کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

[farsibooks] بد فهمی های پایه ای

 

پاسخ محمود خلیلی به پرسش­های نشریه آرش

بدفهمی های پایه ای

محمود خلیلی

 

با درود وسپاس از شما عزیزان که تلاش دارید گوشه­هائی از حقایق زندان­ها را برای خوانندگان عزیزتان و نسل نو جامعه بازگو نمائید.

 

در ابتدا و قبل از هر چیزی لازم می­دانم توضیح دهم که رژیم سرمایه­داری جمهوری اسلامی عامل تمامی کشتارها، شکنجه­ها، سرکوب­های خلق­های ایران ، کارگران، زحمتکشان و اقشار مختلف اجتماعی دانسته وهیچگونه مشروعیتی برای هیچ کدام از جناحین آن قائل نیستم.   

بحث درباره تواب­ها را نیز بخشی از روشن ساختن همین سیاست­های سرکوب­گرانه حکومت کنونی می­دانم.

س 1- آیا شما گفتگو بین زندانیان سیاسی سابق وتوابین را در خدمت فرهنگ دمکراتیک می دانید یا موجب مخدوش شدن مرزها ؟ آن مرزها کدامند؟

ج – فکر می­کنم درباره فرهنگ دمکراسی و دمکراسی فرهنگی بدفهمی­های پايه­ای وجود دارد.

تعریف دمکراسی متاسفانه در بین عناصر جامعه ما مخدوش شده است و نیروهای دیکتاتورزده ایرانی به یک باره همه «دمکراسی خواه» و «دمکراسی طلب» شده­اند. بدون در نظر گرفتن نرم­های خاص سیاسی، اجتماعی و طبقاتی، به قول معروف این بار «از آن طرف بام افتاده­اند» و مبلغ فرهنگ دمکراسی طلبی­ای شده­اند که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی­شود. افراط گرائی ایرانی باید درهر زمینه و جائی خودش را نشان دهد. اگر ما حتی چشم­مان را روی مفهوم دمکراسی از جنبه مارکسیستی آن ببندیم و از منظر بورژوائی به آن نگاه کنیم، می­بینیم که چه فاصله زیادی بین دیدگاه بورژوائی نسبت به دمکراسی و تفکری که امروزه دامنگیر بخشی از عناصر جامعه ما است وجود دارد. برای نمونه چگونگی برخورد فرهنگ بورژوائی با «کاپو»ها وعناصری که در خدمت فاشیسم قرار داشتند؛ با آنچه که ما در مورد برخورد با تواب­ها در حال حاضر شاهد هستیم، تفاوت­های جدی دارد. هنوز هم این تفکر در بین این جوامع بورژوائی وجود دارد که با بازماندگان و نواده­ها و هواداران فاشیسم به صورتی واقع بینانه چه برخوردی نمایند، اما در بین جامعه تبعیدشده ایرانی چه چیزهائی ملاحظه می­کنیم؟ به راستی با این پدیده چگونه برخورد نموده­اند؟ به جز کپی برداری ناقص ازعفو، بخشش، اغماض و ادعای دمکراسی خواهی و دمکراسی طلبی با شکل و شمائلی ظاهری و شعارها تفکر ویژه­ای مشاهده نمی­کنیم؟ شعارهایی با واقعیات فاصله زیادی دارد و هیچ بار علمی ومنطقی ای ندارد. آیا به جز بر سر میز مذاکره نشستن با عناصر وامانده از دو نظام (سلطنتی و جمهوری اسلامی) عمل دیگری انجام داده­اند؟ برای نمونه می­توانیم از شیوه عمل کرد این عناصر در حمایت­های بی حد و مرز آن­ها نسبت به عوامل رنگارنگ رژیم سرمایه­داری ایران با عناوین و اصطلاحات مرسوم مثل اصلاح طلب­ها وغیره نام برد. از حمایت همه جانبه از خاتمی گرفته تا دفاع از مهره­های رنگارنگی مثل «گنجی»، «حقیقت جو»، «عبدی و حجاریان» تا سر آمد همه آن­ها «اکبر هاشمی رفسنجانی» تمامی این­ها بر پایه دمکراسی خواهی و ایجاد یک اپوزیسیون دروغین از درون حاکمیت و جایگزین نمودن آن به جای اپوزیسیونی که باید وجود عینی و واقعی (با در نظر گرفتن منافع طبقاتی) داشته باشد. درست است و جای تاسف دارد که این اپوزیسیون دچار ناهنجاری­های و سر در گمی­های متعددی است که بخشی از آن به خاطر القائات این حضراتی است که لباس فاخر دمکراسی را برازنده خود می­دانند که از نظر من این تعریف وعمل کرد از دمکراسی واقعا" برازنده همین جمع ورشکسته است و بس.

اگر بحث بر سر مرزهاست باید ببینیم، مرز بین یک پاسدار (سرباز وظیفه) و یک پاسدار سر سپرده، مرز بین یک زندانی و یک زندانبان، مرز بین یک تواب و یک غیر تواب، مرز بین یک شکنجه گر و یک شکنجه شده، مرز بین یک اعدامی و یک تیر خلاص زن، مرز بین لاجوردی و سعید سلطانپور، مرز بین مردم و رژیم حاکم بر ایران، مرز بین کار و سرمایه کجاست؟ آیا به راستی تمامی این­ها را می­شود نادیده گرفت و مدعی دمکراسی خواهی شد؟ اگر این چنین است، دیگر اثری از مقاومت و مبارزه نباید باقی بماند. چرا که بعد از کلی هیاهو کسی که ایستادگی کرده و کسی که به خدمت رژیم در آمده، برای حفظ این دمکراسی در یک کفه ترازو قرار می­گیرند و با یک عیار سنجیده می­شوند. اگر گفتگو نکردن با توابین اهانت به انسانیت محسوب می­گردد، ضرب و شتم و تحقیرانسان­ها در زندان توسط اینان چه نامیده می­شود؟

س2- آیا به نظر شما برای برقراری این گفتگو پیش شرطی لازم است؟ اگرآری، این پیش شرط چیست؟

ج – در شرایط کنونی من نیازی به این گفتگو نمی­بینم، چرا که به آنان به عنوان بخشی از رژیم نگاه می­کنم ولی اگر قرار باشد این گفتگو از طرف سوسیالیست­های شرمگین دامن زده شود، پیش شرط تعیین کردن برای آن کاملا" مضحک می­شود بدین صورت که آن­ها از دیدگاه دمکراسی­خواهی وارد عمل می­شوند و بعد برای آن نرخ ویژه مشخص می­سازند. اگر این حضرات به پای این گفتگو بروند باید تا انتهای مسیر را طی کنند. به راستی از کجا معلوم که بعد از مدتی این توابین نباشند که بخواهند پیش شرط گفتگو تعیین کنند؟ و در پیش شرط خود بگویند «کسی حق ندارد بپرسد که چرا رفقایت را لودادی؟ چرا تک نویسی کردی؟ چرا نگهبانی دادی؟ چرا بازجوئی کردی؟ چرا کابل زدی؟ چرا در جوخه اعدام شرکت داشتی و تیر خلاص زدی؟ و... سر آخر مدعی شوند «مگر آن­ها که ایستادگی کردند چه تغییری در جامعه پدید آوردند؟ پس ما با زندانیان مقاوم و شکنجه شده هیچ فرقی ندارم و حتی می­توانم به آن­ها انتقاد کنیم که چرا خودشان را آزار دادند؟»

این شروع  مشارکت آن­ها در عرصه­های دیگر و طلب کار شدنشان از همه می­شود. پس کوتاه آمدن در برابر بخشی از بدنه رژیم، در غلطیدن در ورطه پوچی و بی­محتوائی و تن دادن به خواسته­ها و امیال کل رژیم  است. درست مثل زمان بازجوئی، اگر شخص برای خودش پیش شرط تعیین کند که مثلا" بعد از 100 ضربه این بخش از اطلاعاتم را می­دهم، مطمئن باشید در ده ضربه اول تسلیم خواهد شد و به بره­ای رام در دستان بازجویان تبدیل می­شود.

بدیهی است در شرایطی دیگر که رژیم جمهوری اسلامی سرنگون شده و روندی آزادی­بخش و پیشرو بر مجموع فضای اجتماعی و سیاسی ایران حاکم است، بحث درباره این همه پاسدار، شکنجه گر و همکاران ریز و درشت رژیم و ازجمله توابان ابعاد دیگری می­گیرد که نیاز به مقاله­ای جداگانه دارد.

 

س3- جمعی بر این عقیده اند که توبه تعدادی از رهبران سازمانهای سیاسی ، تاثیر زیادی در اوج گیری پدیده توبه در میان اعضاء وهواداران این سازمانها داشته است . نظر شما در این مورد چیست ؟ نقش خود فرد را چگونه ارزیادی می کنید؟

ج- به نظرم به نکته ظریفی اشاره نمودید که جا دارد درباره آن توضیح کاملی داده شود. من که یکی از دستگیر شدگان پائیز سال 60 هستم باید به این نکته اشاره کنم  که در بین نیروهای چپ وحتی مجاهدین این موضوع به شکل کاملا" ضعیفی نقش داشته است و یا حتی نتیجه معکوسی هم برای زندانبان در برداشته است. اگر به یاد داشته باشیم که اشخاصی مثل «حسین روحانی»، «قاسم عابدینی»، «مهری حیدرزاده»، «احمد عطاالهی»، «عطاء نوریان» ،«شیخ الحکما»، «سریع القلم»، «رنجبر» و... در این جریانات و امثال «کیانوری­ها، طبری­ها و عموئی­ها» و غیرو، هر کدام در تشکیلات­هایشان چه نقش­هائی را ایفا می­کردند و در نزد هواداران چه جایگاهی برخوردار بودند. آن وقت است که به ناچیز بودن نقش این عناصر در بریدن و به زانو در آوردن زندانیان سیاسی پی می­بریم. کار به جائی می­رسد که رژیم هم از این حرکت زندانیان به شگفتی فرو می­رود. من به عینه این کلام را بارها و بارها از زبان «لاجوردی و حاج داود رحمانی» شنیدم که می­گفتند «بیچاره­ها! وقتی سران شما بریده­اند، شما چه می­خواهید و چه می­گویید؟» به نظرم، «تن بی سر» تشکیلات­ها در داخل زندان نه تنها با مقاومت خودش رژیم را به ستوه آورده بود بلکه در صدد بازسازی و رشد آگاهی خود گام برمی­داشت و از این رو بود که تمامی ارکان رژیم (که تجربه قیام بهمن و رشد جریانات سیاسی و سازماندهی توسط زندانیان را داشتند) متفقا" به این نتیجه رسیده بودند که معضل زندانی سیاسی را به جز با کشتار نمی­توانند حل کنند و در کشتار تابستان 67 تمامی جناح­های حاکم وغیرحاکم شریک و دخیل بودند و توانستند این نسل کشی را انجام دهند.

در مورد نقش فرد این نکته را باید بگویم که این فرد فرد زندانیان بودند که در مورد چگونگی برخورد خود تصمیم می­گرفتند. در بازجوئی و زیرشکنجه تشکیلاتی وجود ندارد که بخواهد از شخصیت انسان و آرمان­هایش دفاع نماید. این ایده­ها، پرنسیپ­ها، آمال و آرمان­های افراد است که در زیر شکنجه محک می­خورد و توانائی­های جسمی در مراحل بعد قرار می­گیرد، چرا که ما انسان­هائی را دیده­ایم که با جثه نحیف و بدنی رنجور در بدترین شرایط از آرمان­های خود کوتاه نیامدند وعکس آن هم صادق بوده که افرادی با بنیه بسیار قوی در برابر چند سیلی به ذلت و خواری تن در داده­اند البته این تعیین کننده و ملاکی همیشگی نیست و به فعل خواست فرد برمی گردد که در بالا هم اشاره کردم. تعیین حد و حدود برای مقاومت به عهده فرد است و تعیین معیار و ملاک آن بر عهده خود فرد می باشد. به این معنا که یک زندانی سیاسی از نقش و اثر مقاومتش در مجموع روند مبارزه چه در داخل و چه در خارج از زندان می­بایستی شخصا ارزیابی داشته باشد و بر اساس این ارزیابی، درباره رفتارش را در مجموع دوره زندان تصمیم گیری کند. این ارزیابی از آن رو «شخصی» است که لحظات سرنوشت ساز میان «مرگ و زندگی» و یا انتخاب «مقاومت و عدم مقاومت»، درونی­ترین و شخصی­ترین پارامترها جوهره واقعی انسان را نشان می­دهد و صرفا یک «رهنمود تشکیلاتی» و یا یک «تصمیم جمعی» نمی­تواند تاب مقاومت در سخت­ترین لحظات را برای یک انسان ایجاد کند. علاوه براین، همان طور که  در بالا اشاره کردم، ارتباط زندانی با تشکیلاتش که در خارج از زندان در چارچوب آن مبارزه می­کرده، (معمولا) قطع است و نبایستی از فرد و همان طور از سازمان­ها انتظار داشت که چنین لحظات پرشتاب و حساسی را «مو به مو» از قبل بررسی کرده و پاسخ داده باشند. از همین رو زندانی سیاسی در زندان یک مبارزه مستقل (یا به عبارت دیگر خودگران – Autonom) است که سخت­ترین تصمیم­های زندگی و مبارزه­اش را بایستی به تنهایی بگیرد. ناگفته نماند که «نقش فرد» و پیوند آن با آگاهی و شور انقلابی، شرایط عمومی مبارزات طبقاتی و اجتماعی و نیز بافت و فضای زندان، نیاز به تعمیق بیشتری در بحث را گوشزد می­کند که من در اینجا برای جلوگیری از طولانی­تر شدن پاسخ از آن­ها چشم­پوشی می­کنم.

س4- تعریف شما از قربانی چیست؟ آیا شما توابین را در ردیف قربانیان رژیم قرار می­دهید؟ آیا آنها را رده بندی می کنید؟

ج –  واژگان «قربانی» معانی چندگانه­ای را تداعی می­کند که من در ادامه فقط به یکی از رایج­ترین آن­ها اشاره خواهم داشت. قربانی یک واژه کاملا" مذهبی به معنای فدیه دادن، فدا کردن و به مفهوم واضح­تر، از بین بردن در راه اهداف الهی است. همان­طور که کلمه شهید و تواب از جمله این مصادیق هستند و بار مذهبی دارند و براساس این تعریف باید در نظر بگیریم که کسی یا چیزی در راهی که عنوان شد قربانی می­شود. قربانی کننده برای تقرب بیشتر از خودش مایه می­گذارد. برای مثال حکایت «ابراهیم» و فرزندش «اسماعیل» را در نظر بگیرید. با در نظر گرفتن این مسئله است که به نظرم قربانی اینان نیستند بلکه کسانی مثل «شریعتمداری»، «قطب زاده»، «منتظری»، «سعید امامی »، و... ده­ها تن از بدنه رژیم هستند که برای حفظ و بقاء این رژیم قربانی می­گردند. این افراد (توابین) عناصری بودند که با پشت کردن به آرمان­های خود (با قربانی نمودن تفکرات انسانی و پیشرو) به صف نیروهای رژیم پیوستند و در اصل به بدنه این نظام چسبیدند و در این راه خدمات شایانی به رژیم نمودند که در کم اهمیت­ترین حالت آن به نگهبانی پرداخته و بار و نیروئی از نیروهای سرکوب را آزاد ساختند تا در قسمت­های دیگر فعال باشند و در ازاء آن یا زودتر آزاد شدند و یا از مزایائی برخوردار گردیدند. البته این قسمت خوش قضیه است و قسمت ناخوش آن هم آنجائی است که پس از این همه خوش خدمتی به جوخه اعدام سپرده شدند مثل «روحانی، عابدینی، سپرغمی، فتاح­پور و...» و این­ها به مفهوم مذهبی­ای در بالا اشاره کردم قربانی بقای رژیم جمهوری اسلامی شدند.
در ضمن ب
ه نظرم قربانی بودن دلیل معافیت از پاسخگویی نیست. اگر کسانی را به خاطر قربانی بودن از مسئولیت معاف کنیم، ستم مضاعفی را درحق دیگرانی که توسط اینان مورد شکنجه قرارگرفته­اند، روا داشته­ایم. با تمامی این احوالات بازهم تاکید می کنم که مسئولیت اصلی تمامی این جنایات  متوجه تمامی  سیستم  سرکوبگرحاکم می باشد. این رژیم حتی به خدمتگزارانش نیز آسیب زده و بسیاری از آنان را به ورطه نیستی فرستاده است.

اما در رابطه با رده بندی مسلما" نه تنها من، بلکه بسیاری از زندانیان سیاسی جان بدربرده از کشتارها وعزیزان جانفشان (که امروز دیگر در بین ما نیستند) تفاوت­هائی بین «انواع تواب» قائل بوده وهستیم. من حساب کسی را که زیر شکنجه اطلاعات داده ولی بعد از آن از همکاری با رژیم خودداری کرده و زندگیش را نموده و یا سعی در جبران ضعف خود کرده است را با جماعت «توابان تیر» (توابانی که نقش فعال در همکاری با زندانبان داشتند) جدا می سازم. من حتی حساب آن شخص که تحت شرایطی تسلیم شده، نماز خوانده و ظاهرا"در خیل این جماعت قرار گرفته و امروزه  به این عمل خود با دیدی انتقادی نگاه می­کند، جدا می­دانم. از کسانی که حاضر شدند شلاق را روی رفقای خود بکشند، کسانی که تیر خلاص زدند، کسانی که در نشان دادن عبودیت خود از چیزی فروگذار نکردند و در عمل همان اعمال پاسداران و شکنجه­گران را مرتکب شده و در سیستم حاکم حل شدند (امثال «سیباها») من اینان را خدمتگزار این نظام می­دانم  و جایگاه خاصی در نظام برای آنان قائل هستم.

س5 - به عقیده شما با توابین، به مثابه انسانهائی که در میان ما زندگی می کنند ، چگونه باید برخورد کرد؟ باید آنها را بخشید؟ فهمید؟ طرد کرد؟ فرصت جبران باید داد؟ روایت آنها را باید شنید؟ در دورانی دیگر محاکمه باید کرد؟ چه باید کرد؟

ج- به نظرم کمونیست­ها انسانگراترین مردم دنیا هستند و اگر بحث زندگی تواب­ها در بین میان ما باشد باید بگویم این امر چیز تازه­ای نیست. این­ها قبلا" هم در بین ما بودند (در زندان) چه آن موقع که در سریر عزت بودند و در زندان یک تازی می­کردند و چه زمانی که پر و بال آن­ها ریخته شده بود. در هیچ مورد و هیچ زمانی من نوعی مشاهده نکردم که حقوق انسانی اینان یا حداقل آن حقوق غیرانسانی که زندان­بان برای ما وضع کرده بود (مثل جیره غذائی، محل خواب و...) از طرف زندانیان مقاوم زیر پا گذاشته شود. طبیعی است که ما مسیحی نیستیم و سمت چپ صورت­مان را برای سیلی بعدی حاضر نخواهیم کرد. همان طور که حق هر انسانی است که تصمیم بگیرد با چه کسانی و در چه شرایطی مراوده داشته باشد. این حق طبیعی ما بوده و هست که نخواهیم با شکنجه­گران­مان در یک ظرف غذا بخوریم، صحبت کنیم  و رفت و آمد داشته باشیم.

امروز سخن از بخشیدن است، فردا سخن از فراموش کردن پیش می­آید. پس من نوعی اگر رژیم جمهوری اسلامی را جزئی از سیستم سرمایه می­دانم و اینان را هم دنبالچه این رژیم، نه می­توانم فراموش کنم و نه می توانم ببخشم. چرا که فردا امثال «خامنه­ای­ها، رفسنجانی­ها، اشراقی­ها، نیری­ها و...» را هم باید بخشید، باید فراموش کرد. از نظر من همان رفتاری را که در زندان با این جماعت داشتیم (زیر پا ننهادن حقوق یک انسان) را با ید ادامه داد. فرصت جبران چه چیزی را ما می توانیم به این­ها بدهیم یعنی این­ها می­توانند آن عزیزانی را که تیر خلاص زدند، زنده کنند؟ یا زخمی را که بر پیکر و دل من زدند، التیام بخشند؟

اگر روایتی دارند من هم روایت آن­ها را می­خوانم ولی حاضر نیستم رو در رو با آن­ها بنشینم.

دوران دیگر شرایط خاص خود را دارد و از الان نمی­توانم برای دورانی که تصمیم گیرنده واقعی آن کارگران، زحمتکشان، خانواده جانفشانان و اقشار مختلف جامعه ایران هستند، نسخه بنویسم و یا تقاضای محاکمه کنم. مسلما" در آن شرایط هر تصمیمی در خصوص آن­ها گرفته شود، مورد قبول منهم واقع می­شود.

درباره «چه باید کرد؟» تا حدودی در بالا به آن اشاره کردم ولی معتقدم با کسانی که امروز در لاک خود خزیده­اند و زندگی عادی خود را می­کنند، لزومی به برخورد با آنان نیست ولی کسانی که به عنوان بلندگوهای رژیم فعالیت می­کنند و یا دوباره سعی در نفوذ میان تجمعات و جریانات سیاسی را دارند و بدون نقدی بر گذشته خود، دوباره تلاش دارند جایگاهی برای خود دست و پا کنند باید قاطعانه برخورد کرد و آن­ها را با تمام توان افشا نمود.

 

باتشکر از شما

http://www.dialogt.org/tavab/tavab_arash_khalili.html 


__._,_.___
This is a non-political list.
.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ