کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

[farsibooks] A letter from Soroush

 

 

 

عروسي خونين پايان يافت و داماد دروغين به حجله در آمد.

صندوق ها بر خود لرزيدند و ديوان در تاريكي رقصيدند.

قربانيان در كفن هاي سپيد به نظاره ايستادند و زندانيان با دست هاي بريده كف زدند

وجهانيان يك چشم خشم ويك چشم نفرت، داماد را بدرقه كردند.

چشم روزگار فاش گريست و خون از سر ايوان جمهوري گذشت.

 شيطان خنديد و آنگاه ستاره ها خاموش شدند و فضيلت به خواب رفت.

 

آقاي خامنه اي،

كه اين كند كه تو كردي به ضعف همت و راي؟         ز گنج خانه شده خيمه بر خراب زده

وصال دولت بيدار ترسمت ندهند                 كه خفته اي تو در آغوش بخت خوابزده

درين قحط سال فضيلت و عدالت همه از شما شاكي اند و من از شما متشكرم. "زان يار دلنوازم شكري است با شكايت." نه اينكه شكايتي نداشته باشم. دارم و بسيار دارم اما آنها را با خدا در ميان نهاده ام. گوشهاي شما  چندان از ستايش و نوازش مداحان پر و سنگين شده است كه جايي براي صداي شاكيان ندارد. ولي من از شما بسيار متشكرم. شما گفتيد كه "حرمت نظام هتك شد" و آبروي آن به يغما رفت. باور كنيد كه در تمام عمر خود خبري بدين خوشي  از كسي نشنيده بودم. آفرين بر شما كه نكبت و ذلت استبداد ديني را اذعان و اعلام كرديد.

شادم كه آخر الامر آه سحرخيزان به گردون رسيد و آتش  انتقام الهي را برافروخت. شما حاضر بوديد آبروي خدا برود اما آبروي شما نرود. مردم به ديانت و نبوت پشت كنند اما به ولايت شما پشت نكنند. شريعت و طريقت و حقيقت مچاله شوند اما رداي رياست شما چين و چروك نخورد. اما خدا نخواست. دلهاي سوخته و لبهاي دوخته و خونهاي ريخته و دست هاي بريده و دامانها ي  دريده نخواستند و نگذاشتند. پاكان و پارسايان و پيامبران نخواستند. محرومان و مصلحان و ستم كشيدگان و ستم ستيزان نگذاشتند.

"پري نهفته رخ و ديو در كرشمه حسن،" قصه جمهوري ولايي شما بود. و اينك خدا را شكر كه پرده عصمت دروغين اين ديو دريده شد. رازش فاش و مشتش باز شد و تردامني اش بر آفتاب افتاد. و جهانيان با خشم و حيرت آن را برهنه مشاهده كردند.

آقاي خامنه اي،

مي دانم كه روزهاي تلخ و سختي را مي گذارنيد. خطا كرده ايد، خطايي سخت. تدبير اين خطا را من دوازده سال پيش به شما نشان دادم. گفتم آزادي را چون روش برگيريد. از حق بودن و فضيلت بودنش بگذريد. آن را براي رسيدن به حكومتي كامياب به كار گيريد. اين را كه مي خواهيد؟. چرا شيپور را از سر گشاد مي زنيد؟ چرا ميان مردم عسسان و خفيه نويسان و جاسوسان مي گماريد تا ضمير آنان را بخوانند يا به حيله و ترفند، سخني از زير زبانشان بكشند، و راست و دروغ و نارس و ناقص بشما گزارش دهند؟  مطبوعات را، احزاب را، انجمن ها را، ناقدان را، مفسران را، معلمان را، نويسندگان را ... آزاد بگذاريد ، مردم به صد زبان حكايت خود را آشكارا خواهند گفت و پنجره هاي خبر و نظر  را بر روي شما خواهند گشود وشمارا در تدبير ملك وتنظيم نظام ياري خواهند كرد. مطبوعات را خفه نكنيد. آنها ريه هاي جامعه اند. اما شما از بيراهه و كژراهه رفتيد. و اينك در طلسم تهلكه اي افتاده ايد و قرباني نظام بسته اي شده ايد كه ديرگاهيست خود آن را آفريده ايد، كه نه نقد در آن مي رويد نه نظر، نه علم نه خبر. گمان مي كنيد با خواندن بولتن هاي محرمانه و گوش كردن به مشاوران گوش به فرمان، خبرهاي كامل و جامع را به چنگ مي آوريد. اما هم انتخاب خاتمي هم انتخاب سبز موسوي بايد به شما نموده باشد كه افيون استغنا وافسون استبداد، زيركي و دانايي را از شما ستانده است. و اينك براي جبران آن گناه ناشي از جهل ناشي از استبداد، دست به ارتكاب  گناهان بزرگتر مي زنيد. و خون را به خون مي شوئيد مگر طهارتي حاصل كنيد.

 خيانت و تقلب كم بود دست به قتل و جنايت برديد، خيانت و جنايت بس نبود تجاوز به زندانيان را بر آن افزوديد، قتل و تجاوز و تقلب هنوز كم بود تهمت هاي جاسوسي و ناموسي را هم بر آن اضافه كرديد. درويشان و روحانيان و نويسندگان و دانشجويان را هم امان نداديد و از دم تيغ گذرانديد. عاقبت هم به جانيان و بانيان جايزه داديد و به ريش همه خنديديد  و ريش سرباز بي نوايي را گرفتيد كه چرا ماشين ريش تراشي را به سرقت برده است!

 از صبر خدا در شگفت بودم. مي دانستم كه

 لطف حق با تو مداراها كند               چونكه از حد بگذرد رسوا كند

مي دانستم كه مادران داغدار و پدران سوگوار در خفا مي سوزند و مي گريند و به زبان حال و قال با خدا مي گويند:

 ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك  وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا ( خداوندا ما را از اين محيط پرستم نجات بخش وبراي ما ياوري بفرست.)

مي دانستم كه "چه دست ها كه ز دست تو بر خداوند است." زندانها معبد بود و عابدان روز و شب در سجود، سقوط ولايت جاير را از خدا به دعا مي خواستند (و مي خواهند).

نداي آقا سلطان كه به خاك شهادت افتاد و حنجره اش به گلوله ستم سوراخ شد به درگاه سلطان عالم  ناليدم كه بازهم نداي خلايق را نمي شنوي؟ چون عيسي بر صليب گله كردم كه "خدايا چرا ما را رها كرده اي"، مگر سياهكاران را نمي بيني كه سبزها را سرخ كرده اند، مگر عبوسان و ترش رويان را نمي نگري كه شيريني ها را تلخ كرده اند، سوختن خرمن امنيت  و كرامت انسان را مي نگري و ذلت اعتراف زندانيان و شوكت شريرانه ستمگران را مي بيني و بازهم استغنا مي ورزي؟

تا روزي كه آن اقرار مجبورانه و مكروهانه يعني آن كلمات سه گانه را شنيدم: "هتك حرمت نظام" ،كه چون حديث سرو و گل و لاله و چون ثلاثه غساله جان بخش بود. گويي كلمات آن خطيب نبود. كلمات تو بود خدايا كه در خطابه جاري شد. دانستم كه دست به كار اجابت شده اي و باد را فرمان داده اي تا آتش را به كشتزار فرومايگان  ببرد. سجده كردم و سپاس گزاردم كه

آفرين ها بر تو بادا اي خدا               بنده خود را ز غم كردي جدا

آتشي زد او به كشت ديگران             باد آتش را به كشت او بران

آقاي خامنه اي،

 مي خواهم به شما بگويم دفتر ايام ورق خورده است و بخت از نظام برگشته است ، آبرويش به يغما رفته است و طشت رسوائيس از بام تاريخ افتاده است. كشف عورت شده است. خدا هم از شما رو گردان شده و ستاريت خود را باز گرفته است. آن دليري ها كه در كنج خلوت و در پرده تزوير مي كرديد فاش شده است. آه جگرسوختگان و جان باختگان و دهان دوختگان كارگر افتاده است و دامان و گريبان شما را سوخته است. خائفم كه بگويم باب توبه هم به روي شما بسته شده است. شريعت هم از شما شفاعت نخواهد كرد كه مشروعيت از شما گريخته است. ايران سبز از اين پس ديگر آن ايران سياه و ويران نيست. سبزي وسپيدي  اين جنبش به عنايت و اجابت الهي بر سياهي جور شما پيشي گرفته است. خاك و آب و آتش و ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا به فرمان خدا بر عليه شما بشورند.

 سالها اعوان و انصار شما زير چتر حمايت و ولايت شما چون شغالان گرسنه در پوستين خلق افتادند و امنيت و عدالت را از مردم ربودند، دهانشان را بستند، عزتشان را ستاندند، راحتشان را گرفتند، گلويشان را فشردند، خون در دل و اشك در چشمشان نشاندند، زهر قساوت را به آنان چشاندند و چون قومي اشغال شده به اسارتشان گرفتند، حقوقشان را پامال كردند، آزاديشان را به تاراج بردند، حرمتشان را شكستند، افكارشان را به سخره گرفتند، دينشان را وارونه كردند، كارخانه مقدس تراشي تراشيدند، و به نام دين خرافه فروختند، كامشان را تلخ و روزشان را شب كردند، دست خيانت در صندوق آراء شان گشودند، و پاي اهانت بر كرامتشان نهادند، دانشگاه ها را به دست جهال سپردند، و بيت الاحزاني بنام صدا و سيما را از دروغ و تهمت  انباشتند، و درس غلامي و غمناكي به مردم دادند. نظر حرام نمودند و خون خلق حلال، اجتماعات دروغين و گزاف بر پا كردند، و لاف زنان به مردم دنيا فروختند كه همگان عاشقان سينه چاك نظام ولايتند. در زندانها و قتلگاه ها از قتل و تجاوز و تعدي و ضرب و شتم و جرح و شكنجه آن كردند كه مغولان نكردند، شرع و قانون را زير پا گذاشتند، و علم جهل و تعصب برافراشتند، نادانان را بر كشيدند و دانايان را فروكوفتند، لذت را از جوانان و حرمت را از پيران دريغ داشتند، آيت الله هاي رنگين ساختند و فتاواي سنگين از آنان گرفتند تا  نويسندگان و ناقدان را به طناب توحش خفه كنند و به ساطور سبعيت بند از بند بگشايند،  در پي ماليخولياي دشمن ستيزي هر روز مهلكه اي و معركه اي تراشيدند و جمعي را به بند كشيدند، و اقارير مضحك بر زبانشان نهادند و كيفرهاي مهلك بر جانشان.عمله استبدادنظامي و قضايي بيداد را به نهايت رساندند، گويي نظام قسم خورده بود كه از صدام و حجاج چيزي كم نياورد.

اين مكرهاي سرد و رندي هاي واژگونه و زيركي هاي ابلهانه، و ستم هاي آشكار و نهان و زور و تزوير هاي گران و حق كشي ها و آدم كشي ها و تقلب ها و تخلف هاي پر عفونت ودراز مدت ، آتشي در وجدان رعيت افروخت كه كاشانه ولايت را بسوخت. آن اعتراض پس از انتخابات نه "رزمايش" بود، نه" فتنه" و نه" مسجد ضرار" (كه دارالضرب شما هر روز مهري بر آن مي زند)، بل طغيان و غليان غيرت بود بر عليه غارت. وجدانهاي بيدار، بر راي خود، بر انتخاب خود، بر حقوق شهروندي خود، بر آزادي انديشه خود، غيرت ورزيدند و بر غارتگران راي و حقوق و آزادي، آرام و متين شوريدند. دزدان سراسيمه بر خود پيچيدند،ولي ما  صداي خنده خدا را شنيديم كه در فضا پيچيد. او از ما راضي بود. دعاي ما را شنيد و جانيان و بانيان را رسوا كرد. مرگ ترانه (موسوي)، ترانه مرگ استبداد بود.

آقاي خامنه اي،

بارها حافظان ،حكام جائر زمانه را بزبان رمز موعظه كردند كه:

با دعاي شب خيزان اي شكر دهان مستيز   در پناه يك اسم است خاتم سليماني

و گفتند:

مكن كه كوكبه دلبري شكسته شود                چو بندگان بگريزند و چاكران بجهند

نشنيدند و عاقبتشان را شنيدي.

جنبش سبز براي آفريدن ايراني سبز اكنون محكم نهاد شده است. چون شجره طيبه اي كه پايي در زمين و سري در آسمان دارد و به اذن خدا در ثمر بخشي است (اصلها ثابت  و فرعها في السماء – سوره ابراهيم). اين جنبش شهيد سبز خود، شعر و شاعر سبز خود، ادب و هنر و گوينده و گفتمان سبز خود را پيدا كرده است. محصول بيست سال جهاد فرهنگي و دردمندانه روشنگران و پيكارگران عرصه سياست و فرهنگ است. بيهوده مي كوشيد با نظامي گري و انوري پروري به سبك سلطان سنجر و سلطان محمود آن را در هم بشكنيد. خود را مگر بشكنيد.

 اين نه آن شير است كز وي جان بري                         يا ز پنجه قهر او ايمان بري

 فرو ريختن رعب رعيت و زوال مشروعيت ولايت بزرگترين دستاورد شورش غيرت بر غارت بود و شير خفته شجاعت و مقاومت را بيدار كرد. نه تطاول نظاميان نه تجاوز حراميان،نه خاك افشاندن  در چشم مروت نه باد افكندن  درآستين ژنده قدرت، نه تكيه بر سبعيت حيواني نه حمله به علوم انساني، نه مداحي  مداحان مزدور نه شاعري شعر فروشان كم شعور ،هيچكدام قامت مقاومت را خم نخواهند كرد. استبداد ديني رسواي كفر و دين شده است. و در مزرع سبز جنبش هنگام دروي آن رسيده است. ما اين را به دعا از خدا خواسته ايم وخدا با ماست.

برگشتن بخت و روزگار شاهدي شيرين تر از اين ندارد كه عيدهاي شما همه عزا شده است. و هر چه روزي شما را مي خنداند اينك مي گرياند و مي لرزاند. دانشگاهي كه مي خواستيد به پابوس شما بيايد، اكنون به كابوس شما بدل شده است. تظاهرات خياباني، اجتماعات آئيني، رمضان و محرم ،حج و روضه و ماتم همه براي شما نماد نحوست شده اند و به زيان شما روان مي شوند.

ما نسل كامكاري هستيم.ما زوال استبداد ديني را جشن خواهيم گرفت. جامعه اي اخلاقي و حكومتي فراديني طالع تابناك مردم سبز ماست.

ما آزادي را ارج خواهيم نهاد و قدر خواهيم دانست، همان آزادي كه شما به آن ظلم كرديد و قدرش را ندانستيد و اكنون مظلمه اش را مي بريد. فاشيسم مشربان به شما فروختند كه آزادي يعني بوالهوسي و اباحي گري و لاابالي روشي. و ندانستيد كه شفاي امراض مهلك نظام شما در اين خجسته آزادي است. بي جهت بدنبال مفسدان اقتصادي مي گرديد (كه در آن هم عزمي و جديتي نيست). اگر مطبوعات را آزاد مي گذاشتيد، فسادها را رو مي كردند و مفسدان جرات فساد نمي كردند. مي گذاشتيد نقد شما را بگويند تا شما هم به ورطه استبداد راي و نخوت شوكت و فساد قدرت در نمي افتاديد. مي گذاشتيد سخن راستين مردم را با شما در ميان بگذارند تا مستي بي خبري از سرتان بپرد. آنها مدارس ميهن اند، نه "پايگاه دشمن." و چه باك كه درهاي مدارس باز باشد و شما هم در آن شاگردي كنيد.

 ما ديانت را هم ارج خواهيم نهاد، همانكه شما آن را بازيچه مصالح قدرت خواستيد و بنام آن درس غلامي و غمناكي به مردم داديد و ندانستيد كه شادي و آزادي با ايمان راستين همپيمانند و اجبار فقيهانه، حريت مومنانه را مي ستاند و قدرت شريعت مدار هم قدرت و هم شريعت را فاسد مي سازد. حكومت بر مردمي شاد و آزاد و آگاه و چالاك افتخار دارد نه رعيتي دربند و غمناك.

*************

با خود مي گويم براي كه اينها را مي نويسم؟ براي نظامي كه بخت از او برگشته و آب از سرش گذشته وتشنه در سراب مانده وخيمه بر خراب زده  و چشم نجابتش بسته و ستون صلابتش شكسته و از چشم خواص و عوام افتاده و طشت رسوائيش از بام افتاده است؟ و آنگاه به ياد مي آورم كلام خالق سبحان را در ذكر حكيم كه:

و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلكم او معذبهم عذابا شديدا قالوا معذره الي ربكم و لعلهم يتقون (آنان پرسيدند چرا كساني را موعظه مي كنيد كه خدا قطعا هلاك و عذابشان خواهد كرد، موعظه گران گفتند عذري است تا خدا ما را به گناه آنان نگيرد، شايد هم پند ما در آنان درگيرد – سوره اعراف 164)

بارخدايا تو گواه باش، من كه عمري درد دين داشته ام و درس دين داده ام. از بيداد اين نظام استبداد آئين برائت مي جويم و اگر روزي به سهو و خطا اعانتي به ظالمان كرده ام از تو پوزش و آمرزش مي طلبم.

اي خداي خرد و فضيلت! به صدق سينه مردان راستگو و به آب ديده پيران پارسا دعاي ما را هم با دعاي سحرخيزان و روزه داران و عابدان و صالحان همراه كن  و شكوه دردمندانه ما را بشنو و بر سينه هاي بريان و چشم هاي گريان  ستمديدگان رحمت آور و بيش از اين خلقي را پريشان و خروشان مپسند. دوستان خود را به دست دشمنان مسپار و خرد و فضيلت را از اسارت  اين نامردمان به در آر

. باد را بگو تا خيمه استبداد را بر كند و آتش را بگو تا ريشه بيداد را بسوزاند. آب را بگو تا فرعون ها را غرق كند و خاك را بگو تا قارون ها را در خود كشد. ابرها وباران ها را بگو تا  رحمت و عدالت و شادي و شفقت بر اين قوم مظلوم محروم ببارند و خارزار رذيلت ظالمان  را به گلزار فضيلت عادلان بدل كنند.

آب و دريا اي خداوند آن توست                      باد و آتش جمله در فرمان توست

گر تو خواهي آتش آب خوش شود                  ور نخواهي آب هم آتش شود

تو بزن يا ربنا آب طهور                             تا شود اين نار عالم جمله نور

 

رمضان مبارك 1430 قمري

شهريور 1388 شمسي

عبدالكريم سروش



__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Give Back

Yahoo! for Good

Get inspired

by a good cause.

Y! Toolbar

Get it Free!

easy 1-click access

to your groups.

Yahoo! Groups

Start a group

in 3 easy steps.

Connect with others.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ