> محل خانۀ مولایم می رفتم و آنجا را تلی
> از خاک می دیدم اشک از دیدگانم روان می
> شد و از خود می پرسیدم: اگر کسی خانۀ
> دیگر پیامبران را ویران کند با او چه می
> کنند؟
>
> اقدام بعدی دولت جمهوری اسلامی که
> امروز مدعی است که بهائیان از احترام و
> امکانات ویژه ای برخوردارند، اخراج دست
> جمعی بهائیان به دلیل اعتقادشان بود.
> مادر و پدرم که هر دو سالیان بسیاری با
> صداقت تمام به میهن خود خدمت کرده
> بودند، از کارشان اخراج شدند، تنها به
> این دلیل که بهائی بودند و خانواده کوچک
> ما ناگهان با درآمدی صفر مواجه شد. به
> یاد می آورم برادر کوچکم که دوازده سال
> بیش نداشت، برای بدست آوردن کمی پول به
> بازار می رفت، نخ و سوزن میخرید و پس از
> مدرسه در خیابانهای شهر شیراز دست
> فروشی می کرد تا شاید بتواند پول توجیبی
> برای خرج مدرسۀ خودش، من و خواهرم را
> فراهم کند. و گاهی تعریف میکرد تا یکی از
> دوستانش را می بیند، از شرم و خجالت پشت
> درختی پنهان می شود.
>
> پدرم که هیچ گاه شغل آزاد نداشت با
> سرمایه ای هیچ شروع به خرید و فروش نمود
> و با توکل به خدا امور روزانه مان را
> گذراندیم. در خیابانهای شیراز کم
> نبودند از دکترها، مهندسان و دیگر
> اشخاص تحصیل کرده بهائی که برای امرار
> معاش سبزی، هندوانه و صابون میفروختند.
> اما چیزی که توجه مرا جلب می کرد سرور
> حقیقی در چهره شان بود که نشانی از آتش
> عشق در قلوبشان بود.
>
> تمام اموال عمومی بهائیان ایران از
> جمله حظیرة القدس ها و گلستان های جاوید
> (قبرستانها) را در سطح کشور مصادره
> نمودند. جالب بود که بعد از چندی که
> بهائیان قبرستان نداشتند و در
> قبرستانهای عمومی نیز اجازۀ دفن نمی
> دادند، به اعتراض، رفتگان خود را رو به
> روی شهرداری می گذاشتند و می گفتند:
> خودتان بگوئید با این اجساد چه کنیم؟
> هفده ساله بودم که دائی مهربانم را
> گرفتار و پس از چند ماه اعدام کردند و
> آپارتمان آنها را مصادره نمودند. چه
> روزها و چه شبها که زن دائیم پشت در
> آپارتمانشان زندگی می کرد.من در آن
> سالهای سخت، به خوبی درس می خواندم و در
> بهترین دبیرستان شیراز با امتحان ورودی
> در رشته ریاضی پذیرفته شده بودم به
> امیدی که وارد دانشگاه شوم و با تحصیل
> علم، فرد مفیدی برای جامعه باشم. اما
> افسوس که تمامی دانشجویان و استادان
> بهائی را به جرم عقیده از دانشگاهها
> اخراج نمودند و من دانستم که تحصیل علوم
> عالی در کشورم آرزوئی محال خواهد بود.
> چندی بعد اسامی هم کلاسی هایم که همگی
> بدون استثناء در دانشگاهها و مراکز
> علوم عالی شیراز پذیرفته شده بودند را
> در روزنامه خواندم، تنها نام من در میان
> آنها نبود. اما خدا را به شهادت می گیرم
> که در آن لحظه احساسی از افتخار سراپای
> وجودم را فرا گرفت، چرا که میدانستم این
> گذشت و فداکاری را در راه باورها و
> اعتقاداتم که ایجاد و گسترش صلح و محبت
> در بین ابناء بشر است، انجام داده ام.
>
> چند سال اول انقلاب فقط خبر از گرفتاری
> و شهادت دوستان، مصادره منازل و اموال
> بسیاری از بهائیان بود. در آن روزها
> مرتب به خانه بهائیان هجوم برده و افراد
> را روانه زندانها می کردند و در یکی از
> شبها نیز نوبت به من رسید. البته من تنها
> نبودم و با تعداد دیگری از خانمهای
> بهائی و تعداد کثیری از دختران جوان که
> به خاطر فعالیتهای سیاسی گرفتار شده
> بودند، در یک بند بودیم. از خود می
> پرسیدم: آخر جرم من چیست که در عنفوان
> جوانی باید در بند و زندان باشم؟ شاید
> جرم من اعتقاد به یکتایی یزدان پاک، جرم
> من باور به یگانگی نوع بشر از هر رنگ،
> نژاد، عقیده و مذهب، جرم من اعتقاد به
> عالم بعد و ترقی روح انسانها در سایۀ
> محبت الهی، جرم من اعتقاد به تعلیم و
> تربیت برای همه انسانها، جرم من اعتقاد
> به صلح، جرم من اعتقاد به خدمت به
> بشریت، جرم من اعتقاد به تساوی حقوق زن
> و مرد و جرم من عشق ورزیدن به انسانها
> بود.
> در آن سال تمامی دانش آموزان بهائی از
> دبستان تا دبیرستان را از کل کشور اخراج
> کردند و خواهرم از پشت میله های زندان
> گفت که اخراج شده و مجبور است دروس را در
> منزل و امتحان را به صورت متفرقه
> بگذراند. گرچه پس از گذشت یکی دو سال با
> اعتراض سازمان ملل کم کم دبستانی ها و
> سپس بقیه را به مدارس راه دادند، اما
> اجازۀ تحصیل در سطح دانشگاهی هرگز به
> جوانان بهائی داده نشد. باری، دادگاه من
> به مدت چهارده دقیقه بدون حضور وکیل
> صورت گرفت و صحبت قاضی پس از حرفهای زشت
> بسیار به خودم و اعتقاداتم در این جمله
> خلاصه می شد که اسلام می خواهی یا
> اعدام؟ و وقتی که گفتم که بهائی هستم و
> اسلام را قبول دارم، حکم اعدام برای من
> صادر کرد که البته این حکم را برای تمام
> بهائیان صادر کرده بود و حدود بیست نفر
> از آنها، از جمله دختری شانزده ساله
> بنام مونا محمودی نژاد اعدام شدند.
>
> من در اوج جوانی به جای شادی و لذت بردن
> از زندگی با تجربۀ مرگ دوستانم،
> محرومیت از آزادی و تحصیل، غم و غصۀ
> دوستان اخراجی و بچه های دور از درس و
> مدرسه و فقر و بیکاری رو به رو شدم.در آن
> سالها بهائیان در ایران ممنوع الخروج
> بودند و من شاهد مرگ فرزند سه ساله یکی
> از دوستانم بودم که به دلیل بیماری و
> عدم اجازه برای خروج از کشور به جهت
> درمان واقع شد.
> برادرم به خدمت سربازی رفت و او را به
> دلیل همان جرائمی که من داشتم به بدترین
> نقطۀ کشور فرستادند، اما او صادقانه به
> کشورش خدمت نمود و به عنوان سرباز نمونه
> شناخته شد.
> چند سال بعد ازدواج نمودم. همسرم که یک
> دانشجوی اخراجی بهائی بود، در یک
> کارگاه کوچک، کارگری می کرد. حقوق
> بازنشستگی پدر شوهرم را به علت اعتقاد
> به دیانت بهائی قطع کرده بودند و حالا
> او در آن سن و سال برای تهیۀ یک لقمه نان
> تا آخر شب به کار مشغول بود.
>
> بهائیان که به علم و دانایی اهمیت
> بسیاری می دهند و تحصیل علم یکی از
> فرائض دینی آنهاست، پس از اخراج از
> دانشگاهها با کمک استادان اخراجی،
> دانشگاه خانگی تاسیس کردند یعنی در
> خانه ها جمع شده و به تحصیل علم می
> پرداختند اما همین را هم دولت نتوانست
> تحمل کند و در یکی از روزهای پائیز سال
> هفتاد هفت با هجوم به خانه ها، تمام
> کامپیوترها و کتابها و دیگر اوراق
> دانشجویان را برد، استادان را زندانی
> ساخت و وسایل منازل و حتی خود منازل را
> مصادره کرد.
>
> پس از سالها با فشار سازمان ملل، جمهوری
> اسلامی پذیرفت که بهائیان در کنکور
> سراسری شرکت کنند. سال اول حدود هشتصد
> نفر با رتبه های خوب قبول شدند اما
> اجازۀ انتخاب رشته به آنها داده نشد.
> سال بعد فرزند من هم جزء شرکت کنندگان
> در کنکور سراسری بود که قبول هم شد اما
> پس ورود به دانشگاه بی سر و صدا یکی یکی
> را اخراج نمودند از جمله او در ترم دوم
> بود. و وقتی از مدیر دانشگاه برگه ای
> مبنی بر دلیل اخراجش را خواسته بود؛ او
> با تعجب گفته بود : می خواهید باز به
> سازمان ملل شکایت کنید؟ چند نفر از
> دوستانش به دیوان عدالت اداری شکایت
> کردند، آنها هم در پاسخ گفتند که فقط
> اقلیت های رسمی می توانند وارد دانشگاه
> شوند. و از سال بعد نیز جوانان بهائی در
> کنکور شرکت نمودند اما در هنگام اعلام
> نتایج برای آنها نقص پرونده ثبت کرده و
> بدین ترتیب آنها را از ورود به دانشگاه
> محروم کردند.
> این تنها درد دل یک زن ایرانی بهائی است
> که خانه دار است و تمامی حقوق انسانیش
> را زیر پا گذاشته شده، مطمئناً پای درد
> دل هر ایرانی بهائی بنشینید از این
> داستانها فراوان دارند.سلب حقوق انسانی
> تا کی باید برای من و دیگر ایرانیان
> دگراندیش ادامه پیدا کند؟ حق بهره مند
> شدن از محبت دوستان و جامعه ایرانی که
> می بایست از کودکی، همچون هر کودک
> ایرانی دیگر، از عشقشان نصیب میبردم
> اما مرا نجس خواندند و به دیگران القا
> نمودند که با من دوستی نباید کرد، در
> حالی که من نیز آفریدۀ همان آفریدگاری
> هستم که آفرینندۀ همۀ کائنات است و
> البته هرگز کسی را نجس نمی آفریند. وقتی
> من با تمام وجودم حضور خداوند را در
> قلبم، در فکرم و در تمام لحظه به لحظۀ
> زندگیم احساس می کنم، او را می پرستم و
> به یکتا ئیش شهادت می دهم و ایمان دارم ،
> به همه القا نمودند که من خدا را نمی
> پرستم و در عوض انسانی بنام بهاءالله را
> می پرستم و خدایش می دانم، در صورتی
> آثارش مملو از وصف خدا و اعتراف به عظمت
> و بزرگی اوست. حضرت بهاءالله می فرماید:
> خوشبختی و بدبختی انسان در نزدیکی و
> دوری از خداست. پس هیچگاه مسرور نشود
> مگر هنگامی که به او تقرب جوید و هیچگاه
> محزون نگردد مگر هنگامی که از او دور
> ماند.
> هنگامی که در خانواده و دیانتم، طبق این
> بیان حضرت بهاءالله که: "ذره ای از عفت و
> عصمت، اعظم از صد هزار سال عبادت و
> دریای معرفت است" و مرا به وقار و عفت
> امر کرده اند و من در همه حال و همواره
> به این امر پای بند بوده و هستم، مرا به
> بی عفتی متهم نمودند و افترا بستند که
> می توانم با پدر و یا برادرم ازدواج کنم
> و با این حربه به ناجوامردانه ترین نحو
> محبت مرا از قلب مهربان مردم سرزمینم
> بیرون کردند.
>
> من که کشورم را مقدس می خوانم و طبق
> اعتقادم خیانت به مملکتم را گناه
> نابخشودنی می دانم و فکر و ذکرم خدمت به
> میهنم است، را به جاسوسی متهم ساخته و
> فردی خود فروخته و تحت نفوذ صهیونیست
> ها، انگلیسی ها، روس ها و یا آمریکائی
> ها کردند.در روزنامه ها و جراید، در
> رادیو و تلویزونها و بر سر منابر هر
> تهمتی بود روا داشتند و هر چه خواستند
> گفتند، اما دریغ از یک لحظه که اجازه
> دهند در مقابل این موج افترائات و
> اتهامات ناروا، از خود دفاع کنم و با
> منطق و دلیل به هم میهنانم نشان دهم که
> تمامی این افترائات از اصل و پایه
> دروغهایی است که عده ای از ترس از دست
> دادن مقام و مریدان خود، به بهائیان
> نسبت داده اند. جالبتر آنکه اگر حتی در
> منزلم در مورد این افترائات به دوستانم
> توضیح دهم و روشنگری کنم، به اتهام و
> جرم تبلیغ علیه نظام، گرفتار و به زندان
> خواهند افکند.
> زمانی که باورم اینست که "با جمیع اهل
> عالم به کمال محبت رفتار نمائید" و یا
> اینکه " امروز انسان کسی است که به خدمت
> جمیع بشر قیام نماید" و قصدم خدمت و محبت
> به هموطنانم است و تا جایی در توانم باشد
> می خواهم از گرفتاریها و مشکلات آنها
> بکاهم و با محبت به درد دل آنها گوش می
> کنم، مرا به ریاکاری متهم می کنند و به
> همه می گویند که او به کار خوب فقط تظاهر
> می کند تا شما را فریب دهد و به این ترتیب
> ُمهر نادانی و نداشتن خرد و اندیشه به
> همه آنها می زنند، در آن زمان وجودم از
> غم و اندوه لبالب می شود و از خود می
> پرسم: اگر رفتار خالصانه انسان را هم
> زیر سوال ببرند، پس دیگر جه باید کرد؟
> من حتی نتواستم پس از آزادی از زندان بر
> سر خاک دوستانم بروم که آنها را بدون
> کفن و دفن، با لباس پس از به دار آویختن
> به خاک سپرده بودند، و از غم دوری آنها
> اشک بریزم و بر مزارشان دعا بخوانم زیرا
> گلستان جاوید را پس از تخریب و به آتش
> کشیدن درختانش، به عده ای اجاره داده
> بودند تا در آن کار کنند و سپس زمین هایش
> را قطعه قطعه فروختند و مردم در آن
> آپارتمان ساختند.
>
> هم اکنون که شاهد موج جدیدی از
> گرفتاریهای هر روزه بهائیان به دلایل
> واهی، پخش ردیه ها در بین مردم، تهیه
> برنامه هایی بر ضد جامعۀ بهائی و
> اعتقاداتشان در رادیو و تلویزیون،
> نوشتن مطالبی سرتاسر افترا و دروغ در
> روزنامه ها، خراب کردن قبرستانها،
> ندادن جواز کسب و اخلال در کارشان، آزار
> و اذیت دائمی دانش آموزان، انداختن
> کوکتل مولوتف به داخل منازلشان، به آتش
> کشیدن ماشین و مغازه و خانه که اسناد
> همه موجود است و قابل انکار نیست، هستم
> و با توجه به آنچه در دوران حیات خویش
> شاهد آن بوده ام جملات زیر برایم بسیار
> نامفهوم است:
>
> .....بلکه به عنوان یک انسان مورد احترام
> ما هستند و از همه امکانات کشور بر
> خوردار بوده اند.........
> ....و از همه امکانات کشور و حتی بیشتر
> استفاده کرده اند.....
>
> از شما خواهش می کنم بر سرنماز و در خلوت
> خودتان، به عنوان یک شهروند ایرانی به
> قضاوت بنشینید زیرا همه ما پس از چند
> صباحی زندگی در این دنیای فانی در
> پیشگاه عدل الهی حاضر خواهیم شد و
> پاسخگوی گفتار، افکار و اعمالمان
> خواهیم بود.به امید آنروز که همه ما
> ایرانیان دست در دست یکدیگر برای
> آبادانی کشور مقدسمان، قیامی عاشقانه
> بنمائیم.
>
> دیدگاه خود را بیان کنید
> *نظر شما پس از بازبینی منتشر خواهد
> شد.
> *لطفا از کلمات نامناسب استفاده
> نکنید.
> *خواندنیها از انتشار نظرهائی که
> توهین آمیزبوده و یا حاوی کلمات زشت
> باشد معذور است.
> *آدرس ای- میل شما منتشر نمی شود و به
> نظرهای بدون آدرس توجه نخواهد شد.
>
>
> Links:
> ------
> [1]
> http://ubmail. buffalo.edu/ HTTP://WWW. KHANDANIHA. EU/ITEMS. PHP?ID=694
> [2]
> http://ubmail. buffalo.edu/ HTTP://WWW. KHANDANIHA. EU/ITEMS. PHP?ID=694#
> [3] http://www.fararu. com/vdch- vni.23nzwdftt2. html
> [4]
> http://groups. yahoo.com/ group/Adabestan- Kaveh-Ahangar/ message/12332; _ylc=X3
> oDMTM3bXBrM21yBF9TA zk3MzU5NzE0BGdyc ElkAzE5NDA1OTA4B GdycHNwSWQDMTcwN TAxOTUwO
> QRtc2dJZAMxMjMzMgRz ZWMDZnRyBHNsawN2 dHBjBHN0aW1lAzEy MzY5MjU4MTQEdHBj SWQDMTIz
> MzI-[5]
> http://groups. yahoo.com/ group/Adabestan- Kaveh-Ahangar/ post;_ylc= X3oDMTJyNWp
> 2NzhsBF9TAzk3MzU5Nz E0BGdycElkAzE5ND A1OTA4BGdycHNwSW QDMTcwNTAxOTUwOQ Rtc2dJZA
> MxMjMzMgRzZWMDZnRyB HNsawNycGx5BHN0a W1lAzEyMzY5MjU4M TQ-?act=reply& messageNum
> =12332[6]
> http://groups. yahoo.com/ group/Adabestan- Kaveh-Ahangar/ post;_ylc= X3oDMTJmdHJ
> panZnBF9TAzk3MzU5Nz E0BGdycElkAzE5ND A1OTA4BGdycHNwSW QDMTcwNTAxOTUwOQ RzZWMDZn
> RyBHNsawNudHBjBHN0a W1lAzEyMzY5MjU4M TQ-[7]
> http://groups. yahoo.com/ group/Adabestan- Kaveh-Ahangar/ messages; _ylc=X3oDMTJ
> mamp0ZGJuBF9TAzk3Mz U5NzE0BGdycElkAz E5NDA1OTA4BGdycH NwSWQDMTcwNTAxOT UwOQRzZW
> MDZnRyBHNsawNtc2dzB HN0aW1lAzEyMzY5M jU4MTQ-[8]
> http://groups. yahoo.com/ group/Adabestan- Kaveh-Ahangar/ database; _ylc=X3oDMTJ
> kOGdhcDVuBF9TAzk3Mz U5NzE0BGdycElkAz E5NDA1OTA4BGdycH NwSWQDMTcwNTAxOT UwOQRzZW
> MDZnRyBHNsawNkYgRzd GltZQMxMjM2OTI1O DE0[9] https://injairan. com/kaveh/
> [10] http://groups. yahoo.com/ group/Adabestan- Kaveh-Ahangar/
> [11] http://groups. yahoo.com/ group/Adabestan- Kaveh-Ahangar/ files/
> [12]
> http://groups. yahoo.com/ ;_ylc=X3oDMTJlb2 gzMjljBF9TAzk3ND c2NTkwBGdycElkAz E5N
> DA1OTA4BGdycHNwSWQD MTcwNTAxOTUwOQRz ZWMDZnRyBHNsawNn ZnAEc3RpbWUDMTIz NjkyNTgx
> NA--[13]
> http://groups. yahoo.com/ group/Adabestan- Kaveh-Ahangar/ join;_ylc= X3oDMTJnYW9
> haWNhBF9TAzk3NDc2NT kwBGdycElkAzE5ND A1OTA4BGdycHNwSW QDMTcwNTAxOTUwOQ RzZWMDZn
> RyBHNsawNzdG5ncwRzd GltZQMxMjM2OTI1O DE0[15]
> http://groups. yahoo.com/ group/Adabestan- Kaveh-Ahangar; _ylc=X3oDMTJlYXB 1dWli
> BF9TAzk3NDc2NTkwBGd ycElkAzE5NDA1OTA 4BGdycHNwSWQDMTc wNTAxOTUwOQRzZWM DZnRyBHN
> sawNocGYEc3RpbWUDMT IzNjkyNTgxNA- -[16] http://docs. yahoo.com/ info/terms/
> [18]
> http://groups. yahoo.com/ group/Adabestan- Kaveh-Ahangar/ members;_ ylc=X3oDMTJn
> djE1dXAyBF9TAzk3MzU 5NzE0BGdycElkAzE 5NDA1OTA4BGdycHN wSWQDMTcwNTAxOTU wOQRzZWM
> DdnRsBHNsawN2bWJycw RzdGltZQMxMjM2OT I1ODE0[19]
> http://groups. yahoo.com/ group/Adabestan- Kaveh-Ahangar; _ylc=X3oDMTJmajc 0OGFs
> BF9TAzk3MzU5NzE0BGd ycElkAzE5NDA1OTA 4BGdycHNwSWQDMTc wNTAxOTUwOQRzZWM DdnRsBHN
> sawN2Z2hwBHN0aW1lAz EyMzY5MjU4MTQ- [20]
> http://us.lrd. yahoo.com/ _ylc=X3oDMTJub3Z taGNyBF9TAzk3MzU 5NzE0BF9wAzEEZ3J wSW
> QDMTk0MDU5MDgEZ3Jwc 3BJZAMxNzA1MDE5N TA5BHNlYwNuY21vZ ARzbGsDYnJhbmQEc 3RpbWUDM
> TIzNjkyNTgxNA- -;_ylg=1/ SIG=11314uv3k/ **http://brand. yahoo.com/ forgood[21]
> http://us.lrd. yahoo.com/ _ylc=X3oDMTJwZ2x qZjNjBF9TAzk3MzU 5NzE0BF9wAzIEZ3J wSW
> QDMTk0MDU5MDgEZ3Jwc 3BJZAMxNzA1MDE5N TA5BHNlYwNuY21vZ ARzbGsDdG9vbGJhc gRzdGltZ
> QMxMjM2OTI1ODE0; _ylg=1/SIG= 11c6dvmk9/ **http://toolbar. yahoo.com/ %3F.cpdl= yg
> rps[22]
> http://groups. yahoo.com/ start;_ylc= X3oDMTJwbnVvYzNu BF9TAzk3MzU5NzE0 BF9wAzME
> Z3JwSWQDMTk0MDU5MDg EZ3Jwc3BJZAMxNzA 1MDE5NTA5BHNlYwN uY21vZARzbGsDZ3J vdXBzMgR
> zdGltZQMxMjM2OTI1OD E0
>
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر