کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

[farsibooks] حواشی راهپيمايی خودجوش بسيج دانشجويی

قرار بود که با بچه های بسیج دانشجویی دانشگاه های تهران بزرگ، ساعت 8:30 جلوی امیرکبیر جمع شویم و به سمت لانه ی جاسوسی برویم. به علت خستگی از کارهایی که دیروز انجام داده ام (هماهنگی بچه ها برای دیدار با آقا و میزگرد بعد از ظهر توی دانشگاه) صبح خواب می مانم!

ساعت حدود 9:30 است که با موتور کرایه ای به هفت تیر می رسم. در بدو ورود ناجا با گاز اشک آور به استقبال می آیند! با محمد.ذ و علی.ش که از جلوی دانشگاه امیرکبیر راه افتاده اند،  تماس می گیرم. می گویند که دارند به سمت هفت تیر حرکت می کنند،  از طرفی تعجب می کنم (چون قرار نبود هفت تیر بیایند!) و از طرفی خوشحال می شوم! از اتفاقات داخل میدان می گویم از اتفاقات در راه می پرسم. از دانشگاه تهران هم خبر میگیرم که جمع حدود 200 نفره ای در حال حرکت به سمت سر در دانشگاه هستند.

در 4گوشه ی میدان، سبزها موضع گرفته اند. تعدادشان واقعاً کم است و بعضا از آنها می شنوم که به دیگر هم پیاله هایشان، بد و بیراه می گویند که چرا آنها را تنها گذاشته اند!

حدود سی دقیقه می گذرد تا اولین شعار دشمن شکن( بخوانید دشمن شاد کن!) «مرگ بر روسیه» سر داده می شود. با شنیدن این شعار سبزها به سمت مرکز شعار حرکت می کنند تا مجتمع شوند. کمی موفق می شوند ولی هنوز بسیار کم و متفرق هستند. در این بین امت حزب الله به سمت خیابان مفتح و محل برگزاری برنامه ی رسمی سرازیر اند و با دیدن این سبزها کوبنده تر «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر منافق» و «خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست» سر می دهند.

ساعت حدود 10:30 است که 30 نفر از بچه های مدرسه فرهنگ به رهبری محسن.ر وارد میدان می شوند. به آنها می گویم که کمی صبر کنند تا جمع بیش از 500 نفره ی بسیج دانشجویی از خیابان مفتح به هفت تیر برسند. ساعت 11 است که دانشجویان بسیجی وارد میدان می شوند. فضای میدان به کل عوض می شود. شعار «جنبش سبز اموی، جیره خورای اجنبی» شنیده می شود. در هفت تیر، طواف می کنیم! از حالا به بعد موبایلها قطع شده و کار برای ارتباط گیری بین تصمیم گیران تجمع سختتر می شود.

  پنج - شش دور در هفت تیر می گردیم. به نیروی انتظامی که میرسیم شعار «نیروی انتظامی، تشکر تشکر» و هر جا که جمع  10-20 نفره ای از سبزها شکل گرفته است، بچه ها می ایستند و شعار می دهند. بچه ها  بعضاً منتظر کروبی هستند تا از او استقبال کنند ولی خبری از او نیست! (بعداً شنیدم که از شمال میدان آمده ولی به خاطر استقبال گسترده(!) مجبور به فرار شده!)

در دور آخر است که تصمیم می گیریم که جلوی دفتر روزنامه کلمه سبز(وابسته به موسوی) تجمعی اعتراض آمیز داشته باشیم. یکی از بچه های علم و صنعت به روی صندوق پست می رود و برای جمع پرشور صحبت می کند. صحبتهای او با تکبیرهای متعدد بچه ها تایید می گردد. بچه ها شعار می دهند: «آمریکای فریبکار، نقاب سبز رو بردار». «مرگ بر قلم به دست مزدور» و ...

از میدان هفت تیر به سمت کریمخان می رویم. جمعیتمان اکنون بالغ بر 2000 نفر است. امت حزب الله هم به دانشجویان پیوسته اند. در راه در جلوی جمعیت هر لحظه با توجه به اتفاقات، مدیریت هوشمند انجام می شود. بچه ها (محمد.ذ، محمد.گ، محمد امین.آ ، مجتبی.ب و ...) جمع می شوند و برای ادامه ی راهپیمایی تصمیم گیری می کنند. خبر می رسد دانشجویانی که در دانشگاه تهران جمع شده بودند، از دانشگاه خارج شده اند. به همین خاطر تصمیم بر آن می شود که به دانشگاه برویم و نماز را آنجا بخوانیم.

به سمت میدان ولیعصر می رویم. گ. و ب. به سمت میدان می روند تا از تعداد سبزها خبر بیاورند. با اطلاعی که بدست میاوریم تصمیم گرفته می شود که به سمت ولیعصر برویم. جمعی حداکثر 200 نفره در ورودی میدان ولیعصر هستند. با رسیدن ما به آنها و شنیدن شعار «حیدر، حیدر»، پابه فرار می گذارند. درگیری محدودی بین سبزها و برخی از بچه ها (اکثرا امت حزب الله) رخ می دهد. سنگ فرشهایی که شهرداری در شمال خیابان کریمخان استفاده می کند، شکسته شده و به سمت بچه ها پرت می شود. خدا را شکر  مصدومی را نمی بینم.به میدان ولیعصر می رسیم.

با موتور کرایه ای دیگری به سمت دانشگاه می روم تا هماهنگی برای ورود دانشجویان به دانشگاه انجام گیرد. به بسیج دانشجویی دانشگاه می روم. به مهدی.م میگویم که تا حداکثر 20دقیقه دیگر، بچه ها به دانشگاه می رسند و قصد اقامه نماز دارند. آنجاست که متوجه می شوم خبر قبلی مبنی بر خروج دانشجویان از دانشگاه اشتباه بوده است و جمعی 100 نفره در مقابل سر در حضور دارند. مهدی با دفتر مسئول حراست دانشگاه تماس می گیرد و از او می خواهد که اجازه داده شود تا دانشجویان دانشگاه، وارد دانشگاه شوند. به دلیل احتمال درگیری، مخالفت می شود!

از دفتر بیرون می آییم. زمانی که از پورسینا به سر خیابان قدس می رسیم، ابتدای راهپیمایی به خیابان رسیده و قصد ورود به خیابان قدس را دارند. شعار میدهند: «الله الله الله، الله اکبر، جانم فدای یک لحظه، عمر تو رهبر»و «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای اسلام».

به گ. و ب. خبر می دهیم که امکان ورود به دانشگاه وجود ندارد و تصمیم جدید مبنی بر حضور در مقابل سر در است. از ماشینها می خواهیم که در یک خط حرکت کنند و بچه از پیاده رو و از خط دیگر به سمت خیابان انقلاب می آیند.  مهدی.م داخل دانشگاه می رود و بچه ها در حال نزدیک شدن به خیابان انقلاب هستند. مسئولین انتظامات با دیدن جمعیت درهای دانشگاه در خیابان قدس را قفل می کنند! در همین اثناست که مهدی می آید و می گوید که با حضور در مقابل سر در موجبات تحریک بیشتر سبزها می شویم و بهتر است به آن سمت نرویم.

به همین خاطر تصمیم گرفته می شود که به خیابان انقلاب وارد نشویم و در همان خیابان قدس نماز  ظهر و عصر اقامه شود. به بچه ها اعلام می شود ولی به طور غیر منتظره جمعی چند ده نفره به سمت خیابان انقلاب و بعضی به سمت سر در حرکت می کنند. به دنبال آنها بقیه به راه می افتند. به سمت سر در می روم و از بچه ها می خواهم که به آن طرف نروند. عده ای که نمی شناختمشان قبول نکرده و عده ای دیگر گفتند که قصد عزیمت به میدان انقلاب دارند و با سر در کاری ندارند!

جمعیت به سمت خط ویژه اتوبوس رانی سرازیر شده و غیر قابل کنترل بود. تصمیم میگیریم که به سمت انقلاب برویم و تجمع را آنجا تمام کنیم و در مقابل سر در دقایقی شعار بدهیم. «مرگ بر اسلام آمریکایی»، «دانشجو بیدار است از آمریکا بیزار است» را همه شنیدند. پس از آن به سمت میدان انقلاب حرکت کردیم و تجمع حدود ساعت 14 به پایان رسید تا با این راهپیمایی پرشور، گسترده و از لحاظ مسافت طولانی(!) بار دیگر آمریکا به خود بلرزد...


هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ