کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

[farsibooks] كليد دار حضرت ابوالفضل(ع



الاخره بعد از مدت‌ها دعا به درگاه خداوند، برات رفتن به کربلاي ما هم امضاء شد.

اما زيارتي که با شروع تفتيش آمريکايي‌ها، اسکن چشمي، انگشت‌نگاري، اسکن پاسپورت همراه بود.

اما هر چه بود حتي از اين هم سخت‌تر، باز ارزش زيارت عتبات عاليات را داشت.

پس از گذشت چندين سال از خروج صدام هنوز خيابان‌هاي عراق رنگ و بوي امنيتي دارد و در سر هر چهارراه يک تيم مسلح حضور دارد، سربازاني عراقي با تجهيزاتي آمريکايي.

از شکل لباس‌هايشان بگير تا پوتين‌ها و تجهيزات انفراديشان و حتي طرز کلت بستنشان به بالاي ران پايشان نيز شبيه سربازان يانکي است.

جمعه و شنبه را در راه بوديم و شنبه عصر به نجف رسيديم و به دلايل امنيتي حاکم در شهر عراق زيارت شهر سامرا نصيبمان نشد و زيارت شهر کاظمين هم دو ساعت بيشتر به طول نينجاميد تا اينکه روز سه‌شنبه وارد شهر کربلاي معلي شديم.

شب‌هاي جمعه کربلا حال و هواي خاصي دارد و قبل از اذان مغرب با هماهنگي حاج احمد مدير کاروان به ديدار کليددار و خادم اقدم مرقد مبارک حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) "حاج عباس حاج محمدعلي کشوان آل شيخ" رفتيم.

حدود ساعت 16 بود که به جلوي درب منزل حاج عباس رسيديم.پسر بچه‌اي حدوداً 5 ساله و با چهره‌اي نوراني درب را به روي ما باز کرد.

من در نگاه اول حدس زدم که شايد اين پسر بچه از نوادگان حاج عباس باشد اما بعد از صحبت با حاج عباس متوجه شدم که وي در 14 سالگي ازدواج کرده و عروسي نبيره خود را هم ديده است که با اين صحبت وي من ماندم که اين پسر بچه 5 ساله کدام از يک خاندان حاج عباس است.

حاج عباس با آن چهره بشاش و نوراني که نشاني از يک پيرمرد 75 ساله نداشت، به پاي ما برخواست.

لحظه روبوسي با وي خواستار آن شدم که به دليل سرماخوردگي با او روبوسي نکنم اما گفت: اين چه حرفي است جوان که مي‌زني و من هم به رسم ادب شانه وي را بوسيدم و وي هم پيشاني مرا بوسيد.

حاج عباس لب به سخن گشود و قصد داشت تا خاطراتي از دوران خدمتگزاريش در حرم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) را براي ما تعريف کند و با شعر "اي ماه بني هاشم، شمع شهدا عباس، اي نور دل حيدر" سخنان خود را آغاز نمود.

حاج عباس معتقد است که اگر تا فردا صبح هم براي ما از معجزات حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) صحبت کند، وقت کم مي‌آورد و معتقد است که در اين 35 سال خدمتگزاري نشده است که يک روز معجزه حضرت را نديده باشد.

البته حاج عباس به ما گفت که خاندانش 485 سال است که توفيق خدمتگزاري در حرم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) را دارند.

حاج عياس در مورد اولين خاطره حود چنين گفت:

"ياد مي‌آيد دختر اهل تسنني که در حرم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) شفا پيدا کرده بود بعد از دو سال به کربلا آمد و با اينکه اهل تسنن صيغه عقد شيعيان را قبول ندارند از من خواست که صيغه عقد وي و همسرش را من بخوانم و من در کنار حرم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) صيغه عقد آنها را جاري کردم."

حاج عباس در بيان معجزه‌اي از درياي بيکران معجزات حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام)، گفت:

" در يک شب جمعه و در حدود ساعت 12 نيمه شب بود که يک مرد عرب با پسر بچه‌اي 7 ساله از سر تا پا لمس در بغل وارد حرم شد و به فاصله 3 متري از ضريح مبارک ايستاد.

مرد عرب آرام شروع به صحبت کرد به طوري که ما که چند متر آن طرف‌تر بوديم، صداي وي را نمي‌شنيديم اما به ناگاه فرياد مرد بلند شد و نعره کنان، گفت: اي ابوالفضل(عليه السلام) من از تو اولاد سالم خواستم، اين اولاد مريض است و باعث اذيت و آزار من شده است و يک دفعه کودک را به سمت ضريح مطهر پرت کرد، به طوري که مردمي که در ايوان حرم ايستاده بودند از صداي برخورد سر پسربچه با ضريح به داخل حرم هجوم آوردند و آن مرد عرب آن کودک را در حرم رها کرد وفرياد زد من اين فرزند را نمي‌خواهم و از حرم خارج شد.

خيلي گريه کردم و از حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) خواستم که دل اين پدر را روشن کند که به ناگاه ديدم انگشتان پاي بچه حرکت مي‌کنند.

دوستانم راخبر کردم که نکند شايد من اشتباه ديده‌ام، که آنها هم حرکت انگشتان پسربچه 7 ساله را تائيد کردند.

سر پسربچه را بر روي پاي خود گذاشتم و در اين لحظه پسربچه چشم‌هاي خود را باز کرد و سراغ پدر و مادر خود را گرفت.

از پسربچه خواستم که اين بار دستان خود را تکان دهد که پسربچه اين کار را انجام داد.

عبايم را بر دوشش انداختم و پسربچه را سرپا نگه داشتم و به دور ضريح مطهر طواف دادم.

بعد از آن بچه را بر روي دامان خود نشاندم و از طريق بلندگو و طوري که مردم صداي ما را مي‌شنيدند، از پسربچه 7 ساله پرسيدم: حسين(پسربچه شفا يافته)، زماني که پدرت تو را پرت کرد، چه شد؟

حسين گفت: پدرم مرا پرت نکرد، از ضريح مطهر دو دست قرمز بيرون آمد، دو دست خوني که به هر نقطه از بدن من دست مي‌کشيد، آن نقطه از بدنم خوب مي‌شد."

حاج عباس در مورد عزاداري اربعين حسيني هم سخنان تامل برانگيزي بر زبان آورد.

" در اربعين حسيني امسال(ماه قمري) تعداد 5/12 ميليون نفر براي عزاداري اربعين حسيني خود را به کربلا رساندند.

اين همه آدم کجا خوابيدند؟ کجا نشستند؟ به همه اين تعداد از کجا غذا رسيد؟ که اين خود از معجزات اين بزرگواران است.

کليددار و خادم اقدم مرقد مبارک حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) در ادامه اين جلسه سراسر معنوي به تعريف معجزه ديگري پرداخت.

"در بغداد کاروانسرايي به نام کاروانسراي مرغي وجود دارد که همه تجار عراق در اين کارونسرا اتاق دارند.

در يکي از اتاق‌هاي اين کارونسرا فردي شيعه به نام محمدحسين و فردي يهودي به نام اسحاق همسايه بودند.

يک روز محمدحسين به اسحاق مي‌گويد که من براي عزاداري رهسپار کربلا هستم و اسحاق هم از او مي‌خواهد که وي را تنها نگذارد.

 محمدحسين در جواب وي مي‌گويد زيارت را ول کنم و اينجا بمانم که اين بار اسحاق از وي درخواست مي‌کند تا با محمدحسين رهسپار کربلا شود.

محمدحسين به دليل يهودي بودن اسحاق از بردن او سر باز مي‌نهد که با اصرار اسحاق مواجه مي‌شود.

اسحاق به وي مي‌گويد: تو مرا با خود ببر، من لباس‌هايم را عوض مي‌کنم و گوشه‌اي به تماشاي عزاداري مي‌نشينم.تا اينکه محمدحسين راضي مي‌شود اسحاق را همراه خود به کربلا ببرد.

بعد از پايان مراسم عزاداراي و برگشت دوباره به بغداد، محمدحسين در خواب مي‌بيند که در صحن مطهر امام حسين(عليه السلام) نشسته و يک ميز بزرگ، يک ميز کوچک و يک صندلي آوردند و در جلوي باب القبله گذاشتند.

محمدحسين در خواب ديد که بزرگواري آمدند که فهميد امام حسين(عليه السلام) است، در پشت سر وي يک ماه نوراني وارد شد که فهميد حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) است و در پشت سر اين بزرگواران جوان نازنين ديگري وارد شد که فهميد حضرت علي اکبر(عليه السلام) است.

امام حسين(عليه السلام) فرمودند: دفتر زوار را بياوريد و نام زوارهايي که آمده‌اند و عزاداري کرده‌اند را در اين دفتر بنويسيد و به اطاعت فرمايش اين بزرگوار اسامي عزاداران را نوشتند و نام محمدحسين هم در جرگه عزاداران حسيني اين دفتر ثبت شد.

امام حسين(عليه السلام) رو به حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) کردند و فرمودند: نکند نام کسي را ننوشته باشيد و کسي در کنجي نشسته باشد و شما فراموش کرده باشيد.پس رفتند و دوباره آمدند و فرمودند کسي نمانده جزء يک يهودي.

امام حسين(عليه السلام) پرسيد: مگر اين يهودي در اين روز براي خريد و فروش آمده بود که پاسخ دادند خير.

امام حسين(عليه السلام) دوباره پرسيد: اين مرد يهودي پس براي چه آمده بود که در جواب ايشان فرمودند: براي عزاداري شما آمده بود.

امام حسين(عليه السلام) فرمودند: مگر اين کار کمي است، نام اين مرد يهودي را هم بنويسيد.

محمدحسين در اين لحظه از خواب پريد و تا صبح گريه و زاري کرد.

صبح هنگام که از اتاق بيرون آمد، ديد اسحاق به همراه خانواده خود و عده‌اي ديگر در کاروانسرا است.

محمدحسين رو به اسحاق کرد و گفت: اين‌ها چه کساني هستند که همراه خود آورده‌اي، بيا کارت دارم، خوش به حالت من ديشب خوابي درباره تو ديده‌ام.

در اين لحظه اسحاق گفت: هيچ نگو که خوابي که تو ديده‌اي، من هم ديده‌ام.مرا پيش آيت الله شهرستاني ببر که مي‌خواهم به همراه خانواده‌ام مسلمان شوم.

اسحاق در اين ديدار از آيت الله شهرستاني درخواست مي‌کند که نامه‌اي به نماينده خود در شهر کربلا بدهد تا آنها در شهر کربلا ساکن شوند.

اسحاق تمام دارايي‌هاي خود در بغداد ر رها کرد و در يک خانه کوچک در شهر کربلا ساکن شد اما اين 35 نفري که دارايي خود را در شهر بغداد رها کردند و به کربلا مهاجرت کردند اکنون خانواده‌ايي 400 نفره شده‌اند و اين خانواده به لطف خداوند به تنهايي صاحب يکي از خيابان‌هاي کربلا هستند که در اين خيابان مالک مغازه، خشکشويي، هتل آپارتمان و ... هستند."

حاج عباس در پايان اين خاطره، گفت: پس شما هم يقين داشته باشيد که انشالله نامتان در دفتر عزاداري اباعبدالله الحسين(عليه السلام) ثبت شده است.

اين خادم بارگاه مطهر حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) کربلا را خزينه آب مي‌داند که هر کس داخل آن شود پاک مي‌شود.

حاج عباس در پايان اين جلسه به معجزه رخ داده در سرداب پايين مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) اشاره کرد.

"قطره اي از اين آب را در چشم کوري ريختند، بينا شد، در گوش کري ريختند، شنوا شد."

وي خاطره پديد آمدن اين سرداب را هم چنين تشريح کرد:

"زمين سرداب را که جارو مي‌کرديم پر از گرد و غبار بود و فقط يک چشمه کوچک جلوي درب ام‌البنين و يکي ديگر آن طرف‌تر بود.

يک بي‌حيايي آمد و گفت: بايد اين دو چشمه کور شود و ما اعتراض کرديم که اين آب برکت دارد اما گوش نکردند.

ولي به برکت وجود حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) کل سرداب تا کمر و به فاصله يک متري از قبر آن حضرت را آب فرا گرفت، به طوري که از اين آب بوي معطر بلند مي‌شود."

بعد از اين مراسم "سيدميري و مقدسيان مداحان کاروان" لحظاتي را به نوحه‌خواني پرداختند و بعد از آن هم حاج عباس دقايقي را دعا کرد.

کم‌کم آفتاب در حال غروب کردن بود و از بلندگوهاي صحن حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) صداي قرآن قبل از اذان در حال پخش شدن بود که ما مجبور شديم با حاج عباس خداحافظي کنيم.

بعد از چند سئوال خصوصي، با حاج عباس خداحافظي کردم و آماده عزيمت به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) شديم تا بعد از نماز مغرب و عشاء در کنار حرم مطهر سالار شهيدان اباعبدالله الحسين(عليه السلام) به راز و نياز بپردازيم.

راز و نياز در حرم مطهري که طبق روايات در شب‌هاي جمعه محل حضور حضرت زهرا(سلام الله عليها) و 124 هزار پيامبر فرستاده خداست که هر شب جمعه به ديدار امام حسين(عليه السلام) مي‌آيند
















هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ