به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران شماره 103 ، دی ماه 1386
بخش چهارم
مصاحبه پیام فدائی با رفیق محمود خلیلی، از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67
پیام فدائی: از بعضی از توابین بنام توابین تئوریک نام بردید که در کار بازجوئی به رژیم کمک می نمودند. لطفاً این موضوع را بیشتر توضیح دهید.
پاسخ: نمونه های مختلفی وجود دارد. برای مثال: از حسین شیخ الحکما و ابولقاسم اثنی عشری و احمد رضا کریمی و.... برای برخورد با عناصر ونیروهای مقاوم مجاهدین استفاده می شد (اینها از عناصر تشکیلاتی مجاهدین بودند واحمد رضا کریمی از بریده های قبل از قیام 57 بود.) از حسین روحانی ، قاسم عابدینی ، مهری حیدر زاده و...... برای درهم شکستن نیروهای مقاوم سازمان پیکار استفاده می شد. مسعود کوچک زاده و یار احمدی و..... از عناصر تشکیلاتی راه کارگر بودند. از احمد عطا الهی ، عطا نوریان و گسکری و فرامرز نریمی سا (البته نریمی سا بیشتر در تیم های سرکوب بهزاد نظامی و مجتبی میر حیدری مشارکت داشت) و..... در رابطه با سازمان چریکهای فدائی خلق - اقلیت استفاده می شد. از سعید یزدیان ، رنجبر و..... برای سهند و کومله استفاده می شد. از نورالدین کیانوری و احسان طبری و عموئی و پرتوی و..... برای توده ای - اکثریتی ها استفاده می شد. از هریک از عناصر فوق در جایگاههای ویژه و در شعب بازجوئی استفاده می شد. مثلا" سعید یزدیان به باز خوانی پرونده زندانیان می پرداخت وجاهائی را که بازجو نتوانسته بود حدس بزند با ظفر مندی عنوان می کرد. کار بجائی رسیده بود که دخالت بعضی از این عناصر در بازجوئی ها صرفا" منوط به تشکیلات وجریان سابق خودشان نبود بلکه بدنبال بازخوانی پرونده زندانیان جریانات سیاسی دیگر بودند.
پیام فدائی: گفته می شود که تواب ها حتی زندانیان سیاسی را مورد ضرب و شتم نیز قرار می دادند. آیا چنین موردی هیچوقت برای شخص شما پیش آمده ؟ اجازه دهید خیلی مشخص تر سئوال شود. آیا هیچوقت توابی خود شما را کتک زده و یا گزارش او باعث کتک خوردن و یا اعمال تنبیه خاصی از طرف پاسداران در مورد شخص شما شده. البته اگر در مورد زندانیان دیگر هم که خودتان شاهد بودید اطلاعی دارید لطفاً توضیح دهید.
پاسخ: من فکر میکنم کمتر زندانیای باشد که حداقل یکبار توسط توابین مورد ضرب و شتم واقع نشده باشد. خود من که شاید نسبت به رفقای دیگرم رکورد کمتری در این زمینه داشته باشم، از دست توابین زیر کتک خوردهام: حسن قربانی، سیامک نوری، عزیز رامش (این هر سه بترتیب مسئول بند 1 واحد 1 قزلحصار بودند. در ضمن، بچهها به عزیز رامش، به خاطر ریش بلندش، ابو پشمک میگفتند.) و احمد (معروف به احمد اصفهانی)، ناصر نوذری، سعید خداجو، فتاح قادری، حسین (معروف به حسین مورچهخوار که متاسفانه از بس این اسم برای او بکار رفته تمامی زندانیان به این نام او را می شناسند و فامیلی او را فراموش کردهاند)، همایون (معروف به گالیور)، مشایخی و محمد آوندی (معروف به بازرس ژاور) و ممد کبابی (این اسم به خاطر انحرافات اخلاقی این فرد تواب، از طرف زندانیان روی او گذاشته شده بود...). از موارد فوق اجازه دهید تنها یک مورد را به صورت خاطره تعریف کنم: بهمن 62 من در سلول 18 بند یک واحد یک بودم. روز وفات فاطمه بود و جلسه شکستن و خرد شدن یکی از توابین (اگر اشتباه نکنم هما کلهر) از طریق بلندگوها پخش میشد. من روی تخت طبقه دوم (پشت به راهرو و تکیه داده به نردههای سلول) نشسته بودم و با خودم سرودی را زمزمه میکردم، بدون اینکه متوجه شوم که "محمد آوندی" پشت سرم و بین دو سلول ایستاده و گوشهایش را تیز کرده است که تشخیص دهد که من چه زمزمه میکنم. محمد آوندی، همان توابی بود که لقب "بازرس ژاور" به او داده بودیم؛ وی پیگیری ضدانقلابی ویژهای در خصوص اذیت و آزار زندانیان داشت. با اشاره یکی از بچهها متوجه او شدم و به طرفش برگشتم. او بلافاصله پرسید: چه سرودی میخواندی؟ من گفتم سرود نمیخواندم. "بازرس ژاور" رفت و پس از چند دقیقه با دو تواب دیگر (حسین مورچهخوار و همایون گالیور) برگشتند. من هم که در آن فضای اختناق معنی آن سوال و جواب را میدانستم، لباس پوشیده و خود را آماده کرده بودم. آنها مرا به "زیر 8" بردند و بلافاصله با چشمبند به راهرو واحد منتقل شدم. بعد از چند دقیقه چند نفر (پاسدار) دورهام کردند و سئوال و جوابها شروع شد که چه ترانهای میخواندی! آنها سه چهار نفره ریختند به سرم و بعد توابین هم آمدند و آنها هم روی سرم ریختند. بعد از این، مرا با چشمبند 48 ساعت در "زیر 8"، سرپا نگاه داشتند.
از کتکخوردن و تنبیه زندانیان میتوان نمونههای مفصلی آورد و تقریباً تمام آنها با گزارش توابین صورت میگرفت. ولی من لازم میدانم از رکورد داران "زیر هشت" رفتن، سرپا ایستادن و کتکخوردن نام ببرم که به ذکر اسامی این عزیزان اکتفاء میکنم. 1- محمود گ - با بیش از 108 ساعت یکسره سرپا ایستادن. 2- همایون آزادی - با 96 ساعت. 3- مسعود ط - با 74 ساعت. 4- علی ب - با 74 ساعت.
تعداد زندانیان سیاسیای که آنها را به عنوان "تنبیه"، 74 ساعت سرپا نگاه داشتهاند، زیاد است. سرپا ایستادن به مدت 48 ساعت در هر "زیر 8" رفتن، امری معمول بود که گاهاً این تنبیه را به 10 تا 15 نفر با هم اعمال میکردند. کسانی را که نام بردم بانضمام رفیق عزیزی که هم اکنون در یکی از کشورهای غربی زندگی میکند، تقریباً، پای ثابت "زیر 8" رفتن و کتکخوردن بودند.
پيام فدائی: مسلماً برخوردهای جنایت کارانه از طرف کسانی که در زندان تواب شده و خود را در خدمت دستگاه سرکوب قرار دادند، هیچوقت نمی تواند لاپوشانی شود، همانطور که مقاومت جانانه زندانیان سیاسی مبارز نیز درمقابل دستگاه سرکوب هرگز فراموش نخواهد شد. آنطور که از صحبت شما معلوم است این رویدادها در زندان قزل حصار بوده است. شما را چه زمانی به اين زندان منتقل کردند و چرا؟ و چه مدت در اين زندان بوديد؟
پاسخ: در آن زمان تقریبا" اغلب کسانی که به ظاهر دادگاهی (همان دادگاه چند دقیقه ای) می شدند وحکم زندان دریافت می کردند به زندان قزل حصار منتقل می شدند. البته بودند تعدادی که مستقیما" به گوهردشت انتقال داده شده بودند . تقریبا" 20 یا 22 مردادماه 1362 من به قزل حصار منتقل شدم و تا اواخر بهار 65 در این زندان بودم.
پیام فدائی: انتقال زندانی از يک زندان به زندان ديگر به چه ترتيبی بود و چه ملاحظات امنيتی رعايت می شد؟
پاسخ: من و تعدادی دیگر از زندانیانی که حکم گرفته بودیم را با یک اتوبوس از زندان اوین خارج کردند. تعداد ما تقریبا" از تعداد صندلی های اتوبوس بیشتر بود، چرا که روی بعضی از صندلی ها بجای 2 نفر، 3 نفر نشسته بودیم. تمام پرده های اتوبوس کشیده شده بود. بعد از خروج از زندان بما گفتند که چشم بندهایمان را برداریم. داخل اتوبوس به ظاهر راننده و 3 مامور مسلح به کلاشینکف (1نفر روی صندلی کنار راننده ، 1نفر روی رکاب یا پله درب جلو و یکنفر روی رکاب یا پله درب عقب) اتوبوس را کنترل می کردند. با اینجال با کمی دقت می شد تشخیص داد چه تعداد تواب و مامور به شکل مخفی در بین زندانیان وجود دارد، چرا که زندانی سر موضعی حرکات کنجکاوانه ای نسبت به بیرون زندان (خیابان ، اتوبان ، انسانها داخل اتومبیل ها و......) با کنار زدن گوشه پرده اتوبوس یا سرک کشیدن از خود نشان می داد ولی این افراد بیشتر جمع زندانیان را زیر نظر داشتند و حرکات آنها را کنترل می کردند. وقتی وارد زندان قزل حصار شدیم آنها به سرعت از اتوبوس خارج شدند. در جلو اتوبوس یک بنز شخصی و یک پاترول حرکت می کرد و مطمئنا" در پشت اتوبوس هم همین حالت وجود داشت. من که تقریبا" درصندلی وسط نشسته بودم نمی توانستم از پشت سر اتوبوس مطلع باشم چندین موتور سوار دو ترکه هم اتوبوس را اسکورت می کردند. من متوجه بودم که گاهی موتور سیکلتی از کنار ما با سرعت عبور می کرد وپس از چند لحظه سرعتش را کم می کرد تا از اتوبوس عقب بماند. این حالت و بودن این موتور سیکلت ها در نزدیکی زندان قزل حصار بخوبی خودش را نشان می داد.
پیام فدائی: حدوداً چه تعداد از زندانیان را همراه شما از اوين به قزل حصار منتقل کردند؟
پاسخ: همانطور که درپاسخ سئوال قبل گفتم من به همراه تعدادی زندانی بصورت جمعی به قزل حصار منتقل شدم. اگر اتوبوس را 48 صندلی در نظر بگیریم با در نظر گرفتن مامورین و توابین و با توجه به این که روی بعضی از صندلی ها بجای 2 نفر، 3 نفر نشسته بودیم، می توان گفت که حداقل 40 زندانی با این اتوبوس منتقل می شدند.
پیام فدائی: زندانبانان در زندان قزل حصار، در ورود به زندان جديد چه برخوردی با شما کردند؟
پاسخ: اتوبوس که وارد زندان قزل حصار شد ما مجبور شدیم دوباره چشم بند بزنیم. ما را به زیر واحد 8 منتقل کردند و در کنار دیوار با فاصله زیاد از همدیگر نشاندند. تا مدتی فقط صدای تردد و کاغذ به گوش می رسید. بعد از حدود یک ساعت حاج داود رحمانی (برای اولین بار بود صدای او را می شنیدم و بعدها بود که فهمیدم او داود رحمانی است) با لحن لمپنی خود بدین شکل بما خیر مقدم گفت : دوران خوش گذرانی های شما در اوین به سر رسیده. اینجا قزل حصاره ، اینجا یا با ما اید یا بر ما. اگه با ما باشید راحت زندگی می کنید. ولی اگه بر ما باشید حساب تان با کرم الکاتبینه. من متوجه شدم انگار چیزی را تکان می دهند که صدای بهم خوردن قلوه سنگ یا چیزی بدین شکل را تداعی می کرد. از چند نفر سئوالاتی کردند و صدای چک و لگد به همراه ناله بود که بلند شد. بعد از مدتی احساس کردم تعدادی دور و بر من ایستاده اند. همان صدای لاتی (حاج داود) گفت: "دستت را بکن توی این کیسه". دستم را توی کیسه فرو کردم چیزهائی را که فکر می کردم قلوه سنگه حالا برام مشخص شد. اینها نارنجک بودند. حاج داود پرسید یواش بگو اینا چی هستن؟ گفتم آهنه. یک ضربه خورد تو سرم گفت: منم می دونم آهنه ولی چه آهنی؟ گفتم من از کجا بدونم چه آهنیه یه چیزی مثل سنگ ترازو می مونه. هنوز حرفم تموم نشده بود که مشت و لگد از هر طرفی شروع به باریدن کرد . حاج داود اتهامم را پرسید بعد گفت: خب سر راست بگو کافر ، کمونیست ، نجس حالا باید بریم دستو بالمون را آب بکشیم تو یا از اون زرنگا هستی یا خیلی خنگی. اینا نارنجکه فهمیدی ؟ می دونی به چه دردی می خوره ؟ گفتم بله برای جنگ خوبه . با پوتین ضربه ای به پهلویم کوبید که نفسم بند آمد و در حالی که صداش را بلند کرده بود گفت: ببینین چی دارم می گم این گونی نارنجک را نشونتون دادم تا بفهمید اینجا کجاست. اگه فکر کردید یه روزی اون مو بور های چشم زاغ میان شما را نجات می دن کور خوندید. این نارنجکها برای اون روزه. خیالتون تخت باشه. به اندازه کافی از اینا اینجا هست اگه من آخرین نفر باشم فقط جنازه های تیکه تیکه شده شما از اینجا می ره بیرون .
پیام فدائی: در قزل حصار شما را به کدام قسمت فرستادند؟
پاسخ: بند یک واحد یک.
پیام فدائی: کلا تقسيمات داخلی اين زندان چگونه بود و ظرفیت پذیرش چه تعداد زندانی را داشت؟
پاسخ: بند یک واحد یک مختص زندانیان سیاسی چپی بود که از نظر زندانبان سر موضع بودند و بجز توابین و تعدادی از کسانی که ظاهرا" منفعل بودند کسی نماز نمی خواند. شاید بتوان آن را با سالن 4 (در سال 61) و سالن 3 (در سال 62) به بعد زندان اوین مقایسه کرد. البته دربند یک واحد سه هم تعدادی از زندانیان بودند که در این مقطع هم نماز نمی خواندند. اغلب بند ها (در هر دو واحد به زندانیان مجاهد تعلق داشت). این دو واحد به زندانیان سیاسی تعلق داشت و واحد 2 به زندانیان عادی تعلق داشت . بند یک واحد یک دارای 24 سلول بود که هشت سلول انتهائی دوبرابر (بزرگتر) سلولهای 1 تا 16 بود. در سلولهای بزرگ حدودا" 38 تا 45 زندانی گنجانده شده بود، و در سلولهای کوچک بین 18تا 20 نفر. با در نظر گرفتن گنجایش بند که در سلولهای کوچک 3 تخت سه طبقه برای 9 نفر وسلولهای بزرگ 6 تخت سه طبقه برای 18 نفر قرار داشت و مقایسه با تعدادی که در بالا گفتم می توان کمبود جا را ترسیم کرد. البته در مقطعی که من به بند یک واحد یک قزل حصار منتقل شدم می توان گفت تقریبا" نزدیک ششصد زندانی در این بند زندانی وجود داشت که در بعضی از مقاطع این تعداد افزایش پیدا نمود. مثلا" با آمدن 75 زندانی از زندانهای کردستان وسپس 111 زندانی توده ای، تعداد زندانیان این بند به 700 تا 730 نفر هم رسید. با مقایسه ظرفیت کلی این بند (288 نفر ) با افراد موجود می توان کمبود جا را به راحتی محاسبه نمود. یعنی تقریبا" در این بند، دو و نیم برابر ظرفیت آن، زندانی جا داده بودند . این از یک بند و از یک واحد. با در نظر گرفتن کل 2 واحد که هر واحد شامل 4 بند بزرگ و 4 بند مجرد که تقریبا" نصف بند های بزرگ هستند می توان حدود زندانیان موجود در مقاطع مختلف را برآورد نمود . چون من در بند های دیگر زندان قزل حصار نبودم نمی توانم آمار دقیقی از کل زندانیان در سالهای 62 تا 65 ارائه دهم ولی در مجموع مطمئن هستم که چیزی بیش از 5000 زندانی در دو واحد موجود بوده اند.
پیام فدائی: مسلماً کمبود جا در زندان خود را بیشتر شب، هنگام خوابیدن نشان می داد. زندانیان با این موضوع چگونه برخورد می کردند؟
پاسخ: همانطور که در پاسخ سئوال قبل گفتم کمبود جا یکی از معضلات اصلی ما بود. برای اینکه شمائی کلی به خوانندگان عزیز پیام فدائی ارائه داده باشم در رابطه با یکی از سلولهای بزرگ بند یک واحد یک این موضوع را برای شما توضیح می دهم . درحالت نرمال که بند زندان 600 زندانی داشت در هر یک از سلولهای بزرگ، 38 زندانی قرار داشتند. با درنظر گرفتن 6 تخت 3طبقه (18 تخت) 18 نفر روی تخت ها می خوابیدند و 20 نفر دیگر روی زمین. چون تخت ها بصورت L (اِل) قرار داشند تنها می شد از فضای زیر دو تخت در هر طرف استفاده نمود و هر 4 نفر تقریبا" تا کمرپا هایشان زیر هر تخت قرار می گرفت وفقط تنه آنها بیرون بود بدین ترتیب در هر طرف 8 نفر زیر تخت ها می خوابیدند که می شد 16 نفر 4نفر الباقی در دو ردیف بین سرهای آنها (درست وسط سلول) می خوابیدند. اگر به آمار سلول، زندانیان دیگر اضافه می شدند، در زیر هر تخت 5 نفر و در دو ردیف وسط هم 6 نفر می خوابیدند که جمع افراد موجود در سلول به 44 تا 46 نفر هم می رسید. البته این را باید در نظرگرفت که تعدادی از توابین که توابین کرد تازه از کردستان آورده را نیز شامل می شد، در یک مقطع در حسینیه بند هم می خوابیدند.
پیام فدائی: به این ترتیب، کلا در بندی که بوديد چند نفر زندانی وجود داشت و در چند اتاق نگهداری می شدند؟
پاسخ: بین 580 نفر تا 730 نفر زندانی در کل بند بود که در 24سلول نگهداری می شدیم.
پیام فدائی: آيا در بدو ورود زندانیان را معمولاً به انفرادی می فرستادند و يا به بند های عمومی؟
پاسخ: تا آنجائی که من اطلاع دارم زندان قزل حصار انفرادی (به آن شکلی که در اوین و گوهر دشت موجود بود) نداشت. من خود به یکی از سلولهای در بسته در بند یک واحد یک فرستاده شدم. این بند عمومی نبود و همانطور که گفتم تقریبا" مثل سالن 3 اوین در بسته بود. با این تفاوت که اینجا بجای درب، نرده وجود داشت و می شد رفتن زندانیها به دستشوئی وحمام یا زیر هشت را دید.
پیام فدائی: آيا امکان هواخوری و ملاقات داشتيد؟
پاسخ: در ابتدا که من به زندان قزل حصار رفتم، امکان ملاقات و هواخوری وجود نداشت. ولی بعدا" روزی 20 دقیقه تا نیم ساعت هوا خوری بود، که گاهی قطع می شد. در یک مقطع زمانی نیز یعنی در اوج سرکوبهای حاج داود که از دی ماه 62 تا اواخر بهار 63 طول کشید، چنان این امر (هواخوری) بی نظم و یا با حضور تعداد کثیری تواب (برای اینکه کنترل کنند کسی با کس دیگری حرف نزند صورت می گرفت) که کسی میل به رفتن به هوا خوری از خود نشان نمی داد. در رابطه با ملاقات، تقریبا" ماهی یکبار از طریق روزنامه ها خانواده ها مطلع می شدند که نوبت ملاقات است. من اولین ملاقاتم را در قزل حصار رفتم .
پیام فدائی: آيا امکان مطالعه داشتيد؟ چه روزنامه ها و یا کتاب ها ئی در دسترس شما بود؟
پاسخ: تا دی ماه 62 روزنامه های کیهان، اطلاعات، جمهوری اسلامی (برای هرسلول یک عدد) قابل خرید بود. بعدا" بخاطر اینکه خرید جمعی ممنوع شد فروش روزنامه هم قطع شد. البته نه فقط بخاطر جمعی بودنش بلکه با بریدن تعداد جدیدی از زندانیان و گزارشات آنها حاج داود اعلام کرد شما از آگهی تسلیت هم تحلیل بیرون می کشید، از این رو نیازی به خواندن روزنامه ندارید. کتابهای موجود در آن زمان (62 تا 63) شامل آثار مطهری ، قرآن ، نهج البلاغه ، مفاتیح، کتابهای جلال الدین فارسی ، سروش و....... بودند. در دی ماه 62 بجز قرآن و مفاتیح و کتابهائی از جوادی آملی و دستغیب و جعفر سبحانی، مکارم شیرازی، الباقی کتابها به سرنوشت روزنامه گرفتار و ممنوع شدند. پیام فدائی: وضع غذا و بهداری چگونه بود؟ گفتید که در دوره ای خرید جمعی ممنوع شد. به طور کلی امکان خريد از فروشگاه زندان چگونه بود؟ پاسخ: وضع غذا برای من که از اوین رفته بودم در ابتدا بد به نظر نمی رسید. ولی هر چه زمان می گذشت بر وخامت آن افزوده می شد. شرایط طوری شد که همیشه از گرسنگی رنج می بردیم. کمبود نان و کمبود مواد غذائی، ما را وادار می کرد این کمبود را با خرید از فروشگاه زندان که براساس لیست اتاق اجناس را می آورد تا حدودی حل کنیم. خالی از لطف نیست که خاطره ای را از تواب مسئول بند در این رابطه ذکر کنم . او (حسین قربانی) وقتی لیست تقاضای سلولها به زیر هشت می رسید آنها را کنترل می کرد و تغییراتی را که بنظرش لازم بود در آنها ایجاد می کرد. این تغییرات را خیلی از مواقع از بلند گو هم اعلام می کرد. مثلا" : سلول 24 چرا 10 بسته خرما سفارش داده؟ و بعد در خطاب به تواب مسئول فروشگاه می گفت: خرما های اتاق 24 را خط بزن بجاش وایتکس بنویس . یا می گفت: سلول 17، هشت تا عسل سفارش داده خط بزن جاش آبلیمو بنویس و........ زمانی که مواد سفارشی به سلول می رسید می دیدی اثری از خرما نیست ولی 20 تا وایتکس باید تحویل می گرفتیم وپولش را می پرداختیم .
پیام فدائی: آيا در مدتی که در زندان بودید هیچوقت امکان زندگی کمونی یا مشترک را پیدا کردید؟ پاسخ: تا اواخر دی ماه سال 62 تمام سلولها دارای کمون مشترک بودند که شامل صندوق مشترک و خرید های ضروری می شد. ولی از دی ماه به بعد با حضور توابین در سلولها (سه تواب برای کنترل روابط و خرید و مصرف) تا حدودی این کمون ها از بین رفت و یا بصورت زیر زمینی در آمد. در این زمان هر زندانی باید از تمامی وسائل بصورت شخصی استفاده نماید. هرکس باید روی اجناس خود اسمش را می نوشت و آنها را در کیسه خود قرار می داد، مثلا" قند ، پودر لباسشوئی ، دمپائی ، خمیر دندان ، آبلیمو ، نان و............ پیام فدائی: همین موارد خود به تنهائی نشان می دهد که بدون وجود توابین، امکان دخالت تا این حد در خصوصی ترین مسایل زندگی زندانی و تحمیل چنان شرایط اختناق آمیز در زندان توسط رژیم وجود نداشت. در آن ابتدا وقتی از زندان اوین به قزل حصار منتقل شدید چه فرقی با اوين احساس کرديد؟ در ضمن آيا احساس می کرديد که به محيط سخت تری وارد شده ايد يا به محيطی با امکانات بيشتر؟
پاسخ: برای من فقط دوری از شعبه بازجوئی مهم بود. تحمل شرایط بازجوئی از هر چیزی سخت تر بود. درضمن در ابتدا فکرمی کردم شرایط قزل حصار باید بهتر از اوین باشد. فکر می کردم در آنجا از وجود توابین رسمی در امان خواهیم بود و انتظار داشتم که شرایط یک زندان برای محکومین را داشته باشیم. بعد از مدت کوتاهی با چنان شرایطی در زندان قزل حصار مواجه شدم که من تمامی سختی های اوین را به شرایط حاکم در قزل حصار (حکومت مطلق توابین) ترجیح می دادم .
پیام فدائی: آيا در قزل حصار هم بساط بازجوئی و شکنجه بر قرار بود؟
پاسخ: در قزل حصار از بازجوئی رسمی مانند شعبات اوین خبری نبود. ولی شکنجه های اینجا دست کمی از اوین نداشت و از جنبه روحی و روانی شکنجه های به مراتب سخت تر و دراز مدت تری را باید تحمل می کردیم. پیام فدائی: از صحبت های شما می توان متوجه شد که در سال 62 که شما را به قزل حصار بردند کنترل بندها دست زندانيان نبود. این طور نیست؟ پاسخ: در زمانی که من به قزل حصار منتقل شدم در هیچ قسمتی کنترل بندها در اختیار زندانیان نبود بلکه تیم کامل توابین بر بندها حکم فرمائی می کردند.
پیام فدائی: شما می دانید که از چه زمانی تواب ها همه کاره زندان شدند؟ پاسخ: در سال 62 توابین در زندان قزل حصارهمه کاره بندها بودند. ولی دقیقا" نمی دانم آیا قبلا" یعنی درسال های 61 و اوائل 62 هم چنین بود و زندانیان در بندها کنترلی داشته اند یا نه؟
پیام فدائی: تقسیم زندانیان در بند ها به چه صورتی بود، آيا زندانيان را بر اساس موضع سياسی شان در بند ها تقسيم می کردند؟ پاسخ: زندانیان را براساس زندانیان چپ و زندانیان مذهبی تقسیم بندی کرده بودند و زندانیان چپی که نماز می خواندند را هم به بند یک واحد 3منتقل می کردند. پیام فدائی: در مورد اوين هم گفتيد که برای مدتها زندانيان چپ را از زندانيان مذهبی جدا کرده بودند. پس اين وضع در قزل حصار هم حاکم بود. این طور نیست؟
پاسخ: همانطور که گفتم این تفکیک در قزل حصار هم انجام گرفته بود مگر در مواردی که مثلا" یک زندانی چپ را تنبیهی به بند مذهبی ها ویا بلعکس می فرستادند و یا به بند سلطنت طلبان انتقال می دادند.
ادامه دارد... بخش پنجم مصاحبه پیام فدائی با رفیق محمود خلیلی، از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 پیام فدائی: لطفاً این موضوع را تصریح کنید که زمانی که شما را به قزل حصار منتقل کردند چه کسی مسئول زندان بود؟ پاسخ: حاج داود رحمانی آهن فروش سرآسیاب دولاب، یکی از لُمپن های درجه یک تهران مسئول این زندان بود. پیام فدائی: این فرد را چگونه توصیف می کنید و اگر ممکن است کمی ازبرخوردهای رئيس زندان به صورت خاطره هم شده بگوئيد. پاسخ: حاج داود رحمانی، اگر نگویم بی سواد ولی فردی کم سواد با خصوصیات کامل لمپنی ویژه خودش بود. او بر خلاف تصویری که عده ای از زندانیان برایش ترسیم کرده بودند فرد زیرک وبا هوشی بود. از مسائل سیاسی کوچکترین اطلاعی نداشت، با این حال در مدرسه توابین به سرعت مدارج ترقی را طی کرد. به گفته زندانیان قدیمی تر کسی که هِر را از بِر تشخیص نمی داد حالا حداقل چند واژه سیاسی مثل، امپریالیسم ، سوسیالیسم ، سوسیا ل امپریالیسم و راه رشد غیر سرمایه داری را در صحبتهای جمعیش به خوبی استفاده می کرد. تازه کار بجائی رسیده بود که یکپا ادیب وسخنور وشاعر هم شده بود. مثلا" نوروز سال 63 را که من هیچوقت فراموش نخواهم کرد، چرا که ما را از چند ساعت قبل از تحویل سال نو که حوالی ساعت 9صبح بود مجبور کردند دور سلول بنشینیم تا تیم توابین سخنرانی کنند. شاید یک ساعتی از تحویل سال گذشته بود وما هم چنان گرسنه منتظر پایان این شو و تحویل گرفتن نهار بودیم که خطبه آخر را حاج داود رحمانی خواند: بهار شده ، گلها شکوفه داده ، مردم خونه تکونی کردن زمین از نو زنده شده پس شما کی می خواید از خواب بیدار بشید. عمر شما داره پشت این میله ها هدر میره و بهار پشت بهار میاد. بیائید خودتون را رها کنید ، خودتون را بشکنید ومثل سبزه و گیاه در دامن اسلام جوانه بزنید، شکوفه های امید باشید و...... این از تغییراتی بود که در کلام جمعی او پیدا شده بود . البته لازم می دانم خاطره دیگری هم از او بگویم. فروردین ماه 63 بود حاج داود با یکی از نوچه هایش وارد بند شد، ظاهرا" برای سرکشی و رسیدگی به مشکلات زندانیان. چند تا از توابین هم دور و برش پرسه می زدند. محمد آوندی ، همایون گالیور، حسین مورچه خوار وتوابی بنام داریوش. من توی سلول 18 بودم ویکی از بچه های کُرد هوادار مفتی زاده در بالای تخت طبقه سوم درحا ل خواندن نماز بود. آنها (هواداران مفتی زاده معروف به شمسی ها) عادت داشتند مدت زیادی دو دست خود را بصورت کاملا" باز به سمت آسمان دراز کنند و دعا بخوانند. حاج داود حدود 5 دقیقه ای به او خیره شد وبعد با لحن جاهلی گفت: لامصب بد جوری هوای سقف را داره می ترسه سقف بریزه روی سرش. توابین زدن زیر خنده و داریوش با صدای نازکی که داشت گفت: حاجی نماز خوناش اینجورین وای به حال بقیه که نماز نمی خونن. حاج داود رحمانی سری تکان داد وگفت: خاک بر سرما هرچی آدم درست حسابیه اون طرف میله وایساده هرچی بچه مزلف سوسول مثل تو و امثال تو هست، دور و بر ما را گرفته تو هم اگر درست بودی سمت ما نمی اومدی. این اولین بار نبود که من از مسئولین زندان این برخورد را با توابین می دیدم چرا که قبلا" هم تحقیر آنها توسط لاجوردی و بازجویان اوین را دیده بودم ولی این، اولین باری بود که جلو جمع زندانیان مقاوم این کلمات از دهان کسی خارج می شد که خود را خدای قزل حصار و دارای قیامت با درجات مختلف می دانست. ابراز این موضوع از طرف حاج داوود برای ما که در حالت دفاعی کامل بودیم اوج اقتدارمان را می رساند. همانجا مسعود ط یواشکی زمزمه کرد: دیگه این یارو هم بریده (حاج داود) همشون نا امید شدن، دیگه کارد شون کُند شده و پوست ما چقدر کلفته، کاری نمی تونن بکنن . پیام فدائی: به زندانیان هوادار مفتی زاده اشاره کردید. جا دارد که در اینجا از چگونگی روابط زندانيان سياسی با کسانی بگوئید که در ارتباط با سازمانهائی بودند که از رژيم حمايت می کردند. پاسخ: در رابطه با زندان اوین، طی سئولاتی که در این مورد شده بود توضیحاتی را در رابطه با برخورد زندانیان با توده ای - اکثریتی ها دادم. در قزل حصار هم تقریبا" با تفاوت هائی همان روابط سابق (عدم برقراری روابط) حاکم بود، با این تفاوت که آنها دیگر سینه چاک رژیم نبودند و کلک و پرشان ریخته بود. البته تا آمدن اکیپ توده ایها (صد و یازده نفر) تعداد اکثریتی - توده ای های بند یک واحد یک، بسیارکم و انگشت شمار بود. با آمدن این اکیپ، صف آن تعداد اندک مستحکم تر نشد بلکه متزلزلتر شد. بالعکس صف توابین طویل تر شد. از این جمع فقط یازده نفر نماز نمی خواندند. قبلا" بخاطر کم تعداد بودن نماز خوانها و توابین، نماز جماعت آنها در حسینیه برگزار می شد ولی حالا با حضور یکصد توده ای نمازخوان و 55 توابی که از کُردستان آمده بودند، صف طویلی در راهرو بند و روبروی سلول های ما بسته می شد. آنها بعد از نماز روبه سلول ها بر ضد زندانیان مقاوم شعارسر می دادند. این جماعت یکصد نفره توده ای تمام فشار وتلاششان را روی آن 11 نفر توده ای که حاضر به خواندن نماز نبودند گذاشته وتلاش داشتند آنها را هم وادار به نماز خواندن کنند. البته بوجود آمدن چنین شرایطی خود بخاطر مرعوب شدن آنها ازشوکی بود که رهبرانشان به آنها وارد ساخته بودند. تعدادی از اینها پس از مدتی که جو بند را دیدند دست از نماز خواندن کشیدند و الباقی بعد از رفتن حاج داود ترک نماز کردند. ناگفته نماند سیاست های این جماعت توده ای در درون زندان عین سیاست های آنها در خارج از زندان بود. یعنی حکایت مرید و مراد ، درجه و رتبه (رده تشکیلاتی، هواداری و رهبری هم اینطور فهمیده می شد) دور می زد. در یک کلام گاهی مواقع انسان را یاد برخورد امرا با گماشتگان در ارتش می انداخت. البته ناگفته نماند که تعدادی از آنها از این دایره مستثنی بودند که بیشتر این تعداد را می شد در بین 11 نفری که حاضر به خواندن نماز نبودند دید. در بین آنها افرادی بودند که باشهامت نه تنها عمل کرد حزب توده بلکه کلیت حزب توده را نفی می کردند. مسلما" برخوردی که زندانیان مقاوم با آنها داشتند متفاوت از برخوردی بود که با دیگر افراد حزب توده داشتند. من اینجا از دکتر ر- س (بخاطر اینکه نمی دانم داخل ایران است یا خارج از ایران نام کامل اورا نمی برم) نام می برم که تقریبا" توده ایها با او قطع رابطه کرده بودند و او با زندانیان دیگر رابطه عمیقی برقرار کرده بود. در مجموع برخوردی که زندانیان بعد از رفتن حاج داود از قزل حصار (با به پایان رسیدن یک دوره در زندان) با توده ایها واکثریتی ها داشتند، برخوردی در حد صنفی بود. این مرز بندی، با تمام تلاشی که آنها برای به میدان فرستادن چهره های نسبتا" خوبی چون خلیل ابرقوئی، علی نعیمی ، کیوان مهشید و.....بکار بردند، هیچگاه ازبین نرفت وروابط زندانیان سیاسی مبارز با توده ای های مورد بحث بیش از این گسترش پیدا نکرد. در بین اکثریتی ها هم با اینکه طیف های متفاوتی را شاهد بودیم و در بین آنها کسانی بودند که فقط در یک مقطع کوتاه با این جریان همکاری کرده بودند وبعد از آن جدا شده بودند ولی بقول یکی از آنها (چون نمی دانم از طرف او مجاز هستم یا نه اسمش را نمی آورم)، مهر و داغ ننگ روی پیشانی آنها هم خورده بود. اگر چه دیگر این افراد مشخص بر اساس گفته خودشان فرسنگها با اکثریت نگهدار، فتاح پور وجمشید طاهری پور فاصله گرفته بودند. کلا" بعد از حضور سران حزب توده در تلویزیون، پرو بال این جماعت ریخته بود و تلاش برای جبران هم در بین زندانیان مقاوم سالهای 60 و 61 دیگر از اقبال خوبی برخوردار نبود. پیام فدائی: روی وضعیت زندانیان سیاسی که با رژیم نساختند، متمرکز شویم. آیا برای در هم شکستن مقاومت زندانيان سر موضع برنامه تبعيد به شهرستانها و يا بر عکس، آوردن تواب از شهرستانها وجود داشت؟ پاسخ: من فکر می کنم همیشه از شهرستانها به زندانهای تهران تبعید می شدند نه بلعکس. شاید اولین سری از زندانیان تبعیدی شهرستانها به بند یک واحد یک چند تن از زندانیان سیاسی بلوچ زندان زاهدان بودند. آنها قبل از اینکه من به قزل حصار منتقل شوم به این بند منتقل شده بودند. از بین آنها تنها یک نفر (تا آنجائی که من بخاطر دارم) بعد از مدتی به صف توابین پیوست بنام "دُرمحمد ریگی". این امر باعث خشم زندانیان بلوچ شده بود، طوری که یکی از این رفقا در سلول 17 هرگاه تواب مزبور از روبروی سلول عبور می کرد با لهجه شیرین وبا خشم می گفت: ای دُرممد مادرت به عزات بشینه که ننگ هرچه بلوچی. (این رفیق بلوچ عزیز درزمان محاصره رفیق جانفشان منوچهر کلانتر در زندان زاهدان بوده و از نزدیک عطاء نوریان خائن را دیده بود. از برخوردهای این رفیق و مادر گرامیش خاطره ای را نقل می کنم که فکر می کنم جالب باشد. در سال 62 زمانی که هنوز زندگی مشترک حاکم بود این رفیق که هنوز 18 سالش نشده بود نامش را در لیست سیگاریها ی سلول نوشته بود وجیره سیگاری را که می خرید در اختیار بچه های سیگاری قرار می داد که این کار در اغلب سلولها مرسوم بود. چند نفری که بعدا" تواب شدند این مسائل را به حاج داود گزارش دادند. از آن به بعد اعلام شد هرکدام از صغریها که می خواهند سیگار بکشند باید رضایت نامه کتبی از خانواده هایشان دریافت کنند. این رفیق هم در ملاقات این موضوع را به مادرش گفته و توضیح داده بود که من می خواهم سیگار بکشم ولی دُرممد به حاج داود گفته او هم از من رضایت نامه کتبی شما را می خواهد. مادر او پاسداری که تازه به قزل حصار آمده بود ودر سالن ملاقات قرار داشت را صدا می زند و می گوید کدام پدر سوخته به دُرممد گفته که به بچه من سیگار ندهد؟ پاسدار هم می گوید حاج داود. مادر این رفیق می گوید او دیگر چه سگی است؟ پاسدار که از لحن هجومی این مادر جا خورده بود می گوید رئیس زندان. باز مادر این رفیق می گوید برو بگو بیاد کارش دارم. بعد از چند لحظه حاج داود با پاسدار می آید واین مادر در حالی که فریاد میزده بچه مرا هزار کیلو متر تبعید کردند که گیر شما بیفته، منهم هزار کیلو متر بکوبم واین راه را بیام که رضایت بدم او سیگار بکشه. من از اینجا نمی رم تا به او سیگار بدهید. حاج داود که جلو خانواده ها می خواست چهره آرام و مهربانی از خودش نشان دهد یکی از پاسداران را به سمتی که رفیق مان ایستاده بود، می فرستد ویک پاکت سیگار به او می دهند تا موضوع ختم شود ولی بعد از ملاقات رفیقمان را بردند بیرون و حسابی زدند. البته دیگر در وقت خرید جیره سیگار، به او هم سیگار می فروختند وهر وقت توابین بازی در می آوردند به شوخی می گفت: باشه ندین، مامانم که اومد ملاقات به او می گویم. این موضوع تازمانی که اورا به زندان زاهدان برنگرداندند، یکی از سوژه های خنده ما بود.) در سال 62 تعدادی از بچه های خیلی خوب زندانهای رشت و انزلی را به به بند 1 واحد 1 منتقل کردند که اغلب آنها را در اواخر سال 63 یا اوائل سال 64 دوباره به زندان رشت وشهرهای دیگر شمال منتقل کردند............ همچنین در اواخر سال 62، تعداد زیادی از زندانیان سیاسی کُرد (حدود 75نفر) از کُردستان به تهران تبعید شدند. این انتقال از نظر من تلاش رژیم برای درهم شکستن جو و به هم زدن تعادل نیرو در بند 1 واحد 1 قزل حصار بود. از این خیل 75 نفره تنها 20 نفر تواب نبودند که اتفاقا"در بین این 20 نفر هم شاهد مقاومت ها و رشادت های زیادی بودم. برخلاف 55 نفر دیگر که در بین آنها کسانی بودند که از وحشیگری نسبت به توابین قبلی بند 1پیشی گرفته بودند، در بین این 20 نفر کسانی بودند که روانی شدند ولی تسلیم نشدند. از جمله جوانی بود (حدود 17 سال) که زندانیان به او «سوره گل یا حمه سور» می گفتند. او کسی بود که با تمام وجودش از توابین کُرد نفرت داشت. بارها توابین کُرد را به جلوی نرده صدا می کرد وبا سیلی توی گوش آنها می زد. یا اینکه در زمان پخش مصاحبه وسکوت مطلق روی تخت طبقه سوم می ایستاد و به کُردی چیزهائی می گفت(1) و بعد به فارسی می گفت: این صدای کُردستان ایران است، مرگ برخائنین، مرگ بر جنایتکاران، زنده باد حزب دمکرات ایران، که خود این مسئله باعث ضرب وشتم شدید او می گردید. بعد از تحولات داخل زندان (تیر و مرداد 63) در اسفند 63 آنها (75 نفر کُرد) را به زندانهای کُردستان برگرداندند. پیام فدائی: آيا زندانيان سر موضع به مناسبت سالگرد روز های تاريخی مثل 19 بهمن و اول ماه مه و ...کار خاصی می کردند؟ پاسخ: بلی، حتی در بد ترین شرایط، یعنی زمانی که توابین در سلولها بودند، زندانیان به شیوه های مختلفی روزهای تاریخی و یاد بود ها، شب یلدا و نوروز را برگزار می کردند. در اوین، ما همه مراسم ها و یاد بود ها را اجرا می کردیم. تنها یلدای سال 62 و نوروز سال 63 از این قائده مستثنا بودند. زیرا یورش همه جانبه زندانبانان وتوابین قدرت مانور را از ما سلب کرده بود. 19 بهمن 62 را حتی با یک لبخند مخفیانه و به تنهائی برگزار کردیم .اما یلدای سال 63 تا پاسی از شب در تمام سلولها مراسم جشن و سرور و رقص (انواع رقصهای محلی کُردی و گیلکی و......) برگزار گردید. در بیشتر این مراسم ها از نان سوخاری و موادی که از فروشگاه تهیه می کردیم کیک درست می شد. مثلاً در 19 بهمن 63، علی – ه ، دوست عزیزی برای کیکی که من درست کرده بودم، آرم سچفخا را به زیبائی طراحی کرد. در عین اینکه او یک انسان مذهبی بود. در اواخر 63، در زمان میثم، تعدادی از رفقای شهرستانی را دوباره به شهرهایشان برگرداندند و بخاطر درگیری توابین با زندانیان و هم چنین درگیری بر سرکار اجباری (یعنی امتناع زندانیان سیاسی مبارز از این کار)، تعدادی از زندانیان بند ما را به قرنطینه بردند وتعدادی از بچه های مجاهد را به بند ما منتقل کرده و تقریبا" سلول های مجزائی در اختیارشان قرار دادند که در بعضی از مواقع تنبیهی، زندانیان چپ را به سلول آنها منتقل می کردند یا بلعکس. در چنین شرایطی، نوروز 64 مراسم با شکوهی در سلولها برگزار شد و مانند دید و باز دید فامیلی در اینجا افراد یک سلول به عید دیدنی سلول دیگر می رفت و در آنجا میهمان و میزبان با شعر و سرود این دید و باز دید را انجام می دادند. مسابقات والیبال، فوتبا ل و..... به مناسبت یادبود ها و سالگردها برگزار می شد ولی بیشتر افراد بند این مناسبت را نمی دانستند و متولیان وتعدادی از کسانی که این مسابقات را برگزار می کردند از مناسبت آن مطلع بودند. 19 بهمن 64 در بیشتر سلولهائی که بچه های فدائی بودند، کیک وشربت تدارک دیده شد. کم و بیش همه از این مراسم مطلع بودند ولی پوشش های امنیتی مثل تولد فرزندان رفقا برای این موارد در نظر گرفته می شد. چرا که هنوز هم بعد از یکسال و اندی از رفتن حاج داود، توابین در بند ها حضور داشتند و تجربه گذشته هم نشان داده بود که اعتماد مطلق به شرایط و افراد، درصد ضربه پذیری را بالا می برد. بعد از رفتن حاج داود وشرایط جدید وکسب تجربه سخت آن دوران، ما مشاهده می کنیم که تا کشتارهای سراسری 67 ، در بین بچه های چپ شاید به تعداد پنجه یک دست (5 نفر) هم به سمت رژیم نرفته باشد. پیام فدائی: پس از تغییر کادر زندان و از جمله رفتن لاجوردی و داود رحمانی به نظر می رسد که زندانبانان جدید سعی می کردند خود را متفاوت از قبلی ها نشان بدهند به همین خاطر در مقابل اعتراضات زندانیان تا حدی نرمش نشان می دادند. شما این موضوع را چگونه می دیدید؟ و آيا می توانيد از نمونه هائی از اعتراض و مقاومت زندانيان که با تغيير فضا شاهد بوديد نام ببريد؟ پاسخ: این سیاست جدید را قبلا" رفقای دیگر و زندانیان دیگر هم توضیح داده اند. این شرایط، شرایط چماق و شیرینی بود و میثم کراسی (این اصطلاح به خاطر آن است که اولین رئیس زندان قزل حصار بعد از حاج داود نامش میثم بود.) در پی شکست سیاستهای فقط چماق و سرکوب لاجوردی و دارو دسته اش (حاج داود رحمانی و.......) در پیش گرفته شد. اگر نگاه گذرائی به دورانی که مطرح می کنید بیندازیم، می بینیم فقط تعدادی مهره جابجا شدند و الا همان کادرهای سابق این بار زیر نظر میثم، ایفای نقش می کردند وگرگهای دوره قبل حالا لباس میش پوشیده بودند. آنها هر زمان که نیاز برای سرکوب زندانی احساس می شد، چنگ و دندان های خود را در گوشت زندانیان فرو می کردند. شرایط جدید را در بعضی موارد مشخص توضیح می دهم: تقریبا" یک ماهی از باز شدن درب سلولها می گذشت (اواسط یا اواخر مهر) نقش توابین در بند کاملا" کم رنگ شده بود یکی دو باری که میثم به بند آمده بود سعی داشت به نحوی زندانیان را با توابین آشتی دهد . از این رو اعلام کرد ورزش فردی ممنوع و باید ورزش جمعی در حیاط زندان برگزار شود ومسئول ورزش هم یکی از توابینی که بیشتر کار فرهنگی و تبلیغاتی برای رژیم انجام می داد بنام رضا معرفی نمود. با این فکر که زندانیان روی او حساسیت ویژه ندارند ولی هیچکدام از زندانیان زیر بار این کار (انجام ورزش جمعی زیر نظر رضا، شخصی که به ظاهر در بخش فرهنگی زندان مثل خط و نقاشی کار می کرد ولی از نظر ما تواب بود و در کلیت مانند دیگر توابین برای ما بود) نرفت و کشمکش ها از اینجا آغاز شد. اغلب بچه ها در حیاط ورزش فردی می کردند که آنها را به بیرون می بردند وتنبیهی چند ساعت نگه می داشتند ولی سعی می کردند ضرب وشتم به شیوه گذشته انجام ندهند. این عمل باعث شد ورزش به سلولها کشیده شود ودر سلولها با گماشتن نگهبان جمعی یا فردی نرمش انجام گیرد که باز هم بعضی مواقع تعدادی از زندانیان توسط توابین بند غافلگیر می شدند و برای مواخذه به زیر هشت انتقال پیدا می کردند. بعد از چند ماه ، حوالی آذر ماه 63 میثم که مورد بایکوت زندانیان واقع شده بود با یک عقب نشینی پذیرفت که زندانیان از بین خودشان مسئول ورزش انتخاب نمایند. با انتخاب مسئول ورزش کسانی که حتی از نظر جسمی هم مشکل داشتند در ورزش صبحگاهی شرکت می کردند. استقبال از مسئول انتخابی ورزش (مسعود که بخاطر قد بلند و هیکل ورزیده به مسعود طولانی معروف بود)، به حدی بود که دور کامل حیاط برای دویدن پر می شد ودر عمل جائی برای دویدن نبود که با ابتکارات مسعود این عمل انجام می گرفت . میثم برای تلافی این عقب نشینی (سیاست شیرینی) سیاست جدیدی در رابطه با تمیز کردن حبوبات وبرنج (کار اجباری یا بیگاری نامی بود که زندانیان روی این کار گذاشته بودند) را ارائه داد (سیاست چماق). در ابتدا اعلام کردند که تعدادی داوطلب برای تمیز کردن مواد غذائی مصرفی خودمان احتیاج دارند. و وقتی با عدم استقبال زندانیان روبرو شدند، خواستند بصورت سلول به سلول و اجباری آن را پیش ببرند. در آن زمان من درسلول 17 بودم و زندانبانها و میثم بر اساس گزارش توابین و تواب مسئول بند (عزیز رامش) فکر می کردند خط موضع گیری روی مسائل مختلف از سلول های بزرگ به سراسر بند منتقل می گردد از این رو اولین شب سلول 17 (سلولی که من هم در آن بودم) را برای بیگاری به راهرو واحد بردند از 38 نفر افراد داخل سلول 1 نفر بخاطر کهولت سن و یکنفر بخاطر بیماری (اینها، فریدون فشم تفرشی و سیروس حکیمی از توده ایها بودند) در سلول ماندند. از الباقی 2 نفر سهندی 1 نفر خط پنجی (کارگران سرخ) 2 نفر اقلیتی ، 2 نفر از اتحادیه و1 نفر توفانی و 13 نفر توده ای اکثریتی قبول کردند کار کنند ولی 15 نفر دیگر زیر بار نرفتند. این اولین شب بود وتاثیر آن روی بند خیلی مهم بود. ما 15 نفر را ابتدا داخل راهرو واحد بدون چشم بند رو به دیوار نگه داشتند. یکی از پاسداران گذری (کسی که ما کمتر او را دیده بودیم) از اولین نفراز زندانیان (اورنگ) که خیلی ریزه میزه بود پرسید برای چی شما اینجا ایستاده اید؟ ما همه بگوش بودیم وسرک می کشیدیم که چه خواهد شد. اورنگ (که از بچه های آذری و از شهرستان نمین بود) با لهجه گفت: بیقاری (بیگاری) باید برنج ولپه پاک کنیم ما هم نمی کنیم. پاسدار گفت: اگه شما این کار را نکنید کی باید بکنه خود حاجی (منظور میثم بود)؟ اورنگ جواب او را داد که: من نمی گم حاجی بکنه من می گم حاجی پرسنل بگیره. یک لحظه پاسدار به او خیره شد وشروع کرد با چک و لگد او را زدن. اورنگ و همه ما اعتراض کردیم که چرا می زنی؟ او (پاسدار) در حالی که به زدن خود ادامه می داد، داد می زد این باید خودش پرسنل بگیره ، جد و آبادش پرسنل بگیره. اصلا" همه شما باید پرسنل بگیرید. ما درهمان حال که رو به دیوار ایستاده بودیم، زدیم زیر خنده. پاسدار به سرعت رفت زیر هشت واحد که نیروی کمکی بیاورد. یکی یا دو پاسدار با او آمدند و به اورنگ گفتند چرا به میثم فحش دادی وپاسدار را مسخره کردی. من که نفر بعد از اورنگ بودم گفتم کسی فحش نداده وکس هم این پاسدار را مسخره نکرده . پاسدار گفت تو هم دروغ گو هستی، همه شاهدند که این گفت حاجی پرسنل بگیره. این را که گفت همه ما مثل توپ ترکیدیم. حالا نخند کی بخند. تازه متوجه شده بودیم که این پاسدار فکر می کند پرسنل اسم یک نوع بیماری خاص است . بعد از اینکه پاسدارها متوجه شدند اورنگ از روی مسخره با پاسدار صحبت نکرده است، ما 15 نفر را به قرنطینه بردند. تا ساعت 11 شب در این ساعت ما را ابتدا به زیر هشت بند منتقل کردند و بعد همه بچه ها را به داخل سلولها فرستادند. در این زمان عزیز رامش تواب، من و داود را زیر هشت نگهداشت . داود را صبح روز بعد به سلول فرستادند ولی من مجبور شدم 36 ساعت سرپا زیر هشت بمانم . این برخورد سلول 17 با مسئله کار باعث شد که وقتی چند شب بعد سلول 18 را بردند، بجز چند نفر هیچکس تن به بیگاری نداد. این مسئله در رابطه با سلولهای دیگر نیز تکرار شد. کار به تنبیه های سخت تر وخشن تر (قرنطینه با چشم بند ، تبعید به اوین و ضرب وشتم )کشیده شد ولی در نهایت زندانبان مجبور به عقب نشینی و تسلیم شد ودیگر کسی را برای کار اجباری نبردند. پیام فدائی: این موضوعاتی که مطرح می کنید خودشان بیانگر آنند که تغییر جو زندان و بکار گیری سیاست چماق و شیرینی، تا حد زیادی به خاطر وجود روحیه مبارزاتی در بسیاری از زندانیان و شکست آنها در مقابل این زندانیان با سیاست تنها چماق بود. آيا نمونه های دیگری راهم به خاطر داريد که باز مسایل فضای جدید در دوره بقول شما "میثم کراسی" را نشان دهد؟ پاسخ: بلی، در مورد این موضوع بی مناسبت نیست که این خاطره را هم بگویم: تقریبا" چند روزی بود که درب سلولها باز شده بود (شهریور63) و روز ملاقات رسیده بود. یکی از زندانیان (باقر لُر) با پاسداری که زندانیان را به ملاقات می برد جر و بحث می کند. کار آنها بالا می گیرد و پاسدار او را به زیر هشت واحد می برد و در حین توضیح دادن به مسئول واحد، سیلی محکمی به گوش او می زند. باقر در اعتراض به این عمل از رفتن به ملاقات سر می زند. مسئول واحدتهدید می کند که اگر ملاقات نری ال میکنم بل می کنم. او قبول نمی کند، از او خواهش می کند او قبول نمی کند. این عمل در حالی انجام شده بود که ناصری داماد منتظری و میثم بین خانواده ها بودند وبرای آنها از تحولات درون زندان و بهتر شدن اوضاع صحبت می کردند وخانواده او هم وارد سالن ملاقات شده بود. در همین زمان ناصری ومیثم می آیند و وقتی از موضوع با خبر می شوند از باقر می خواهند گذشت کند وبه ملاقات برود. اما او قبول نمی کند و می گوید من برای بلند حرف زدن و هل دادن یک پاسدار دادگاهی شدم و 30 ضربه شلاق خوردم، در حالی که این پاسدار بی دلیل به من سیلی زده پس او هم باید مجازات شود. میثم برای اینکه سر و ته قضیه را هم بیاورد، قول می دهد آنها را به دادگاه بفرستد. اتفاقاً چند روز بعد او را به دادگاه بردند ودر آنجا پاسدار به قصاص یا پرداخت 1شتر دیه محکوم می شود. در آنجا باقر می گوید من شتر را می خواهم . باقر از آن به بعد هر زمان یکی از مسئولین زندان وارد بند می شد می گفت شتر من کو؟ یکبار هم میثم از او پرسید با شتر توی زندان چیکار می خواهی بکنی؟ باقر خیلی جدی گفت شتر را توی حیاط زندان نگهداری می کنم. در ضمن این حکمی است که خودتان صادر کردید، من شترم را می خواهم. این موضوع تا مدتها سوژه شده بود تا اینکه او را به زندان کرمانشاه منتقل کردند. پیام فدائی: حتماً در دوره میثم کراسی تسهیلاتی هم در زندان برای زندانیان ایجاد شد. این طور نیست؟ پاسخ: درست است، تغییراتی ایجاد شد، مثلاً فاصله ملاقات ها از ماهی یکبار به 2 هفته یکبار رسید، برگزاری نمایشگاه کتاب واجازه خرید کتاب های جدیدی داده شد که حداقل بعد از سی خرداد اثری از آنها در زندانها دیده نمی شد. البته لازم به ذکر است که در مورد این نمایشگاهها که 2 بار در قزل حصار برگزار شد، نباید فقط نیمه پر لیوان را دید بلکه باید به اهداف رژیم از برگزاری این نمایشگاهها توجه نمود. مثلاً در نمایشگاه دوم که تقریبا" اواخر سال 64 برگزار نمودند این نکته کاملا" مشهود بود که در کنار برگزاری نمایشگاه هدف اصلی رژیم ایجاد شکاف بین زندانیان سیاسی بود، چرا که در این نمایشگاه بریده انتخاب شده برخی از نشریات خارج از کشور و جریانات سیاسی را هم (ظاهرا"بدون شرح وتفصیل) به دیوارها زده بودند. از جمله بریده نشریه مجاهد، کار اقلیت ، نیمروز ، کیهان هوائی. شاید بتوان گفت بیشتر این تبلیغات و بریده نشریات از نشریات سلطنت طلب بود. مدت کوتاهی از تغییر و تحولات درون مجاهدین می گذشت وظاهرا" بحث ارتقاع ایدئولوژیک (ازدواج مسعود ومریم) سوژه داغی بود . شاید با مراجعه به آرشیو این نشریات بتوانید صحت کامل گفته های من و زاویه دیدی که رژیم داشت را بهتر بشناسید. مثلاً نشریه نیمروز با چاپ عکس های اشرف ربیعی ، فیروزه بنی صدر ، مریم قجرعضدانلو و مسعود رجوی تیتر زده بود "داماد همیشه در حجله" و....... در کنار این طنزها، موضع گیری افراد مختلف در درون شورای ملی مقاومت را در رابطه با بیعت مجاهدین با رهبریت درج نموده بود. مثلا" ابوذر ورداسبی در بحر طویلی پس از کلی توضیحات گفته بود: همسرمن تا دیروز به من حرام بود چرا که به رهبری ودیدگاه فکری مسعود شک داشتم و از خداوند بخاطر این تردید طلب عفو می کنم. (البته مضمون نوشته او را آوردم. یا اسماعیل وفا یغمائی در شعر بلندی وصف این تحولات را بیان داشته بود. اشخاصی مثل مسلم اسکندر فیلابی ، حسین کازرانی و مهدی سامع ، زینت میرهاشمی ، منوچهر هزار خانی و..... هم هر کدام به نحوی مسرور بودن خود را از این ارتقاع ایدئولوژیک نشان می دادند . مسئله پرویز یعقوبی و کتک خوردن خودش و هوادارانش در سیته پاریس، این که یعقوبی تمامی مخالفین این تحولات درونی مجاهدین در داخل خودشان را چی خوانده بود و برخورد شدید به آنها، همه اینها در بریده هائی که از نشریات ذکر شده به دیوار نمایشگاه زده بودند، دیده می شد . در کنار موارد فوق می شد حمله نشریه اقلیت به مجاهدین در رابطه با افشاء لیست مرکزیت اقلیت توسط مجاهدین را مشاهده نمود. واکنش مسعود رجوی در رابطه با این موضع گیریها که گفته بود در فردای انقلاب پا به پای عناصر رژیم مثل لاجوردیها و غیره با چپ نماهائی که با ما نیستند و بر ما هستند بر خورد خواهیم کرد را هم دیدیم............ ادامه دارد... بخش ششم مصاحبه پیام فدائی با رفیق محمود خلیلی، از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 پیام فدائی: در فاصله 62 تا 65 که شما در قزل حصار بوديد مبارزات و مقاومت های زندانيان در مقابل اجحافات زندانبانان چه اشکالی به خود می گرفت؟ لطفا با خاطرات مشخصی اين سوال را توضيح دهيد؟ پاسخ: من فکر می کنم به شکل خاطره گونه در بخش های بالا به این پرسش پاسخ داده باشم ولی در اینجا تیتر وار دوباره مرور می کنم به مبارزه ومقاومت در زندان قزل حصار . بطورکلی در یک مقطع (62 تا اواخر بهار 63) مقاومت ومبارزه زندانیان کاملا" حالت تدافعی و مقابله منفی داشت و در زمانهای مشخصی بار اصلی این مبارزه و مقاومت بر دوش زنان مقاوم زندان بود. آنها با تمام شداید و تلفات، برجستگی خاصی از خود نشان دادند. بعد از رفتن حاج داود رحمانی زنان که در راه این مبارزه و مقاومت ضربات روحی و جسمی شدیدی خورده بودند به موضع کاملا" دفاعی کشیده شدند و از این مقطع به بعد مردان نقشه بیشتری در مقاومت و مبارزه در زندان ایفا نمودند. البته لازم به ذکر است که در تمامی زندانهای جهان همیشه مبارزه در زندانها نقش تدافعی دارد تا تعرضی چرا که زندانی تلاش دارد از حقوق انسانی و سیاسی خود در برابر تعرضات زندانبان دفاع نماید تا این حقوق را بدست آورد . نمونه های مشخصی که زندانیان مرد دربند یک واحد یک قزل حصار در سالهای 63 تا 65 تلاش نمودند از حقوق خود در برابر تعرضات زندانبان دفاع نمایند، به این شرح است: 1- تلاش برای انتخاب مسئول ورزش. 2- مقاومت در رابطه با کار اجباری (بیگاری). 3- اعتراض در رابطه با بستن درب سلول ها از ساعت 11 شب به بعد. 4- مبارزه و مقاومت در رابطه با تردد به سلولهای یکدیگر که در مقطعی به زد و خورد زندانیان با توابین منجر می گردید. 5- تحریم رئیس زندان پس از ضرب و شتم زندانیان و بردن آنها به قرنطینه در رابطه با بیگاری. 6- ساختن حیاط زندان با خیابان و جدول بندی و زمین فوتبال و والیبال 7- و........ پیام فدائی: جهت خرد کردن زندانيان مدتی در زندان قزل حصار شاهد شکل گيری شکنجه ای به نام "تخت"، "قيامت" و يا "تابوت" بوديم . شما چه اطلاعی از اين امر داريد؟ آيا اين شکنجه مخصوص زنان بود يا برای زندانيان مرد هم بکار می رفت؟ آيا در زمانی که شما قزل حصار بوديد با کسانی که شخصا " تخت" ها را تجربه کرده بودند، برخورد داشتيد؟ پاسخ: من شخصا" قیامت را تجربه نکردم. ولی باید بگویم این شکنجه ابتدا با فرستادن زنان مقاوم به قیامت شروع شد و در تداوم خود مردان را هم در بر گرفت. اطلاعات من بر گرفته از خاطرات کسانی است که این مرحله را پشت سر گذاشته اند که من در اینجا نمونه های مشخصی را ذکر می کنم ............ این خاطره فرزاد را عزیزانی هم که در بالا نامشان را آوردم تائید می کردند. او (فرزاد) تعریف می کرد که سه شب بود که به عنوان تنبیه نمی گذاشتند بخوابم که حاج داوود هم در جریان آن و به طور کلی در جریان این قبیل تنبیهات قرار داشت. روز چهارم به حالت بی حسی فرو رفتم. در آن حالت احساس کردم که وارد دهانه غار تاریکی شدم که یکباره نورافکن ها روشن شد وحاج داوود بهمراه پاسداران و توابین با مسلسل روبروی من ظاهر شده و خواستند مرا به گلوله ببندند. ناخود آگاه از جا بلند شدم و چشم بندم را بالا زدم. گوئی می خواستم از دست آنها فرار کنم که در این هنگام به تواب پشت سرم حمله ور شدم........فرزاد تعریف می کرد که وقتی به خودم آمدم زیر ضربات چک و لگد و شلنگ توابین توی راهرو واحد بودم و من نا خود آگاه و با حالت تشنج به همه آنها حمله می کردم. گویا با داد و فریاد تواب پشت سرم بود که چند نفر دیگر به کمکش آمدند. من دیگردست خودم نبود به همه طرف حمله می کردم که حاج داود هم سر رسید. با چند پاسدار همگی ریختن سر من و تا رمق داشتم مرا زدند. بعد شنیدم که حاج داود گفت بسش است بگذارید بخوابد. فرزاد می گفت آن کابوس چند لحظه ای باعث این شده بود که از جایم بلند شوم و با تواب بالای سرم درگیر و گلاویز بشوم. گویا در این حالت بوده که بقیه توابین او را کشان کشان به رهرو بند می برند." مسلم است که شدت خستگی و فشار باعث بوجود آمدن چنان حالتی و آن کابوس گشته بود..... واقعیت این است که حتی بدون چنان "تنبیهاتی" نیز چهار زانو نشستن به مدت طولانی باعث خستگی مفرط و کرختی بدن می شد. اتفاقاً ادامه مطلب فوق در رابطه با این موضوع نیزصحبت شده و از برخورد و یا ابتکار دو تن از مبارزین نشسته در آن تخت ها جهت مقابله با آن شرایط تحمیلی مطالب تکان دهنده ای نقل شده است، به این شرح : " علی- ه و جواد - س روزهای خاصی را برای خودشان معین کرده بودند (جالب است که آنها بدون این که با هم دیگر تماسی داشته باشند وهماهنگی بینشان برقرار شده باشد، همزمان اقدام به چنین کاری کرده بودند) و در آن روز آگاهانه با زیر پا گذاشتن مقررات ( مثلا" دراز کردن پا ، غذا خوردن با صدا یعنی طوری که قاشق به بشقاب بخورد و ....) کاری می کردند که توابین به حاج داوود گزارش بدهند تا آنها را از تخت ها بیرون کشیده و کتک بزنند. می گفتند که به این صورت با یک تیر چند نشان می زدند. اول از همه مدت کوتاهی از آن مکان خارج می شدند. و از صدای گوش خراش و سوهان مانند بلندگوها نجات پیدا می کردند . بعد با کتک خوردنشان به نوعی ورزش کرده بودند و بدنشان تا حدودی از کرخی بیرون می آمد وهم می توانستند با داد زدن زیر ضربات تاحدودی فشارهای روحی وارده را تخلیه نمایند ." "در همان اوج اقتدار توابین و قیامت، همواره ما با گوش خود می شنیدیم که حاج داود رحمانی از قیا مت 80% (هشتاد درصدی) نام می برد و وعده قیامت صد درصد را هم می داد . پس از سرنگونی حاج داود و آمدن تعدادی از بچه های قیامت من با آنها رابطه نزدیکی داشتم بویژه با فرزاد گرانمایه وعلی – ه و حسین – ش . د ر این رابطه فرزاد تعریف کرد : یکبار اوج صحبت های هیستیریک هما کلهر بود که یکی از توابین که پشت سر من بود تکان دادن پاهایم را بهانه کرد و مرا به راهرو بند و زیر هشت واحد منتقل نمود . در آنجا مدتی سر پا ایستادم. البته پس از مدتها چهار زانو نشستن از ایستادنم روی پا لذت می بردم. البته حاج اسماعیل وچند پاسدار و تواب تا حدودی به خدمتم رسیدند. پس از پایان مصاحبه هما کلهر ونزدیکیهای صبح حاج داود که انگار خواب زده شده بود (شاید هم ذوق زده شده بود که توانسته بود با ارجیف هما کلهر سوهانی بر اعصاب زندانیان مقاوم بکشد – نگارنده ) به زیر هشت واحد یک آمد و با توضیحات حاج اسماعیل و تواب مربوطه گفت: نه این آدم بشو نیست این را ببرید قیامت 100%صد در صد تا من بیام. بعد ازچند لحظه مرا به مکانی منتقل کردند. حاج داود هم آنجا آمده بود. او بمن گفت : اون چشم بند را بزن بالا. 4ماه بود که من به طور مدام چشم بند روی چشمانم بود. من با تردید چشم بندم را بالا زدم. نور کمی داخل اتاق بود با اینحال چشمم را اذیت می کرد . حاج داود با همان لحن لاتی همیشگی اش گفت: تا امروز توی قیامت 80%بودی حالا اینجاشو نخونده بودی که میفرستمت جهنم ، قیامت واقعی تا ببینم چطوری میشکنی .من که تازه چشمم به اتاق عادت کرده بود یه چیزی مثل تابوت یا یک لنگه کمد را روی زمین دیدم که در قسمت بالا و جلوی آن به اندازه یک مستطیل 10 در 15 سانتی متر عین دریچه سلول باز بود . حاج داود به یکی از پاسدارها گفت درش را باز کن وبه منهم گفت برو بخواب توی تابوتت . منهم رفتم داخل آن جعبه و دراز کشیدم. با اینکه لاغر بودم ولی به سختی توی آن جا گرفتم . حاج داود گفت چشم بندت را بیار پائین. منهم این کار را کردم و درب جعبه بسته شد مدتی بعد احساس کردم جعبه را بلند کردند ومن روی دوپا قرار گرفتم من که به سختی نفس می کشیدم درآن سرمای زمستان خیس عرق شده بودم. پس از زمانی که نمی دانم چه مدتی گذشت ولی برای من خیلی طولانی بود و فکر می کردم ساعتهاست که در آن حالت و در آن جعبه قرار دارم، درب جعبه باز شد و مرا بیرون کشیدند. حاج داود گفت این بار گذشت می کنم ولی اگر بار دیگر مقررات قیامت را رعایت نکنی با این دستگاه کاری می کنم که مغز فاسدت ازگوشات بزنه بیرون. اینجا قیامت واقعی را دیدی کاری می کنم آرزوی مردن کنی و مردن برات عروسی باشه . پیام فدائی:اين شکنجه از کی شروع شد و کی و چرا به آن خاتمه دادند؟ پاسخ: تاریخ شروع دقیق این شکنجه را زنان زندانی در بند 8 بهتر می دانند. من فکر می کنم براساس رکورد 8 یا 9 ماه قرنطینه باید شروع آن از پائیز 62 وخاتمه آن در آخر بهار و اوائل تابستان 63 باشد . برای ما در آن زمان مهم نبود که بخطر چی و کی این شکنجه خاتمه پیدا کرده ، مهم خود این شکنجه بود که قطع شد. ولی بعد از مدتی که از کابوس آن فاصله گرفتیم، با نگاهی به جوانب آن به نتایج زیر رسیدیم . 1- یکی ازاصلی ترین دلائل خاتمه دادن به این شکنجه نقش حیاتی خانواده ها و مراجعه مکرر آنها به مراجع مختلف بود. 2- برخلاف انتظار و تصور باند لاجوردی – حاج داود، این شکنجه با مقاومت تعدادی از زندانیان ، دراز مدت شد. 3- بازده این کار بجز توابین ماشینی (کسانی که طبق فرمان و بشکل روبات عمل می کردند) تعداد زیادی از زندانیانی بود که بخاطر تن ندادن به خواسته شکنجه گران دچار بحرانهای شدید روحی شده بودند. 4- ایستادگی حتی یکنفر (البته تعداد افرادی که ایستادگی کردند کم نبود) هم برای آنها فاجعه و برای زندانیان روحیه بود. 5- کشمکش های درون رژیم و مبارزه بر سر غنائم. 6- فشارهای بین المللی و ناتوانیهای رژیم برای برقراری یک روابط دیپلماتیک حداقل. پیام فدائی: تجربه نشان داده که همانقدر که مقاومت زندانيان سياسی حتی جلادان را مجبور به برخورد محترمانه با آنها می کند ضعف و سستی عناصر زبون هم به تحقير و مسخره کردن آنها از سوی زندانبان می انجامد. آيا در اين زمينه خاطره و يا تجربه ای داريد که بگوئيد؟ پاسخ: در قسمتهای قبل، حکایت داریوش (یکی از توابین بند یک واحد یک) و حاج داود را بیان کردم. در اینجا حکایت یکی از زندانیان مقاوم و خیلی خوب (علی - ه از هواداران فرقان) را که در سال 63 بعد از قیامت ها تعریف می کرد را برای شما ذکر می کنم: توابین بدون دمپائی در قیامت تردد می کردند وحساسیت آنها در هنگام غذا خوردن خیلی زیادتر می شد. بویژه تلاش داشتند از خوردن قاشق به بشقاب جلو گیری کنند. آنها در پیش حاج داود ادعا کرده بودند که زندانیان بدین طریق به همدیگر مورس می زنند. علی بنابه گزارش مشایخی تواب، چند بار به راهرو بند منتقل شده و توسط توابین و پاسداران کتک خورده بود. بار آخری که او را بخاطر این موضوع بیرون می کشند زمانی بوده که خود حاج داود می دانسته دیگر رفتنی است از این رو وقتی تواب ادعا می کند او (علی ) داشته با قاشق مورس می زده، حاج داود از تواب می پرسد تو که متخصص مورسی بگو چی مورس می زده؟ تواب می گوید آخه کردی مورس می زد (در حالی که علی بچه تهران بود) حاج داود هم کشیده ای به تواب می زند ومی گوید خاک بر سرت این با چشم بند کردی یاد گرفته ولی تو بدون چشم بند با این تواب های کرد که دور و برت هستند هنوز کردی یاد نگرفتی . پیام فدائی: در قزل حصار برنامه های مربوط به فشارهای ايدئولوژيک چگونه پيش می رفت؟ پاسخ: در زمان حاج داود تا مدتی (دی ماه 62) در سلول های درب بسته نظارتی بر گوش دادن یا ندادن برنامه هائی که از بلند گو پخش می شد نبود. در اصل می توان گفت تا آن زمان فقط این برنامه ها را برای توابین پخش می کردند. ولی از دی ماه، زندانیان در سلولهای درب بسته حق قدم زدن و خوابیدن را نداشتند و باید ظاهر" به این برنامه ها گوش می کردند. پیام فدائی: اين برنامه ها را با تفصیل بيشتری توضيح دهيد؟ پاسخ: این برنامه ها شامل سخنرانی های منتظری تحت عنوان درسهائی از قرآن ، مصباح یزدی تحت عنوان اخلاق ، جعفر سبحانی تحت عنوان احکام ، مکارم شیرازی تحت عنوان خدا شناسی ، بهشتی در رابطه با برنامه های حزب جمهوری اسلامی ، سروش در رابطه با فلسفه و....... پخش می شد. پیام فدائی: آيا در قزل حصار هم مثل اوين، حسينيه وجود داشت؟ پاسخ: در بند یک واحد یک حسینیه کوچکی وجود داشت که تلویزیون در آنجا بود ، بخشی از اجناس فروشگاه قبل از پخش، در گوشه ای از آن جا داده می شد. مقداری کتاب و قرآن در آنجا بود و تا زمانی که توابین کرد و توده ای ها را بیاورند، آنجا نماز خانه توابین بود. در هر حال هیچگاه بصورت حسینیه از آن استفاده نشد و بعد از حاج داود تبدیل به اتاق تلویزیون شد . پیام فدائی: چه نوع مصاحبه هائی را از تلويزيون پخش می کردند؟ پاسخ: در سلولهای بند هیچ تلویزیونی وجود نداشت و همانطور که قبلا" گفتم تنها تلویزیون بند در آنجا قرار داشت و ما مصاحبه و یا هر چیزی را از طریق بلند گوی توی راهرو می شنیدیم . بجز موارد سخنرانی ها که در بالا ذکر کردم مصاحبه کیانوری ، طبری، تکرار قسمتی هائی از دادگاه اتحادیه (سربداران) را ما می شنیدیم. البته این قسمت آخر برای من تکرار بود. چرا که در اوین از طریق بلند گو و تلویزیون مداربسته داخل اتاق در آموزشگاه همه آن ها را دیده و شنیده بودم . پیام فدائی: آيا ديدن اين برنامه ها اجباری بود؟ پاسخ: ظاهرا" برای توابین دیدن آن اجباری بود و برای ما موقعی که در سلول های درب بسته بودیم، شنیدن آن اجباری بود . پیام فدائی: آيا در دوره ای که در زندان قزل حصار بودید، خواندن نماز برای زندانيان غير مذهبی اجباری بود؟ پاسخ: تلاش داشتند که زندانیان را وادار به نماز خواندن کنند. ولی این تلاش بی ثمر بود. در واقع، در بند یک واحد یک در این خصوص اجباری نبود. تنها توابین و تعداد خیلی اندکی از زندانیان نماز می خواندند و بصورت آماری اگر بیان کنیم تنها 5% تا 10% زندانیان (تواب و غیر تواب)نماز می خواندند. پیام فدائی: حدود سال 63 تغييراتی در کادر زندان رخ داد و کسانی که به دارو دسته منتظری معروف بودند قدرت گرفتند؟ اين جريان چه بود؟ پاسخ: همانطور که در بالا اشاره کردم این جریان جدا از کل بافت حاکمیت نبود و بقولی از آسمان فرستاده نشده بودند، بلکه جابجائی مهره های در داخل یک سیستم صورت گرفته بود. اگر قبلی ها سعی داشتند در فضای رعب و وحشتی که برای جامعه ایجاد شده بود از زندان بعنوان یکی از اهرم ها استفاده کنند . اینها هم برای نشان دادن یک جامعه آرام و امن سعی داشتند از زندان بعنوان بخش رام شده جامعه سود ببرند. می خواستند در اصل با پنبه سر ببرند ولی جائی که منافع جناح خودشان و کل حکومت به خطر می افتاد نشان می دادند که در قساوت وسرکوب دست کمی از جناح قبلی ندارند. پیام فدائی: آيا با تغيير کادر زندان، فشار به زندانيان کمتر شد؟ اين را توضيح دهيد؟ پاسخ: از اواسط تیر ماه 63، اوضاع زندان بهم ریخت و توابین را ازسلولها بردند (بند یک واحد یک). خروج توابین از سلولها به هیچ عنوان بعنوان خروج آنها از بند نبود، بلکه آنها به 5 سلول ابتدای بند که همیشه مقرشان بود منتقل شدند. در اصل گرگها به لانه هایشان برگشتند. این انتقال با اینکه بار شدید فشار روحی و روانی را در اتاقها از بین برد ولی دلیلی برای محو کامل توابین از بند نبود. آنها در موقعیت جدیدی قرار گرفتند تا بتوانند سیر عقب نشینی رژیم (تا بازشدن درب سلولها) را به آهستگی جامه عمل بپوشانند. آنها اگر چه رفته رفته کم تعداد شدند، ولی تا زمان متلاشی شدن بند یک واحد یک (انتقال زندانیان کرد به زندان سنندج ، زندانیان شمالی به زندان رشت و انتقال تعدادی از زندانیان به اوین و سر آخر انتقال بخش وسیعی از زندانیان که منهم در بین آنها بودم به سالن 2 زندان گوهردشت و الباقی که به بند 1 واحد 3 منتقل شدند) همچنان در بند بودند و کم وبیش نقش خدمه رژیم را به خوبی اجرا می کردند. توابین، اینبار سرداران لشکر شکست خورده سپاه سرکوبگر بودند که باید به پشت خاکریزهای خود بر می گشتند. در این زمان آنها در نقش گماشتگی خود مدتی حیران بودند و هنوز نمی دانستند که جایگاهشان کجاست. به ظاهر پدر معنوی خود (حاج داود) را از دست داده بودند و پوچ بودن تلاش ها و خوش رقصی هایشان ثابت شده بود. حال نه اجر و قرب گذشته را در صنف توابیت داشتند و نه جایگاهی در صف نیرو های مقاوم و مبارز زندان. این شرایط ماحصل مقاومت و ایستادگی خیلی از زندانیان بود. ادامه دارد... |
کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد
stat code
stat code
۱۳۸۸ آذر ۳, سهشنبه
[farsibooks] بخش 5,4 و 6 مصاحبه با محمود خلیلی از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67
__._,_.___
This is a non-political list.
.
__,_._,___
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2009
(5115)
-
▼
نوامبر
(676)
- [farsibooks] از ÙØ¨Ùاگ Ø¨ÙØ§Ø¦ÛØ§Ù Ø§ÛØ±...
- Fw: [farsibooks] چرا به بسیج اهانت می شود؟
- [farsibooks] Fw: [گروه سایه] ادبستان کاوه* روحت شا...
- [farsibooks] بعد از شنیدن صدای این هوادار جمهوری ت...
- [farsibooks] Check out this cool site: Avaaz.org
- Re: [farsibooks] جيش ، بوس ، لالا کن
- Re: [farsibooks] ما بيشماريم
- [farsibooks] Fw: شانزدهم آذردرشرایطی دیگر [1 Attac...
- [farsibooks] Re: در دادگاههای ج.اسلامی، احتیاجی به...
- [farsibooks] جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی
- [farsibooks] درد و دل محمد نوری زاد با رهبر انقلاب...
- [farsibooks] Hezbollah and The Militarization of Sex
- [farsibooks] Shabnam Toloui's letter
- [farsibooks] درد همه مردم ایران
- [farsibooks] همشهری هم، همشهری های قدیم
- [farsibooks] در رابطه با توقیف همشهری
- [farsibooks] من غلط میکنم رژیم بگیرم!!!!!!!!!
- [farsibooks] من غلط میکنم رژیم بگیرم!!!!!!!!!
- Re: [farsibooks] Fw: بسیار دیدنی: راهپیمایی روز قد...
- Re: [farsibooks] Fw: بسیار دیدنی: راهپیمایی روز قد...
- [farsibooks] مرگ بر رژیم منفور جمهوری اسلامی نوکر ...
- Re: [farsibooks] Fw: بسیار دیدنی: راهپیمایی روز قد...
- Re: [farsibooks] Fw: بسیار دیدنی: راهپیمایی روز قد...
- [farsibooks] بد فهمی های پایه ای
- Re: [farsibooks] Fw: بسیار دیدنی: راهپیمایی روز قد...
- [farsibooks] لینک مطلب + فیلمهای مربوطه در رابطه ب...
- [farsibooks] عبدالبها ازسرسلسله بنیانگذاران نواندی...
- Re: [farsibooks] ما بيشماريمBe dadash sia
- [farsibooks] یاوه گویی های کروبی در تلویزیون امپری...
- [farsibooks] Fwd: Fw: Fwd: Khatami va.... عکسهاي ج...
- [farsibooks] مروری بر خاطرات دوران انقلاب ١٩٧٩ / ش...
- Re: [farsibooks] ba salam
- [farsibooks] ده هزارمين روز
- [farsibooks] كليپ خاتمي و سوروس
- Re: [farsibooks] ما بيشماريم
- [farsibooks] چرا به بسیج اهانت می شود؟
- [farsibooks] روباه سبز : Green FOX
- Re: [farsibooks] ba salam
- [farsibooks] Sunday 29 November 2009 AAzar 8th 138...
- [farsibooks] هشدار به فعالین و هواداران سازمان
- Re: [farsibooks] وعده سر خرمن
- [farsibooks] وعده سر خرمن
- Re: [farsibooks] آموزش زبان تركي - در يك دقيقه
- [farsibooks] جمهوری اسلامی مرگت فرا رسیده
- [farsibooks] چه فرقی بین خون " ندا" و خون احسان فت...
- Re: [farsibooks] جيش ، بوس ، لالا کن
- [farsibooks] Fw: به ياد كودكي !
- [farsibooks] Fw: "دروغ هاي مادرم"
- Re: [farsibooks] آموزش زبان تركي - در يك دقيقه
- [farsibooks] جيش ، بوس ، لالا کن
- [farsibooks] زبالهدان تاريخ
- [farsibooks] فتنه گران سبز و مارقين - قسمت اول
- [farsibooks] ما هم هستيم
- [farsibooks] ما بيشماريم
- [farsibooks] ثمره گفت وگو با محتشمی پور
- [farsibooks] بسيجيان ميرحسين؟؟!!!!!!!!
- [farsibooks] مستبصر شدم
- [farsibooks] بسيج امروز
- [farsibooks] Let's compare books
- [farsibooks] ba salam
- [farsibooks] Saturday 28 November 20009 AAzar 7th ...
- Re: [farsibooks] هر سه تن از نسل زهرايند وليکن بی ولی
- [farsibooks] Let's compare books
- [farsibooks] شانزده آذر را در خیابان ها سازمان دهیم
- Re: [farsibooks] روشهای شناسايی از روی عکس
- [farsibooks] تظاهرات ۱۶ آذر را در خیابانها سازمان...
- Re: [farsibooks] هر سه تن از نسل زهرايند وليکن بی ولی
- [farsibooks] ميليونها نفر به خيابان آمدند و ديگر ب...
- [farsibooks] * + * ۱۳۰ * - * خبر غیرو...
- [farsibooks] Fwd: قاموس دل
- [farsibooks] Fwd: [Bahai_library] اقلیتهای قانون
- [farsibooks] پس لرزه های همشهری
- [farsibooks] Friday 27 November 2009 AAzar 6th 138...
- [farsibooks] انتقاد از تشدید سرکوب و ادامه بیعدال...
- [farsibooks] تظاهرات ۱۶ آذر را در خیابانها سازمان...
- [farsibooks] عفت کلام و دین آخر
- [farsibooks] حملات رسانه ای به بهاییان، زمینه سازی...
- [farsibooks] آزادی -عدالت
- [farsibooks] معبد بهاییان در هند و روزنامه همشهری
- [farsibooks] Wednesday 25 November 2009 AAzar 4th ...
- [farsibooks] Thursday 26 November 2009 AAzar 5th 1...
- Re: [farsibooks] کمک کنید
- [farsibooks] هدیه جنگل
- [farsibooks] کمک کنید
- [farsibooks] بخش دهم /مصاحبه با محمود خلیلی از باز...
- Re: [farsibooks] فرزندان شعبان بی مخ
- Re: [farsibooks] بسیجیان
- [farsibooks] فرزندان شعبان بی مخ
- [farsibooks] بسیجیان
- [farsibooks] جایگاه اسلام در رژیم جمهوری اسلامی
- [farsibooks] اگر این بنر را جمع نکنی صورتت را سرو...
- [farsibooks] Fw: به سلامتیِ
- [farsibooks] دعوت موسوی : شب شانزدهم آذر ساعت 22، ...
- [farsibooks] فيلم اخراجي هاي 3 براي موبايل
- [farsibooks] Fw: Fwd: رابطه انسان با مگس
- [farsibooks] Fw: Fwd: گناه
- [farsibooks] توهين فاطمه رجبی به موسوی
- [farsibooks] فتنه گران سبز و مارقين
- [farsibooks] تابلو لبخند ژوکند
- Re: [farsibooks] parents...t0o0op
-
▼
نوامبر
(676)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر