کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

[farsibooks] بخش دهم /مصاحبه با محمود خلیلی از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67

 

به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 109 ، تیر ماه 1387 

 

بخش دهم

مصاحبه پیام فدائی با رفیق محمود خلیلی،

از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67

 

 

پیام فدائی: جای اندوه بسیاری است. همه توصیف های مربوط به شرایط زندان در دهه 60 ، بیانگر آن است که به خاطر اعمال جنایتکارانه رژیم، زندانیان سیاسی، که خیلی از آنها عزیزانشان هم بدست این رژیم کشته شده بودند، در شرایط بسیار دشواری  بسر می بردند و این امر گاه موجب می شد که بعضی از زندانیان دست به خودکشی بزنند. این وقایع به گفته شما در اوایل بهار سال 66 بوجود آمد، در خرداد ماه همان سال نیز در رابطه با ورزش دسته جمعی، مسایلی بوجود آمده که منجر به  تحریم 2 وعده غذا از طرف زندانیان شده است. لطفاً این مورد را توضیح دهید.

 

پاسخ:  دویدن و ورزش جمعی در سالن 1 بصورت مخفی انجام می گرفت، ولی بعد از مدتی در اوائل سال 66 با شروع روش دویدن 4 نفره رفته رفته به تعداد دوندگان جمعی افزوده شد. این تعداد در بین بچه های چپ به 15 نفر تا 17 نفر رسید که روی دیگران هم تاثیر گذاشت. بزودی نیمی ازمجاهدین (حدود 35نفر) و توده ای اکثریتی ها هم با 10 یا 11نفر شروع به ورزش جمعی کردند . دویدن و ورزش جمعی که مدتی بود تازه پا گرفته بود بدین شکل بود که بچه های مجاهد جدا ، توده ای اکثریتی ها جدا و زندانیان چپ هم جدا ورزش جمعی می کردند. این ورزش شامل دویدن ونرمش بود. بر اساس یک توافق نانوشته ما (بچه های چپ) یا اول می دویدیم و یا آخر، بدین صورت که نیم ساعت مدت دویدن اول که تمام می شد گروه دیگر شروع می کرد (مثلا" دویدن ما که تمام می شد مجاهدین یا توده ایها شروع می کردند). البته غالبا" چند دقیقه به پایان وقت یک گروه، گروه دیگر شروع می کرد . در خرداد 66 بخاطر ورزش جمعی مورد یورش قرار گرفتیم . در آن روز اول ما دویدیم و بعد از ما، مجاهدین و در آخرین دقایق دویدن مجاهدین، توده ای- اکثریتی ها هم طبق روال شروع به دویدن کردند. هنوز دویدن مجاهدین به پایان نرسیده بود که دربی که از حیاط ما به راهرو طبقه اول (راهرو اصلی ) راه داشت باز شد و داود لشکری وچند پاسدار به داخل حیاط آمده و صف دوندگان را وادار کردند که وارد راهرو اصلی زندان شوند. تقریبا" حدود 30 مجاهد و 10نفر توده ای اکثریتی را به داخل راهرو بردند و درب را بستند. پس از چند ساعت در حالی که همگی به شدت مصدوم و مضروب شده بودند، وارد بند شدند. پس از واقعه زندانیان سیاسی عکس العمل نشان دادند. دوباره قرار بر این شد که راه تحریم غذا و تحریم ملاقات و انعکاس این ضرب وشتم به خانواده ها را در پیش بگیریم. این کار را کردیم  که از نظر من موفقیت آمیز بود. در عین حال به انجام ورزش دسته جمعی ادامه دادیم. روز بعد در نوبت هواخوری وقتی ما شروع به دویدن کردیم تعدادی از بچه های مجاهدین هم به ما پیوستند، ولی توده ای اکثریتی ها این کار را نکردند. آنها در یک تحلیل ریشه ای نظر خود را به بند داده و گفتند که: ما (توده ای ها): دچار چپ روی کودکانه شده و به دنبال جوی که افراطی های چپ راه انداخته بودند، راه افتادیم. در نتیجه از این تاریخ به بعد ما در هیچ ورزش جمعی شرکت نخواهیم کرد. آنها این طور برخورد کردند. ولی جالبترین نکته این است که ما و مجاهدین هر روز ورزش می کردیم وتا مدتی که در سالن یک بودیم دیگر برخوردی سر ورزش جمعی با ما از طرف زندانبان نشد.

 

پیام فدائی: یعنی توده ای- اکثریتی ها طبق معمول با اولین برخورد زندانبان، در لاک خود فرو رفتند. خب، مورد دیگری که شما از مبارزه زندانیان سیاسی ذکر کردید مربوط به ضرب و شتم یکی از زندانیان بهائی بود. این موضوع چگونه بود و چه پیش آمد؟  

 

پاسخ: اوائل سال 67 در سالن 6 که متعلق به زندانیان سیاسی چپ با احکام بالای ده سال بهمراه 32 نفر از زندانیان بهائی بود، یکی از زندانیان بهائی هنگام باز گشت از ملاقات بخاطر اعتراض به برخورد توهین آمیز پاسدار سالن بشدت مضروب شد. با تشکیل جلسه ای، در این اعتراض به برخوردی که با این زندانی صورت گرفته بود، تصمیم به تحریم یک روزه غذا گرفتیم. تحریم این طور صورت گرفت که غذای بهائی ها را جدا کردیم و الباقی را به پاسدار بند تحویل داده وعلت را هم گفتیم . پس از این واقعه، وقتی حاج محمود مدیر داخلی زندان (اغلب با لباس شخصی می آمد او دارای قدی حدود 155 سانتی متر، سفید رو و با ریش و موئی بور و کوتاهی بود) به بهانه گرفتن آمار شب وارد اولین سلول زندانیان چپ شد و سلام نمود، کسی جواب سلام او را نداد. وی از این امر به شدت عصبانی شد و با سیلی و لگد بجان بچه های درون سلول افتاد. بعد از چنین عملی از طرف او، زندانیان همه تصمیم به تحریم حرف زدن با او را گرفتند. به همین خاطر کسی جواب سلام او را نداد. وی وارد هر سلولی که می شد، سلام می کرد وبعد از اینکه جوابی نمی شنوید شروع به زدن بچه های سلول می کرد.  استدلال او این بود که سلام کردن مستحب است اما جواب دادن آن واجب می باشد. با این حال علیرغم همه برخوردهای زورگویانه او، هیچ یک از زندانیان نه جواب او را می داد ونه به او محل می گذاشت . این حکایت را ما تا ملاقات بعد داشتیم. شب قبل از ملاقات تصمیم گرفتیم که هم ملاقات را تحریم کنیم وهم غذای روز ملاقات را. البته همه در این تحریم شرکت نداشتند. از این رو اولین گروه ملاقاتی که خوانده شد و به ملاقات رفتند، حکایت را به خانواده ها منعکس کرده و به خانواده ها گفتند که گروه های دیگر به ملاقات نخواهند آمد. این حرکت و اعتراض خانواده ها باعث شد که موضوع جواب سلام دادن زندانیان به پاسدارها منتفی گردد.

 

یک موضوع جالبی در این دوره اتفاق افتاد. وقتی ما به خاطر این که غذا را تحریم کرده بودیم، چای صبح و نهار را نگرفتیم، پاسدار پرسید برای شام (برای بهائی ها) چه تعدادی غذا بیاورم؟ تعداد به او گفته شد. آن شب صدای دیگ غذا پشت درب سالن شنیده شد ولی تا ساعت 12شب خبری غذائی به بهائی ها داده نشد. با اینکه چند بار به زندانیان بهائی گفتیم که یا خودتان درب بزنید یا کارگری روزتان. آن زندانیان بهائی مخالفت کردند. ساعت 12 پاسداری درب سالن را باز کرد وخواست دیگ غذای آنها را تحویل یکی از زندانیان بهائی بدهد ولی او گفت که ما شام خوردیم و این غذا یخ زده را نمی خواهیم. پاسدار اصرار کرد که غذا را بگیرید و اگر نمی خواهید بخورید، بریزید توی دستشوئی. زندانی بهائی گفت ما این کار را نمی کنیم.  پاسدار که مشخص بود سرش جائی گرم بوده وحال اگر غذای مانده را برگرداند، باید دلیلی ذکر کند، که یا باید بگوید زندانیان بهائی هم تحریم غذا کرده اند که نمی توانست این را بگوید، و یا باید گناه فراموش کردن را به گردن بگیرد. از این رو، وی تلاش داشت ابتدا با تهدید، زندانیان بهائی را وادار به قبول غذا کند ولی وقتی موفق نشد یکی از آنها را وادار کرد سر دیگ را بگیرد وبه او کمک کند تا سوپ شام را در توالت زندان (سالن) خالی کند.

 

پیام فدائی: آنطور که از این رویدادها که مربوط به اوایل سال 67 یعنی سالی است که آن جنایت بزرگ (قتل عام زندانیان سیاسی) صورت گرفت بر می آید، زندانیان از روحیه مبارزاتی بالائی برخوردار بودند و مبارزه بین زندانی و زندانبان بطور مدام در زندان جریان داشته است. حتی بر مبنای گزارشات زندانیان سیاسی باقی مانده از آن سالها، تا آخرین روزهائی که سران رژیم مخفیانه کمر به قتل زندانیان بسته بودند، این مبارزه ادامه داشت. شما رویداهای آن تابستان خونین را چگونه توضیح می دهید؟   

 

پاسخ:  چند روز بعد از آخرین ملاقات درست روز 5 مردادماه 1367 چند  پاسدار به سالن 6 (احتمالا" هم زمان به همه سالن ها) وارد شده و تلویزیون را به بهانه تعمیر از بند خارج کردند. آن روز به ما هواخوری ندادند. روزنامه هم ندادند. روز بعد هم که کارگری مسئله هواخوری را مطرح کرد با جواب سر بالای پاسدار سالن روبرو شد. در مقابل این برخوردها، ما تصمیم به تحریم غذا یک روزه گرفتیم. جالبترین نکته در این تحریم ها این بود که بهائی ها علی رغم اینکه به ظاهر در تحریم غذا مشارکت نمی کردند ولی جیره غذائی خود را دور می ریختند و نمی خوردند. این تحریم غذائی، واکنش پاسداران را بر نیانگیخت و بر خلاف همیشه بدون عکس العمل خاصی مواجه شد.

بر اساس محاسبات ما 18 مرداد روز ملاقاتمان بود. از این رو قرار گذاشتیم اگر باز هم ملاقات ندادند، غذا را بیرون بگذاریم.  این کار را کردیم ولی آن روز هم بی هیچ واکنشی از طرف زندانبان این کار صورت پذیرفت و ما نتیجه ای نگرفتیم .

آخرین روز های مرداد بود وزندانیان نگران بوته های گلی بودند که در باغچه حیاط کاشته بودند و آنها بعلت قطع هوا خوری دچار بی آبی شده بودند. برای آبیاری گل ها جانفشان حسین حاج محسن، ابتکاری به خرج داده بود. او با بریدن ابتدا وانتهای قوطی های پلاستیکی ریکا (مایع ظرفشوئی)، لوله بلندی درست کرده و این لوله را پس از عبور ازعرض دستشوئی، از لای پلیت ها (منظور ورقه های افقی آهن مثل پرده کرکره است که جلو پنجره هر سلولی قرار داشت) رد و آن را  تا وسط باغچه برده بود. وقت آبیاری شب هنگام بود. به این ترتیب شب از طبقه سوم، آب با شر و شر فراوان وسط باغچه می ریخت. در این رابطه چند پاسدار وارد بند شده و پس از قطع آب و درآوردن لوله ها، دنبال عامل این کار گشتند. حسین حاج محسن اعلام کرد من این کار را کردم. او را از بند خارج کردند. ما فکر می کردیم مدت طولانی ای او را به انفرادی می برند. ولی بعد از مدت کوتاهی به سالن برگشت در حالی که یک طرف صورتش سرخ شده بود. او (حسین ) توضیح داد که در راهرو اصلی پرسیده بودند که چرا آب را هدر می داده ؟ و او گفته بود به این دلیل که گلهای باغچه در حال پژمردن و پر پر شدن هستند. بی درنگ، یکی از پاسدار ها در جواب او گفته بود که گلهای باغچه مهم نیستند، گلهای عمر شما دارد پرپر می شود. حسین در جواب گفته بود گلهای عمر کسانی پر پر می شود که زیر قطعنامه را امضاء کرده اند. .پاسدار با خشم سیلی محکمی به صورت او زده و او را به سالن بر می گرداند.  دو باره همه تصمیم گرفتیم در اعتراض به این موضوع، روز بعد از گرفتن غذا خوداری کنیم. این کار را کردیم، اما این عمل ما بی هیچ واکنشی از طرف زندانبان مواجه شد.

 

پیام فدائی: از آنجا که شما در زمان قتل عام زندانيان سياسی در سال 67 در گوهر دشت بوديد، لطفا چگونگی پياده شدن اين جنايت بزرگ را در گوهر دشت تشريح کنيد. در ضمن، آيا شما قبل از اين جنايت از قصد رژيم مطلع شده بوديد؟

 

پاسخ: خیر ما بخاطرعدم اعتمادی که به اخبار مجاهدین داشتیم (با توجه به تجربه های منفی ای که از آنها داشتیم)، همه اخبار آنها را غلو شده می دانستیم. حتی زمانی که آنها با مورس به ما اطلاع دادند تعداد زیادی از آنها را کشته اند (چند روز قبل از شروع کشتار چپ ها) برای ما غیر قابل قبول بود. چرا که طی این مدت ما سه بار پای تحریم غذا رفته بودیم و فکر می کردیم اگر به همان صورتی که اینها (مجاهدین) می گویند در حال کشتار زندانیان هستند، پس چرا سراغ ما که این برخوردها را هم داشته ایم نیامدند؟  این نقطه کور معمای ما بود و فکر می کردیم قصد تبلیغ و تهییج در میان است.

 

ادامه دارد...

 

بازگشت به صفحه اصلی


__._,_.___
This is a non-political list.
.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ